۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

خود زنده گی نامه نوشتِ «مِری جونز»(برگردان:بهار.ش)


خود زنده​گی​نامه​نوشتِ
«مِری جونز»
(از فعالین سرشناس جنبش کارگری آمریکا)
برگردانِ: بهار.ش


توضیح وبلاگ:ترجمه​ی فصل اول از کتاب«خود​زنده​گی​نامه​نوشتِ» مری جونز Mary Jones از رهبران سرشناش جنبش کارگری آمریکا اکنون ارائه می​شود و فصل​های بعدی هم به مرور منتشر خواهند شد.همین جا لازم است برای همکاری صمیمانه ی رفیق بهار.ش سپاسگزاری خودمان را اعلام کنیم.

فصل(۱)
سال​های نخست



در سالِ 1839 در شهرِ cork ایرلند به دنیا آمدم. مردمِ شهرِ من فقیر بودند. نسل​ها برایِ آزادیِ ایرلند جنگیده بودند. اکثرِ اقوامِ من در آن کشاکش کشته شدند. پدرم، ریچارد هریس(richard harris) ˓ در سالِ 1835 به آمریکا آمد و به محض این​که شهروندِ آمریکایی شد به​دنبالِ خانواده​اش فرستاد. شغل​اش به عنوانِ خدمه​یِ ساخت​وسازِ راه​آهن او را به تورنتو در کانادا کشاند. و این جایي بود که من بَرده شدم، اما به​عنوانِ فرزندِ یک شهروندِ آمریکایی. و از بابتِ این شهروند​بودن همیشه به خود غَره بودم.
بعد از تمام​شدنِ دوره​یِ متداولِ مدارس˓ به قصدِ معلم​شدن در دانش​سرا شرکت کردم. خیاطی را هم همین​طور˓ به​طورِ حرفه​ای آموختم. شغلِ اول​ام تدریس در یک صومعه واقع در شهرِ Monroe در میشیگان بود. بعدها به شیکاگو آمدم و یک موسسه​یِ خیاطی تاسیس کردم. ترجیح می​دادم خیاطی کنم و بدوزم تا این که به بچه​هایِ کوچک ریاست کنم. هرچند که باز به تدریس پرداختم˓ اما این​بار در Memphis ˓Tenessee. در سالِ1861 در ممفیس ازدواج کردم. همسرم ریخته​گرِ آهن بود و یکی از اعضایِ اتحادیه​یِ ریخته​گرانِ آهن.
در سالِ 1867 تبي مسری ممفیس را فراگرفت. قربانیان آن عمدتا فقرا و کارگران بودند. ثروت​مندان و مرفهان از شهر گریختند. مدرسه​ها و کلیساها بسته شد. مردم مجاز نبودند که بدونِ جواز واردِ خانه​هایِ قربانیان تبِ زرد شوند. فقیرها از عهده​یِ استخدامِ پرستار برنمی آمدند. آن سمتِ خیابان˓ مقابلِ خانه​یِ من ۱۰ نفر که از تبِ زرد مرده بودند به​خاک سپرده شده بودند. مرده​ها احاطه​مان کرده بودند. آن​ها شبانه، بدونِ مراسم و تشریفات سریعا دفن می​شدند. تمامِ مدت صدایِ ضجه و زاری​هایِ سرسام​آور شنیده می​شد. چهار بچه​یِ کوچک​ام یکی​یکی مریض می​شدند و می​مردند. بدن کوچک​شان را می​شستم و برایِ تدفین آماده​شان می​کردم. شوهرم هم دچارِ تب شد و مُرد. تمامِ شب​هایِ غم​بار را تنها نشستم. هیچ​کس سراغ​ام نمی​آمد. هیچ​کس نمی​توانست. خانه​هایِ دیگر هم به​اندازه​یِ خانه​یِ من مصیبت​زده بودند. تمامِ طولِ روز، تمامِ طولِ شب، صدایِ سایشِ چرخ​هایِ ارابه​یِ مرگ را می​شنیدم. بعد از آن که اتحادیه همسرم را به خاک سپرد، مجوزِ پرستاری از مبتلایان را گرفتم و تا ریشه​کن​شدنِ بیماری آن کار را ادامه دادم.
به شیکاگو برگشتم و با یک شریک خیاطی را شروع کردم. خانه​مان در خیابانِ واشنگتن در کنارِ دریاچه بود. برایِ اشرافیانِ شیکاگو کار می​کردیم. فرصتِ خیلی مناسبی بود که تجمل و افراط زنده​گی آن​ها را از نزدیک ببینم. اغلب وقتی برایِ اشراف و نجیب​زاده​گان که در شکوه برساحل زنده​گی می​کردند، خیاطی می​کردم، از قابِ شیشه​ای پنجره​ی​ بیرون رو نگاه می​کردم و فقیرها را می​دیدم، بی​چاره​هایی که از سرما می​لرزیدند، بی​کار و گرسنه، کنارِ دریاچه​یِ یخ​زده سرگردان بودند. مقایسه​یِ شرایطِ آن​ها با آرامشِ گرم آن​هایی که برای​شان خیاطی می​کردم زجرآور بود. حال​و​روزِ آن​ها برایِ کارفرماهایِ من هیچ اهمیتی نداشت.
تابستان​ها هم همین​طور، از همان پنجره​ها، مادرهایی را می​دیدم که از ناحیه​یِ زاغه​هایِ غربِ شهر می​آمدند، نوزادها و بچه​هایِ کوچک​شان را خَرکش می​کردند تا شاید نفسِ راحتی کنارِ دریاچه بکشند. شب​ها که اتاق​هایِ اجاره​ای به​طرزِ خفقان​آوری گرم بود، شب را در پارک​ها می​خوابیدند. اما ثروت​مندان که صدقه​های​شان را به خیریه داده بودند، به ساحل و کوهستان​ها می​زدند.
در اکتبرِ 1871، کارگاه و هرچه که داشتیم و نداشتیم در آتش​سوزیِ بزرگِ شیکاگو سوخت. آتش هزاران​نفر را آواره کرد. ما تمامِ شب​وروز بعدش را بدونِ غذا کنارِ رودخانه گذراندیم، اغلب برای خنک​شدن تن به آب می​زدیم. کلیسا​یِ قدیمی "سِنت​مری" در خیابانِ Wabashبه رویِ آواره​ها باز بود، و من تا وقتی که جایی برای ماندن نداشتم آن​جا اتراق کردم. در همان حوالی˓ در یک ساختمانِ قدیمیِ خراب شده که در آتش​سوزی سوخته بود. شوالیه های کار (knights of labor) نشست​هایی برگزار می​کردند. شوالیه​های کار (knights of labor) تشکیلاتِ کارگریِ آن روزها بود. بعدازظهرها را در نشست​هایِ آن​ها می​گذراندم و به سخن​رانی​هایِ با شکوه​شان گوش می​کردم. یک​شنبه​ها هم در جنگل جلسات را برگزار می​کردیم. آن​روزها روزهایِ مبارزه​یِ پیروزمندانه​یِ کارگران بود، روزهایي که جائي نداشتیم. وقتی که خبري از دبیرهایِ سندیکائی که حقوقِ بالا می​گرفتند و با دشمنانِ طبقه​یِ کارگر ضیافت​ها داشتند نبود. آن​روزها روزهایِ شهدا و جان​باخته​گان بود.
و من با جنبشِ کارگری آشنا شدم. فهمیدم که در سالِ 1865، بعد از پایانِ جنگِ داخلی، گروهي از مردان در در Louisville در کنتاکی ملاقات کردند. آن​ها که از شمال​وجنوبِ کشور آمده​بودند "آبی ها" و "خاکستری ها"ئی بودند که یک​ یا دوسال​قبل بر سرمساله​یِ برده​داریِ سنتی با هم سر جدال داشتند. آن​ها مصمم بودند که وقت آن رسیده​است که باید برایِ مبارزه علیه نوعِ دیگري از برده​داریِ حیوانی، یعنی برده​داریِ صنعتی برنامه​ای طرح کرد. و این تصمیم بود که منجر به تشکیلِ شوالیه​هایِ کار شد.
بعد از آتش​سوزیِ شیکاگو بیش​تروبیش​تر مجذوبِ مبارزه​یِ کارگری شدم و تصمیم گرفتم که نقش فعالی در تلاشِ کارگران برایِ بهبود​یافتنِ شرایطي که تحتِ آن کار و زنده​گی​ می​کردند داشته ​باشم. این بود که عضوي از شوالیه​هایِ کار شدم.
یکي​ازاولین​اعتصاب​هایي که یاد دارم در دهه​یِ هفتاد اتفاق افتاد. کارکنانِ راه​آهنِ اوهایو و بالتیمور دست​به​اعتصاب​زدند و مرا هم خواستند. رفتم آن​جا.
کلانترِ شهر به​اجبارِ شهردارِ پیتسبورگ، دسته​اي جنایت​کار و بی​مسئولیت را به​عنوان نائب​اش انتخاب کرد. آن​ها غارت​کردند و سوزاندند. یاغی​گری و چپاول کردند. اعمال​شان را به​حسابِ اعتصابِ کارگران گذاشتند. فرمان​دار هم نیرویِ نظامی فرستاد.
راه​آهن​ها موفق به تصویبِ قانوني شدند که براساسِ آن خدمه​یِ قطار موظف​بودند قبل از اعتصاب لوکوموتیوها را به آشیان ببرند. اعتصاب​کننده​ها این قانون را صادقانه اطاعت کردند. تعدادِ زیادي لوکوموتیو درآشیانه​هایِ پیتزبورگ مستقر شدند.
شبي که طغیان به​راه افتاد رویِ صدها واگنِ بار که بر خطِ راه​آهن ایستاده بودند نفت پاشیدند و شعله​ورشان کردند و تا آشیان​ها رویِ ریل حرکت​شان دادند. آن​جا هم آتش گرفت. بالایِ یک​صد لوکوموتیو که به شرکتِ راه​آهنِ پنسیلونیا تعلق داشت نابود شد. شبِ ناآرامي بود. شعله​ها آسمان را نورانی کرده​بودند و به شعله​هایِ سوزانِ سرنیزه​هایِ سربازان تبدیل شدند. اعتصاب​کننده​گان به شورش و ایجادِ حریق متهم شدند، هرچند که مسَلم بود که آن​ها نبودند که آتش را برافروختند بل​که مسوولانِ پیتسبورگ با حمایت از اوباش دست​به​این​کار زده​بودند، چراکه مدت​زماني بود که در رابطه با امتیازاتِ شهرشان مورد تبعیض قرار می​گرفتند.
من اعتصاب​کننده​گان را شخصا می​شناختم. من می​دانستم آن​ها شدیدا با زیرِپاگذاشتنِ قوانین مخالف بودند و هروقت یکي از اعضای​شان دست​به​خشونت​می​زد تنبیه می​شد. من می​دانستم، همان​طور که همه می​دانستند که چه​کساني عاملانِ واقعیِ آتش​سوزیِ راه​آهن بودند. آن​جا بود که در اوایلِ شروعِ کارم متوجه شدم که کارگر باید جورِ گناه و اشتباه​هایِ دیگران را بکِشد.
دراین​چند​سال شاهدِ آغازِ زنده​گیِ صنعتی در آمریکا بودم. هم​پایِ رشدِ کاخانه​ها و توسعه​یِ راه​آهن​ها، با ذخیره​یِ سرمایه و رشدِ بانک​ها، قوانینِ ضدِ کارگری هم بیش​تر می​شد. اعتصاب​ها یکي​بعدازدیگري به راه می​افتاد. ظلم و جبر آمد و این باور در قلب​ها و اذهانِ کارگران نشست که قانون​گذاران تنها خواست​هایِ صنعت​گَران را تحقق می​بخشند.
ادامه دارد...
منبع:
www.marxists.org

۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

امکان یابی مکان دفن نئولیبرالیسم(4. بحران کاپیتالیستی از آفریقای شمالی تا خاورمیانه)


امکان­یابی مکان دفن نئولیبرالیسم
4. بحران کاپیتالیستی از آفریقای شمالی تا خاورمیانه





محمد قراگوزلو
Mohammad.QhQ@Gmail.com


انقلاب­های نیمه­ تمامی که آتش به تن و جان دولت­های ارتجاعی آفریقایی و خاورمیانه­یی زده است، مستقل از این­که به کجا ختم شوند، قیام فرودستانی­ست که از سیاست­های نئولیبرالی امپریالیستی به ستوه آمده­اند. بافت طبقاتی توده­های معترض، شعارهای مبتنی بر نان و کار و آزادی و مقابله با دولت­هایی که از متحدان اصلی امپریالیسم آمریکا و اتحادیه­ی اروپا به شمار می­روند، بی­ برو و برگردترین دلیل این مدعاست. دولت­های امپریالیستی که تا دی­روز از مهره­هایی همچون شاه، بن­علی، مبارک، بوتفلیقه، قذافی و امثالهم حمایت بی­قید و شرط می­کردند، حالا به اعتبار حضور قاطع کارگران و زحمت­کشان خشمگین از یک­سو و به منظور پیش­گیری از تعمیق انقلاب و به تبع آن ممانعت از شیفت اعتراضات به سمت هواداری از جریانات چپ رادیکال، ناگزیر یکی پس از دیگری مهره­های خود را می­سوزانند و از ضرورت اصلاحات سیاسی اقتصادی سخن می­گویند. آنان مادام که میدان آزادی و انقلاب برای دولت­های متحدشان تنگ نشد، هیچ­گاه از ضرورت پاسخ­گویی به مطالبات متراکم توده­های گرسنه و استبداد زده کلامی نگفتند و حالا برای کنترل اوضاع وارد عرصه­یی شده­اند که خود نیز نه فقط با اشکال مشابهی از آن دست به گریبانند، بل­که اساساً در به وجود آوردن چنین وضعی که مترادف با تبدیل جهان به یک جهنم واقعی­ست، نقش اول را ایفا کرده­اند.
ü هنوز اعتراضات کارگران و دانشجویان یونانی در خیابان­ها و کوچه­پس­کوچه­های آتن تنین­انداز است. (در این­­باره بنگرید به مقاله­یی از همین قلم تحت عنوان: یونان در بن­بست طرح تحول اقتصادی. این­جا آن­جا)
ü هنوز پژواک فریاد کارگرانِ بر آشفته­ی فرانسوی در گوش­های سنگین چکمه­پوشان الیزه خاموش نشده است.
ü هنوز خشم داغ کارگران اسپانیایی، ایتالیایی، پرتغالی و ... به سردی ننشسته است.
ü هنوز شط خونین تازیانه­های پلیس انگلستان بر اندام دانشجویان معترض به سه برابر شدن شهریه­ها جاری است. (در این­باره بنگرید به مقاله­ی "جان سختی نئولیبرالیسم و ریاضت اقتصادی کارگران". این­جا و آن­جا)
ü هنوز زخم چاقوی لومپن­های عضو تی­پارتی کنسرواتیست­های آمریکایی بر تن و جان کارگران مهاجر و رنگین پوست التیام نیافته است.
ü و البته هنوز صدای گیتار ویکتورخارا در استادیوم (اسارت­گاه) سانتیاگو به گوش می­رسد که با دستانی بریده و خونین می­خواند:
مردمی یک­پارچه و متحد
هرگز شکست نخواهند خورد
شیلی آلنده نخستین آزمایش­گاه عملیاتی­سازی تئوری­های مکتب شیکاگو (میلتون فریدمن) بود که از یازدهم سپتامبر 1973 کلید خورد و از سوی اقتصاد خوانان بورژوایی به برنامه­های نئولیبرالی مشهور شد. اعتلای قدرت تاچر (1979) و سپس ریگان (1981) در انگلستان و آمریکا، زمانی­که با شکست همه­جانبه­ی انقلاب چین و ظهور الیگارشی دنگ ­شیائو پینگ همراه شد؛ سرمایه­داری کریه­ترین و هارترین و سیاه­ترین چهره­ی تاریخی خود را عریان کرد. ویژه­گی­های این ایده­ئولوژی بارها - از سوی این قلم و سایر منتقدان گفته شده است - با این حال اشاره به چند نکته به ویژه در ارتباط با انقلاب­ عربی جاری در آفریقا و خاورمیانه ضروری است:
1. خصلت عمومی همه­ی دولت­های نئولیبرال اِعمال خشن­ترین دیکتاتوری نظامی (خونتا) و شبه نظامی است.
(در افزوده: چشمان حیرت­زده­ی مردم آزادی­خواه جهان هنوز مبهوت بمب­باران زحمت­کشان مجروح لیبیایی توسط آدمخواری­ست که تا همین یکی دو روز پیش میزبان برلوسکونی بود و حالا توده­های معترض را به اعتبار ناسیونالیسم کذایی استعمار ستیز ضد ایتالیایی خود و پدرانش به توپ می­بندد و از مالکیت خاندانی و عشیرتی بر کشوری فقر زده رجز می­خواند که دوازدهمین صادرکننده­ی نفت جهان است.
همه می­دانند دولت لیبی طی ده سال گذشته از طریق پرداخت خسارات حادثه­ی لاکربی و تعطیلی مراکز تولید سلاح­های غیرمتعارف به یکی از هم­پیمانان پروپا قرص غرب تبدیل شده و اقتصادش در اقتصاد سیاسی سرمایه­داری جهانی ادغام گردیده است...)
با این حال دولت کودتایی آگوستینو پینوشه نماد این دولت­های میلیتانت است. این دولت­ها چه در قالب کشورهای سرمایه­داری متروپل و چه در چارچوب سرمایه­داری­های فرعی بیش­ترین حجم بودجه­ی خود را به هزینه­های نظامی، پلیسی و امنیتی اختصاص می­دهند. ناگفته پیداست که ارتش، پلیس ضد شورش و اوباش امنیتی را به انواع و اقسام سلاح­ها و وسایل پیچیده ی شنود و غیره مجهز نمی­کنند که در ویترین کارخانه­ها و خیابان­ها همچون سربازان کوکی رژه بروند. با معیار دیکتاتوری طبقه­ی بورژوازی، هیچ تفاوتی میان پینوشه و قذافی و آل­خلیفه با تاچر و ریگان و بوش نیست. مضاف به این­که دیکتاتوری امثال سارکوزی و برلوسکونی و پاپاندرو و زاپاترو هم با وجود ژست دماگوژیک جنتلمن مابانه­شان همان عمل­کرد بن­علی و مبارک و قذافی و بوتفلیقه و عبدالله و اسد و شیوخ عرب - و پس فردا علی­اف و... - را باز تولید می­کند. منتها تفاوت قضیه در این است که در فرانسه حضرت سارکوزی دستش از شتر و شتر سواران مزدور کوتاه است. در عین حال وسایل سرکوبی که در آفریقا و خاورمیانه به کار گرفته شده در کارخانه­ی اهرام ثلاثه مونتاژ یا تولید نشده است. شک نکنید اگر کارگران فرانسوی هم "از پای نمی­نشستند" و به افزایش سن بازنشسته­گی تمکین نمی­کردند، یکی پس از دیگری به آسفالت یخ­زده­ی خیایان­های سرد سپتامبر می­چسبیدند. تنها تفاوت دیکتاتوری سارکوزی - که به اعتراض میلیون­ها کارگر بی­توجه می­ماند - با امثال حسنی مبارک، درجه­یی از پیش رفت دموکراسی نیم­بند پارلمانتاریستی است که در چرخش قدرت سیاسی میان چند حزب مشخص غلت می­خورد و چون از تاچریست­های نئوکنسرواتیست به بلریست­ها لیبریست می­رسد، انقلاب اجتماعی ضد سرمایه­داری را کمی به تاخیر می­اندازد. با این حال قدر مسلم این است که سرمایه­داری با همه­ی ارتش و پلیس و دستگاه­ کشتاراَش پایان تاریخ نیست، بل­که صرفاً شکلی موقت از تولید اجتماعی­ست، که به تعبیر مارکس و انگلس در مانیفست "تردید و اضطراب همیشه­گی" اعصار مدرن را به عنوان پی­آمد انگیزش­های ویژه­یی توضیح می­دهد که روابط تولیدی سرمایه­داری در بازی­گران اقتصادی تقویت کرده است.
2. همه می­دانند که بحران­ حاکم بر اقتصاد سرمایه­داری که از آمریکا کلید خورده و به اتحادیه­ی اروپا رسیده است و با یاری نهادهای امپریالیستی همچون صندوق بین­المللی و بانک جهانی به اجرا درآمده است، عامل اصلی انقلاب جاری فرودستان آفریقا و خاورمیانه است. فقر و گرسنه­گی ناشی از بی­کاری، دستمزدهای پایین، رکود اقتصادی و سطح رو به کاهش معیشت همراه با افزایش نرخ بی­کاری و البته توزیع ثروت رو به طبقه­ی بورژوازی حاکم مهم­ترین دلیل عصیان فرودستان بوده و هست. برای تبیین تئوریک زمینه­های بی­کاری ابتدا به نحوی شتابزده به اصلی­ترین عامل بحران اقتصادی سیاسی موجود یعنی گرایش نزولی نرخ سود اشاره می­کنم تا نشان دهم که رکود اقتصادی و به تبع آن بی­کاری، تورم، کاهش قدرت خرید مردم، تقلیل دستمزدها در کنار خصوصی­سازی­های نئولیبرالی و سیاست­های صندوق بین­المللی پول تا چه حد در ایجاد بحران جاری در کشورهای اصلی و فرعی سرمایه­داری (از فرانسه تا لیبی) دخالت داشته است.
مکانیسم گرایش نزولی نرخ سود ( falling rate of profit) در ارتباط با ویژه­گی انفکاک­ ناپذیر تضاد و تناقض سرمایه­داری­ست که به شکلی واقعی در فراگرد انباشت سرمایه شکل می­بندد. (در مورد قانون کلی انباشت سرمایه بنگرید به کاپیتال مجلد اول. بخش هفتم، 2007 برگردان جمشید هادیان، کانادا: نسیم) چنان­که دانسته است همه­ی پایه­ی ایجاد ارزش اضافی و در نتیجه کسب سود از نیروی کار پرولتاریا مایه می­گیرد. انکشاف سرمایه­داری و به تبع آن گسترش امکانات ناشی از تکنولوژی­های پیچیده و جدید در روند پیشرفت ابزار تولید به طور مستقیم از میزان نیروی کار (نیروی کار استفاده شده در تولید چه به صورت زمان و چه به شکل سخت­افزاری) نسبت به وسایل تولید می­کاهد. در نتیجه­­ی این فرایند از ارزش و مقدار سود قابل انتظار نیز کاسته می­شود و لاجرم نرخ سود در قیاس با سرمایه­گذاری صورت گرفته رو به افول می­گزارد.

روایت مارکس
تبیین مارکس از گرایش نزولی نرخ سود - که به گونه­یی دیگر مورد توجه ریکاردو نیز قرار گرفته بود - از یک­سو در نقد اقتصاد سیاسی و از سوی دیگر در پیوستاری با ماهیت شیوه­ی تولید سرمایه­داری و روند اضافه تولید (over production) تدقیق شده است. نگفته پیداست که شرح این نظریه­ی علمی و واقعی از مجال این مجمل - حتا به اجمال - نیز بیرون است، با این همه اشارتی به آن موجه است.
در حالی­که ریکاردو سودهای نزولی را به مدد بارآوری نزولی - در بخش کشاورزی - توضیح می­دهد، از منظر مارکس این سودهای نزولی، پی­آمد بارآوری فزاینده است. رشد ابزارهای تولید نسبت به نیروی کار، نمودار بارآوری فزاینده­ی کار است. هر کارگر روی مقدار بیش­تری از ماشین­آلات کار می­کند و موادخام بیش­­تری را فرآوری می­کند، تا تعداد کالاهای بیش­تری تولید کند. با این همه بیان توسعه­ی نیروهای تولیدی در قالب زبان ارزش، عبارت است از ترکیب ارگانیک فزاینده­ی سرمایه و در نتیجه کاهش نرخ سود "گرایش فزاینده­ی نرخ عمومی سود به نزول فقط بیان - به ویژه در شیوه­ی تولید سرمایه­داری- تکامل فزاینده­ی بارآوری اجتماعی کار است." (capital. V:III. P.319)
مارکس به جای طرح روندی مطلق، فقط گرایش نزولی در نرخ سود را پیش می­کشد. به نظر مارکس تاثیرات خنثاکننده­یی در کار است که تاثیر قانون کلی را مهار و بی­اثر می­کند و بدان فقط خصلت نوعی گرایش می­بخشد. در واقع همان دلایلی که کاهش در نرخ نزولی سود را پدید می­آورد، ضدکنش­هایی را برمی­انگیزد که این کاهش را مهار می­کند، به تاخیر می­اندازد و حتا تا حدودی آن را فلج می­کند. مارکس از چنین عوامل خنثاکننده­ی گوناگونی بحث می­کند، که جالب­ترین آن­ها - یعنی بحران­های مکرر اقتصادی - سخت قابل تامل است.
به نظر مارکس بحران­های اقتصادی هرگز چیزی جز راه­حل­های موقت و خشن تضادهای موجود نیستند. فوران­های خشنی که عجالتاًً نوزایی آشفته را از نو بر قرار می­سازند. در متن دستگاه تئوریک مارکس، بحران­ها هنگامی روی می­دهند که کاهش در نرخ سود، سرمایه­گذاری جدید را غیر عقلانی می­کند. تولید و اشتغال رو به کاهش می­گذارد و بنگاه­های اقتصادی ورشکست می­شوند. این فرایند نمودار انهدام سرمایه است. زیرا دارایی­ها از لحاظ ارزش رو به نزول می­گذارد و حتا ممکن است از لحاظ مادی سقط شود. حاصل فرایند عبارت از کاهش در مقدار کل سرمایه در اقتصاد. اما سیر نزولی نرخ سود از این واقعیت سرچشمه می­گیرد که کل سرمایه­گذاری­ها به نسبت منبع ارزش اضافی، یعنی نیروی کار افزایش یافته است.
کاهش وحشتناک تولید و اشتغال - که به دنبال یک دوران اضافه تولید صورت بسته است - مفهوم واقعی­اش در رکود اقتصادی و بی­کاری و فقر فرودستان تعریف می­شود و زمانی شکل کنکرت­تری می­یابد که دریابیم طی سی و چند سال گذشته اقتصاد سیاسی نئولیبرال از طریق تکیه بر ارزش سهام، تولید غیرمادی یا اقتصاد مجازی، اقتصاد کازینو، بورس بازی، خصوصی­سازی، مقررات­زدایی، توزیع دارایی رو به بالا و غیره سرمایه­ی موهوم (fictitious capital) - به تعبیر مارکس - را نیز به روند بحران تزریق کرده است.

بی­کاری، فقر
حباب نئولیبرالیسم که قرار بود از طریق اقتصاد کازینو و فعالیت سندیکاهای قماربازان حرفه­یی، جهان را به بهشت موعود سرمایه­داری رهنمون شود، در اواخر سال 2005 ترکید و تمام دولت­هایی را که با شتاب زیر پرچم­­اش جمع شده بودند، به مرداب بحران کشید. بی­هوده نیست که بحران جاری در آن دسته از کشورهایی شکل بسته است که با سرعت بیش­تری جذب برنامه­های نئولیبرالی صندوق بین­المللی و بانک جهانی شده­اند. تونس و مصر – که تا لحظه­ی نوشتن این مقاله (شب 21 فوریه) نماد دیکتاتوری خود را (بن­علی و مبارک) ساقط کرده­اند – در شمار این قافله هستند. بولیوی هوشمندانه و به موقع در مقابل خشم کارگران عقب نشست و ایران برای جبران تعلل دوران 16 ساله­ی رفسنجانی (تعدیل اقتصادی) و خاتمی بر سرعت استحاله در برنامه­های صندوق بین­المللی افزوده است و از قرار تلاش برای جبران کسری بودجه­ تنها راه دولت دهم را در تسلیم مطلق به بازار آزاد عزیز قرار داده است.

انقلاب برای کار، نان و آزادی
واقعیت انکارناپذیر وضع اقتصاد سیاسی تونس، مصر، اردن، الجزایر، بحرین، لیبی، کویت تا... آذربایجان، این تحلیل را که فرودستان عاصی برای دین و ایمان و دموکراسی لیبرال جان خود را در برابر تانک و توپ و شتر گذاشته­اند، به ساده­لوحی پیوند می­زند. به توهم. همه می­دانند که در زمان محمدرضاشاه پهلوی، نهادها و ارگان­های دینی - از جمله حسینیه­ی ارشاد - به راحتی فعالیت می­کردند، مراکز مذهبی مانند "مکتب اسلام" و تکایا و شخصیت­های دینی مانند بازرگان، شریعتی، مطهری، باهنر، مفتح بدون فشار چندانی آثار خود را منتشر می­کردند و نام برخی از ایشان در کتاب­های درسی آن زمان آمده است. در مصر نیز چنین بوده و هست. کافی­ست که به سرمایه­ی علمای الازهر و نفوذشان در دولت مصر تامل کنید. به حضور آزادانه­ی اخوان­المسلمین در انتخابات و کسب نزدیک به بیست درصد از کرسی­های مصر توجه کنید. از حوادث خون­باری که در آفریقا و خاورمیانه می­گذرد صدها ساعت فیلم و ده­ها هزار عکس وجود دارد، در تمام این تصاویر که از شبکه­های مختلف - از جمله رسانه­های دولتی ایران - منتشر شده است، به ندرت می­توان یک اکسیون مشخص و متکی به عکس ایده­ئولوگ­های اخوان­المسلمین یا رهبران ایران مشاهده کرد.....
چنان که دانسته است - و در تبیین نظریه­ی مارکسی بحران نیز گفتیم - گرایش نزولی نرخ سود از طریق رکود تورمی (stage - flation)، ناگزیر به رکود سرمایه گذاری در کشورهای فرعی و حتا اصلی و در نتیجه تخته­ شدن درهای مراکز تولیدی و به تبع آن بی­کاری و فقر می­انجامد، در بهترین شرایط دستمزد کارگران کاهش می­یابد و تبعاً قدرت خرید اکثریت جامعه افت می­کند. چنین وضعی نه فقط در آمریکا و غالب کشورهای بحران­زده­ی اصلی سرمایه­داری، بل­که در کشورهای آفریقا و خاورمیانه نیز به وضوح پیداست. با وجودی که مدیای بورژوایی از سال 2002 تونس را بهشت امن سرمایه­داری و مکانی آرام­بخش برای حال کردن توریست­ها خوانده بود و از رشد اقتصادی این کشور در زمان حاکمیت بن­علی رجزها سر داده و آمارها ارائه کرده بود اما همه می­دانند که شیوه­ی توسعه­گرایی این کشورها براساس الگوهای صندوق بین­المللی پول (بازار آزاد و حذف سوبسیدها و خصوصی­سازی...) صورت گرفته و به همین سبب نیز تونس توانسته بود به عضویت سازمان تجارت جهانی در بیاید. این عضویت همان آرمانی­ست که قند در دل اصلاح­طلبان ایران آب می­کند و دور ماندن از آن ، از جمله انتقادات محوری میرحسین موسوی به دولت احمدی­نژاد بود. واقعیت این است که با وجود شعارهای عظمت­طلبانه­ی دولت نهم و دهم، این دولت برای عضویت در سازمان تجارت جهانی بی­تابی می­کند و یکی از دلایل عملیاتی کردن پرشتاب حذف یارانه­ها در همین آرمان (ادغام در سرمایه­داری جهانی) نهفته است.
باری در سال 2010 نرخ بی­کاری در تونس حداقل و بنا بر آمارهای رسمی 14 درصد بوده است. نماد جنبش بی­کاران و گرسنه­گان تونس همان محمد بوعزیزی­ست که با وجود بهره­مندی از تحصیلات دانشگاهی ناگزیر با گاری سبزی می­فروخت و در اوج استیصال دست به خودسوزی زد. در ایران نیز که بنا به بعضی آمار از نرخ بی­کاری 68 درصدی فارغ التحصیلان دانشگاهی سخن می­رود، طی سال­های گذشته مواردی از خودسوزی در مقابل مجلس شورای اسلامی دیده شده است که به دلایل معلوم مکتوم مانده و رسانه­یی نشده است. اگرچه نرخ بی­کاری در ایران از سوی دولت اعلام نشده است اما منابع رسانه­یی اخیراً آن را 17 درصد اعلام کرده­اند و یک نماینده­ی مجلس مدعی شده است که نرخ واقعی به مراتب بیش­تر از این است. مضاف به این­که تعریف دولت ایران از اشتغال به کلی مخدوش است.
در سال1995 نرخ بی­کاری در مصر 8/10 درصد بوده است. این نرخ در میان زنان مصری 6/23 درصد و در میان مردان 2/7 درصد تخمین زده شده است. مشارکت حداقلی زنان در امور اجتماعی از یک سو موید حاکمیت دیکتاتوری و بسته بودن جامعه­ی مصر است و از سوی دیگر به این مفهوم است که نرخ کلی بی­کاری در حدود 15 درصد بوده است. در فاصله­ی سال­های 1988 تا 1998، رقم بی­کاری از 890000 نفر به 72/1 میلیون نفر افزایش یافت. ساختار فرسوده­ی اقتصاد مصر و الیگارشی فاسد حاکم بر آن کشور، ابزار تولید را چنان عقب نگه­داشته که نرخ بی­کاری افراد آموزش دیده (کارگران ماهر) 3/33 درصد بیش­تر از افراد عادی بوده است. (این هم از تناقضات سرمایه است که در آینده به آن خواهیم پرداخت)
بحران اقتصادی و شورش اخیر مردم عصیان­زده­ی مصر حاصل یک فرایند درازمدت است. از سال 2004 دستمزدها مرتب کاهش یافت و بی­کاری رو به فزونی رفت. بر قیمت مواد غذایی افزوده شد و قدرت خرید توده­ها پایین آمد. از این سال به بعد مصر همواره شاهد اعتصابات کارگری بوده است.
به نوشته­ی ژوئل بینین (لوموند دیپلماتیک، می 2008 ) در روز ششم آوریل مردم شهر صنعتی "محله الکبری" واقع در شمال قاهره از تورم سرسام­آور و کمبود نان یارانه­یی به ستوه آمدند و شهر را به آتش کشیدند. اعتصاب 25 هزار نفره­ی کارگران کارخانه­ی ریسنده­گی و بافنده­گی در همین زمان رخ داد. اخطار کمیته­ی اعتصاب به زودی به فراخوان اعتصاب سراسری کارگران اعتراض به گرانی افسار گسیخته­ی مواد غذایی و خصوصاً نان، و بالابردن حداقل دستمزد از 115 پوند مصری (یک یورو معادل 8/62 پوندی مصری است) به 1200پوند مبدل شد. افزایش قیمت غذایی در مصر و تونس یکی دیگر از دلایل طغیان مردم بوده است. رشد قیمت مواد غذایی در سال­های 2005 تا 2008 بین 30 درصد (گوشت) تا 146 درصد (مرغ) بوده است. در این دوره نرخ تورم به 8/15 درصد رسیده است.
در تونس افزایش قیمت­ها در سال 2010 نسبت به سال قبل 25 درصد بوده است.
در ایران ظرف مدت بیست روز از 10 بهمن سال جاری (1389) تا 30 بهمن قیمت یک شانه تخم­مرغ از 2700 تومان به 4600 تومان رسیده است. (یعنی بیش از 80 درصد) و قیمت پیاز از 600 تومان اول بهمن به 1200 تومان 30 بهمن سرکشیده است. در فروردین سال 1388 احمدی­نژاد اقدام به پخش رایگان گونی­های سیب­زمینی در جریان سفرهای استانی و انتخاباتی خود کرد. کارمندانی که آخرین روز اسفند 87 برای جشن شب عید به خانه می­رفتند یک گونی سیب­زمینی رایگان برگُرده داشتند. این امر تا آن­جا پیش رفت که جریانات اصلاح­طلب و لیبرال معترض به نتیجه­ی انتخابات شعار "دولت سیب­زمینی، نمی­خوایم، نمی­خوایم" را فریاد کشیدند. اینک یک کیلو سیب­زمینی به 900 تومان ناقابل رسیده است. یعنی اگر یک خانواده­ی چهار نفره­ی کارگری برای سیرکردن شکم خود مجبور باشد روزی 3 کیلو فقط سیب­زمینی خالی بخورد، نزدیک کل سوبسید دریافتی یکی از اعضا را باید به بازار محترم عودت دهد.
در واقع اصل ماجرا، یعنی آن­چه که در آمریکا و اتحادیه­ی اروپا می­گذرد تفاوت چندانی با بحران گریبان­گیر جوامعی مانند تونس، مصر، اردن، لیبی و ایران و غیره ندارد. بی­کاری، تورم، دستمزدهای پایین و در نتیجه فقر روزافزون کارگران دست­آوردهای سیاست­های نئولیبرالی است.
در مصر قیمت­ نان آزاد از سال 2008 تا 2010 دو برابر شد اما در ایران با احتساب 4 هزار تومان یارانه، این روند در عرض یک ماه صورت گرفت. نان لواش از 30 تومان (در ابتدای اجرای طرح حذف سوبسیدها: 4 آذر 1389) اکنون (اول اسفند 89) به رقم صد تومان رسیده است. یعنی بیش از سه برابر! اگر شورش سال 2008 مصر تا حدودی فروکش کرد بدین سبب بود که پس از اوج­گیری اعتصابات کارگری مقامات مصری ناگزیر، دستمزد کارگران ساده را تا 350 پوند، دیپلمه­ها را تا 375 پوند و فارغ­التحصیلان دانشگاهی را تا 400 پوند افزایش دادند و ضمن بالابردن کومک هزینه­های خوراک از 43 پوند به 90 پوند متعهد شدند تا تسهیلاتی از قبیل سرویس ایاب و ذهاب برای کارگران دایر کنند. در روز 8 آوریل همان سال احمد نظیف (نخست وزیر وقت) برای کنترل بحران به کارگران قول پرداخت یک ماه حقوق به عنوان پاداش داد. نانوایی­های بیش­تری به پخت و پز نان یارانه­یی اختصاص یافت. فروشگاه­های زنجیره­یی تعاونی از ترس عروج مجدد شورش مردم اقدام به پخش برنج و روغن و شکر یارانه­یی کردند.
از سال 2004 (11 دسامبر) که یک خروش دیگر مصر را در برگرفته بود احزاب و سازمان­هایی مانند جنبش ملی پیشرفت، کفایت (اتحادیه­ی روشنفکران پلورال)، حزب کرامت (ناصریست­ها) و حزب اسلامی کارگران وارد صحنه شدند. جالب این­جاست که در این زمان گروه اینترنتی Face book با60 هزار عضو از مردم خواست که به اعتصاب ملحق نشوند. در این تظاهرات بود که برای اولین بار جمال مبارک مورد تعرض مردم خشمگین قرار گرفت. بعد از جنگ لبنان (2006) حزب کفایت آب رفت (دوران منقضی شده­ی ناسیونالیسم ترقی­خواه!!) و نقش خود در جنبش کارگری را به احزابی نظیر حزب کمونیست، حزب تازه تاسیس سوسیال دموکرات و حزب تروتسکیست­های سوسیالیست انقلابی سپرد. این احزاب در حال حاضر از نفوذ قابل توجهی در میان طبقه­ی کارگر مصر برخوردارند. وجود و استمرار اعتصابات کارگری در مصر امروز معنایی جز زنده­ و فعال بودن چپ کارگری ندارد.

خصوصی­سازی نئولیبرالی
خصوصی­سازی­های نئولیبرالی به طور مشخص با دوران تاچریسم­ ـ ریگانیسم و بر مبنای تلفیقی از تئوری­های به غایت ارتجاعی مکتب وین (فون­میسز + فون­هایک) و شیکاگو (میلتون فریدمن) در دستور کار دولت­های سرمایه­داری قرار گرفت. در این باره دیوید هاروی در کتاب تاریخچه­ی نئولیبرالیسم توضیح کاملی مطرح کرده است و نگارنده نیز در چند مقاله و یک کتاب از این موضوع به تفصیل سخن گفته­ام. نئولیبرالیسم مصری به تاسی از الگوهای اجماع واشنگتنی مترصد بود که مصر جدید را بر پایه­ی 10 درصد از مردم مرفه (یک الیگارشی تمام عیار) بازسازی کند. به همین سبب نیز دولت مصر معاهده­یی را تحت عنوان "اصلاحات اقتصادی و تنظیمات زیربنایی" با صندوق بین­المللی و بانک جهانی منعقد کرد که به موجب ماده­ی 203 آن، خصوصی­سازی 314 بنیاد دولتی تصریح شده بود. تا اواسط سال 2003 در حدود 190 کارخانه و بنیاد دولتی به بخش خصوصی منتقل شد. احمد نظیف کل روند اقتصاد مصر را به جمال مبارک و "دکتراهای تحصیل کرده در غرب" و سرمایه­داران رانت­خوار سپرد. در نخستین سال اجرای برنامه­های خصوصی­سازی 17 کمپانی بزرگ به تصرف باند جهانی مبارک درآمد. دستمزدها کاهش یافت. سود کارخانه­ها پرداخت نشد. صندوق­های بازنشسته­گی در معرض سرقت قرار گرفت و در نهایت خط فقر 40 درصد مردم را به گرداب گرسنه­گی کشید. (مقایسه کنید با خط فقر یک میلیون و دویست هزار تومانی در ایران و حداقل دستمزدهای 303 هزار تومانی و این گفته­ی عادل آذر رئیس مرکز آمار ایران که 40 میلیون نفر زیر خط فقر به سر می­برند) اگر به قول مارکس سیاست عین اقتصاد است، پس لاجرم حق با مردم گرسنه­ی مصر است که برای بهبود وضع اقتصادی خود به اقدامات سیاسی از قبیل ساقط کردن یک دیکتاتوری پوسیده دست یازیده­اند.
در تونس نیز از سال 2002 خصوصی­سازی­ها به شدت اوج گرفت و صنایع کشاورزی، معدن و توریسم به کنترل سرمایه­گذاران بخش خصوصی درآمد. این سرمایه­گذاران از یک­سو درآمد هنگفتی داشتند و از سوی دیگر مالیات پرداخت نمی­کردند و در مجموع بدهی سنگینی را برگردن دولت گذاشتند. دولت بن­علی برای جبران این بدهی و کسر بودجه در نخستین اقدام به حذف خدمات دولتی (حذف سوبسیدها) دست زد...
ماجرای خصوصی­سازی در ایران (اجرای اصل 44 قانون اساسی) سر دراز دارد. اصلاح­طلبان معتقدند که این روند با عروج دولت نهم و دهم به نوعی شبه دولتی­سازی انجامیده است و برای اثبات مدعای خود وارد شدن سپاه به معاملات اقتصادی از جمله خرید سهام مخابرات را دلیل می­آورند. در واقع دعوا بر سر این نیست که سیاست نئولیبرالی خصوصی­سازی تا کجا به بی­کاری و فقر کارگران می­انجامد. آنان برای رقابت سرمایه دل می­سوزانند و از دولت نهم و دهم به دلیل بستن و یا یک طرفه کردن مسیر این رقابت به سوی نظامیان شکایت دارند...




اگر فرصتی پیش آمد این بحث­ها را ادامه خواهیم داد.

۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

ایران و مصر؛ولی افتاد مشکل ها... !


ایران و مصر
ولی افتاد مشکل ها... !


محمد قراگوزلو
Mohammad.QhQ@Gmail.com



دوران منقضی شده­ی ناسیونالیسم ترقی­خواه
در اوج تنش­ها و کش­مکش­های موسوم به جنگ سرد جریانات ناسیونالیست و استقلال­خواه با گرایشات ضد آمریکایی در آفریقا و خاورمیانه به قدرت رسیدند که به نحو آشکاری از سوی اتحاد جماهیر شوروی حمایت می­شدند. در ماجرای پایان ناپذیر تقسیم جهان، کمونیسم روسی به ناسیونالیست­های رادیکال غرب ستیز همچون متحدی می­نگریست که نه فقط می­توانستند منافع ایالات متحده – و به طورکلی سرمایه­داری غرب و بلوک ناتو – را تهدید کنند، بل­که قادر بودند ضمن تحدید نفوذ و پیشروی متحدان منطقه­یی آمریکا، راه را برای مانوور سیاسی اقتصادی شوروی باز کنند. مصر جمال عبدالناصر، سوریه­ی حافظ اسد، لیبی معمر قذافی، عراق عبدالکریم قاسم ـ صدام حسین، الجزایر احمد بن بلا و... از جمله دولت­های تحت­الحمایه­ی شوروی بودند که می­توانستند مانند اهرمی در مقابل هم­پیمانان منطقه­یی آمریکا – مانند شاه ایران، پاکستان ذوالفقار علی بوتو، افغانستان محمدظاهرشاه و... نوعی توازن ایجاد کنند. نهایت ترقی­خواهی متحدان شوروی در استعمار ستیزی ملی­گرایانه­یی بازتولید می­شد که دوزخیان روی زمین فرانتس فانون را در الجزیره به نبرد فرانسویان می­فرستاد و از زبان نزار قبانی، محمود درویش و آدونیس به ستایش جمال عبدالناصر می­پرداخت. افسران ناسیونالیست مصری اگرچه در جنگ شش روزه مغلوب رژیم صهیونیستی شدند (به یک عبارت روس­ها جنگ را به آمریکائیان باختند) و فرودگاه­های­شان را درهم شکسته دیدند و از کانال سوئز تا صحرای سینای سوریه­ی اسد را از دست دادند، اما در حافظه­ی تاریخی مردم پر شور عرب خاطره­یی شورانگیز به جای نهادند. وقتی که بمب­افکن­های اسرائیلی فرودگاه قاهره را در هم کوبیدند، مصری­ها احساس هیجان­انگیز ناسیونالیسم عربی را به رادیو قاهره منتقل کردند. بانو ام­کلثوم با تنین صدای سحرانگیزش سربازان مصری را که مجهز یه کلاشینکوف و یک رادیوی ساده بودند به نبرد دشمن می­فرستاد. سربازانی که با حرکت دستان بانو به پیش می­تاختند و با توازن آن دستمال معروف – که بعدها شارل نازناوور یکی از آن­ها را که با بوی عرق ام­کلثوم معطر شده بود از کنسرت مشهور پاریس برداشت و به گنجینه­ی غنائمش افزود – به سوی دشمن اشغال­گر شلیک می­کردند، تا واپسین نفس برای میهن­شان جنگیدند و به خاک افتادند....
دوران استعمار ستیزی و استقلال­خواهی ناسیونالیسم عربی پیش از کمپ دیوید تمام شده بود. زمانی­که جرج حبش به عنوان رادیکال­ترین نماینده­ی جنبش ضد صهیونیستی به انزوا کشیده شد و پس ازآن­که یاسر عرفات در تنهایی کامل و علی­رغم میل خود دستان خبیث­ترین جنایت­کاران اسرائیلی را فشرد، انور سادات با کاتالیزور کارتر؛ مناخیم بگین قصاب را در آغوش گرفت، ناسیونالیسم به اصطلاح ترقی­خواه عربی به انحطاط کامل فرو افتاده بود. حافظ اسد یک ژست تو خالی ضد صهیونیستی بود که در آچمز نه جنگ نه صلح گیر کرده بود. ملک حسین در ابراز وفاداری به آمریکا و اسرائیل یک سور روی دست سادات زد و صدام کاریکاتوری به غایت مضحک و مشئمزکننده از ناصر بود. از قرار جنبش­های ناسیونالیستی رادیکال به این نتیجه رسیده بودند که وقتی می­توان با کرنش به سرمایه­داری جهانی، امتیازاتی را گرفت که تحت هیچ شرایطی با کلاشینکوف تحقق­پذیر نبوده است، یکی پس از دیگری در آغوش امپریالیسم غش کردند. بی­تردید آخرین نمونه­ی این وا دادن را می­توان در روند منحط اتحادیه­ی میهنی (جلال طالبانی) و حزب دموکرات کردستان عراق (مسعود بارزانی) یافت.
نمونه­ های وطنی و مدعیان­ گروهبان دومی پاسگاه­های ژاندارمری کردستان ایران البته فراوانند و جمله­گی پشت درهای فرعی سفارت خانه­های آمریکا، فرانسه، انگستان و غیره نوبت ایستاده­اند. جلال­ طالبانی برای پاک­سازی تمام خطوط "چه باید کرد" لنین مشقت­های چله­آسا کشیده است که مپرس. او که می­خواست به پشتوانه ی ده هزار پیشمرگه شهردار اربیل شود حالا به ریاست جمهوری­ عراق رسیده است. رویایی است نه؟
بدین ترتیب می­توان بی­احتجاج گفت که دوران ناسیونالیسم عربی و به طور کلی ناسیونالیسم رادیکال به پایان رسیده است و محمود عباس هم که زیر تصویر قاب شده­ی عرفات به چالش یا کنش دیپلماتیک می­پردازد، چفیه و اوورکت الفتح را به یخ­دان خاطرات دوران سپری شده سپرده است. اتفاقی نیست که بر پرچم­های جوانان مصری به جای عکس ناصر، تصاویر سرخ چه­گوارا نشسته است.
نه مصر، بل­که تمام کشورهای آفریقای شمالی و خاورمیانه وارد دوران تازه­یی شده­اند. دورانی واقعاً تاریخی که هرگز تا این حد سرنوشت­ساز نبوده است.
(در افزوده: جمال عبدالناصر درباره­ی سوسیالیسم گفته است: «هدف سوسیالیسم به طور کلی از میان بردن استثمار انسان به وسیله­ی انسانی دیگر است. در صورتی­که همه­ی افراد جامعه از فرصتی کافی برای بروز استعداد خود بهره­مند گردند و هر کس نیز به اندازه­ی کار خود مزد دریافت کند، فواصل طبقاتی جامعه از میان خواهد رفت.» چنان که ملاحظه می­کنید ناصر هنوز از کارمزدی و تبعاً رواج پول در جامعه­ی سوسیالیستی دفاع می­کند و پیداست که تا چه حد از سوسیالیسم مارکس دور است. ناصر در جای دیگر گفته: «وسیله­یی که سوسیالیسم می­تواند در اختیار جامعه قرار دهد این است که وسایل تولیدی مادر را – مخصوصاً وسایل صنعتی و تجاری و اقتصادی – در تحت مالکیت اجتماعی قرار دهد.» پیداست که این بخش سخن ناصر به سوسیالیسم مارکسی نزدیک­تر است. محبوبیت ناصر در میان مردم و شاعران رادیکال مصر چنان بود که پس از مرگش، طلعت رفاعی چنین سروده: «چه کسی گفته جمال درگذشت؟/ چه کسی چنین اتهامی زده است؟/ چه کسی گفته جمال زوال کرده؟ نه! جمال همچنان بر کناره­ی میدان/ و در قلب مردان مبارز/ پا برجاست.» نزار قبانی چنین سروده: «جمال!/ با مرگ تو/ افسانه­ها و اساطیر بر باد رفتند/ و شهرزاد قصه­گو افتخار کرد.» محمد ابراهیم ابوسنه سرود: «بیرون می­آیم/ می­دوم/ اما خبر فاجعه چونان شمشیری برنده/ همراه من میآید و از من به پیش می­افتد/ که جمال رفت... اشکم جاری می­شود.» معین بسیسو سروده: «یکی از کارگران/ از زیر نور چراغ­های خیابان/ اوراق میثاق می­خواند/ فریاد می­زند جمال!/ چه رفیقی برای منی...» از کتاب: اندیشه­های ناصر: ترجمه­ و گردآوری ابراهیم یوسفی، بی­نا، تهران:1351)

انقلاب مشروط مصر؟
تاریخ همه­ی انقلاب­ها به ما می­آموزد که هیچ دیکتاتوری به میل خود قدرت را واننهاده است.به قول آنتون سیمونوویچ ماکارنکو، با هر کسی باید با زبان خودش سخن گفت. در نتیجه و از آن­جا که زبان دیکتاتورها زور و تفنگ و توپ و تانک است، هیچ راهی جز کسب قهرآمیز قدرت سیاسی موجود نیست. شکی نیست که در عصر سرمایه­داری، طبقه­ی کارگر به عنوان تنها و آخرین طبقه­ی رهایی­بخش خود و کل جامعه در بدو ورود به میدان مبارزه شیوه­های مختلفی را در دستور کار قرار می­دهد. مبارزات سندیکالیستی، رفرمیسم تریدیونیونیستی، اعترض به سطح نازل دستمزدها، اعتصاب و غیره .اما در نهایت و زمانی که روز موعود فرار ­رسد، کارگران به همراه دیگر مردم به ستوه آمده (خرده بورژوازی تحتانی) چاره­یی ندارند که برای ساقط کردن دولت بورژوایی دست به سلاح ببرند.
حضور مستمر توده­های معترض در خیابان و فلج کردن شریان­های سیاسی دولت زمانی می­تواند موثر واقع شود که پشتوانه­ی آن یک اعتصاب وسیع و فراگیر کارگری در مراکز اصلی تولیدی و صنعتی باشد. سقوط شاه ایران تنها زمانی به قطعیت رسید که بعد از کشتار 17 شهریور کارگران شرکت نفت، در حمایت از تظاهرات خیابانی شیرهای نفت را بستند. چنین مولفه­یی نه در مصر بل­که در هر مبارزه­ی دیگری علیه دولت سرمایه­داری صادق است. به این ترتیب درک این نکته که اگر اعتصابات کارگری پشتوانه­ی پیشرفت، تعمیق و رادیکالیزاسیون انقلاب مردم مصر قرار نگیرد، سخن گفتن از انقلاب، مضحک است، چندان دشوار نیست. انقلاب در هیچ تعبیر آکادمیکی به مفهوم جابه­جایی دولت­ها نیست. انقلاب یک تغییر عمیق در ساختارهای اقتصادی و سیاسی جامعه است. یا بگذارید این گونه بگویم که انقلاب در عصر سرمایه­داری، تنها در چارچوب ساقط کردن دولت بورژوایی و به قدرت رسیدن طبقه­ی کارگر امکان­پذیر است. واضح است که ما در این جا ضمن مرزبندی قاطع با انواع نحله­های پرودونیستی، بلانکیستی، آنارشیستی، ولونتارلیستی، پوزیتیویستی و غیره سخن می­گوئیم به این تعبیر:
· انقلاب را نمی­کنند، انقلاب می­شود.
· انقلاب در شکل اولیه­ی خود انتقال سیاسی قدرت از طبقه­ی میرا (بورژوازی) به طبقه­ی بالنده­ی (پرولتاریا) است.
· انقلاب در ادامه­ی خود می­باید – و ناگزیر باید- به انتقال طبقاتی منجر شود.
(در افزوده: در تعلیل یکی از شکست­های انقلاب اکتبر می­توان به تحقق نیافتن همین مولفه­ی انتقال طبقاتی تاکید کرد)
·انقلاب شیوه­ی تولید را دگرگون می­کند و بساط مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را برای ایجاد یک نظام اجتماعی ناظر بر تولید (به تعبیر انگلس) جمع می­کند.
· انقلاب با خشونت همراه است.(بازرگان همیشه می گفت" ما از خدا باران خواستیم اما سیل آمد".)
· طرح مولفه­ی خشونت به منزله­ی دفاع از ذات خشونت نیست، اما چنان­که گفتیم دیکتاتورها و دولت­های تا بُن دندان فرو رفته در مناسبات سرمایه­داری، با تعریف و تعارف و من بمیرم، تو بمیری از قدرت کنار نمی­روند.
· تمام پروسه­ی انقلاب می­باید از سوی یک تشکیلات منسجم توده­یی که نفوذ عمیق و گسترده­یی در طبقه­ی کارگر داشته باشد (مانند بلشویک­ها) و با اهرم شوراهای کارگری هدایت و رهبری شود. هر گونه­ رهبری فردی و حزبی جدا از طبقه­ در بهترین شرایط، مهم­ترین دست­آورد انقلاب را به نابودی می­کشد. تجربه­ی استالینیسم گواه روشن این مدعاست.

مبارک در مرداب
برای انطباق شرایط پیش گفته سخن را کوتاه می­کنم و به مصر برمی­گردم.
آخرین سخن­رانی حسنی مبارک وجوه مانسته و مخالفی با آخرین سخن­رانی شاه ایران داشت.
حسنی مبارک که از غلیان خشم فرودستان مصری یکه خورده بود؛ دست به همان روی­کردهای پوسیده­ی محمدرضا شاهی زد. تغییر دولت. جالب این­که چنین تغییری در سایر کشورهای آفریقایی و عربی نیز در حال شکل­گیری است. حسنی مبارک که در لگام انور سادات هم­پیاله­ی شاه ایران بوده، گویا آمد و شده­های هویدا -آموزگار – شریف امامی – ازهاری و بختیار را به کل فراموش کرده بود. این­که دیکتاتورها از تاریخ درس نمی­گیرند، امری قطعی است. این نیز مسلم است که دیکتاتورها تا زمانی­که به لبه­ی پرتگاه نرسیده­اند نه از اصلاحات و نه از عقب­نشینی سخن نمی­گویند. اما سقوط شاه هنوز چندان تاریخی نشده است که خطوط اصلی، درس­ها و تکالیف شب آن در بلبشوی ذهن مبارک مرور نشود. شک ندارم در یکی از شب­هایی که شاه در اسوان مصر بود (فرض کنید شب 22 بهمن مثلاً) سادات و مبارک در یکی از کاخ­های فراعنه با "اعلیحضرت همایونی" به تجزیه و تحلیل سیر تحولات ایران پرداخته­اند و این شعار را که "ما می­گیم شاه نمی­خوایم ـ نخست وزیر عوض میشه" تجزیه و تحلیل کرده­اند. با این همه برای حسنی مبارک راهی جز تکیه زدن به عصای فرسوده­ی احمد شفیق نمانده بود. درست مانند شاه که با وجودی که می­خواست سر به تن جبهه­ی ملی – از سنجابی و صدیقی تا فروهر و بختیار- نباشد، ناگزیر حکم نخست­وزیری را به نام شاپور بختیار صادر کرد. شاه مسوولیت به اصطلاح انتقال مسالمت­آمیزقدرت یا مهار بحران را به شورایی تشریفاتی به ریاست جلال تهرانی سپرد که از همان ابتدا نیز معلوم بود که در زمستان داغ تهران مثل برف بهاری ذوب خواهد شد. این مسوولیت در مصر به عمر سلیمان وانهاده شده است. با تفاوت­هایی. تهرانی در ایران زیر سلطه­ی ژنرال­ها تحت فرمان هویزر هیچ کاره­ بود و شاه که کنترل اوضاع را از دست داده و به مفهوم واقعی از کشور گریخته بود، قادر به هدایت تحولات سریع نبود، اما از قرار – و طبق آن چه که در نطق کوتاه پنج­شنبه 10 فوریه مبارک آمده – حضرتش قصد داشتند دست­کم تا ماه سپتامبر به استمرار قدرت "60" ساله­ی خود ادامه دهند.
آیا برای پائین کشیدن چنین "آدم" مستبدی راهی جز فشار بیش­تر وجود داشت؟ کسی که خود معترف است فریاد عاصیان و فرودستان گرسنه­ی مصری را که یک صدا گفته­اند "دیکتاتور برو" شنیده است، اما باز هم گوشش بدهکار نبود و اوباش شتر سوار خود را به میان جمعیت به جان آمده می­فرستاد و با سم اسب به صف معترضان می­کوبید و هر روز چند انسان پابرهنه را به خاک می انداخت، آیا منطقی جز این­که کراواتش را بگیری و با یک دگنک بیرونش کنی می­فهمید؟ (در افزوده: انقلاب اکتبر که توسط مدیای بورژوایی خشن­ترین انقلاب تمام تاریخ جلوه داده شده است، با کم­تر از بیست نفر کشته به کسب قدرت سیاسی رسید. همه می­دانند خشونت­ها و کشتارها زمانی آغاز شد که ضد انقلاب سفید داخلی در کنار امپریالیست­ها کمر به قتل انقلاب بستند.)

مصر پس از مبارک
حالا این اتفاق افتاده است. مردم مصر حسنی مبارک را دک کرده­اند. اما حکایت هم­چنان باقی­ست. شاه مصر رفت ولی... مبارک ساقط شده است اما دولت بورژوایی مصر سقط نشده است. در آخرین ساعات روز دهم فوریه حسنی مبارک در یک برنامه­ی ظاهراً زنده­ی تله­ویزیونی ظاهر شد و نطقی را خطاب به مردم مصر ایراد کرد که پنداری از روی آخرین سخن­رانی شاه ایران رونویسی شده بود. آن­جا که مبارک گفت: «هیچ مانعی در راه شنیدن صدای جوانان مصر وجود ندارد و من جنبش و صداقت شما را ارج می­گزارم.» هر ناظری که واپسین روزهای شاه - و آن سخن­رانی اختتامیه را – دیده و شنیده باشد به وجوه مشترک این دو نطق بی­ارزش پی می­برد. مبارک عین شاه از این نکته یاد کرد که در فقدان او "امنیت مصر" به خطر خواهد افتاد. واژه­ی امنیت البته توجیه مناسبی برای استمرار جنایات مستبدان است. مبارک در خصوص "انصراف خود از انتخابات ریاست جمهوری آینده" – پس از 60 سال حضور در قدرت سیاسی حاکم- سخن گفت و به زعم خود برای خاموش کردن شعله­های سرکش آتش انقلاب فرودستان از طناب پوسیده­ی "انتقال مسالمت­آمیز قدرت" در جریان یک "انتخابات آزاد، کاملاً شفاف و پاکیزه" آویزان شد. گرچه "منابع آگاه" خبر می­دهند که وزن جناب مبارک در عرض 18 روز منتهی به 10 فوریه، دست­کم 18 کیلو آب رفته بود، با این حال آن طناب پوسیده نتوانست حتا 18 ساعت ناقابل جسد رو به مومیائی فرعون را تاب بیاورد!! در ساعت 6 عصر جمعه 11 فوریه – درست ساعت 6 عصر – وقتی که عمر سلیمان در تله­ویزیون دولتی مصر استعفای رئیس و ارباب خود را اعلام کرد، تا موج شادی در میدان آزادی قاهره؛ آفریقا را به لرزه درآورد، معلوم شد که همه­ی اُشتُلم­های شب جمعه ی جناب مبارک درخصوص "استعفا نمی­دهم" و "تا سپتامبر 2011 رئیس جمهور هستم" و "ارتش مصر در مسیر حفظ قانون اساسی و تامین امنیت مردم عمل خواهد کرد" و.... ارجوزه­یی بیش نبوده است. مستبدان با وجود تمام نخوت و استعداد پرتوان قتل و جنایت نیروهای پلیس­شان، به همین ساده­گی – فقط 18 روز پر خروش – در برابر حرارت توده­ها ذوب می­شوند.
سقوط مبارک البته یک گام در راه تحقق آرمان­های مردم مصر از جمله نان، کار، آزادی، رفاه، برابری و تامین اجتماعی تلقی تواند شد. من عمداً از این فعل مهجور استفاده کردم تا خیلی ساده بگویم فرودستان مصری برای دست­یابی به حقوق پیش گفته لاجرم باید حالا حالاها در میدان باقی بمانند. در این­جا مایلم اشاره­وار بر چند نکته تاکید کنم:
1. تذکر اوباما به مبارک و حضور کلینتون در قاهره – که حامل پیام مهم کاخ سفید بود – از یک منظر تداعی­گر نتایج کنفرانس گودالوپ و حضور ژنرال هویزر در تهران است. گمان می­زنم که هم در جریان انقلاب بهمن 57 و هم در روند انقلاب فوریه 2011 مصری­ها، آن­چه که سرمایه­داری جهانی را نگران کرده و به تلاطم و تکاپو انداخته، ضرورت پیش­گیری از رادیکالیزه شدن انقلاب بوده است. اگرچه نقش شاپور بختیار و عمر سلیمان در جریان انتقال قدرت تا حدودی متفاوت است و هر کدام باید در موقعیت تاریخی خود مورد تفسیر قرار گیرد اما در این میان سالم نگه داشتن ساختارهای اساسی دولت – از جمله ارتش و پلیس – برای آمریکا و متحدانش یک اولویت اصلی بوده است. تردیدی نیست که اگر دستور صریح هویزر به ژنرال­های تا بُن دندان مسلح، وفادار به شاه و بی­بهره از عقل سیاسی (مانند رحیمی، اویسی، نامجو، خسروداد، ربیعی، بدره­یی، نشاط، قره­باغی و...) نبود، این اوباش نه از بختیار تمکین می­کردند و نه در آخرین روز سلطنت اعلام بی­طرفی می­نمودند. آنان چنان که بارها از "اعلیحضرت" و "خدایگان" خود خواستند ، مترصد قتل­عام مردم تهران و برافراشتن چوبه­های دار بودند. شکی نیست که اگر ارتش شاه – و اینک ارتش باقی مانده از دولت مبارک - به میدان درگیری خونین با مردم می­آمد، از یک­سو جریانات و گرایشات رفرمیست، لیبرال و محافظه­کار جا می­زدند و از سوی دیگر سازمان­های چپ و ترقی­خواه نه فقط عروج می­کردند بل­که در کنار مردم متحد و به ستوه آمده و با پرچم رهایی بخش طبقه­ی کارگر ارتش و ساواک را درهم می­شکستند. ادامه­ی حضور مبارک در راس هرم قدرت نیز می­توانست به تشجیع نیروهای انقلابی رادیکال به منظور خلع سلاح و انحلال ارتش و پلیس و گروه­های فشار شتر سوار منجر شود. این معامله­ی دو سر باخت ایالات متحده را که تا یک ماه پیش، پشت مبارک یادگاری می­نوشت و کنفرانس­های امنیتی­اش را در منطقه­ی امن شرم الشیخ برگزار می­کرد، به این نتیجه رساند که به مبارک دستور انتحار سیاسی فردی دهد.
به راستی چگونه می­توان پذیرفت که یک "رئیس جمهور" باسابقه شب پنج­شنبه از ماندن و عدم استعفا و شنیدن صدای انقلاب جوانان سخن بگوید و فقط 18 ساعت بعد استعفا دهد و از قدرت خارج شود! شاه هم زمانی­که قصد فرار از ایران داشت در فرودگاه مهرآباد به خبرنگاران گفت: "اندکی کسالت داریم..." او نیفزود که هیچ پادشاهی برای درمان "اندکی کسالت" آن همه دلار و جواهرات را در هواپیما بار نمی­زند!
2. پس از مبارک و برحسب اعلامیه­ی عمر سلیمان قدرت سیاسی در اختیار "شورای عالی نیروهای نظامی" قرار گرفته و مقرر شده که ارتش ضمن تعلیق پارلمان، کابینه را نیز منحل کند. مفهوم دیگر این تغییر، حاکمیت یک دولت نظامی است. نگفته پیداست که با وجود چنین حکومتی سخن گفتن از انتخابات آزاد، شفاف، دموکراتیک و پاکیزه یاوه­یی بیش نیست. ارتش مصر سال­های طولانی به عنوان بازوی اصلی دولت مبارک در سرکوب جنبش فرودستان عمل کرده است.
فرمانده­هان این ارتش همه­گی از سرسپرده­گان آمریکا و اسرائیل هستند. مغز پوک این ژنرال­ها با مفاهیم انسانی از جمله دموکراسی و انتخابات آزاد، از بیخ و بن بیگانه است. آنان فقط ادبیات تانک و توپ را می­شناسند و در همین مدت کوتاه نیز بیش از پنج هزار نفر از معترضان را کشته­اند. علی­الظاهر جناب عمرسلیمان به پشتوانه­ی این ارتش می­خواهد انتخابات آزاد برگزار کند. در این­که خود سلیمان نیز مانند مبارک و سایر هم دستانش، سیاست پیشه­یی جنایت­کار است، شکی نیست. در چنین شرایطی سخن گفتن از انتقال مسالمت­آمیز قدرت و برگزاری انتخابات ابلهان را نیز مجاب نمی­کند چه رسد به مردم هوشمندی که با استمرار مبارزه مبارک را به زیر کشیدند.
3. انتخابات آزاد در مصر – و هر جای مشابه دیگری – تنها زمانی می­تواند برگزار شود که:
الف. کل نیروهای نظامی، پلیسی و امنیتی منحل شوند. در مورد مصر ازین بابت جای هیچ نگرانی نیست. اسرائیل بدون فرمان تصمیم­سازان لابی ایپک و بدون هم­­­آهنگی با ایالات متحده قلمرو مصر را تهدید نخواهد کرد. اصولاً همه­ی دولت­های امپریالیستی این نکته را خوب می­فهمند که نباید به هیچ انقلابی با نیروی نظامی مستقیم حمله کرد. به هر شکل با وجود حاکمیت شورای نظامیان طرح مقوله­ی انتخابات آزاد مهمل است.
ب. در کنار انحلال ارتش و پلیس، برگزاری انتخابات آزاد مستلزم این است که کل امکانات تبلیغاتی و رسانه­یی – از جمله رادیو و تله­ویزیون دولتی مصر – در اختیار نیروهای انقلاب قرار گیرد. واضح است که در شرایط کنونی جریانات لیبرال، ملی و بنیادگرا می­توانند حتا بی­نیاز از رسانه­های واقعاً موجود دولتی به حامیان فرامرزی خود تکیه بزنند و سوار بر امواج رسانه­یی امپریالیستی و دولت­های منطقه بر افکار عمومی تاثیر بگذارند. سفاهت مطلق است اگر کسی گمان کند که ایالات متحده، اسرائیل و عربستان به ساده­گی در برابر به قدرت رسیدن نیروهای چپ و ترقی­خواه کوتاه خواهند آمد.
همه­ی این­ها در شرایطی­ قابل فهم است که انقلاب نیمه تمام تونس و مصر، دولت­های آفریقا و خاورمیانه از جمله الجزایر و سودان و اردن و یمن و عربستان و سوریه تا... آذربایجان را به تلاطم انداخته است. هر کدام از این دولت­ها موقعیت و منافع خود را در برابر دولت آینده مصر ارزیابی می­کند. و به اندازه­ی ظرفیت­هایش وارد عمل می­شود. مصر قلب آفریقا، قلب شیر و قلب تپنده­ی حرکت به سوی فروپاشی دولت نژادپرست اسرائیل است. مصر بزرگ گام اول را تا حدودی آسان برداشت، اما گمان می­زنم برای تحقق آرمان آزادی و برابری مشکل­ها خواهد داشت...

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

وضعیت سیاسی لبنان، پایگاه اجتماعی حزب الله، آینده ی جنبش مردم تونس(در گفت وگوی وبلاگ پروسه با احمد دِرکی از اعضای ارشد حزب کمونیست لبنان)



وضعیت سیاسی لبنان، پایگاه اجتماعی حزب​الله،
آینده​ی جنبش مردم تونس
در گفت​وگوی وبلاگ پروسه با احمد دِرکی
از اعضای ارشد حزب کمونیست لبنان

به کوشش داوود مهدلو



پروسه: به طور کلی وضعیت بحرانی‌ای که الان در دولت لبنان پیش آمده را توضیح دهید؟

احمد دِرکی
: در حال حاضر ما در انتظار دومّین گزارش سازمان تریبون بین‌المللی هستیم. همان‌طور که می‌دانید برطبق اظهارات اسرائیل و جراید، در نتیجه‌ی این گزارش، برخی از اعضای حزب‌الله لبنان و یا اعضائی از سپاه پاسداران ایران متهم خواهند گردید و بدین معناست که: در این صورت حزب‌الله با کشته شدن حریری و همچنین ارتباط آن با سپاه پاسداران ایران، هم حزب‌الله و هم سپاه پاسداران درگیر این مسئله خواهند گردید و عکس‌العمل این موضوع به دو دلیل بسیار خطرناک خواهد بود:

1- مسئله‌ی جنگ بین شیعه و سنی در تاریخ زنده خواهد شد. یعنی شیعیان رئیس جمهور(نخست وزیر) سُنی لبنان را به قتل رسانده اند. حال اگر شما حزب‌الله را به جرم کشتن حریری متهم کنید، این واقعه‌ی تاریخی زنده خواهد شد و این مسئله به امپریالیسم کمک خواهد کرد تا طرح‌اش را در خاورمیانه به ورطه‌ی اجرا گذارد. یعنی جنگ بین شیعه و سنی صورت خواهد گرفت یا تجدید خواهد شد که می‌تواند منجر به انفجار خاورمیانه گردد. شیعه در عربستان سعودی و سنی در کشورهای بحرین، یمن، اردن، سوریه و لبنان؛ به عبارتی تمام منطقه با این جنگ درگیر خواهد گردید. اساساً این اولین عنصر بود. عنصر دوّم:

2- اگر سازمان تریبون بین‌المللی، حزب‌الله و سپاه را متهم کند این دو حزب در جهان به عنوان تروریست شناخته خواهند شد. سازمان تریبون بین‌المللی در ماده‌ی هفتم جدول سازمان ملل قرار دارد و اگر بخواهید این را با توجه به ماده‌ی ششم این جدول که برپایه‌ی صلح استوار است مورد بررسی قرار دهید به این نتیجه خواهید رسید که بر اساس ماده‌ی هفتم، نیروهای نظامی حق مداخله خواهند داشت. و نتیجتاً سازمان ملل حق دخالت از راه‌های نظامی را خواهد داشت اگر حزب‌الله در لبنان و سپاه در ایران از ارائه‌ی متهمین (اعضاء) سرباز زند.

پروسه: شما پایگاه اجتماعی حزب‌الله را چگونه ارزیابی می کنید؟
احمد دِرکی
: حزب‌الله یک نیروی فرقه‌ای مرتبط با ایران بوده و لبنان نیز یک کشور فرقه‌ای است. براین اساس، حزب‌الله قلمرو خود را قلمرو شیعه می‌داند و خود را به عنوان یک مارک تجارتی با نام "مقاومت استان صهیونیت" معرفی می‌کند. بنابراین، تمامی نیروهای دیگر را جهت خالص کردن قلمرو فرقه‌ایِ خود، بیرون می‌راند. و این برای او مشکل بزرگی به‌وجود آورده زیرا وقتی‌که شما با عنوان حزب مقاومت، برچسب تبلیغاتی می‌شوید، مردم، دیگر از شما حمایت نخواهند کرد چون مبارزه‌ی شما دستخوش فرقه‌گرائی است. از طرف دیگر، او سهم خود را از قدرت مطالبه می‌کند. و این بدین معنا است که اودر صدد تغییرساختار سیستم لبنان نبوده و به فکر اتخاذ سهم خود را از قدرت است. او می‌خواهد در قدرت ِ نظام سهیم شود.
به همین دلیل است که ما (حزب کمونیست لبنان) می‌گوئیم که حزب‌الله نیز همانند دیگر گروه‌های فرقه‌گرا است. آن​ها درتلاش تغییر سیستم حکومتی نیستند بلکه خواستار بقای حکومت به همان صورتی که هست بوده و با شعار استقامت، می‌خواهند که جای پای خود را در سیستم محکم کنند. ازاین​رو، این مسئله برای حزب‌الله اشتباه مرگ‌باری خواهد بود. زمانی‌که حزب‌الله این بازی را شروع می‌کند، بخشی از مردم علیه او می‌شوند. آن​ها (قشر مردم) می‌گویند: "چرا فقط حزب‌الله می‌جنگد؟ ما هم می‌خواهیم در کنار حزب‌الله بجنگیم واین فرصت را به ما هم بدهید تا این مبارزه به یک مقاومت ملّی تبدیل گردد نه به عنوان یک مقاومت فرقه‌ای. زمانی که حزب‌الله از قبول کردن این پیشنهاد سرباز می‌زند ما دوباره می‌گوئیم: ما در پشت حزب‌الله هستیم، یعنی وقتی‌که شما در جلومشغول مبارزه هستید، دشمنی هم دارید که ممکن است از عقب به شما حمله کند چون بخشی از مردم با شما نیستند. و حالا چیزی که ما منتظر هستیم تا در لبنان اتفاق بیفتد این است: حزب‌الله با رل مهمی که در خالص کردن نیروهای فرقه‌ای خود به عنوان شیعه بازی می‌کند، از آن طرف هم نیروهای سنی جهت خالص کردن قلمرو خود عکس این رل را بازی می‌کنند.
از این طرف اگر نتیجه‌ی گزارش سازمان تریبون بین‌المللی حزب‌الله را متهم اعلام کند، این نتیجه همانند یک کارد، برشی ایجاد خواهد کرد که منجر به یک جنگ داخلی کوچک بین فرقه‌های شیعه و سنی خواهد گردید. واگر این اتفاق بیافتد، اسرائیل و ایالت صهیونیست حمله‌ی دیگری را به لبنان ترتیب خواهند داد. چرا؟ زیرا در سال 2006 وقتی که ایالت صهیونیست به لبنان حمله کرد تا از شر حزب‌الله خلاص شود، با شکست مواجه شد. چرا شکست خورد؟ به دو دلیل: وقتی که حمله را شروع کرد، بیشتر مردم در منطقه‌ای بودند که حزب‌الله هم در آنجا بود و آن​ها موفق شدند به همراه مردم به مکان‌های دیگر فرار کنند و یا مخفی شوند. به علاوه، در آن زمان، حزب‌الله در مقابل حمله‌ی صهیونیست‌ها، ‌مورد حمایت بسیاری از احزاب دیگر بود. به عنوان مثال، اتفاقی که در "بعلبک" رخ‌داد یعنی زمانی که نیروهای صهیونیست قصد فرود در درّه‌ی "بیقع" را داشتند. اعضاء اصلی حزب‌الله موفق به فرار شدند.
حزب کمونیست در آنجا جنگید و نیروهای اسرائیل را متوفق کرد از این روست که ما (حزب کمونیست لبنان) می‌گوئیم که این مبارزه باید یک مبارزه‌ی ملی باشد. امّا حالا، طرح، کاملاً متفاوت است. همانطور که قبلاً هم اشاره کردیم؛ گزارش سازمان تریبون بین‌المللی منجر به یک جنگ کوچک داخلی بین فِرَق شیعه و سنّی خواهد گردید و در این زمان، با حمله‌ی مجدد اسرائیل، حزب‌الله دیگر قادر نخواهد بود که همانند جنگ قبلی فرار کرده و یا مخفی گردد و این، سبب خواهد شد که حزب‌الله در حلقه‌ی محاصره‌ی تنگی قرار بگیرد زیرا بر طبق طرح و نقشه‌ی امریکا، به هنگام حمله‌ی اسرائیل، درپی قتل عام بسیاری از مردم غیرنظامی، آراء مردم علیه حزب‌الله تغییر خواهد کرد (به دلیل اینکه باعث این کشتار است) و بدین نحو، از شر حزب‌الله خلاص خواهید گردید. خلاص شدن از شر حزب‌الله به این معنا خواهد بود که با این کار، این حلقه‌ی محاصره به دور سوریه خواهد پیچید و نتیجتاً ایران، دیگر قادر به مداخله به لبنان نخواهد بود. ( دست ایران از لبنان کوتاه خواهد شد.) زیرا ایران از طریق حوزه‌ی جغرافیایی (سوریه) قادر است به حزب‌الله کمک کرده و او را در مقابل اسرائیل تقویت کند.
پروسه: پس به این ترتیب به نظر شما آیا حزب الله کاملاً تبعیت و وابستگی به جمهوری اسلامی دارد و یا اختلافاتی هم دارند؟
احمد دِرکی: بله، کاملاً مرتبط است.

پروسه: شما در سخنرانی‌تان در فروم خلق ها در ترکیه اشاره کردید به دو گروه چهارده مارس و هشت مارس، در صورت امکان توضیحی در مورد آن​ها و وضعیت کنونی‌شان بدهید؟

احمد دِرکی: جناح چهارده مارس یک بلوک طرفدار آمریکا است که متشکل‌ از سنّی ها و همراهان نخست وزیر بوده و تعدادی از نیروهای جناح راست که نیروهای مسیحی هستند. جناح هشت مارس هم متشکل از حزب‌الله و همچنین نیروهایی به سرکردگی "میشل عون" می‌شوند. به همین دلیل است که ما آنها را به دو گروه هشت و چهارده مارس دسته بندی می‌کنیم.
پروسه: جناح سوّمی که شما از آن صحبت کردید (اتحاد چپ عرب) را در صورت امکان بیشتر توضیح دهید. چه مقدماتی را طی کرده و هم اکنون در چه مرحله‌ای است و چه برنامه‌ای برایش دارید؟
احمد دِرکی: ما گروه یا نیروی سوّم را گروه "چپ‌گرا یا چپی" می‌نامیم. چرا؟ چون هر دو حزب هشت و چهارده مارس موقعیت سیاسی خود را همزمان با وجود مشکلات اجتماعی‌ و اقتصادی‌شان در سیستم حکومتی لبنان همان​طور که هست حفظ کرده و بخش‌های فرقه‌ای خود را نیز به همان صورتی که هست نگه می‌دارند و با هم به توافق رسیده‌اند که اوضاع را همان‌گونه که هست حفظ کنند. ما به عنوان نیروی حزب کمونیست و چپ‌گرای لبنان می‌گوئیم که باید این سیاست (طرح) امپریالیسم متوقف گردیده و یک کشور سکولارِ دموکراتیکِ مستقل تحت قانون شهروندی یک‌سان (همسان) ایجاد گردد زیرا در حال حاضر ما همه شهروندان یک‌سان نیستیم به دلیل اینکه هرکس متعلق به فرقه‌ی خود است. ما در ابتدا یک "جبهه‌ی چپ" تشکیل دادیم و حالا سعی در تشکیل یک "جبهه‌ی چپ عرب" داریم و در تلاشیم که این جبهه را به "جبهه‌ی چپ بین‌المللی" تبدیل کنیم زیرا در ابتدا ما در مقابل طرح امپریالیسم که سعی دارد جهان را به مناطق قومی و دینی تقسیم کند، در سطح محلی، سپس در سطح منطقه‌ای و در نهایت در سطح بین‌المللی روبرو هستیم.

پروسه: شما 8 مارس و 14 مارس را دو روی یک سکّه دانستید و گفتید که هردو در واقع یک پروژه را دنبال می‌کنند. این دو در پروژه‌ی امپریالیسم چه تفاوت‌هایی با هم دارند؟
احمد دِرکی
: ما آن را تحت عنوان "یک تلاش طبقاتی" می‌شناسیم. آن یک طبقه‌ی بورژوازی است که سعی بر داشتن سهم بیشتر در طرح ایالات متحده دارد زیرا اگر شما از نیروی مخالف که همان حزب هشت مارس است بپرسید: "طرح‌تان چیست؟" آنها طرحی برای جایگزینی ندارند. برای مثال اگر شما از لبنان بحث می‌کنید، 80٪ از درآمد دولت را مالیات غیرمستقیم و 20٪ آن را مالیات مستقیم تشکیل می‌دهد و این دقیقاً مشهود است که مالیات غیرمستقیم در مقابل دستمزد‌های پایین، یک امر کاملاً ناعادلانه‌ای است چون وقتی که شما بنزین و یا هرچیز دیگری می‌خرید و آن را پرداخت می‌کنید به نحوی که وقتی که حقوق من پانصد دلار است دقیقاً مالیاتی را پرداخت می‌کنم که گویی درآمدم ده‌هزار دلار است. وقتی که ما از آن​ها می‌خواهیم که این قانون را اصلاح کنند، ویا در مقابل این قوانین مالیاتی اعتراض می‌کنیم، هردوی آن​ها در مقابل‌مان و مخالف ما هستند. زمانی که ما از یک "ایالت سکولار دموکراتیک" سخن به‌میان می‌آوریم، هردو آن​ها ساز مخالف می‌زنند به همین دلیل است که این بخش یا طبقه‌ی بورژوا به همان نکته اشاره می‌کند. این درست است که لبنان به بخش‌های فرقه‌ای تقسیم گردیده امّا در حقیقت، آن، فرقه‌ای نبوده بلکه یک طبقه‌ی بوژوا است که در هر منطقه‌ی فرقه‌ای، قدرت را تحت کنترل داشته و این را در مناطق فرقه‌ای پنهان می‌کنند از این رو است که من می‌گویم که این طبقه‌ی بورژوا است که سهم بیشتری از قدرت و در عین حال ،پروژه‌ی امپریالیسم را می‌خواهد از این رو ما می‌گوئیم: "یک هدف و یا رهروان یک راه با دو چهره‌ی متفاوت."
پروسه: تحولاتی که در تونس اتفاق افتاده چه بازتابی در بین مردم لبنان داشته و فکر می کنید که آینده‌ی تونس به کجا می‌انجامد؟
احمد دِرکی
: اتفاقی که در تونس افتاد بسیار بحرانی و خطرناک است زیرا ممکن است به تغییر تعادل منجر شود. آن یک جنبش خیابانی ومطالباتی است و تونس در حال حاضر کاملاً تحت جنبش اسلام‌گراها و یا دیگر جنبش‌ها کنترل نمی‌شود از این رو ما به مردم تونس چپ‌گرا می‌گوئیم. شما ابتدا جنبش‌ها ی خیابانی را رهبری کرده و سپس کل سیستم را تغییر می‌دهید. من در اینجا از قدرتی صحبت به میان می‌آورم که برای تغییرنقاب رلی بازی خواهد کرد و همان افراد، اینک با اسامی متفاوت وارد میدان خواهند گردید. و از شما برای وارد شدن به این بازی نیز دعوت به عمل خواهد آمد و با حمایت ارتشی که خود را دولت خوبی وانمود می‌کند و به مردم تیراندازی نمی‌کند فقط به آن​ها بله می‌گوید تا مجدداً کنترل قدرت را به‌دست گرفته و ارتباطش را نیز با آمریکا به صورتی که هست حفظ کند. دراینجاست که ما از نیروهای چپی و خیابانی به منظور تغییر کامل سیستم سیاسی حمایت می‌کنیم برای ایجاد یک تونس دموکراتیک توسط استقرار یک سیستم جدید اقتصادی، سیاسی.
پروسه: حزب کمونیست کارگران تونس در بیانیه‌ای که داده گفته که یک هیئتی تشکیل بشود و با دولت وارد گفت و گو شود که انتقال قدرت به صورت آرامی صورت بگیرد، شما این موضع حزب کمونیست کارگران تونس را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

احمد دِرکی
: بله، ازآن جهت است که آن​ها نام "دولت ملی" به آن داده‌اند زیرا همانطور که می‌دانید بیشتر احزاب کشور تونس قانونی نیستند بنابراین دولت ملی باید تمامی احزاب را حتا احزاب فعال در زمان بن علی را نیز در این فعالیت شرکت دهد. زمانی که این دولت ملی تشکیل شود، به دلیل اینکه آن دولت، نماینده‌ی تمام ملت خواهد بود و کشور را به سوی یک جو دموکراتیک صلح‌آمیز پیش خواهد برد. اما اتفاقی که افتاد قدرت وقت، این دولت را بدون دخالت احزاب غیرقانونی تشکیل داد از این رو است که این مناقشات تا تشکیل یک دولت ملی واقعی ادامه خواهد داشت.
پروسه: خطر نیروهای تندروی اسلامی را چقدر برای تونس جدی می‌دانید؟
احمد دِرکی
: مسئله، خطرناک بودن یا نبودن آن نیست، زیرا موضوع بحث ما صحنه‌ی تغییر و دگرگونی است. یک دولت ملی که برای تغییر در صحنه آماده است. زمانی که ما می‌گوییم: "دموکراتیک"، اجازه بدهیم که این واژه، معنای واقعی دموکراتیک را داشته باشد. به هیچ عنوان، مسئله‌ی خطر اسلام‌گراها یا چپی ها و یا هر چیز دیگری در بین نیست. ما از یک سیستم سکولار دموکراتیک سخن به میان می‌آوریم که پیروز می‌شود پس اجازه بدهید پیروز شود.
پروسه: شما این گفته‌ی مقامات ایران را قبول دارید که می‌گویند مردم تونس حکومت اسلامی می خواهند؟
احمد دِرکی: من فکر می کنم که نادرست است. اگر شما درمورد جامعه‌ی تونس مطالعه کرده باشید، در اینجا باید بین دو موضوع تفاوت قائل شویم: اسلام به عنوان یک عقیده و اسلام به عنوان یک نیروی سیاسی. مردم تونس مسلمان هستند امّا این به این معنا نیست که من باید برای نشان دادن هویتم حجاب بگذارم و یا به دیگران اجازه‌ی داخل شدن ندهم و در نتیجه با اسلام سیاسی اداره‌ی امور را در دست بگیرم به همین دلیل است که فکر می‌کنم این یک دیدگاه اشتباه است زیرا جامعه ی تونس هنوز اسلامی نشده.