در بسط و بررسی نظام توتالیتاریسم
مریم حلم زاده
مریم حلم زاده
"کنت میناگ" متفکر معاصر در مقالهی مهمی تحت عنوان "توتالیتاریسم، آیا پایان آن را دیده ایم؟" می نویسد:
- آیا توتالیتاریسم نوعی نابههنجاریِ قرن بیستم بود؟ یا پدیدهای بنیادی مربوط به غرب مدرن به شمار میرود؟ و هنوز نمی توانیم خیال خود را از آن آسوده فرض کنیم؟
همین نگرانی واقع بینانه است که ما را بر آن میدارد به بررسی و تبیین "توتالیتاریسم" و پیامدهای آن بپردازیم و خاستگاه آن را دربستر جامعه شناسایی کنیم.
هانا آرنت متفکر شناخته شدهی آلمانی "توتالیتاریسم" را یک نظام ضد انسانی معرفی کرده که بدیهیترین حقوق انسانها را مورد نقض قرار میدهد.
وی "توتالیتاریسم" را تجربهی ناگزیر میداند و میگوید:
"بحران زمان ما و مهمترین واقعهی آن شکل به کلی جدیدی از حکومت را به میان آورده است که احتمال بسیار میرود از این پس امری بالقوه و خطری همیشه حاضر باشد."
هورکهایمر و پولوک معتقدند، "تفوق سیاست" بر اقتصاد، اعمال سلطه به واسطهی "عقلانیت فنی" و بهرهبرداری از احساسات و گرایشات غیر منطقی تودهها از بارزترین ویژهگیهای رژیم توتالیتر است.
نظام توتالیتاریسم social system totalitarism از دهشتناکترین نظامات اجتماعی است که انسان معاصر آن را تجربه کرده است. نظامی که به مراتب هولناکتر از استبداد سیاسی و دیکتاتوری یک عنصر مستبد و خود رای است.
نظامهای توتالیتر نظامهایی هستند که بر طبق ایدهئولوژی فراگیر و مشخص در همهی حوزههای زندهگی فرد و جامعه دخالت میکنند و میکوشند آن ایدهئولوژی را بر واقعیت جامعه تحمیل کنند.
در این راه، توتالیتاریسم نیازمند کنترل دولت بر کلیهی وسایل ارتباط جمعی و دستگاههای آموزشی و فرهنگیست.
نظارت دولت به عنوان بزرگترین اهرم حکومت توتالیتر بر تکنولوژی، اقتصاد و بازار، آموزش و پرورش و محیط آکادمیک، شبکههای اجتماعی مجازی، محیطهای هنری، رسانه و مطبوعات و... سایه افکنده است.
سیستم فیلترینگ سایتها، حذف و سانسور محصولات فرهنگی، فشارهای اقتصادی، توبیخ و حذف افراد و در کل ایجاد فضای بسته و محدود سیاسی و اجتماعی از نمونههای بارز آن است.
دولت توتالیتر با از میان بردن نهادهای خودجوش جامعهی مدنی، مانند انجمنها، اِن.جی.اوها و تشکلهای اجتماعی میکوشند تا برای تحکیم قدرت خود نهادهایی از بالا را بر جامعه تحمیل کنند.
در این جامعه که همزیستیِ مسالمتآمیز، همیاری و هماندیشی امری غریب به نظر میرسد تنها صندوقهای صدقات و مؤسسات خیریه هستند که روز به روز افزایش مییابند.
نظام توتالیتر به نوعی نظام ایدهئولوژیک نیز هست. در واقع در راه ساختن جامعهای حول محور یک اندیشهی آرمانی، با اتوپیاسازی غیر قابل دسترَس در عالم واقعیت و با آرمان گراییهای دروغین سعی در ساختن مدینهی فاضله را دارد.
این نظام با تهییج تودهها و سوء استفاده از نا آگاهی و عواطف آنها قصد در ریشه دواندن در تاریخ و فرهنگ آن جامعه را دارد.
این نفوذ و قدرت نظام توتالیتر حاصل پیوند شوم و دردناک با نخبهگان و اوباش است. نخبهگانِ هوشمند ولی خودفروخته، سعی در ایجاد گروهها و دستههای سازمان یافته و پیشرو و نیز بهره برداری از آنها را دارند.
نام دیگر این دستهها، گروههای فشار سیاسی-اجتماعیست که اکثر آنان را عناصر کینه توز، ناکام و شکستخوردهی اجتماعی که غالباً دچار محرومیت بوده و دارای تحصیلات پایین هستند، تشکیل میدهند.
سرخوردهگی و ناکامی اجتماعی و زمینههای تربیتی-خانوادهگی از این افراد، شخصیتهای پرخاشگر و مهاجم میسازد که میتوانند گروه مناسبی برای تهاجم و تعرّض به حقوق و حریم روشنفکران و منتقدان جامعه باشند.
حاکمان و رهبران توتالیتاریست بدون هیچ گونه احساس مسئولیتی مسلسلوار دروغ میگویند. آنها استعداد ویژهای در تئوریزه کردن و قداست بخشیدن به این دروغها و یاوهگوییها دارند.
هانا آرنت در تحلیلهای خود بین "زور" و "اقتدار" و نیز "استبداد" و "توتالیتر" تمایز قائل است. به زعم آرنت بین نظامهای مبتنی بر استبداد و دیکتاتوری و نظامهای اجتماعی توتالیتاریسم تفاوت اساسی وجود دارد.
در نظام مبتنی بر زور و استبداد یک شهروند کماکان یک موجود انسانی باقی میماند که قابلیتهای انسانی مانند آگاهیٰ، آزادی، اختیار و انتخاب و خلقیات و عصیان علیه وضع موجود را بالقوه دارا میباشند.
انسانها در این جامعه تحت شرایط مناسب ذهنی و با خود آگاهی میتوانند خود را از وضع موجود رهائی بخشند. زیرا به تعبیر متفکر فرانسوی، ژانژاکروسو هنوز حق اندیشیدن از آنها سلب نگردیده است. بنابراین دیکتاتوری و استبداد به این خاطر محکوم است که در آن نظام تنها یک نفر میاندیشد و دیگران حق اندیشیدن ندارند.
اما در نظام اجتماعی-سیاسی توتالیتری، انسان به علت مسخ شدن شخصیت و بیگانهگی با ماهیت انسانی قدرت اندیشیدن از وی سلب شده است. لذا امکان اندیشهی به مثابهی موجودی که امکان کسب آگاهی و معرفت دارد و میتواند آگاهانه و خلاق با محیط پیرامونی تعامل داشته باشد، از درون وی رخت بربسته است.
در نظام توتالیترٰ، مازوخیسم(خودآزاری) و سادیسم(دگرآزاری) سکهی رایج است. همه میآزارند و آزرده می شوند.
در واقع سیستم اجتماعی توتالیتر نظمی را برقرار میکند که هیچ کس فردیت ندارد. بر این اساس آدمیانی که از هستی انسانی و فرهنگ اجتماعی ساقط شدهاند، از صدای تازیانه لذت میبرند.
عدم وجود شخصیتهای انسانی سالم و رشد یافته از یک سو و وجود هالههای هیجانی دائمی اجتماعی از سوی دیگر، باعث میشود فضای جامعه همواره آکنده از غبار سرکوب باشد و اعتماد عمومی از جامعه رخت بربندد.
اجرای قانون نیازمند ایجاد فضائی آکنده از ترس و هراس است که به ویرانی روابط میان انسانها میانجامد.
بنابراین در نظام سیاسی- اجتماعی توتالیتر یا تمامیتگرا هیچ حوزهی خصوصی را در حیات و زندهگی اجتماعی انسان بر نمیتابد. تا آنجا در زندهگی شخصی افراد دخالت میکند که علاوه بر استحالهی تمام عیار انسانها، هیچ تمایز و ویژهگی شخصی را حتا در آرایش و لباس و... تحمل نکرده و همه چیز را تحت کنترل و سلطهی خود میخواهد.
برخی نویسندهگان، توتالیتاریسم را به دو نوع چپ و راست تقسیم کردهاند و نمونههای اصلی آنها را به ترتیب در آلمان و ایتالیا در دوران سلطهی نازیسم و فاشیسم و اتحاد جماهیر شوروری ذکر کرده اند.
در توتالیتاریسم چپ دولت میکوشد، تا آنچه را که با کلیت ایدهئولوژی حاکم سازشی ندارد ازمیان بردارد. دولت نقش میانجی منافع متضاد را بازی نمیکند بلکه منافع مغایر خود را از میان بر می دارد.
دولت توتالیتر به نام هدف و غایتی جهان شمول عمل میکند که همهگان باید از آن پیروی کنند. اصول اخلاق در توتالیتاریسم مطلق وعینی تصور میشود و نظرات و سلیقهها و گرایشات فرد در آن جائی ندارد.
نوعی روحیهی مذهبی در توتالیتاریسم به طور کلی حاکم است. کسانی که از اصول اخلاقی ایدهئولوژی حاکم پیروی نکنند، گناهکار و مستوجب مجازات شمرده میشوند.
تفتیش عقاید از رویههای رایج دولت توتالیتر است.
در این نظام شکست خوردهگان در مبارزات سیاسی، بخت برگشته و کافر و منحرف به شمار میروند. از این رو تصفیههای مداوم در درون حزب، دولت ونهادهای سیاسی از عناصر مرتد و منحرف یکی دیگر از رویههای رایج در دولت توتالیتار است.
از دیدگاه توتالیتاریسم، مردم مصلحت واقعی خود را تشخیص نمیدهند. بلکه همواره باید حزب یا گروه حاکم که خود را نمایندهی منافع راستین و خواستهای واقعی اکثریت مردم میدانند تصمیم نهایی و اصلی را اتخاذ می کنند.
توتالیتاریسم راست، جامعه کلی انداموار تلقی میشود که همهی اجزاء آن به هم وابستهاند و کارکردهای متقابل دارند. به عبارت دیگر این توتالیتاریسم وجود هرگونه تضاد و تعارض به ویژه تضادهای طبقاتی را در جامعه نفی کند.
عدم اعلام ٱمار صحیح از میزان خط فقر در جامعه، همچنین کتمان میزان آمار انحرافات و آسیبهای اجتماعی توسط دولت مردان، خود بیانگر این امر است.
در این جامعه دولت مظهر آگاه و ارادهی عمومی انسان در تاریخ تلقی میشود و ملت، نژاد و دولت اصالت دارد، نه فرد و آزادی یا حقوق وی.
به طور کلی در توتالیتاریسم چپ دست کم از لحاظ نظری، دموکراسی مورد ستایش و استبداد مورد نکوهش قرار میگیرد.
اما توتالیتاریسم راست هیچگونه تظاهری به دفاع از دموکراسی هم نمیشود. برعکس بر اصالت رهبر و رهبری و نقش آن در هدایت تودهها آشکارا تأکید میشود.
اعضای حزب فاشیست در ایتالیا به رهبر سوگند وفاداری یاد می کردند میگفتند:
"سوگند میخورم فرمانهای رهبر را اجرا کنم!!"
یکی از ده فرمان معروف موسولینی بدین شرح بود:
"باور کنید، اطاعت کنید، جنگ کنید."
به طور فرموله و به اختصار میتوان گفت بنیادیترین پایههای نظام توتالیتاریسم عبارت است از ایدهئولوژی واحد، نظام پلیس مخفی، تبلیغات، خشونتگرائی، سرکوب، تولید مستمر دشمن خیالی، سرکوب معترض و منتقد، بمباران فکری دائم شهروندان، ترویج شخصیتپرستی افراطی و بیمارگونه، وحدتگرائی پوشالی و دروغین بر مبنای ایدهی اتوپیک و آرمانگرایانه، پمپاژ و شارژ دائمی جامعه با اطلاعات ساختهگی و نمایشی، معتادسازی افکار عمومی تودهها به بحرانهای گوناگون پیدرپی، تسّری و تعمیم رفتارهای هیجانی و احساسی، پوپولیسمِ عوامفریبانه، کنترل همه توسط همه، فقدان هرگونه شخصیت حقوقی و مدنی و امنیت سیاسی، اجتماعی و شغلی و... که موجبات نگرانی و هراس دائمی افراد را پدید میآورد، از دیگر موهبات شوم نظام توتالیتر به مدد اتحاد با نخبهگان فاقد شعور و مسئولیت اجتماعیست.
به یک تعبیر دیگر دولت توتالیتر خصوصیات زندان، پادگان و گورستان را در خود جمع می کند.
مریم حلم زاده
منابع:
1- آموزش دانش سیاسی- حسین بشیریه
2- توتالیتاریسم-هانا آرنت
3- دائره المعارف علوم اجتماعی- شایانمهر
- آیا توتالیتاریسم نوعی نابههنجاریِ قرن بیستم بود؟ یا پدیدهای بنیادی مربوط به غرب مدرن به شمار میرود؟ و هنوز نمی توانیم خیال خود را از آن آسوده فرض کنیم؟
همین نگرانی واقع بینانه است که ما را بر آن میدارد به بررسی و تبیین "توتالیتاریسم" و پیامدهای آن بپردازیم و خاستگاه آن را دربستر جامعه شناسایی کنیم.
هانا آرنت متفکر شناخته شدهی آلمانی "توتالیتاریسم" را یک نظام ضد انسانی معرفی کرده که بدیهیترین حقوق انسانها را مورد نقض قرار میدهد.
وی "توتالیتاریسم" را تجربهی ناگزیر میداند و میگوید:
"بحران زمان ما و مهمترین واقعهی آن شکل به کلی جدیدی از حکومت را به میان آورده است که احتمال بسیار میرود از این پس امری بالقوه و خطری همیشه حاضر باشد."
هورکهایمر و پولوک معتقدند، "تفوق سیاست" بر اقتصاد، اعمال سلطه به واسطهی "عقلانیت فنی" و بهرهبرداری از احساسات و گرایشات غیر منطقی تودهها از بارزترین ویژهگیهای رژیم توتالیتر است.
نظام توتالیتاریسم social system totalitarism از دهشتناکترین نظامات اجتماعی است که انسان معاصر آن را تجربه کرده است. نظامی که به مراتب هولناکتر از استبداد سیاسی و دیکتاتوری یک عنصر مستبد و خود رای است.
نظامهای توتالیتر نظامهایی هستند که بر طبق ایدهئولوژی فراگیر و مشخص در همهی حوزههای زندهگی فرد و جامعه دخالت میکنند و میکوشند آن ایدهئولوژی را بر واقعیت جامعه تحمیل کنند.
در این راه، توتالیتاریسم نیازمند کنترل دولت بر کلیهی وسایل ارتباط جمعی و دستگاههای آموزشی و فرهنگیست.
نظارت دولت به عنوان بزرگترین اهرم حکومت توتالیتر بر تکنولوژی، اقتصاد و بازار، آموزش و پرورش و محیط آکادمیک، شبکههای اجتماعی مجازی، محیطهای هنری، رسانه و مطبوعات و... سایه افکنده است.
سیستم فیلترینگ سایتها، حذف و سانسور محصولات فرهنگی، فشارهای اقتصادی، توبیخ و حذف افراد و در کل ایجاد فضای بسته و محدود سیاسی و اجتماعی از نمونههای بارز آن است.
دولت توتالیتر با از میان بردن نهادهای خودجوش جامعهی مدنی، مانند انجمنها، اِن.جی.اوها و تشکلهای اجتماعی میکوشند تا برای تحکیم قدرت خود نهادهایی از بالا را بر جامعه تحمیل کنند.
در این جامعه که همزیستیِ مسالمتآمیز، همیاری و هماندیشی امری غریب به نظر میرسد تنها صندوقهای صدقات و مؤسسات خیریه هستند که روز به روز افزایش مییابند.
نظام توتالیتر به نوعی نظام ایدهئولوژیک نیز هست. در واقع در راه ساختن جامعهای حول محور یک اندیشهی آرمانی، با اتوپیاسازی غیر قابل دسترَس در عالم واقعیت و با آرمان گراییهای دروغین سعی در ساختن مدینهی فاضله را دارد.
این نظام با تهییج تودهها و سوء استفاده از نا آگاهی و عواطف آنها قصد در ریشه دواندن در تاریخ و فرهنگ آن جامعه را دارد.
این نفوذ و قدرت نظام توتالیتر حاصل پیوند شوم و دردناک با نخبهگان و اوباش است. نخبهگانِ هوشمند ولی خودفروخته، سعی در ایجاد گروهها و دستههای سازمان یافته و پیشرو و نیز بهره برداری از آنها را دارند.
نام دیگر این دستهها، گروههای فشار سیاسی-اجتماعیست که اکثر آنان را عناصر کینه توز، ناکام و شکستخوردهی اجتماعی که غالباً دچار محرومیت بوده و دارای تحصیلات پایین هستند، تشکیل میدهند.
سرخوردهگی و ناکامی اجتماعی و زمینههای تربیتی-خانوادهگی از این افراد، شخصیتهای پرخاشگر و مهاجم میسازد که میتوانند گروه مناسبی برای تهاجم و تعرّض به حقوق و حریم روشنفکران و منتقدان جامعه باشند.
حاکمان و رهبران توتالیتاریست بدون هیچ گونه احساس مسئولیتی مسلسلوار دروغ میگویند. آنها استعداد ویژهای در تئوریزه کردن و قداست بخشیدن به این دروغها و یاوهگوییها دارند.
هانا آرنت در تحلیلهای خود بین "زور" و "اقتدار" و نیز "استبداد" و "توتالیتر" تمایز قائل است. به زعم آرنت بین نظامهای مبتنی بر استبداد و دیکتاتوری و نظامهای اجتماعی توتالیتاریسم تفاوت اساسی وجود دارد.
در نظام مبتنی بر زور و استبداد یک شهروند کماکان یک موجود انسانی باقی میماند که قابلیتهای انسانی مانند آگاهیٰ، آزادی، اختیار و انتخاب و خلقیات و عصیان علیه وضع موجود را بالقوه دارا میباشند.
انسانها در این جامعه تحت شرایط مناسب ذهنی و با خود آگاهی میتوانند خود را از وضع موجود رهائی بخشند. زیرا به تعبیر متفکر فرانسوی، ژانژاکروسو هنوز حق اندیشیدن از آنها سلب نگردیده است. بنابراین دیکتاتوری و استبداد به این خاطر محکوم است که در آن نظام تنها یک نفر میاندیشد و دیگران حق اندیشیدن ندارند.
اما در نظام اجتماعی-سیاسی توتالیتری، انسان به علت مسخ شدن شخصیت و بیگانهگی با ماهیت انسانی قدرت اندیشیدن از وی سلب شده است. لذا امکان اندیشهی به مثابهی موجودی که امکان کسب آگاهی و معرفت دارد و میتواند آگاهانه و خلاق با محیط پیرامونی تعامل داشته باشد، از درون وی رخت بربسته است.
در نظام توتالیترٰ، مازوخیسم(خودآزاری) و سادیسم(دگرآزاری) سکهی رایج است. همه میآزارند و آزرده می شوند.
در واقع سیستم اجتماعی توتالیتر نظمی را برقرار میکند که هیچ کس فردیت ندارد. بر این اساس آدمیانی که از هستی انسانی و فرهنگ اجتماعی ساقط شدهاند، از صدای تازیانه لذت میبرند.
عدم وجود شخصیتهای انسانی سالم و رشد یافته از یک سو و وجود هالههای هیجانی دائمی اجتماعی از سوی دیگر، باعث میشود فضای جامعه همواره آکنده از غبار سرکوب باشد و اعتماد عمومی از جامعه رخت بربندد.
اجرای قانون نیازمند ایجاد فضائی آکنده از ترس و هراس است که به ویرانی روابط میان انسانها میانجامد.
بنابراین در نظام سیاسی- اجتماعی توتالیتر یا تمامیتگرا هیچ حوزهی خصوصی را در حیات و زندهگی اجتماعی انسان بر نمیتابد. تا آنجا در زندهگی شخصی افراد دخالت میکند که علاوه بر استحالهی تمام عیار انسانها، هیچ تمایز و ویژهگی شخصی را حتا در آرایش و لباس و... تحمل نکرده و همه چیز را تحت کنترل و سلطهی خود میخواهد.
برخی نویسندهگان، توتالیتاریسم را به دو نوع چپ و راست تقسیم کردهاند و نمونههای اصلی آنها را به ترتیب در آلمان و ایتالیا در دوران سلطهی نازیسم و فاشیسم و اتحاد جماهیر شوروری ذکر کرده اند.
در توتالیتاریسم چپ دولت میکوشد، تا آنچه را که با کلیت ایدهئولوژی حاکم سازشی ندارد ازمیان بردارد. دولت نقش میانجی منافع متضاد را بازی نمیکند بلکه منافع مغایر خود را از میان بر می دارد.
دولت توتالیتر به نام هدف و غایتی جهان شمول عمل میکند که همهگان باید از آن پیروی کنند. اصول اخلاق در توتالیتاریسم مطلق وعینی تصور میشود و نظرات و سلیقهها و گرایشات فرد در آن جائی ندارد.
نوعی روحیهی مذهبی در توتالیتاریسم به طور کلی حاکم است. کسانی که از اصول اخلاقی ایدهئولوژی حاکم پیروی نکنند، گناهکار و مستوجب مجازات شمرده میشوند.
تفتیش عقاید از رویههای رایج دولت توتالیتر است.
در این نظام شکست خوردهگان در مبارزات سیاسی، بخت برگشته و کافر و منحرف به شمار میروند. از این رو تصفیههای مداوم در درون حزب، دولت ونهادهای سیاسی از عناصر مرتد و منحرف یکی دیگر از رویههای رایج در دولت توتالیتار است.
از دیدگاه توتالیتاریسم، مردم مصلحت واقعی خود را تشخیص نمیدهند. بلکه همواره باید حزب یا گروه حاکم که خود را نمایندهی منافع راستین و خواستهای واقعی اکثریت مردم میدانند تصمیم نهایی و اصلی را اتخاذ می کنند.
توتالیتاریسم راست، جامعه کلی انداموار تلقی میشود که همهی اجزاء آن به هم وابستهاند و کارکردهای متقابل دارند. به عبارت دیگر این توتالیتاریسم وجود هرگونه تضاد و تعارض به ویژه تضادهای طبقاتی را در جامعه نفی کند.
عدم اعلام ٱمار صحیح از میزان خط فقر در جامعه، همچنین کتمان میزان آمار انحرافات و آسیبهای اجتماعی توسط دولت مردان، خود بیانگر این امر است.
در این جامعه دولت مظهر آگاه و ارادهی عمومی انسان در تاریخ تلقی میشود و ملت، نژاد و دولت اصالت دارد، نه فرد و آزادی یا حقوق وی.
به طور کلی در توتالیتاریسم چپ دست کم از لحاظ نظری، دموکراسی مورد ستایش و استبداد مورد نکوهش قرار میگیرد.
اما توتالیتاریسم راست هیچگونه تظاهری به دفاع از دموکراسی هم نمیشود. برعکس بر اصالت رهبر و رهبری و نقش آن در هدایت تودهها آشکارا تأکید میشود.
اعضای حزب فاشیست در ایتالیا به رهبر سوگند وفاداری یاد می کردند میگفتند:
"سوگند میخورم فرمانهای رهبر را اجرا کنم!!"
یکی از ده فرمان معروف موسولینی بدین شرح بود:
"باور کنید، اطاعت کنید، جنگ کنید."
به طور فرموله و به اختصار میتوان گفت بنیادیترین پایههای نظام توتالیتاریسم عبارت است از ایدهئولوژی واحد، نظام پلیس مخفی، تبلیغات، خشونتگرائی، سرکوب، تولید مستمر دشمن خیالی، سرکوب معترض و منتقد، بمباران فکری دائم شهروندان، ترویج شخصیتپرستی افراطی و بیمارگونه، وحدتگرائی پوشالی و دروغین بر مبنای ایدهی اتوپیک و آرمانگرایانه، پمپاژ و شارژ دائمی جامعه با اطلاعات ساختهگی و نمایشی، معتادسازی افکار عمومی تودهها به بحرانهای گوناگون پیدرپی، تسّری و تعمیم رفتارهای هیجانی و احساسی، پوپولیسمِ عوامفریبانه، کنترل همه توسط همه، فقدان هرگونه شخصیت حقوقی و مدنی و امنیت سیاسی، اجتماعی و شغلی و... که موجبات نگرانی و هراس دائمی افراد را پدید میآورد، از دیگر موهبات شوم نظام توتالیتر به مدد اتحاد با نخبهگان فاقد شعور و مسئولیت اجتماعیست.
به یک تعبیر دیگر دولت توتالیتر خصوصیات زندان، پادگان و گورستان را در خود جمع می کند.
مریم حلم زاده
منابع:
1- آموزش دانش سیاسی- حسین بشیریه
2- توتالیتاریسم-هانا آرنت
3- دائره المعارف علوم اجتماعی- شایانمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر