۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

ایران و مصر؛ولی افتاد مشکل ها... !


ایران و مصر
ولی افتاد مشکل ها... !


محمد قراگوزلو
Mohammad.QhQ@Gmail.com



دوران منقضی شده­ی ناسیونالیسم ترقی­خواه
در اوج تنش­ها و کش­مکش­های موسوم به جنگ سرد جریانات ناسیونالیست و استقلال­خواه با گرایشات ضد آمریکایی در آفریقا و خاورمیانه به قدرت رسیدند که به نحو آشکاری از سوی اتحاد جماهیر شوروی حمایت می­شدند. در ماجرای پایان ناپذیر تقسیم جهان، کمونیسم روسی به ناسیونالیست­های رادیکال غرب ستیز همچون متحدی می­نگریست که نه فقط می­توانستند منافع ایالات متحده – و به طورکلی سرمایه­داری غرب و بلوک ناتو – را تهدید کنند، بل­که قادر بودند ضمن تحدید نفوذ و پیشروی متحدان منطقه­یی آمریکا، راه را برای مانوور سیاسی اقتصادی شوروی باز کنند. مصر جمال عبدالناصر، سوریه­ی حافظ اسد، لیبی معمر قذافی، عراق عبدالکریم قاسم ـ صدام حسین، الجزایر احمد بن بلا و... از جمله دولت­های تحت­الحمایه­ی شوروی بودند که می­توانستند مانند اهرمی در مقابل هم­پیمانان منطقه­یی آمریکا – مانند شاه ایران، پاکستان ذوالفقار علی بوتو، افغانستان محمدظاهرشاه و... نوعی توازن ایجاد کنند. نهایت ترقی­خواهی متحدان شوروی در استعمار ستیزی ملی­گرایانه­یی بازتولید می­شد که دوزخیان روی زمین فرانتس فانون را در الجزیره به نبرد فرانسویان می­فرستاد و از زبان نزار قبانی، محمود درویش و آدونیس به ستایش جمال عبدالناصر می­پرداخت. افسران ناسیونالیست مصری اگرچه در جنگ شش روزه مغلوب رژیم صهیونیستی شدند (به یک عبارت روس­ها جنگ را به آمریکائیان باختند) و فرودگاه­های­شان را درهم شکسته دیدند و از کانال سوئز تا صحرای سینای سوریه­ی اسد را از دست دادند، اما در حافظه­ی تاریخی مردم پر شور عرب خاطره­یی شورانگیز به جای نهادند. وقتی که بمب­افکن­های اسرائیلی فرودگاه قاهره را در هم کوبیدند، مصری­ها احساس هیجان­انگیز ناسیونالیسم عربی را به رادیو قاهره منتقل کردند. بانو ام­کلثوم با تنین صدای سحرانگیزش سربازان مصری را که مجهز یه کلاشینکوف و یک رادیوی ساده بودند به نبرد دشمن می­فرستاد. سربازانی که با حرکت دستان بانو به پیش می­تاختند و با توازن آن دستمال معروف – که بعدها شارل نازناوور یکی از آن­ها را که با بوی عرق ام­کلثوم معطر شده بود از کنسرت مشهور پاریس برداشت و به گنجینه­ی غنائمش افزود – به سوی دشمن اشغال­گر شلیک می­کردند، تا واپسین نفس برای میهن­شان جنگیدند و به خاک افتادند....
دوران استعمار ستیزی و استقلال­خواهی ناسیونالیسم عربی پیش از کمپ دیوید تمام شده بود. زمانی­که جرج حبش به عنوان رادیکال­ترین نماینده­ی جنبش ضد صهیونیستی به انزوا کشیده شد و پس ازآن­که یاسر عرفات در تنهایی کامل و علی­رغم میل خود دستان خبیث­ترین جنایت­کاران اسرائیلی را فشرد، انور سادات با کاتالیزور کارتر؛ مناخیم بگین قصاب را در آغوش گرفت، ناسیونالیسم به اصطلاح ترقی­خواه عربی به انحطاط کامل فرو افتاده بود. حافظ اسد یک ژست تو خالی ضد صهیونیستی بود که در آچمز نه جنگ نه صلح گیر کرده بود. ملک حسین در ابراز وفاداری به آمریکا و اسرائیل یک سور روی دست سادات زد و صدام کاریکاتوری به غایت مضحک و مشئمزکننده از ناصر بود. از قرار جنبش­های ناسیونالیستی رادیکال به این نتیجه رسیده بودند که وقتی می­توان با کرنش به سرمایه­داری جهانی، امتیازاتی را گرفت که تحت هیچ شرایطی با کلاشینکوف تحقق­پذیر نبوده است، یکی پس از دیگری در آغوش امپریالیسم غش کردند. بی­تردید آخرین نمونه­ی این وا دادن را می­توان در روند منحط اتحادیه­ی میهنی (جلال طالبانی) و حزب دموکرات کردستان عراق (مسعود بارزانی) یافت.
نمونه­ های وطنی و مدعیان­ گروهبان دومی پاسگاه­های ژاندارمری کردستان ایران البته فراوانند و جمله­گی پشت درهای فرعی سفارت خانه­های آمریکا، فرانسه، انگستان و غیره نوبت ایستاده­اند. جلال­ طالبانی برای پاک­سازی تمام خطوط "چه باید کرد" لنین مشقت­های چله­آسا کشیده است که مپرس. او که می­خواست به پشتوانه ی ده هزار پیشمرگه شهردار اربیل شود حالا به ریاست جمهوری­ عراق رسیده است. رویایی است نه؟
بدین ترتیب می­توان بی­احتجاج گفت که دوران ناسیونالیسم عربی و به طور کلی ناسیونالیسم رادیکال به پایان رسیده است و محمود عباس هم که زیر تصویر قاب شده­ی عرفات به چالش یا کنش دیپلماتیک می­پردازد، چفیه و اوورکت الفتح را به یخ­دان خاطرات دوران سپری شده سپرده است. اتفاقی نیست که بر پرچم­های جوانان مصری به جای عکس ناصر، تصاویر سرخ چه­گوارا نشسته است.
نه مصر، بل­که تمام کشورهای آفریقای شمالی و خاورمیانه وارد دوران تازه­یی شده­اند. دورانی واقعاً تاریخی که هرگز تا این حد سرنوشت­ساز نبوده است.
(در افزوده: جمال عبدالناصر درباره­ی سوسیالیسم گفته است: «هدف سوسیالیسم به طور کلی از میان بردن استثمار انسان به وسیله­ی انسانی دیگر است. در صورتی­که همه­ی افراد جامعه از فرصتی کافی برای بروز استعداد خود بهره­مند گردند و هر کس نیز به اندازه­ی کار خود مزد دریافت کند، فواصل طبقاتی جامعه از میان خواهد رفت.» چنان که ملاحظه می­کنید ناصر هنوز از کارمزدی و تبعاً رواج پول در جامعه­ی سوسیالیستی دفاع می­کند و پیداست که تا چه حد از سوسیالیسم مارکس دور است. ناصر در جای دیگر گفته: «وسیله­یی که سوسیالیسم می­تواند در اختیار جامعه قرار دهد این است که وسایل تولیدی مادر را – مخصوصاً وسایل صنعتی و تجاری و اقتصادی – در تحت مالکیت اجتماعی قرار دهد.» پیداست که این بخش سخن ناصر به سوسیالیسم مارکسی نزدیک­تر است. محبوبیت ناصر در میان مردم و شاعران رادیکال مصر چنان بود که پس از مرگش، طلعت رفاعی چنین سروده: «چه کسی گفته جمال درگذشت؟/ چه کسی چنین اتهامی زده است؟/ چه کسی گفته جمال زوال کرده؟ نه! جمال همچنان بر کناره­ی میدان/ و در قلب مردان مبارز/ پا برجاست.» نزار قبانی چنین سروده: «جمال!/ با مرگ تو/ افسانه­ها و اساطیر بر باد رفتند/ و شهرزاد قصه­گو افتخار کرد.» محمد ابراهیم ابوسنه سرود: «بیرون می­آیم/ می­دوم/ اما خبر فاجعه چونان شمشیری برنده/ همراه من میآید و از من به پیش می­افتد/ که جمال رفت... اشکم جاری می­شود.» معین بسیسو سروده: «یکی از کارگران/ از زیر نور چراغ­های خیابان/ اوراق میثاق می­خواند/ فریاد می­زند جمال!/ چه رفیقی برای منی...» از کتاب: اندیشه­های ناصر: ترجمه­ و گردآوری ابراهیم یوسفی، بی­نا، تهران:1351)

انقلاب مشروط مصر؟
تاریخ همه­ی انقلاب­ها به ما می­آموزد که هیچ دیکتاتوری به میل خود قدرت را واننهاده است.به قول آنتون سیمونوویچ ماکارنکو، با هر کسی باید با زبان خودش سخن گفت. در نتیجه و از آن­جا که زبان دیکتاتورها زور و تفنگ و توپ و تانک است، هیچ راهی جز کسب قهرآمیز قدرت سیاسی موجود نیست. شکی نیست که در عصر سرمایه­داری، طبقه­ی کارگر به عنوان تنها و آخرین طبقه­ی رهایی­بخش خود و کل جامعه در بدو ورود به میدان مبارزه شیوه­های مختلفی را در دستور کار قرار می­دهد. مبارزات سندیکالیستی، رفرمیسم تریدیونیونیستی، اعترض به سطح نازل دستمزدها، اعتصاب و غیره .اما در نهایت و زمانی که روز موعود فرار ­رسد، کارگران به همراه دیگر مردم به ستوه آمده (خرده بورژوازی تحتانی) چاره­یی ندارند که برای ساقط کردن دولت بورژوایی دست به سلاح ببرند.
حضور مستمر توده­های معترض در خیابان و فلج کردن شریان­های سیاسی دولت زمانی می­تواند موثر واقع شود که پشتوانه­ی آن یک اعتصاب وسیع و فراگیر کارگری در مراکز اصلی تولیدی و صنعتی باشد. سقوط شاه ایران تنها زمانی به قطعیت رسید که بعد از کشتار 17 شهریور کارگران شرکت نفت، در حمایت از تظاهرات خیابانی شیرهای نفت را بستند. چنین مولفه­یی نه در مصر بل­که در هر مبارزه­ی دیگری علیه دولت سرمایه­داری صادق است. به این ترتیب درک این نکته که اگر اعتصابات کارگری پشتوانه­ی پیشرفت، تعمیق و رادیکالیزاسیون انقلاب مردم مصر قرار نگیرد، سخن گفتن از انقلاب، مضحک است، چندان دشوار نیست. انقلاب در هیچ تعبیر آکادمیکی به مفهوم جابه­جایی دولت­ها نیست. انقلاب یک تغییر عمیق در ساختارهای اقتصادی و سیاسی جامعه است. یا بگذارید این گونه بگویم که انقلاب در عصر سرمایه­داری، تنها در چارچوب ساقط کردن دولت بورژوایی و به قدرت رسیدن طبقه­ی کارگر امکان­پذیر است. واضح است که ما در این جا ضمن مرزبندی قاطع با انواع نحله­های پرودونیستی، بلانکیستی، آنارشیستی، ولونتارلیستی، پوزیتیویستی و غیره سخن می­گوئیم به این تعبیر:
· انقلاب را نمی­کنند، انقلاب می­شود.
· انقلاب در شکل اولیه­ی خود انتقال سیاسی قدرت از طبقه­ی میرا (بورژوازی) به طبقه­ی بالنده­ی (پرولتاریا) است.
· انقلاب در ادامه­ی خود می­باید – و ناگزیر باید- به انتقال طبقاتی منجر شود.
(در افزوده: در تعلیل یکی از شکست­های انقلاب اکتبر می­توان به تحقق نیافتن همین مولفه­ی انتقال طبقاتی تاکید کرد)
·انقلاب شیوه­ی تولید را دگرگون می­کند و بساط مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را برای ایجاد یک نظام اجتماعی ناظر بر تولید (به تعبیر انگلس) جمع می­کند.
· انقلاب با خشونت همراه است.(بازرگان همیشه می گفت" ما از خدا باران خواستیم اما سیل آمد".)
· طرح مولفه­ی خشونت به منزله­ی دفاع از ذات خشونت نیست، اما چنان­که گفتیم دیکتاتورها و دولت­های تا بُن دندان فرو رفته در مناسبات سرمایه­داری، با تعریف و تعارف و من بمیرم، تو بمیری از قدرت کنار نمی­روند.
· تمام پروسه­ی انقلاب می­باید از سوی یک تشکیلات منسجم توده­یی که نفوذ عمیق و گسترده­یی در طبقه­ی کارگر داشته باشد (مانند بلشویک­ها) و با اهرم شوراهای کارگری هدایت و رهبری شود. هر گونه­ رهبری فردی و حزبی جدا از طبقه­ در بهترین شرایط، مهم­ترین دست­آورد انقلاب را به نابودی می­کشد. تجربه­ی استالینیسم گواه روشن این مدعاست.

مبارک در مرداب
برای انطباق شرایط پیش گفته سخن را کوتاه می­کنم و به مصر برمی­گردم.
آخرین سخن­رانی حسنی مبارک وجوه مانسته و مخالفی با آخرین سخن­رانی شاه ایران داشت.
حسنی مبارک که از غلیان خشم فرودستان مصری یکه خورده بود؛ دست به همان روی­کردهای پوسیده­ی محمدرضا شاهی زد. تغییر دولت. جالب این­که چنین تغییری در سایر کشورهای آفریقایی و عربی نیز در حال شکل­گیری است. حسنی مبارک که در لگام انور سادات هم­پیاله­ی شاه ایران بوده، گویا آمد و شده­های هویدا -آموزگار – شریف امامی – ازهاری و بختیار را به کل فراموش کرده بود. این­که دیکتاتورها از تاریخ درس نمی­گیرند، امری قطعی است. این نیز مسلم است که دیکتاتورها تا زمانی­که به لبه­ی پرتگاه نرسیده­اند نه از اصلاحات و نه از عقب­نشینی سخن نمی­گویند. اما سقوط شاه هنوز چندان تاریخی نشده است که خطوط اصلی، درس­ها و تکالیف شب آن در بلبشوی ذهن مبارک مرور نشود. شک ندارم در یکی از شب­هایی که شاه در اسوان مصر بود (فرض کنید شب 22 بهمن مثلاً) سادات و مبارک در یکی از کاخ­های فراعنه با "اعلیحضرت همایونی" به تجزیه و تحلیل سیر تحولات ایران پرداخته­اند و این شعار را که "ما می­گیم شاه نمی­خوایم ـ نخست وزیر عوض میشه" تجزیه و تحلیل کرده­اند. با این همه برای حسنی مبارک راهی جز تکیه زدن به عصای فرسوده­ی احمد شفیق نمانده بود. درست مانند شاه که با وجودی که می­خواست سر به تن جبهه­ی ملی – از سنجابی و صدیقی تا فروهر و بختیار- نباشد، ناگزیر حکم نخست­وزیری را به نام شاپور بختیار صادر کرد. شاه مسوولیت به اصطلاح انتقال مسالمت­آمیزقدرت یا مهار بحران را به شورایی تشریفاتی به ریاست جلال تهرانی سپرد که از همان ابتدا نیز معلوم بود که در زمستان داغ تهران مثل برف بهاری ذوب خواهد شد. این مسوولیت در مصر به عمر سلیمان وانهاده شده است. با تفاوت­هایی. تهرانی در ایران زیر سلطه­ی ژنرال­ها تحت فرمان هویزر هیچ کاره­ بود و شاه که کنترل اوضاع را از دست داده و به مفهوم واقعی از کشور گریخته بود، قادر به هدایت تحولات سریع نبود، اما از قرار – و طبق آن چه که در نطق کوتاه پنج­شنبه 10 فوریه مبارک آمده – حضرتش قصد داشتند دست­کم تا ماه سپتامبر به استمرار قدرت "60" ساله­ی خود ادامه دهند.
آیا برای پائین کشیدن چنین "آدم" مستبدی راهی جز فشار بیش­تر وجود داشت؟ کسی که خود معترف است فریاد عاصیان و فرودستان گرسنه­ی مصری را که یک صدا گفته­اند "دیکتاتور برو" شنیده است، اما باز هم گوشش بدهکار نبود و اوباش شتر سوار خود را به میان جمعیت به جان آمده می­فرستاد و با سم اسب به صف معترضان می­کوبید و هر روز چند انسان پابرهنه را به خاک می انداخت، آیا منطقی جز این­که کراواتش را بگیری و با یک دگنک بیرونش کنی می­فهمید؟ (در افزوده: انقلاب اکتبر که توسط مدیای بورژوایی خشن­ترین انقلاب تمام تاریخ جلوه داده شده است، با کم­تر از بیست نفر کشته به کسب قدرت سیاسی رسید. همه می­دانند خشونت­ها و کشتارها زمانی آغاز شد که ضد انقلاب سفید داخلی در کنار امپریالیست­ها کمر به قتل انقلاب بستند.)

مصر پس از مبارک
حالا این اتفاق افتاده است. مردم مصر حسنی مبارک را دک کرده­اند. اما حکایت هم­چنان باقی­ست. شاه مصر رفت ولی... مبارک ساقط شده است اما دولت بورژوایی مصر سقط نشده است. در آخرین ساعات روز دهم فوریه حسنی مبارک در یک برنامه­ی ظاهراً زنده­ی تله­ویزیونی ظاهر شد و نطقی را خطاب به مردم مصر ایراد کرد که پنداری از روی آخرین سخن­رانی شاه ایران رونویسی شده بود. آن­جا که مبارک گفت: «هیچ مانعی در راه شنیدن صدای جوانان مصر وجود ندارد و من جنبش و صداقت شما را ارج می­گزارم.» هر ناظری که واپسین روزهای شاه - و آن سخن­رانی اختتامیه را – دیده و شنیده باشد به وجوه مشترک این دو نطق بی­ارزش پی می­برد. مبارک عین شاه از این نکته یاد کرد که در فقدان او "امنیت مصر" به خطر خواهد افتاد. واژه­ی امنیت البته توجیه مناسبی برای استمرار جنایات مستبدان است. مبارک در خصوص "انصراف خود از انتخابات ریاست جمهوری آینده" – پس از 60 سال حضور در قدرت سیاسی حاکم- سخن گفت و به زعم خود برای خاموش کردن شعله­های سرکش آتش انقلاب فرودستان از طناب پوسیده­ی "انتقال مسالمت­آمیز قدرت" در جریان یک "انتخابات آزاد، کاملاً شفاف و پاکیزه" آویزان شد. گرچه "منابع آگاه" خبر می­دهند که وزن جناب مبارک در عرض 18 روز منتهی به 10 فوریه، دست­کم 18 کیلو آب رفته بود، با این حال آن طناب پوسیده نتوانست حتا 18 ساعت ناقابل جسد رو به مومیائی فرعون را تاب بیاورد!! در ساعت 6 عصر جمعه 11 فوریه – درست ساعت 6 عصر – وقتی که عمر سلیمان در تله­ویزیون دولتی مصر استعفای رئیس و ارباب خود را اعلام کرد، تا موج شادی در میدان آزادی قاهره؛ آفریقا را به لرزه درآورد، معلوم شد که همه­ی اُشتُلم­های شب جمعه ی جناب مبارک درخصوص "استعفا نمی­دهم" و "تا سپتامبر 2011 رئیس جمهور هستم" و "ارتش مصر در مسیر حفظ قانون اساسی و تامین امنیت مردم عمل خواهد کرد" و.... ارجوزه­یی بیش نبوده است. مستبدان با وجود تمام نخوت و استعداد پرتوان قتل و جنایت نیروهای پلیس­شان، به همین ساده­گی – فقط 18 روز پر خروش – در برابر حرارت توده­ها ذوب می­شوند.
سقوط مبارک البته یک گام در راه تحقق آرمان­های مردم مصر از جمله نان، کار، آزادی، رفاه، برابری و تامین اجتماعی تلقی تواند شد. من عمداً از این فعل مهجور استفاده کردم تا خیلی ساده بگویم فرودستان مصری برای دست­یابی به حقوق پیش گفته لاجرم باید حالا حالاها در میدان باقی بمانند. در این­جا مایلم اشاره­وار بر چند نکته تاکید کنم:
1. تذکر اوباما به مبارک و حضور کلینتون در قاهره – که حامل پیام مهم کاخ سفید بود – از یک منظر تداعی­گر نتایج کنفرانس گودالوپ و حضور ژنرال هویزر در تهران است. گمان می­زنم که هم در جریان انقلاب بهمن 57 و هم در روند انقلاب فوریه 2011 مصری­ها، آن­چه که سرمایه­داری جهانی را نگران کرده و به تلاطم و تکاپو انداخته، ضرورت پیش­گیری از رادیکالیزه شدن انقلاب بوده است. اگرچه نقش شاپور بختیار و عمر سلیمان در جریان انتقال قدرت تا حدودی متفاوت است و هر کدام باید در موقعیت تاریخی خود مورد تفسیر قرار گیرد اما در این میان سالم نگه داشتن ساختارهای اساسی دولت – از جمله ارتش و پلیس – برای آمریکا و متحدانش یک اولویت اصلی بوده است. تردیدی نیست که اگر دستور صریح هویزر به ژنرال­های تا بُن دندان مسلح، وفادار به شاه و بی­بهره از عقل سیاسی (مانند رحیمی، اویسی، نامجو، خسروداد، ربیعی، بدره­یی، نشاط، قره­باغی و...) نبود، این اوباش نه از بختیار تمکین می­کردند و نه در آخرین روز سلطنت اعلام بی­طرفی می­نمودند. آنان چنان که بارها از "اعلیحضرت" و "خدایگان" خود خواستند ، مترصد قتل­عام مردم تهران و برافراشتن چوبه­های دار بودند. شکی نیست که اگر ارتش شاه – و اینک ارتش باقی مانده از دولت مبارک - به میدان درگیری خونین با مردم می­آمد، از یک­سو جریانات و گرایشات رفرمیست، لیبرال و محافظه­کار جا می­زدند و از سوی دیگر سازمان­های چپ و ترقی­خواه نه فقط عروج می­کردند بل­که در کنار مردم متحد و به ستوه آمده و با پرچم رهایی بخش طبقه­ی کارگر ارتش و ساواک را درهم می­شکستند. ادامه­ی حضور مبارک در راس هرم قدرت نیز می­توانست به تشجیع نیروهای انقلابی رادیکال به منظور خلع سلاح و انحلال ارتش و پلیس و گروه­های فشار شتر سوار منجر شود. این معامله­ی دو سر باخت ایالات متحده را که تا یک ماه پیش، پشت مبارک یادگاری می­نوشت و کنفرانس­های امنیتی­اش را در منطقه­ی امن شرم الشیخ برگزار می­کرد، به این نتیجه رساند که به مبارک دستور انتحار سیاسی فردی دهد.
به راستی چگونه می­توان پذیرفت که یک "رئیس جمهور" باسابقه شب پنج­شنبه از ماندن و عدم استعفا و شنیدن صدای انقلاب جوانان سخن بگوید و فقط 18 ساعت بعد استعفا دهد و از قدرت خارج شود! شاه هم زمانی­که قصد فرار از ایران داشت در فرودگاه مهرآباد به خبرنگاران گفت: "اندکی کسالت داریم..." او نیفزود که هیچ پادشاهی برای درمان "اندکی کسالت" آن همه دلار و جواهرات را در هواپیما بار نمی­زند!
2. پس از مبارک و برحسب اعلامیه­ی عمر سلیمان قدرت سیاسی در اختیار "شورای عالی نیروهای نظامی" قرار گرفته و مقرر شده که ارتش ضمن تعلیق پارلمان، کابینه را نیز منحل کند. مفهوم دیگر این تغییر، حاکمیت یک دولت نظامی است. نگفته پیداست که با وجود چنین حکومتی سخن گفتن از انتخابات آزاد، شفاف، دموکراتیک و پاکیزه یاوه­یی بیش نیست. ارتش مصر سال­های طولانی به عنوان بازوی اصلی دولت مبارک در سرکوب جنبش فرودستان عمل کرده است.
فرمانده­هان این ارتش همه­گی از سرسپرده­گان آمریکا و اسرائیل هستند. مغز پوک این ژنرال­ها با مفاهیم انسانی از جمله دموکراسی و انتخابات آزاد، از بیخ و بن بیگانه است. آنان فقط ادبیات تانک و توپ را می­شناسند و در همین مدت کوتاه نیز بیش از پنج هزار نفر از معترضان را کشته­اند. علی­الظاهر جناب عمرسلیمان به پشتوانه­ی این ارتش می­خواهد انتخابات آزاد برگزار کند. در این­که خود سلیمان نیز مانند مبارک و سایر هم دستانش، سیاست پیشه­یی جنایت­کار است، شکی نیست. در چنین شرایطی سخن گفتن از انتقال مسالمت­آمیز قدرت و برگزاری انتخابات ابلهان را نیز مجاب نمی­کند چه رسد به مردم هوشمندی که با استمرار مبارزه مبارک را به زیر کشیدند.
3. انتخابات آزاد در مصر – و هر جای مشابه دیگری – تنها زمانی می­تواند برگزار شود که:
الف. کل نیروهای نظامی، پلیسی و امنیتی منحل شوند. در مورد مصر ازین بابت جای هیچ نگرانی نیست. اسرائیل بدون فرمان تصمیم­سازان لابی ایپک و بدون هم­­­آهنگی با ایالات متحده قلمرو مصر را تهدید نخواهد کرد. اصولاً همه­ی دولت­های امپریالیستی این نکته را خوب می­فهمند که نباید به هیچ انقلابی با نیروی نظامی مستقیم حمله کرد. به هر شکل با وجود حاکمیت شورای نظامیان طرح مقوله­ی انتخابات آزاد مهمل است.
ب. در کنار انحلال ارتش و پلیس، برگزاری انتخابات آزاد مستلزم این است که کل امکانات تبلیغاتی و رسانه­یی – از جمله رادیو و تله­ویزیون دولتی مصر – در اختیار نیروهای انقلاب قرار گیرد. واضح است که در شرایط کنونی جریانات لیبرال، ملی و بنیادگرا می­توانند حتا بی­نیاز از رسانه­های واقعاً موجود دولتی به حامیان فرامرزی خود تکیه بزنند و سوار بر امواج رسانه­یی امپریالیستی و دولت­های منطقه بر افکار عمومی تاثیر بگذارند. سفاهت مطلق است اگر کسی گمان کند که ایالات متحده، اسرائیل و عربستان به ساده­گی در برابر به قدرت رسیدن نیروهای چپ و ترقی­خواه کوتاه خواهند آمد.
همه­ی این­ها در شرایطی­ قابل فهم است که انقلاب نیمه تمام تونس و مصر، دولت­های آفریقا و خاورمیانه از جمله الجزایر و سودان و اردن و یمن و عربستان و سوریه تا... آذربایجان را به تلاطم انداخته است. هر کدام از این دولت­ها موقعیت و منافع خود را در برابر دولت آینده مصر ارزیابی می­کند. و به اندازه­ی ظرفیت­هایش وارد عمل می­شود. مصر قلب آفریقا، قلب شیر و قلب تپنده­ی حرکت به سوی فروپاشی دولت نژادپرست اسرائیل است. مصر بزرگ گام اول را تا حدودی آسان برداشت، اما گمان می­زنم برای تحقق آرمان آزادی و برابری مشکل­ها خواهد داشت...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر