۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

روند معکوس آب و برقِ رایگان!(تحلیل وضع حال سرمایه داری)


روند معکوس آب و برقِ رایگان!
تحلیل وضع حال سرمایه­داری

محمد قراگوزلو
Mohammad.QhQ@Gmail.com


درآمد
اقتصاد سیاسی نئولیبرال به مثابه­ هارترین صورت­مندی تاریخ سرمایه­داری سیاه­ترین شرایط اقتصادی ـ سیاسی را بر زنده­گی فرودستان تحمیل کرده است. از یونان تا ایران، از آمریکا تا فرانسه، از ایتالیا تا پرتغال، از اسپانیا تا ایرلند، از انگلستان تا روسیه و... همه­ی دولت­ها از آزاد سازی بازار و برنامه­های موسوم به ریاضت اقتصادی سخن می­گویند. عنوان دولت­ها دیگر نشانه­یی گم­راه­کننده برای شناسایی عمل­کرد واقعی آنان نیست. در یونان و پرتغال دو دولت "سوسیالیست" عملاً به برنامه­های نئولیبرالی تمکین کرده­اند و به روش دولت اولترا راست فرانسه و ایتالیا قدم برمی­دارند. در ایران از درون جار و جنجال "عدالت ­محور" دولت نهم و دهم سرانجام طرحی بیرون آمد و عملیاتی شد که عیناً در دستور کار همه­ی دولت­های سرمایه­داری بزرگ و کوچک و پیش­رفته و پس­مانده قرار گرفته است. از قرار جهانی­سازی­های ناگزیر هیچ راه پیش و پسی برای دولت­ها نگذاشته است و همه را وادار به اتخاذ سیاستی یک­سان کرده است. حالا دیگر هیچ تعارفی در کار نیست. تمام دولت­ها – مستقل از این­که با چه شعاری به قدرت رسیده­اند – زیر پرچم صندوق بین­المللی و بانک جهانی سینه می­زنند. می­توان گفت – و پذیرفت – که در آینده­یی ممکن و ناگزیر، نظریه­پردازان این دو نهاد روی صندلی متهمان خواهند نشست و مانند جنایت­کاران جنگی در برابر به فقر و فساد کشیدن جامعه­ی جهانی محاکمه خواهند شد. چنین تصویری رویا نیست. قصه نیز نیست. اگر این امکان در آینده­یی متصور تحقق نپذیرد، آن­گاه باید به کل روند تکامل تاریخ به دیده­ی تردید نگریست.

واضح است که قصد ما، در این مجال مجمل نقد و بررسی زمینه­ها و پی­آمدهای بحران نئولیبرالی حاضر نیست. این قلم فرسایی پیش­تر توسط نگارنده و تحلیل­گران دیگر از زوایای مختلف صورت بسته و با توجه به جریان جاری و حاکم بحران، نقد آن کماکان به قوت خود باقی­ست. در این اجمال می­خواهم نشان دهم که کلیات ماجرای "ریاضت اقتصادی" - که عنوان پُر مسمایش انسان را به یاد روزگار پرادبار کاهنان و مرتاضان و صوفیان و چله­نشینان می­اندازد – چه­گونه رقم خورده است. به این ترتیب روند بحث من اشارتی خواهد بود و امید دارم بتوانم پس از جمع­بندی هزاران صفحه یادداشت و مقاله، مجلد دوم کتاب "بحران" را در چارچوب و عنوان "عصر فروپاشی سرمایه­داری" تدوین و منتشر کنم.

ویژه­گی­های کلی اقتصاد سیاسی نئولیبرال
ü حذف فوری یا تدریجی کلیه­ی خدمات حمایتی دولت و به عبارتی آزادسازی یا خودکنترلی بازار یا رهاکردن قیمت­ها یا... هدف­مندسازی یارانه­ها!
ü تقویت نیروی پلیس به منظور مقابله با واکنش­های کارگران و زحمت­کشان و به یک مفهوم امنیتی کردن فضای سیاسی جامعه. نمونه­ی کودتای شیلی در 11 سپتامبر 1973 به­ترین مصداق این روند است. در ایران نیز از مدت­ها پیش دولت برای آزادسازی قیمت­ها پلیس را به خیابان فرستاده است و توضیح نمی­دهد که اگر این طرح واقعاً به سود مردم فرودست است و اگر به راستی قرار است با اجرای این طرح – به قول رئیس دولت­ها­ی نهم و دهم – فقر و بی­کاری ریشه­کن شود و همدلی و هم­بسته­گی مردمی حاکم گردد (نقل به مضمون) اساساً چه نیازی به نیروی پلیس است؟ مگر نه این­که مردم خود منافع خود را می­فهمند و خدمت­­گزاران خود را می­شناسند؟ اگر فرض بر جهل مردم است، اگر تصور بر این است که مردم مانند کودک نادان و بیمار هستند که باید به زور پدر و مادر مورد معالجه (مثلاً تزریق یک آمپول دردآور) قرار گیرند که خب "این هم لابد نظری­ست"!! (به قول هایدگر). در این صورت سخن گفتن مکرر از طرف " ملت ایران " و نماینده گی این مردم ؛ مصداق جهل مرکب خواهد بود!!
ü اتمیزه کردن جامعه و انسان­ها به شیوه­ی ترویج گرایش­های فرصت­طلبانه و غیراجتماعی فردگرایانه و تقلیل سطح معاش خانوارهای کم­درآمد.
ü انباشت به شیوه­ی خلع ید مجدد از سرمایه­داری بر محور رژیم انباشت متکی به ارزش سهام.
ü سیاست­های مونتاریستی، بورس بازی.
ü خصوصی­سازی.
ü اقتصاد الیگارشیک دولتی. این شیوه­ی اقتصادی با مدل سرمایه­داری دولتی اساساً متفاوت است. در این شیوه­ی مافیایی عناصر و اعضای طبقه­ی حاکم (دولت) – که تبعاً در اقلیت هستند – تمام ثروت جامعه را در اختیار خود می­گیرند و یک جمع کوچک سرمایه­دار سرنوشت جامعه را رقم می­زند. در این چارچوب اگرچه بازار قیمت­ها را بر اساس سطح جهانی تعیین می­کند، اما سود و ارزش اضافه مستقیماً به جیب همان افراد مافیایی می­رود که از پرداخت هرگونه مالیاتی معافند، نبض واردات و اسکله­ی و مرزها را در دست دارند، از بانک­ها به راحتی وام­های کلان می­گیرند و بازپس نمی­دهند، بازار بورس و سرمایه را کلاً در اختیار دارند و سرمایه­داری رقابتی لیبرالی را به سرمایه­داری انحصاری تبدیل کرده­اند. نمونه: روسیه. چین. نمونه­ی دیگر...؟!
ü سرمایه­داری کازینو یا اقتصاد ماده­زدایی شده.
ü توزیع سرمایه­ و ثروت به طرف بالا.
ü مقررات­زدایی در تمام عرصه­های بانکی، مالی و کل بازار.
ü قلع و قمع جنبش­های رادیکال اتحادیه­یی، سندیکایی و به طور کلی انهدام تمام تشکل­های مستقل کارگری و سرکوب پلیسی افراد آگاه جنبش کارگری.
ü حمله به دست­آوردهای مبارزاتی مردم فقیر و فرودست. برای نمونه افزایش سن بازنشسته­گی در فرانسه. افزایش سه برابری شهریه­ی دانشگاه­ها در انگلستان. حذف سوبسیدهایی که با انقلاب بهمن 57 در قالب "رایگان کردن آب و برق" تا حدودی و در یک برهه به شکل نصفه، نیمه جریان داشت و از سال 1368 (دولت کارگزاران سازنده­گی: دولت پنجم) در حیطه­ی طرح تعدیل به تدریج تقلیل یافت و اینک دولت دهم فاتحه­ی آن را خوانده است.
ü ارزان سازی نیروی کار.
ü بی­کارسازی کارگران.
ü جبران ورشکسته­گی نهادهای مالی و صنعتی از طریق: مالیات­های مردم، یورش به معیشت زحمت­کشان و اختصاص بودجه­ی دولتی که همان ارزش اضافه­ی ناشی از استثمار نیروی کار فرودستان است.
ü تقلیل یا حذف مالیات بورژوازی. نمونه: کوتاه آمدن دولت ایران در مقابل طلافروشان.اساسا تجمیع ثروت در دستان بورژوازی ایران رقمی کهکشانی و نا معلوم را می سازد که نه فقط در جایی ثبت نشده است بل که میزان مالیاتش نیز به درستی دانسته نیست.بر خلاف کارگران و کارمندان که مالیات مستقیم می پردازند ؛ بورژوازی ایران که روز به روز چاق تر می شود از هر حساب و کتابی مبراست.چنین روند معیوبی حتا به اعتراف مقامات دولتی عمیق ترین فاصله ی طبقاتی تاریخ این کشور را رقم زده است. با احتساب چنین موازینی ست که ما می گوییم بدون ارتقای معیشت و سطح مادی زنده گی کارگران و زحمت کشان سخن گفتن از " پیش رفت " با هر الگویی یک عوام فریبی کامل است.ساختن برج میلاد و شلیک موشک ها و ماهواره و انجام رزمایش های مکرر و پر هزینه؛ برای مردم گرسنه نه آب دارد و نه نان.مضاف به این که هر سطحی از تجهیز ارتش و سپاه به اسلحه های سنگین با توجه به افزایش رقابت نظامی در منطقه ؛ حامل کم ترین سودی برای مردم ایران نیست. کافی ست به یک رقم خرید شصت میلیارد دلاری دولت سعودی از آمریکا ( جنگنده های فوق پیش رفته ) توجه کنیم ؛ تا دریابیم دولت ایران با نود میلیار دلار در آمد و همین میزان واردات و هزینه؛ مطلقا قادر به رقابت با این دولت ها نیست و فقط بی هوده از جیب مردم ایران , نظامی گری خود را گسترش می دهد. علاوه بر این ها بررسی اوضاع کنونی دولت های منطقه ؛ از عراق و ترکیه و افغانستان و پاکستان و شیخ نشین های جنوب و کشورهای آسیای میانه , امکان هر گونه جنگ را غیر ممکن می نماید و آز آن جا که دولت آمریکا نیز تمام توانش را در عراق و افغانستان و کره ی جنوبی متمرکز کرده است , بزرگ کردن حمله ی نظامی آمریکا به ایران فقط مصرف داخلی دارد.گذشته از این ها تجربه ی فروپاشی شوروی –که در زمان گورباچف ،یلتسین دومین قدرت نظامی جهان بود در کنار سقوط دولت میلیتانت صدام – نشان می دهد هیچ درجه یی از نظامی گری قادر به ایجاد مشروعیت و رضایت و تمکین مردم به دولت نیست. هر گروهبان دومی نیز می داند که سرنیزه جای مطمئنی برای تکیه دادن نیست!
ü بارها گفته­ایم و تکرار می­کنیم که دولت نئولیبرال به منظور غلبه بر بحران اقتصادی، کاهش تورم و حفظ توازن مالی خود که همیشه با کاهش شدید مخارج عمومی و افزایش نرخ بهره­ی سرمایه صورت می­بندد، به بازار کار متغیر دست می­یازد.

دلایل بحران
بحران کنونی که دامنه و عمق آن بسیار گسترده­تر و عمیق­تر از رکود 1929 است، به یک مفهوم در تنش میان ارزش مصرف و ارزش مبادله تعریف می­شود و در کلیات خود از دو عامل اساسی ریشه می­گیرد:
· گرایش نزولی نرخ سود.
· اضافه تولید.
این بحران – که به گمان من حکم به سقوط و فروپاشی چند دولت سرمایه­داری خواهد داد – مانند بحران­های بزرگ صدساله­ی گذشته ثابت کرد، تناقض های سیکلیک سرمایه­داری همیشه در حال تبدیل شدن به بحران هستند و به یک مفهوم اساساً پدیده­یی به نام سرمایه­داری با ثبات و متعادل ترکیب بی­ربط و مهملی بیش نیست.
در مورد دو تئوری علمی "گرایش نزولی نرخ سود" و "اضافه تولید" پیش­تر و البته خلاصه­­وار – در کتاب بحران و چند مقاله­ی متفرقه – سخن گفته­ام و شرح مبسوط آن را می­گذارم برای کتاب در دست تدوین "عصر فروپاشی سرمایه­داری".
واقعیت این است که سرمایه­داری می­کوشد از طریق تجدید آرایش نیروهای خود مساله­ی بحران را به شیوه­ی درون سیستمی حل کند. اما واقعیت دیگر این است که سرمایه­داری نه فقط با این روش بحران خود را حل نمی­کند، بل­که مکان و مرکز آن را به جای دیگری انتقال می­دهد. این سیکل از 1929 تا امروز دست­کم سه بار به صورت بحران­های بزرگ رخ نموده است و بحران جاری از آن توبمیر­های قدیمی­ نیست. در ادامه به این جابه­جایی اشاره می­کنم.

مقررات­زدایی
همه می­دانند که شعله­های سرکش بحران اخیر ابتدا از حوزه­ی ورشکسته­گی بانک­ها و حراج خانه­های رهنی در آمریکا در چهارچوب یک بحران مالی آغاز شد. این امر (از دست رفتن خانه­های رهنی مردم) که در سیاست نئولیبرالی مقررات­زدایی بانک­ها ریشه داشت به "ساب پرایم" موسوم است. در نتیجه­ی حذف مقررات، وظایف بانک­های بازرگانی یا تجاری (commercial banks) و بانک­های سرمایه­گذاری (investment banks) به ترز عجیبی مخدوش شد. از یک­سو جابه­جایی سهام و اوراق مشارکتی به یک معامله پر سود تبدیل گردید و به محض ترکیدن حباب­ها به سقوط وحشت­ناک ارزش سهام و به تبع آن خاکسترنشینی سهام­داران میانه مایه انجامید و از سوی دیگر بحران تبعی آن یعنی وام­های رهنی ساب پرایم (subprime mortgage) – وام­های بلندمدت با ریسک زیاد و نرخ بهره­ی کم - میلیون­ها باب خانه­ی رهنی مردم متوسط و فرودست را از دست­شان بیرون کشید. برخلاف تحلیل­های بی­بنیاد استیگلیتز این فقط برنامه­های اشتباه گرینزپن (در دوران ریاست بر فدرال رزرو) نبود که نرخ بهره­ی اندک و فقدان نظارت دولت بر دادوستدهای مالی را به بحران حراج­ خانه­ها تبدیل کرده بود، کابوس خواب­های طلایی انباشت کازینویی سرمایه وحشت­ناک­تر از این قصه­های رومانتیک بود.
به یک مفهوم علاوه بر مساله­ی اصلی مقررات­زدایی بانک­ها، بحران ساب پرایم بر ایجاد اعتبار کاذب مالی و به عبارت روشن­تر اعتبار صرفاً بر مبنا و اساس اعتبار شکل بسته بود. چنین اعتباری بر پایه­ی سرمایه­ی موجود در بازار شکل نگرفته بود. این امر از یک­جانب موید رقابت سرمایه در فرایند انباشت سرمایه­ی مالی و تناقض­های ذاتی نرخ سود سرمایه­های مالی و اقتصاد کازینوست و از جانب دیگر معطوف به سیاستی­ست که به موجب آن بخش عظیمی از مردم زحمت­کش در جریان سفته­بازی­ها و اوراق مشارکتی پا در هوا در معرض تهی­دست سازی­ قرار می­گیرند...
(در افزوده: واضح است که تهاجم من به بورس­بازی، به مفهوم تفکیک و تقابل اقتصاد مادی یا تولید کالایی با اقتصاد ماده­زدایی شده یا اقتصاد کازینو نیست. حتا آلن بادیو نیز می­داند که از ابتدای عروج سرمایه­داری، مرز جدایی­ناپذیری میان این دو شیوه­ی انباشت سرمایه وجود ندارد. در این تراژدی صاحبان صنایع به همان اندازه­ی بانک­داران جنایت­کارند.)

بانک­ها و صنایع ورشکسته
پول بانک­ها کجا رفت؟ سوال اساسی این است. تدقیق ماجرا را باید در نظریه­ی علمی موسوم به "سرمایه­ی موهوم" (Fictious capital) مارکس در مجلد سوم سرمایه جست­وجو کرد. بنابراین نظریه – که درستی آن در بحران ورشکسته­گی بانک­ها باردیگر ثابت شد – سرمایه­ی موهوم نه فقط در فرایند گردش سرمایه و سرمایه ی در گردش تاثیر مستقیم می گذارد؛ بل که در فراشد انباشت نیز به شدت موثر است. سرمایه ی موهوم در جریان تولید و درگیری کار – سرمایه ؛ سترون است. چرا که ارزش اضافه تنها در متن تولید مادی کالا به صورت فربه شدن سرمایه شکل می بندد؛ حال آن که در حوزه ی توزیع و گردش بزرگ شدن سرمایه به نرخ سود وابسته است. گرایش نزولی نرخ سود حیات سرمایه ی موهوم را به ممات می کشد....
اعتبار بر اساس اعتبار یعنی این­که اصلاً پولی وجود نداشته است که دود شده باشد. تبیین چیستی سوختن این میلیاردها دلار بانکی در ارتباط مستقیم با تحلیل مبحث بحران انباشت سرمایه­ی مالی و نحوه­ی توزیع این سرمایه امکان­پذیر است. در بازار بورس به این نوع سرمایه اصطلاحاً حباب (bubble) گفته می­شود.
بعد از ورشکسته­گی بانک­ها، نوبت به صنایع بزرگ رسید. در آمریکا جنرال موتورز و کرایسلر و فورد از پا درآمدند. در دسامبر سال 2008 سهام رنوی فرانسه و دایملر آلمان به ترتیب 5/9 و 8/7 درصد سقوط کرد. سهام جنرال موتورز در همان زمان 38 درصد کاهش یافت و شرکت فورد نیز کاهش 15 درصدی را تجربه کرد.

بی­کارسازی
به دنبال ورشکسته­گی بانک­ها و صنایع موج گسترده­یی از بی­کارسازی­ جهان سرمایه­داری را فرا گرفت. نرخ بی­کاری در آمریکا دو رقمی شد و در مجموع نه فقط میلیاردها دلار از حقوق، مزایا و پاداش کارگران حذف گردید، بل­که نزدیک به هشتاد میلیون کارگر – و به ویژه کارگران مهاجر – به ارتش بی­کاران جهان اضافه شدند. در تمام این مدت بانک­داران پاداش­های میلیون دلاری دریافت می­کردند و به عبارت دیگر خسارات بحران تماماً از جیب کارگران پرداخت می­شد. بی­کارسازی، تعدیل نیرو، اضافه­کاری، تقلیل دستمزد و حذف تمام خدمات دولتی راه­کار سرمایه­داری برای خروج از بحران بود. در ایران هم زمان با کلیدخوردن آزادسازی قیمت­ها روزنامه­ی کیهان در سمت راست و بالای خود نوشت: «دستگاه­های اجرایی موظف به کاهش40 درصدی نیروهای ستادی شدند.» (28/ آذر/ 1389)

دولت سخاوت­مند سرمایه­داری
دولتی که قرار بود کوچک باشد، دولتی که قرار بود در کار بازار و سرمایه­ی مالی دخالتی نکند، دولتی که بانک­ها و بازار بورس را به حال خود رها کرده بود... ناگهان در چنین شرایطی سر و کله­اش پیدا شد. از کومک بی­دریغ 700 میلیاردی دولت اوباما و 500 میلیارد یورویی دولت گوردون براون نه کارگری شغل خود را به دست آورد و نه خانه­یی به صاحبش اعاده شد. این وام­ها پرداخت شد که بانک­داران و صاحبان صنایع که در گرداب بحران دست و پا می­زدند سوار کشتی نجات دولت­ها شوند. دولت زنده شد اما مثل همیشه به نفع طبقه­ی حاکم بورژوازی. گیرم که از زمان ریگان ـ تاچر هم دولت نه فقط نمرده بود، بل­که با تمام قدرت مشغول سرکوب کارگران و دفاع از سرمایه­داران و تداوم جنگ سرد و نقشه­کشی برای حمله به عراق و افغانستان و میلیتاریزه کردن جهان بود. بدین­ترتیب با کومک سخاوت­مندانه ی دولت به مراکز ورشکسته­ی مالی و صنایع، مرکز بحران به جای دیگری منتقل شد و آرایش نیروهای سرمایه­داری تغییر کرد.

کسری بودجه
فهم این نکته چندان دشوار نیست که تلاش دولت­های سرمایه­داری برای نجات کشتی درهم شکسته­ی بانک­ها و صنایع به بی­ثباتی خودشان انجامیده است. در انگلستان تا پایان سال 2010 کسری بودجه­ی دولت به 68 درصد تولید ناخالص داخلی رسیده است. برخلاف لاف گزاف اعضای اقتصادی دولت نئوکنسرواتیست دیوید کامرون این بدهی در سال 2013 نه تنها کاهش نخواهد یافت، بل­که (بدهی عمومی) از مرز صددرصد تولید ناخالص داخلی نیز خواهد گذشت. افزایش سه برابری شهریه ی دانشجویان اگر بخشی از این کسری بودجه را جبران کند ؛ باری در نهایت قادر به پر کردن این حفره ی عمیق نخواهد بود. حجم اقتصاد یونان تقریباً 16 درصد اقتصاد انگلستان است. اما بحران در این اقتصاد ضعیف، کشتی اتحادیه­ی اروپا را به تلاطم انداخته است. با احتساب110 میلیارد یورو کومک اتحادیه­ی اروپا و نهادهای برتون وودز در سه سال آینده بدهی یونان به 440 میلیارد یورو سر خواهد کشید. بحث درباره­ی بدهی سایر دولت­ها – از جمله دولت ایران - سخن ما را به اطاله خواهد کشید. برای جبران این کسر بودجه­ی هنگفت دولت­های سرمایه­داری نئولیبرال به طرح ریاضت اقتصادی و حذف خدمات دولتی روی کرده­اند.

ریاضت اقتصادی
شکی نیست که برنامه­ی ریاضت اقتصادی اگر با موفقیت تمام هم پیش­ برود تنها قادر خواهد بود بخشی از این کسر بودجه­ی هنگفت را جبران کند. افزایش نرخ­ بی­کاری و ارزان­سازی نیروی­کار در کنار حذف کلیه­ی خدمات دولتی و حداکثرِ صرفه­جویی اقتصادی به بهای فقر فزون­تر فرودستان، راه­کار موثر برای نجات بحران سرمایه­داری نخواهد بود. تلاش برای جبران کاهش عظیم بودجه که معنای دیگرش همان حذف یارانه­ی دولتی­ست، ممکن است کارگران را بی­کار کند (که می­کند) اما نمی­تواند آنان را خاموش کند. در میدان خونین دعوایی که به وسعت جهان است یک طرف دولت­های بورژوایی ایستاده­اند با پلیس و ارتش و طرف دیگر کارگران و زحمت­کشان به اتکای هم­بسته­گی طبقاتی. یک طرف اردوی سرمایه­ صف کشیده است طرف دیگر اردوی کار. اسلحه­ی اردوی سرمایه بی­کارسازی و کاهش خدمات است و سلاح اردوی کار، اعتصاب، اعتراض و فلج کردن و از کار انداختن ماشین دولت­های بورژوایی است. این سرنوشت جوامع تاکنون بوده است. مبارزه­ی طبقاتی. مبارزه­یی که اکنون وارد برهه­ی تازه­یی شده است. سرنوشت این مبارزه و آینده جهان را درجه و میزان انکشاف این مبارزه و تقویت انسجام و اتحاد تشکیلاتی کارگران و زحمت­کشان رقم می­زند. همه­ی انسان­هایی که به دنیایی بری از بحران و عاری از استثمار، فقر، گرسنه­گی، فحشا، اعتیاد، کار کودکان، جنگ، تخریب محیط زیست، آواره­گی­ و... می­اندیشند، چاره­یی ندارند که به صف آخرین طبقه­ی انقلابی تاریخ بپیوندد. روزگار سیاه ریاضت نیز تمام خواهد شد. روزی خواهد رسید که ما کبوترهای­مان را پرواز دهیم.

۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

اتحادیه گرایی محافظه کار -2 (محمد قراگوزلو)


اتحادیه­گرایی محافظه­کار – 2

چرا کارگران از پای نشستند؟

محمد قراگوزلو
Mohammad.QhQ@Gmail.com

با ستایش از: شهرزاد نازنین


I

1. تصور تصویری محتمل از یک تظاهرات کارگری
یکی از شهرهای فرانسه: تولوز. ساعت 6 غروب. هوا سرد. کارگران پرشور پس از چند روز راه­پیمایی و تظاهرات مستمر؛ در حال پراکنده شدن هستند. بدون افق روشن برای فردا. بی­برنامه. "تظاهرات حیرت­آور بود. اما من نمی­توانم درک کنم، چرا در پایان ما هیچ همایشی نداشتیم. هیچ کدام از رهبران سخن­رانی نکردند. و هیچ بحثی راجع به قدم بعدی در نگرفت. مردم تنها پراکنده شدند و به خانه رفتند و به نظر رسید که همه چیز محو شد. آلن وودز." از روز قبل خبر قانونی شدن طرح دولت توسط پارلمان، روزنه­های نومیدی را گشوده است. زمزمه­هایی در میان کارگران و از زبان برخی رهبران اکسیون­های خیابانی شنیده شده. این رهبران می­کوشند کارگران را مجاب کنند که «ادامه­ی اعتصاب و تظاهرات بی­فایده است و حالا که طرح دولت با ترفند مجلس نماینده­گان و سنا لباس قانون پوشیده، بر همه­ی شهروندان متمدن [؟!] است که به خانه و کارخانه بازگردند و تا انتخابات بعدی صبر پیشه کنند.»
زمانی نه چندان دور یک شاعر سوسیالیست ایرانی سروده بود:
«عفونت­ات از صبری­ست
که پیشه کرده­یی
به هاویه­ی وهن
تو ایوبی
که از این پیش اگر
به پای
برخاسته­ بودی ...
... و باد دامان­ات
تند بادی
تا نظم کاغذین گل بوته­های خار
بروبد» (احمد شاملو، 1380، صص717-716/ 25 تیر 1351)
باری. به تظاهرات فرضی کارگران کلافه و آشفته فرانسوی بر می­گردیم و از زبان یک لیدر محافظه­کار – که بر بلندای چارپایه­یی سخن می­گوید– می­شنویم که: «دوستان کارگر! خسته نباشید! شما در طول تظاهرات سپتامبر و اکتبر؛ مشت محکمی به دهان استکبار جهانی کوبیدید و ثابت کردید می­توانید دولت ضد مردمی را به زباله­دان تاریخ بفرستید! شما خواب و خوراک را از سارکو [سارکوزی] گرفتید. چراغ الیزه را کم­سود و بیبی­فیس (baby face) مادام برونی [کارلابرونی، همسر سارکوزی] را تا حد یک نعلبکی [!!] تحقیر کردید. کرسی کوشنر را به آلیوماری و صندلی هرومون را به ژوپه دادید. [همهمه­ی کارگران] گوش کنید دوستان! دولت فرانسه در شرایط حساسی به سر می­برد.
[در افزوده: گویا این "شرایط حساس" یک اپیدمی­ست. در ایران نیز هر کسی تقاضای یک ریال اضافه دستمزد و یا ... می­کند، فوراً این عبارت مشعشعِ خاموش کننده شلیک می­شود!]
«این فقط ما کارگران نیستیم که باید بیش­تر کار کنیم و برای کومک به حل مساله­ی کسری بودجه دولت­مان لاجرم کم­تر حقوق بگیریم. دانشجویان انگلیسی نیز قرار است از این پس ایثار کنند و شهریه­ی سه برابری بپردازند. شنیده­ام که کارگران ایرانی نیز با قراردادِ سفید امضا کار می­کنند و تازه اتحادیه متحادیه هم ندارند! کارگران اسپانیایی، یونانی، ایتالیایی، آمریکایی و... دوستان! تعداد دولت­مردان ما نیز از 37 نفر به 22 نفر کاهش یافته و از حقوق و مزایای مدیران بانک­ها و صنایع یک درصد کاسته شده! پانزده وزیر بی­کار شده­اند و چند بانک­دار. این فقط ما کارگران نیستیم که در نتیجه­ی تحمل صبورانه "ریاضت اقتصادی" بی­کار می­شویم و دوستان ما مجبورند به جای ما نیز اضافه کار کنند. دولت هم از طریق کاهش بودجه و صرفه­جویی با ما همراه شده است! اگر دوگل، مارشه و میتران زنده بودند، شک نکنید با روی گشاده نه تنها دو یا 5 سال بیش­تر بل­که تا آخر عمر برای مام میهن کار می­کردند و از بازنشسته­گی و بیمه و درمان و آموزش و حمل و نقل خصوصی شده، گلایه نمی­کردند.»
صدای اعتراض شدید چند کارگر که از سخن­ران می­خواهند "خفه شود" و برای دریافت مزد خوش خدمتی به سازمان کار برود. "لیدر" خود را جمع­وجور می­کند. بخار دهان را میان دو دستش می­دمد و سعی می­کند خونسردانه ادامه دهد: «دوستان کارگر! ما حافظ دست­آوردهای انقلاب کبیر ضد استبدادی هستیم. ما دموکراسی داریم. پارلمان داریم. قانون داریم. ما مردمی قانون­مند و متمدن هستیم. از خشونت و تخریب بیزاریم. چرا پالایشگاه باید بخوابد و مردم ساعت­ها در اختلال حمل و نقل زمینی و هوایی معطل شوند؟ حالا که حدود خط بازنشسته­گی از سوی نماینده­گان خردمند [؟!] ما؛ در پارلمان ترسیم شده است، به قانون و رای خود احترام می­گذاریم و تا انتخابات بعد، آتش اعتصاب را با آب صندوق رای دموکراتیک خاموش می­کنیم. حزب کمونیست، میلیتانت­ها، آنارشیست­ها، جبهه­ی ضد سرمایه­داری و رادیکال­ها می­خواهند سر به تن دموکراسی ما نباشد. به دشمنان "جامعه­ی باز" فرانسه­ی آزاد پشت کنید. کار کنید صرفه­جویی کنید. ریاضت...»
در این هنگام چند وسیله­ی مختلف به سر و صورت سخن­ران می­خورد. یکی از کارگران با پرچم سرخ به کمر او می­کوبد. چارپایه و سخن­گو واژگون می­شوند...

2. کلیات مذاکره­ی همان رهبر اتحادیه­یی
در آخرین روزهای اکتبر2010، یک رهبر اتحادیه­یی متعاقب ملاقاتی غیر رسمی با یک مقام سیاسی امنیتی، متن پیش نوشته در تظاهرات شهر تولوز را مانند آژیتاتورهای حرفه­یی چند بار خواند. مقام سیاسی سری به علامت تایید تکان داد و رهبر اتحادیه­یی از در مخفی اداره­یی بی­نشان خارج شد و در حالی­که حافظه­ی شفاهی خود را آزمایش می­کرد به سوی محل تجمع کارگران معترض راه افتاد. او و دوستانش – که از مدت­ها پیش برای پیش­برد ماموریت­های دولتی به صفوف جنبش کارگری رخنه کرده بودند – خوب می­دانستند پس از تصویب قانون، ایجاد شکاف در میان کارگران قطعی­ست و چند اتحادیه­­ی محافظه­کار کمر اعتصاب را خواهند شکست. با این حال چون طرح دولت در مجلس سنا نهایی نشده بود، آنان نیز به همراه اتحادیه­های چپ و کارگران رادیکال در تظاهرات خیابانی و اعتصابات گسترده شرکت می­کردند و دوش به دوشِ کارگران معترض علیه دولت سارکوزی شعار می­دادند. در اواخر سپتامبر، رهبران این اتحادیه­های سازش­کار به اعتبار کاهش کمیت کارگران معترض، به فراست دریافته بودند که قانون و پارلمان و در نهایت طبقه­ی حاکم بورژوازی بازی را برده است. جمعی از کارگران برای استمرار اعتصاب تردید داشتند و گروهی دیگر با نومیدی از این موضع که "کار تمام شده است" سخن می­گفتند. اتحاد­ و مقاومت کارگران دچار تشتت شده بود و به نظر می­رسید که طبقه­ی کارگر فرانسه – با وجود همه­ی هوشمندی، سابقه­ی مبارزاتی و حافظه­ی درخشان تاریخی­اش – در مبارزه برای حفظ سنگر موجود خود و دفاع از دست­آوردهای گذشته یک گام به پس نهاده است. جمع اندکی از کارگران – که با رهبران سازش­کار اتحادیه­یی مرتبط بودند – از چند روز پیش موضوع بی­نتیجه­گی ادامه­ی اعتراض پس از تصویب قانون را به خیابان و کارخانه کشیده بودند. این جمع از "دست­آوردهای ارزشمند مبارزه" حرف می­زدند، از "تجربیات جدید"، از "فشار بر دولت"، از "ادامه­ی زنده­گی پس از 62 ساله­گی"...! آنان از رادیکال­ها، میلیتانت­ها و کمونیست­ها متنفر بودند و به کارخانه­های آرام و خیابان­های پاکیزه­یی می­اندیشیدند که به سبب درگیری کارگران با پلیس، بوی دود می­دادند. آنان از این که تظاهرات و اعتصاب­­ها به پایان خود نزدیک شده است، شاد بودند.
نه باران و زمهریر زمستان و نه حنجره­ی زخمی و ساق­های مجروح کارگران، بل­که تعفن دولت و پارلمان، حفره­های کوچک پائین را به شکاف عمیق استنکاف از ادامه­ی مبارزه­ی طبقاتی مبدل کرده بود. کارگران 2010 فرانسه خاطره­ی رفقای 1871 خود را به یاد نیاوردند و مانند مستان، تلوتلوخوران به خانه رفتند و جای خود را موقتاً به کارگران ایتالیا و اسپانیا و یونان سپردند تا زمانی دیگر...

3. پاریس سرد و الیزه­ی گرم!
پاریس، نوامبر سرد 2010 را به آرامی آغاز کرد. خیابان­های برف گرفته، معابر یخ­ زده، شتاب رهگذران، سرهای در گریبان عابران، زمینِِ دل­مرده و سقف کوتاه آسمان... شعری سیاه و تلخ و سرد از یک شاعر گرم­سرای خراسانی را تداعی می­کرد که در هوای داغ و درفش پس از مرداد تهران کودتا زده، خوانده بود:
«سلامت را نمی­خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است...» (اخوان، 1352،ص:36)
اما پرزیدنت فرانسه – که نه آن شاعر خراسانی را می­شناخت و نه حتا الوار و آراگون سرزمین خود را - سرخوش از ریاست دوره­یی جی20 و سرحال از افول اعتراضات کارگری، از اتوموبیل مگان کارخانه­ی رنو پیاده شد. بدون پالتو و با احساسی تند از شور جوانی. نیکلای زشت دست کارلای زیبا را فشرد و در حالی­که یک بار دیگر مسحور اندام موزون بانو شده بود، چتر یکی از محافظان را کنار زد و پله­های الیزه را بی­تامل پیمود. وقتی که درهای خیمه­ی ویژه­ی آرام­گاه رئیس جمهوری با احترام تمام گشوده شد، نیکلا سارکوزی خطوط هاشور دانه­های برف را از کت و دامن سورمه­یی تا گونه­ی اناری کارلابرونی دنبال کرد و...

II­
ما، در نقد و بررسی زمینه­های عروج هارترین جناح سرمایه­داری معاصر (نئولیبرالیسم) و تعلیل دلیلِ ناکامی جنبش­های کارگری طی سی سال گذشته، به ده­ها عامل مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی اشاره کرده­ایم و طی مقالات متعدد شیفت ریل مبارزه­ی طبقاتی کارگران به سمت و سوی اعتراضات صرفاً تریدیونیونیستی کلاسیک و محافظه­کار، در کنار دنباله­روی از سوسیال دموکراسی راست تمکین به قوانین مصوبِ دموکراسی پارلمانی و پی­روی از رفرمیسم گروه­های "چپ بورژوازی" را از جمله اسبابِ بی­فرجام ماندن مبارزات طبقه­ی کارگر دانسته­ایم. واضح است منظور من از این ناکامی و بی­نتیجه­گی ابتدا معطوف به عدم توفیق در کسب قدرت سیاسی با وجود بحران­های عمیق در دولت­های سرمایه­داری است. جنبش کارگری در سی سال گذشته، حتا بخشی از امتیازاتی را که به اعتبار مبارزات گذشته­ی خود به دست آورده، به تدریج به دولت­های بورژوایی وانهاده است. آخرین نمونه­های این شکست – به جز واگذاری هر دو نیمه­ی زمین­بازی به دولت سارکوزی – تصویب بی­رحمانه­ترین سیاست­هایی است که تحت عنوان "ریاضت اقتصادی" به تن و جان طبقه­ی کارگر تحمیل شده است. لبه­ی تیغ فشار و اعتراض جنبش­های کارگری در اروپای غربی چندان تیز نیست که دولت­های نئولیبرال و به اصطلاح "سوسیالیست" (پرتغال، یونان) را وادار به عقب­نشینی کند. افول هر چند موقت جنبش کارگری فرانسه در مقابل تعرض دولت بار دیگر نشان داد که اکسیون­های اتحادیه­یی – حتا برای کسب امتیازات کوچک – با هر درجه از رادیکالیسم و صداقت نیز قادر نیستند در برابر کثیف­ترین صورت سرمایه­داری از دست­آوردهای گذشته­ی خود دفاع کنند و برای رقم خوردن دنیایی بهتر دولت­های بورژوایی را به عقب برانند. عملیاتی شدن طرح ارتجاعی "ریاضت اقتصادی" با وجودی که به مقاومت­های پراکنده­یی در یونان، فرانسه، پرتغال، ایتالیا، انگلستان و... دامن زده است، اما اوج این اعتراضات که با موتور محرکه­ی جبهه­ی واحد اتحادیه­یی فرانسه شکل بست، به وضوح ضعف مبارزات اتحادیه­یی را به نمایش نهاد و ضرورت آسیب­شناسی و بازنگری در این شیوه­ی مبارزه­ی طبقاتی را پیش کشید.
من در ابتدای این مقاله کوشیدم، به اعتبار تصویری محتمل و برآمده از تصور – که این خود برآیند شواهد و نتایج تحولات زمستان 2010 فرانسه بود – سازش­کاری رهبران اتحادیه­یی را مصور کنم و بطالت مذاکره با دولت را که گاه در اجلاس­های دو جانبه (کارفرما ـ کارگر) نیز بی­نتیجه می­ماند، نشان دهم. واقعیت این است که دولت­های نئولیبرال با توجه به مواضع شدیداً راست خود، اساساً کم­ترین حقی برای کارگران و زحمت­کشان قایل نیستند و برخلاف سوسیال دموکراسی­های نیم بند ائتلافی مستقر در اسکاندیناوی، تمام عزم خود را برای استثمار بیش­تر طبقه­ی کارگر جزم کرده­اند. این دولت­ها مصمم­اند به پشتوانه­ی قدرت پلیس خسارات ناشی از بحران نئولیبرالی را – که به دلیل کومک­های مالی سخاوتمندانه­ی دولت از ورشکسته­گی بانک­ها و صنایع به سوی کسر بودجه­ شیفت کرده است – از جیب کارگران جبران کنند. این دولت­­ها، صرف نظر از این­که تحت چه نام و عنوانی موفق به اخذ رای و کسب قدرت سیاسی شده­اند برآنند تا از طریق بی­کارسازی، کاهش دستمزد، (ارزان سازی نیروی کار)، حذف خدمات حمایتی دولت، سرقت از صندوق­های رفاه، افزایش سن بازنشسته­گی، تقلیل مالیات بورژوازی و... شکاف عمیق کسر بودجه­ی خود را با خون کارگران پر کنند.

***
تجربه­ی مبارزات زمستان 2010 فرانسه ثابت کرد:
1. شعارهای انتخاباتی سیاست­مداران بورژوا سرابی بیش نیست. (چنان­که دانسته است سارکوزی در شعارهای انتخاباتی خود سن بازنشسته­گی 60 سال را به رسمیت شناخته بود.)
2. دموکراسی پارلمانی که از درون آن اعضای مرتجع دولت­های امثال سارکوزی، برلوسکونی، کامرون، زاپاترو، پاپاندرو و غیره رای اعتماد می­گیرند، دام چاله­ی فریب رای دهنده­گان است. اگرچه نزدیک به 70 درصد مردم فرانسه از اعتراضات حمایت کردند، اما دولت و پارلمان به درخواست حداقلیِ این اکثریت مطلق پشت پا زدند. بر اساس نظرسنجی­های پس از سپتامبر 2010، دانسته آمد که بیش از دوسوم مردم فرانسه با طرح دولت مخالف بوده­اند. از سوی دیگر اکسیون 5/3 میلیون نفری خیابان­های پاریس – و لیسبون و رم و آتن – به وضوح نشان داده که "منتخبین" نماینده­ی اکثریت نیستند و از منافع مردم کارگر و زحمت­کش دفاع نمی­کنند. تجربه­ی فرانسه یک­بار دیگر مُهر مردودی بر پیشانی سیاه دموکراسی بورژوایی پارلمانی کوبید و آلترناتیو دموکراسی کارگری (شورایی ـ مستقیم، حق عزل برای رای­دهنده­گان) را به عنوان تنها آلترناتیو رهاییِ بخش ممکن پیش کشید.
3. اگرچه در فرانسه حق اعتصاب قانونی­ست اما استفاده­ی محدود و ناپی­گیرانه از چنین حقی الزاماً مساوی پیروزی بر سیاست­های ضد کارگری دولت نیست. با وجود آزادی حق اعتصاب واقعیت این است که در کارگاه­های کوچک و متوسط و به ویژه در بخش­های خصوصی شده، سندیکاها فعال نیستند و کارگران غیر متشکل­اند. مضاف به این که کم­تر از ده درصد کارگران فرانسه عضو سندیکا هستند و کارگران برای روزهای اعتصاب حقوق نمی­گیرند.
4. عدم اتحاد اتحادیه­ها در تجربه­ی فرانسه قابل تامل بود. ث.ژ.ت (CGT) (با تمایل سنتر، فاصله گرفته از چپ و متمایل به سازش با دولت) تا ث.اف.د.ت (CFDT) در کنار سود (SUD) (پست و راه­آهن) و اس­اف­یو (SFU) (آموزش و پرورش) به عنوان نماینده­ی بخش چپ و رادیکال جنبش کارگری فرانسه نشان دادند که نمی­توانند در یک جبهه­ی واحد اتحادیه­یی مبارزه­یی متحد را به سامان نهایی برسانند. ث.ژ.ت در مُقام مغز و موتور اصلی این اعتراضات با مواضع مطالبه محور – مذاکره­گر به میدان رفته بود. سندیکای دست راستی اف.او (FO) در آخرین اعتراضات خیابانی - نیمه­ی دوم اکتبر – اساساً شرکت نکرد.
5. مطالبات تقلیل­گرایانه و مواضع متکی به رفرمیسم بورژوایی اتحادیه­ها بر محور همان "دو سال" متمرکز شده بود.
6. دولت به عنوان نماینده­ی طبقه­ی بورژوازی حاکم به شعار "تثبیت قانون یا استعفا" تکیه زده بود. اما کارگران با شعار "لغو طرح یا استعفای دولت" وارد مبارزه نشدند. (ضرورت اتخاذ شعار مناسب)
7. واضح است که بسیاری از کارگران عضو اتحادیه به احزاب و سازمان­های سیاسی سمپاتی دارند. با این حال وجود گرایش­های رفرمیستی و ناسیونالیستی در این جریان­ها همواره مبارزه­ی کارگران را به حوزه­های تدافعی کشیده است. به طور کلی چند دهه­ است که دولت­های بورژوایی حمله می­کنند و طبقه­ی کارگر در لاک دفاعی می­رود. بدین سان می­توان گفت – و پذیرفت - که در غیاب حزب فراگیر پیش­رو کارگری (متشکل از عناصر پیشتاز، آگاه و حتا عمل­گرای طبقه­ی کارگر) استمرار جنبش­های اجتماعی به منظور شکل­بندی یک جنبش توده­یی، اجتماعی و رشدیابنده­­ی سوسیالیستی عملاً غیر ممکن است. حزب کمونیست فرانسه با گرایش عمیقاً پوپولیستی فاقد این خصلت کارگری است. حزب کمونیست فرانسه (PCF) از دوران ژاک ­دوریو (موسس حزب مردمی فرانسه)، موریس تورز (متمایل به مسکو) شارل تی­اون (پایه­گذار سازمان چریکی مقاومت علیه فاشیسم،) والدک روشه، ژرژ مارشه تا سال 1974 که حزب به اروکمونیسم و نفی دیکتاتوری پرولتاریا سقوط کرد،و تا دوران دبیر کلی روبرت هو (صدر هیات رئیسه­ی وقت و سناتور "چپ" کنونی،) و ماری ژرژ بوفه و پی­یر لوران اساساً حزبی تمام خلقی، پوپولیست و غیر کارگری بوده و هست.
در کنگره­ی بین­الملل اول (لاهه) بر این مهم به درست تاکید شد که طبقه­ی کارگر برای کسب قدرت سیاسی نیازمند حزب خود است. حزب بلشویکی ـ لنینی نمونه­ی تیپیک همان حزبی­ست که در کنگره­ی بین­الملل اول از سوی مارکس و انگلس نیز مورد توجه قرار گرفته است. بدون وجود عینی و فعالیت موثر چنین حزبی مبارزات اتحادیه­یی قادر به شکستن قدرت دولت بورژوایی نخواهند بود. اتحادیه­های ضد حزبی مانند آی­ دبلیو دبلیو در کنار اتحادیه­های آنارکوسندیکالیست عملاً برخلاف این جریان حرکت می­کنند.
غالب اتحادیه­هایی که در آمریکا و انگلستان (اتحادیه­های انگلو) فعال هستند، به همان شیوه­ی اتحادیه­گرایی کلاسیک تاکتیک سازش با بورژوازی را به منظور کسب رفاه حداقلی پیش می­برند و دقیقاً نقش سوپاپ کارفرما را ایفا می­کنند. این اتحادیه­ها کل شعاع حرکت خود را در محدوده­ی قانون کار مصوب دولت بورژوایی محدود می­کنند و در صورت اعتراض به تحدید منافع کارگران، به محض قانونی شدن طرح­های دولتی سر تمکین و تسلیم فرود می­آورند.
تجربه­ی زمستان 2010 فرانسه پایان عمر این شیوه­ی اتحادیه­گرایی کلاسیک را در کنار ضرورت تقویت تحزب کمونیستی اعلام کرد.
8. نگفته پیداست که تمدید اعتصاب در مراکز اصلی تولید سوخت و بستن راه­های دست­یابی به پالایشگاه­ها و انبارها و مخازن می­توانست به یک فلج عمومی و به تبع آن سقوط دولت منجر شود. اتخاذ تاکتیک مناسب برای دست­یابی به اهداف مقطعی و پیش رونده­ی جنبش کارگری سخت قابل تامل است. شارل لافور (کارگر کمونیست صنعت نفت فرانسه) در برهه­ی اعتراضات زمستان 2010 گفته بود: «از مه 1968 تاکنون چنین اعتصابی هرگز دیده نشده است.»
شارلی در تمام روزهای اکتبر با وجود فشارهای پلیس و تحمل سرما، همراه با کارگران مبارز سرود انترناسیونال خواندند و درِ ورودی پالایشگاهِ گران پویی (Grand - Puits) را مسدود کردند، اما ...


بعد از تحریر
روز چهاردهم اکتبر آلن وودز، ضمن تاکید بر سنت­های انقلابی کشور فرانسه و اشاره به هشدار دومنیک­­ویلپین به سارکوزی – درخصوص احتمال شیفت تحریکات اخیر دولت به سوی یک انقلاب اجتماعی جدید – چنین نوشت: «جو گسترش رادیکالیسم کاملاً مشهود است. جلساتی که در چند روز گذشته من در آن­ها صحبت کردم، توسط سازمان شبکه­ی مارکسیستی (لاریپوسته) در حزب کمونیست فرانسه، سازمان داده شده بود. یک نفر می­تواند منافع بزرگی در ایده­های مارکسیسم انقلابی ببیند. نه فقط جوانان، بل­که بخش بزرگی از میلیتانت­های مسن­تر که از رفرمیسم محافظه­کار رهبری خسته شده­اند، به دنبال ایده­ی واقعی کمونیسم هستند.»
مساله­ی اصلی این است.

مقدمه اي بر كتاب "انقلاب سوسياليستي يا دموكراتيك"/در پاسخ به نقدی بر جزوه ی"از پویایی تا سکون"/انتشارات پروسه


مقدمه​اي بر كتابِ
"انقلاب سوسياليستي يا دموكراتيك"

در پاسخ به نقدی بر جزوه​ی"از پویایی تا سکون" /انتشارات پروسه



مزدک چهرازی





انتشار جزوه​ی از "پويايي تا سكون/ نقدي مختصر بر حزب كمونيست ايران" باعث شد تا عده​اي از رفقا اقدام به نوشتن نقدهايي كوتاه نمايند. انتظار ما اين بود تا رفقاي حزب كمونيست ايران و كومه​له در اين باب پيش​رو باشند كه متاسفانه به روال سابق اين عزيزان سكوت اختيار نمودند. اما در بين این انتقادات، رفيقي از هواداران يا اعضاي سابق سازمان وحدت كمونيستي به صورت ایمیل پیغامی برای ما ارسال کرده و من را متهم به وابسته​گي فكري به جريان خط سوم کرده​اند. مدعی شدند که من حزب كمونيست و منصور حكمت را از نقد مبرا دانسته​ام و از سوي ديگر ضمن اشاره به بخشي از جزوه از ما خواسته بودند تا به كتاب "انقلاب سوسياليستي يا دموكراتيك" مراجعه نماييم.(برای دانلود کتاب روی آن کلیک کنید). موضوع بر سر اين بود كه در "از پويايي تا سكون" آمده بود بخش مهمي از سازمان​ها و احزاب چپ ايران در آستانه​ی انقلاب طرف​دار و معتقد به انقلاب دموكراتيك ملي يا خلقي بوده و به بورژوازي ملي توهم داشته​اند و رفيق منتقد با استناد به كتاب فوق​الذكر اين ادعاي نگارنده را نادرست خوانده بودند. اشاره​ي اين رفيق باعث شد تا من به مطالعه​ي دقيق اين كتاب بپردازم و متوجه شوم که انتقاد ايشان وارد است و من اشتباه مي​كردم. در حقيقت گروه اتحاد كمونيستي( سازمان وحدت كمونيستي بعدي) معتقد بوده است كه انقلاب آتي در ايران بايستي سوسياليستي باشد اما با وجود اين كه شرايط عيني اين انقلاب اجتماعي مهيا است، هنوز بستر ذهني آن در بين طبقه​ی كارگر ايران وجود ندارد لذا شرايط كنوني شرايط "تدارك انقلاب سوسياليستي" است. اين بدان معني بود كه كمونيست​ها وظيفه دارند تا توده​ها و طبقه​ی كارگر را براي چنين انقلابي از نظر ذهني آماده و متشكل سازند. غير از اين من ضمن مراجعه به مرام​نامه​ی سازمان وحدت متوجه شدم كه اين سازمان صريحا تضاد موجود در جامعه​ی ايران را تضاد "كار و سرمايه" دانسته و تنها راه حل اين تضاد را در انقلاب سوسياليستي مي​بيند.

اما در پاسخ به اين انتقاد كه نگارنده و گروه پروسه، حزب كمونيست و منصورحكمت را از نقد مبرا دانسته است، بايد بگوييم كه هيچ فرد يا جرياني و يا هر مقوله​اي از نقد در امان نيست. نوشتن چنين جزوه​اي نيز اثبات همين مدعا است. من در ابتداي جزوه نيز به همين موضوع اشاره كرده و خواستار نقد خواننده​گان شده بودم تا آن را كامل​تر كرده در اختيار ديگران قرار دهيم.

كتاب "انقلاب سوسياليستي يا دموكراتيك" در سال​هاي پاياني دهه​ي 50 خورشيدي و توسط گروه "اتحاد كمونيستي" نگاشته شده است. اين گروه در حقيقت يكي از گرايشات ماركسيستي درون جبهه​ي ملي ايران بود كه از اين جبهه جدا شده و تحت عنوان گروه "اتحاد كمونيستي" شروع به فعاليت نمود. "اتحاد كمونيستي" بر اساس درك خاص خود از مبارزه، با گروه​ها و سازمان​هاي راديكال آن زمان تماس گرفته با برخي از آن​ها وارد كار مشترك سازماني شد و حين اين مبارزه اقدام به نقد تئوريك اين سازمان​ها نمود. نگارش اين كتاب نيز در همين پروسه قرار داشته است. گروه پس از انقلاب به سازمان وحدت كمونيستي تبديل و از جمله جريانات كوچك اما تاثير گذار بود. وحدت كمونيستي كتاب​ها و جزوات فرواني در نقد جريانات فكري يا سازماني نوشته و منتشر ساخت كه در زمان خود بسيار نادر بودند. نقد نظرات مائو، تروتسكيسم، راه رشد غير سرمايه​داري، سازمان​هاي چريك​هاي فدايي​خلق(هر دو گرايش اكثريت و اقليت) ، راه كارگر، اتحاد مبارزان كمونيست، كومه​له و حزب كمونيست ايران و . . . از جمله​ي چنين متون انتقادي و تئوريكي بوده​اند. ما (گروه پروسه ماركسيستي) مطالعه​ي اين كتاب را به هر مبارزي كه روش انتقادي و علمي را سرلوحه​ي كار خود قرار داده پيشنهاد مي​كنيم. اما گفتن اين نكته ضروري است كه كتاب مُهر و نشان زمان خود را به هم​راه دارد و از برخي اشتباهات مصون نيست. ما در اين جا لازم مي​دانيم اين نكات را فهرست​وار عنوان نموده و توضيحي مختصر بر آن​ها بياوريم:

1) مضمون كتاب نشان​گر آن است كه نويسنده و يا نويسنده​گان در دام يك اشتباه تئوريك تاريخي افتاده​اند چرا كه به طور مشخص در صفحه​ي 14 از "روابط توليد سوسياليستي" نام مي​برد. در اين جا بايد به اين مهم پرداخت كه دوران سوسياليسم دوران گذار است. شيوه​ي توليدي در اين دوران چيزي بين سرمايه​داري و كمونيسم است. دوراني است كه دولت هنوز برقرار است، نوعي نابرابري حاكم است و مالكيت به تصرف توليد كننده​گان واقعي در نيامده و در يك كلام ويژه​گي يك شيوه​ی توليدي را ندارد. اين واژه توسط استالين و تئوريسين​هاي راست حزب كمونيست شوروي باب شد تا ثابت كنند كه دوران گذار تحت سلطه​ي حزب داراي شيوه​ي توليدي است و حزب كمونيست شوروي اين دوران گذار را به جامعه​ي بي طبقه​ي كمونيستي مي​رساند.

2) در صفحه​ي34 كتاب از استالين به عنوان نماينده گرايش خورده بورژوازي نامبرده مي​شود كه در نبرد قدرت(مبارزات طبقاتي) قدرت را از دست طبقه​ی كارگر مي​ربايد. من در مجموعه​ي جزوات ضرورت نقد جنبش چپ ايران و جهان به طور مفصل به دلايل عيني و مادي به قدرت رسيدن سرمايه​داري در شكل دولتي​اَش در شوروي پرداخته​ام. تنها به اين نكته اشاره مي​كنم كه استالين از نظر خانواده​گي متعلق به بخشي از طبقه​ی كارگر بود و فرزند يك كفاش. از طرف ديگر وي نماينده​ی بورژوازي ناسيوناليست روس محسوب مي​گرديد. اين طبقه هدف​اَش ايجاد يك روسيه​ی قدرت​مند، صنعتي و متمركز بود. اما اين كه چنين كسي چطور در صف نيروهاي چپ و كمونيست راه يافته بحثي است جدا. تنها بايد به اين نكته پرداخت كه خُرده بورژوازي در آن زمان فاقد قدرت لازمه اجتماعي بود. تنها طبقات فعال در مناسبات توليدي عبارت بودند از : 1)طبقه كارگر 2)دهقانان 3)بورژوازي روس و طبيعتا اين طبقات در روند مبارزه​ی طبقاتي در شوروي شركت داشتند. سرمايه​داري دوران تزاريسم در سال​هاي اوليه پيروزي انقلاب توانست با استفاده از ويژه​گي خاص حزب در جامعه​ي روسيه، از طريق اين مكانيزم قدرت خود را به شكل يك دولت حزبي باز يافت. سرنوشت جنگ داخلي و شكست برنامه​ي دولت در قبال دهقانان(كمونيسم جنگي) باعث شد تا اين سرمايه​داري ظاهرا خاموش در قالب برنامه​ی نپ زنده شود و در دهه​ي 30 ميلادي با ياري جناح راست حزب كه خودشان بخشي از آن بودند و با رهبري استالين قدرت را به دست گيرند.

3) نويسنده يا نويسنده​گان، كشورهاي شوروي، چين و اروپاي شرقي را سوسياليستي قلم​داد كرده و تا آن جا پيش مي​روند كه در صفحه​ي 54 از احتمال اين كه روزي سرمايه​داري در چين بر سر كار بيايد سخن مي​گويند. در حالي كه سرمايه​داري از فرداي انقلاب فرهنگي چين و به طور مشخص​تر پس از مرگ "مائوتسه​دون" در شكل دولتي​اش در اين كشور حاكم گرديد. اين سرمايه​داري در دوران دبير كلي "دنگ​شيائوپينگ" و قدرت​گيري جناح راست حزب به سوي خصوصي​سازي و دادن امتياز به بازار جهاني سرمايه چرخيد. امروز بر هر مبارز و آگاه سياسي آشكار است كه مناسبات سرمايه​دارانه به طور كامل در چين آن هم تحت نظر حزب حاكم در اين كشور سيطره دارد. درك نگارنده يا نگارنده​گان از جهان به نوعي درك "پل​سوييزي" در قبال اردوگاه شوروي بود كه مناسبات حاكم را سوسياليسم موجود و يا حتا نه سوسياليسم كامل نه سرمايه​داري كامل مي​دانستند. در اين باره مي​توانيد به مباحثات سوييزي با بتلهايم مراجعه نماييد.(كتاب سرمايه​داري دولتي يا سوسياليسم مباحث پل سوييزي و شارل بتلهايم نشر چاپخش تهران)

4) در مورد ارتباط مستقيم تشكل​هاي كارگري با انقلاب سوسياليستي بسيار كم و كلي پرداخته شده و اين تنها به دليل عدم جايگاه مادي گروه اتحاد( و هم​چنين بقيه سازمان​هاي چپ آن زمان) در دل طبقه​ی كارگر است. اين جريانات عملا هيچ دركي از كار و سازمان​ده​يیِ ضد سرمايه​داري در بين كارگران نداشتند. عمل آن​ها عملي مجزا از زنده​گي و زيست كارگران بود به همين دليل قادر به طرح ذره​اي از جزئيات جنبش كارگر و ارتباط عناصر يا سازمان​هاي چپ با آن نبودند.

5) در صفحه​ي 63 مسئله​ي ملي و ناسيوناليستي در پروسه​ي جهاني سرمايه با اهميت دانسته شده و تقابل كشورهاي پيش​رفته و عقب​مانده را مهم مي​داند. در اين باره بايستي گفت روند گلوباليزاسيون (جهاني سازي) توانسته مسئله​ی ملي را كم​رنگ​تر از روز پيش سازد و اين مسئله​اي است كه ماركس و انگلس در مانيفست كمونيست نيز به آن پرداخته​اند. اين روند حتا رقابت سرمايه​داري در كشورهاي متروپل(مادر)را نيز تحت شعاع قرار داده و از شكل آمريكايي يا انگليسي يا آلماني خارج مي​سازد. امروز ديگر بحث بر سر تقابل عقب مانده​گي با پيش​رفته​گي استثماري نيست، مبارزه هم​گام با استثمار شكلي جهاني يافته و از آن بُعد پيشين خارج شده است.

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

در بسط و بررسی نظام توتالیتاریسم(مریم حلم زاده)

در بسط و بررسی نظام توتالیتاریسم
مریم حلم زاده

"کنت میناگ" متفکر معاصر در مقاله​ی مهمی تحت عنوان "توتالیتاریسم، آیا پایان آن را دیده ایم؟" می نویسد:
- آیا توتالیتاریسم نوعی نابه​هنجاریِ قرن بیستم بود؟ یا پدیده​ای بنیادی مربوط به غرب مدرن به شمار می​رود؟ و هنوز نمی توانیم خیال خود را از آن آسوده فرض کنیم؟
همین نگرانی واقع بینانه است که ما را بر آن می​دارد به بررسی و تبیین "توتالیتاریسم" و پیامدهای آن بپردازیم و خاست​گاه آن را دربستر جامعه شناسایی کنیم.
هانا آرنت متفکر شناخته شده​ی آلمانی "توتالیتاریسم" را یک نظام ضد انسانی معرفی کرده که بدیهی​ترین حقوق انسان​ها را مورد نقض قرار می​دهد.
وی "توتالیتاریسم" را تجربه​ی ناگزیر می​داند و می​گوید:
"بحران زمان ما و مهم​ترین واقعه​ی آن شکل به کلی جدیدی از حکومت را به میان آورده است که احتمال بسیار می​رود از این پس امری بالقوه و خطری همیشه حاضر باشد."
هورکهایمر و پولوک معتقدند، "تفوق سیاست" بر اقتصاد، اعمال سلطه به واسطه​ی "عقلانیت فنی" و بهره​برداری از احساسات و گرایشات غیر منطقی توده​ها از بارزترین ویژه​گی​های رژیم توتالیتر است.

نظام توتالیتاریسم social system totalitarism از دهشت​ناک​ترین نظامات اجتماعی است که انسان معاصر آن را تجربه کرده است. نظامی که به مراتب هولناک​تر از استبداد سیاسی و دیکتاتوری یک عنصر مستبد و خود رای است.
نظام​های توتالیتر نظام​هایی هستند که بر طبق ایده​ئولوژی فراگیر و مشخص در همه​ی حوزه​های زنده​گی فرد و جامعه دخالت می​کنند و می​کوشند آن ایده​ئولوژی را بر واقعیت جامعه تحمیل کنند.
در این راه، توتالیتاریسم نیازمند کنترل دولت بر کلیه​ی وسایل ارتباط جمعی و دست​گاه​های آموزشی و فرهنگی​ست.
نظارت دولت به عنوان بزرگ​ترین اهرم حکومت توتالیتر بر تکنولوژی، اقتصاد و بازار، آموزش و پرورش و محیط آکادمیک، شبکه​های اجتماعی مجازی، محیط​های هنری، رسانه و مطبوعات و... سایه افکنده است.
سیستم فیلترینگ سایت​ها، حذف و سانسور محصولات فرهنگی، فشارهای اقتصادی، توبیخ و حذف افراد و در کل ایجاد فضای بسته و محدود سیاسی و اجتماعی از نمونه​های بارز آن است.

دولت توتالیتر با از میان بردن نهادهای خودجوش جامعه​ی مدنی، مانند انجمن​ها، اِن​.جی.ا​وها و تشکل​های اجتماعی می​کوشند تا برای تحکیم قدرت خود نهادهایی از بالا را بر جامعه تحمیل کنند.
در این جامعه که هم​زیستیِ مسالمت​آمیز، هم​یاری و هم​اندیشی امری غریب به نظر می​رسد تنها صندوق​های صدقات و مؤسسات خیریه هستند که روز به روز افزایش می​یابند.
نظام توتالیتر به نوعی نظام ایده​ئولوژیک نیز هست. در واقع در راه ساختن جامعه​ای حول محور یک اندیشه​ی آرمانی، با اتوپیاسازی غیر قابل دست​رَس در عالم واقعیت و با آرمان گرایی​های دروغین سعی در ساختن مدینه​ی فاضله را دارد.
این نظام با تهییج توده​ها و سوء استفاده از نا آگاهی و عواطف آن​ها قصد در ریشه دواندن در تاریخ و فرهنگ آن جامعه را دارد.
این نفوذ و قدرت نظام توتالیتر حاصل پیوند شوم و دردناک با نخبه​گان و اوباش است. نخبه​گانِ هوش​مند ولی خودفروخته، سعی در ایجاد گروه​ها و دسته​های سازمان یافته و پیشرو و نیز بهره برداری از آن​ها را دارند.
نام دیگر این دسته​ها، گروه​های فشار سیاسی-اجتماعی​ست که اکثر آنان را عناصر کینه توز، ناکام و شکست​خورده​ی اجتماعی که غالباً دچار محرومیت بوده و دارای تحصیلات پایین هستند، تشکیل می​دهند.
سرخورده​گی و ناکامی اجتماعی و زمینه​های تربیتی-خانواده​گی از این افراد، شخصیت​های پرخاش​گر و مهاجم می​سازد که می​توانند گروه مناسبی برای تهاجم و تعرّض به حقوق و حریم روشن​فکران و منتقدان جامعه باشند.
حاکمان و رهبران توتالیتاریست بدون هیچ گونه احساس مسئولیتی مسلسل​وار دروغ می​گویند. آن​ها استعداد ویژه​ای در تئوریزه کردن و قداست بخشیدن به این دروغ​ها و یاوه​گویی​ها دارند.
هانا آرنت در تحلیل​های خود بین "زور" و "اقتدار" و نیز "استبداد" و "توتالیتر" تمایز قائل است. به زعم آرنت بین نظام​های مبتنی بر استبداد و دیکتاتوری و نظام​های اجتماعی توتالیتاریسم تفاوت اساسی وجود دارد.
در نظام مبتنی بر زور و استبداد یک شهروند کماکان یک موجود انسانی باقی می​ماند که قابلیت​های انسانی مانند آگاهیٰ، آزادی، اختیار و انتخاب و خلقیات و عصیان علیه وضع موجود را بالقوه دارا می​باشند.
انسان​ها در این جامعه تحت شرایط مناسب ذهنی و با خود آگاهی می​توانند خود را از وضع موجود رهائی بخشند. زیرا به تعبیر متفکر فرانسوی، ژان​ژاک​روسو هنوز حق اندیشیدن از آن​ها سلب نگردیده است. بنابراین دیکتاتوری و استبداد به این خاطر محکوم است که در آن نظام تنها یک نفر می​اندیشد و دیگران حق اندیشیدن ندارند.

اما در نظام اجتماعی-سیاسی توتالیتری، انسان به علت مسخ شدن شخصیت و بیگانه​گی با ماهیت انسانی قدرت اندیشیدن از وی سلب شده است. لذا امکان اندیشه​ی به مثابه​ی موجودی که امکان کسب آگاهی و معرفت دارد و می​تواند آگاهانه و خلاق با محیط پیرامونی تعامل داشته باشد، از درون وی رخت بربسته است.
در نظام توتالیترٰ، مازوخیسم(خودآزاری) و سادیسم(دگرآزاری) سکه​ی رایج است. همه می​آزارند و آزرده می شوند.
در واقع سیستم اجتماعی توتالیتر نظمی را برقرار می​کند که هیچ کس فردیت ندارد. بر این اساس آدمیانی که از هستی انسانی و فرهنگ اجتماعی ساقط شده​اند، از صدای تازیانه لذت می​برند.
عدم وجود شخصیت​های انسانی سالم و رشد یافته از یک سو و وجود هاله​های هیجانی دائمی اجتماعی از سوی دیگر، باعث می​شود فضای جامعه هم​واره آکنده از غبار سرکوب باشد و اعتماد عمومی از جامعه رخت بربندد.
اجرای قانون نیازمند ایجاد فضائی آکنده از ترس و هراس است که به ویرانی روابط میان انسان​ها می​انجامد.
بنابراین در نظام سیاسی- اجتماعی توتالیتر یا تمامیت​گرا هیچ حوزه​ی خصوصی را در حیات و زنده​گی اجتماعی انسان بر نمی​تابد. تا آنجا در زنده​گی شخصی افراد دخالت می​کند که علاوه بر استحاله​ی تمام عیار انسان​ها، هیچ تمایز و ویژه​گی شخصی را حتا در آرایش و لباس و... تحمل نکرده و همه چیز را تحت کنترل و سلطه​ی خود می​خواهد.
برخی نویسنده​گان، توتالیتاریسم را به دو نوع چپ و راست تقسیم کرده​اند و نمونه​های اصلی آن​ها را به ترتیب در آلمان و ایتالیا در دوران سلطه​ی نازیسم و فاشیسم و اتحاد جماهیر شوروری ذکر کرده اند.
در توتالیتاریسم چپ دولت می​کوشد، تا آن​چه را که با کلیت ایده​ئولوژی حاکم سازشی ندارد ازمیان بردارد. دولت نقش میانجی منافع متضاد را بازی نمی​کند بل​که منافع مغایر خود را از میان بر می دارد.
دولت توتالیتر به نام هدف و غایتی جهان شمول عمل می​کند که همه​گان باید از آن پیروی کنند. اصول اخلاق در توتالیتاریسم مطلق وعینی تصور می​شود و نظرات و سلیقه​ها و گرایشات فرد در آن جائی ندارد.
نوعی روحیه​ی مذهبی در توتالیتاریسم به طور کلی حاکم است. کسانی که از اصول اخلاقی ایده​ئولوژی حاکم پیروی نکنند، گناه​کار و مستوجب مجازات شمرده می​شوند.

تفتیش عقاید از رویه​های رایج دولت توتالیتر است.
در این نظام شکست خورده​گان در مبارزات سیاسی، بخت برگشته و کافر و منحرف به شمار می​روند. از این رو تصفیه​های مداوم در درون حزب، دولت ونهادهای سیاسی از عناصر مرتد و منحرف یکی دیگر از رویه​های رایج در دولت توتالیتار است.
از دیدگاه توتالیتاریسم، مردم مصلحت واقعی خود را تشخیص نمی​دهند. بل​که هم​واره باید حزب یا گروه حاکم که خود را نماینده​ی منافع راستین و خواست​های واقعی اکثریت مردم می​دانند تصمیم نهایی و اصلی را اتخاذ می کنند.
توتالیتاریسم راست، جامعه کلی اندام​وار تلقی می​شود که همه​ی اجزاء آن به هم وابسته​اند و کارکردهای متقابل دارند. به عبارت دیگر این توتالیتاریسم وجود هرگونه تضاد و تعارض به ویژه تضادهای طبقاتی را در جامعه نفی کند.
عدم اعلام ٱمار صحیح از میزان خط فقر در جامعه، هم​چنین کتمان میزان آمار انحرافات و آسیب​های اجتماعی توسط دولت مردان، خود بیان​گر این امر است.
در این جامعه دولت مظهر آگاه و اراده​ی عمومی انسان در تاریخ تلقی می​شود و ملت، نژاد و دولت اصالت دارد، نه فرد و آزادی یا حقوق وی.
به طور کلی در توتالیتاریسم چپ دست کم از لحاظ نظری، دموکراسی مورد ستایش و استبداد مورد نکوهش قرار می​گیرد.
اما توتالیتاریسم راست هیچ​گونه تظاهری به دفاع از دموکراسی هم نمی​شود. برعکس بر اصالت رهبر و رهبری و نقش آن در هدایت توده​ها آشکارا تأکید می​شود.
اعضای حزب فاشیست در ایتالیا به رهبر سوگند وفاداری یاد می کردند می​گفتند:
"سوگند می​خورم فرمان​های رهبر را اجرا کنم!!"
یکی از ده فرمان معروف موسولینی بدین شرح بود:
"باور کنید، اطاعت کنید، جنگ کنید."

به طور فرموله و به اختصار می​توان گفت بنیادی​ترین پایه​های نظام توتالیتاریسم عبارت است از ایده​ئولوژی واحد، نظام پلیس مخفی، تبلیغات، خشونت​گرائی، سرکوب، تولید مستمر دشمن خیالی، سرکوب معترض و منتقد، بمباران فکری دائم شهروندان، ترویج شخصیت​پرستی افراطی و بیمارگونه، وحدت​گرائی پوشالی و دروغین بر مبنای ایده​ی اتوپیک و آرمان​گرایانه، پمپاژ و شارژ دائمی جامعه با اطلاعات ساخته​گی و نمایشی، معتادسازی افکار عمومی توده​ها به بحران​های گوناگون پی​درپی، تسّری و تعمیم رفتارهای هیجانی و احساسی، پوپولیسمِ عوام​فریبانه، کنترل همه توسط همه، فقدان هرگونه شخصیت حقوقی و مدنی و امنیت سیاسی، اجتماعی و شغلی و... که موجبات نگرانی و هراس دائمی افراد را پدید می​آورد، از دیگر موهبات شوم نظام توتالیتر به مدد اتحاد با نخبه​گان فاقد شعور و مسئولیت اجتماعی​ست.
به یک تعبیر دیگر دولت توتالیتر خصوصیات زندان، پادگان و گورستان را در خود جمع می کند.


مریم حلم زاده


منابع:
1- آموزش دانش سیاسی- حسین بشیریه
2- توتالیتاریسم-هانا آرنت
3- دائره المعارف علوم اجتماعی- شایانمهر

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

وضعیت کنونی و چشمانداز جنبش دانشجویی/پاسخ جمعی از کمونیستهای ایران(آذرخش) به سوالات وبلاگ پروسه

وضعیت کنونی و چشم​انداز جنبش دانشجویی

پاسخ جمعی از کمونیست​های ایران(آذرخش) به سوالات وبلاگ پروسه



1) شما چه تعریفی از "جنبش دانشجویی" دارید و چه خصلت ها و ویژگی هایی برای آن در نظر دارید؟

درود بر شما و با سپاس از بابت پرسش های بجا و بسیار مهمی که مطرح کرده اید.

اجازه دهید به پرسش نخست شما با تفصیل پاسخ دهیم چون این کار پاسخ دادن به بقیۀ پرسش ها را ساده تر خواهد کرد و از آن مهم تر به انسجام بحث کمک خواهد نمود.

جنبش دانشجوئی بخشی از جنبش دموکراتیک عمومی و بخشی از جنبش جوانان است. هرکدام از این دو جنبه ویژگی هائی به جنبش دانشجوئی می دهد که در خور اهمیت اند.

تعلق جنبش دانشجوئی به جنبش دموکراتیک عمومی بدین معنی است که دانشجویان، در اکثریت عظیم خود، خواست های دموکراتیک وسیع دارند و تاریخ جنبش دانشجوئی تقریباً در همۀ کشورهای جهان و از جمله در ایران گواه بر این است که اکثر دانشجویان جزء فعال ترین نیروهای دموکراسی طلب جامعه هستند و واقعاً به لایه های دموکرات جامعه تعلق دارند.

علت این امر در ایران اساساً چند چیز است:

نخست اینکه دانشجویان بنا بر ویژگی فعالیت خود که فعالیت علمی، فرهنگی و روشنفکرانه است به آزادی اندیشه و بیان، آزادی گردهمائی، آزادی پژوهش، آزادی انتقاد و پرسش، آزادی مراوده با یکدیگر، آزادی مسافرت و رفت و آمد، حق بازدید از مراکز تولیدی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و غیره نیاز دارند. دوم اینکه دانشجویان به عنوان جمعی وسیع که در محیط های اجتماعی مانند دانشگاه ها و مدارس عالی، خوابگاه های دانشجوئی، آزمایشگاه ها و کتابخانه ها، کارهای میدانی پژوهشی، فعالیت های ورزشی، فعالیت های فوق برنامه و غیره زندگی و فعالیت گروهی دارند، بنا بر خصلت جمعی و گروهی این زندگی و این فعالیت ها به تشکل و ایجاد انجمن ها و به طور کلی به حق تشکل نیاز دارند یعنی خود ِ زندگی این حق را برای آنها برجسته می کند. همچنین زندگی دانشجوئی، چه به صورت فردی و چه جمعی، یک رشته نیازهای معیشتی، اقتصادی و اجتماعی برای اکثریت عظیم دانشجویان به طور مبرم مطرح می نماید که باید حل شوند (خوراک، پوشاک، مسکن، هزینه های بهداشتی و درمانی، هزینه های تحصیلی، هزینۀ رفت و آمد، تفریح و غیره). عامل سومی که بر زندگی و بر ذهن جوانان به سرعت تأثیر می گذارد آشنائی بیشتر و برخورد مستقیم تر آنها با یک رشته نهادهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه، درک نابسامانی ها و عملکردهای ارتجاعی آن نهادها و نیز مشاهده و تجربۀ تبعیض ها و نابرابری ها در زندگی هر روزه شان و دخالت های روزانۀ نیروهای انتظامی، امنیتی، امام جمعه ها، گروه های حزب اللهی و تبدیل دانشگاه ها به میدان تاخت و تاز، عربده کشی، باج خواهی و بگیر و ببند آنها است. چهارم اینکه دانشجویان بنا بر سرشت فعالیت خود، عطش شان به دانش و آگاهی و آشنائی بیشتری که با رسانه های جمعی دارند، با فعالیت های اجتماعی و سیاسی دانشجویان و جوانان و نیز کارگران و زنان در کشورهای دیگر و خواست های آنان آشنا می شوند و اگر نگوئیم منبع الهام، دست کم مبنای مقایسه ای پیدا می کنند. پنجم و شاید مهم تر از همه اینکه دانشجویان از کل جامعه و طبقات اجتماعی جدا نیستند : آنها از زندگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کل جامعه تأثیر می گیرند، از تبعیض ها، ستم ها و استثماری که در جامعه شاهد آن هستند رنج می برند، می خواهند به عنوان عضو فعال جامعه بر جامعه و نحوۀ ادارۀ آن اثر بگذارند.

این خواست ِ اثر گذاری دانشجویان بر جامعه، نهادها و ساختارهای آن جدا از کل جنبش های موجود در جامعه و جدا از خواست های طبقات مختلف نیست. دانشجویان چه به لحاظ خاستگاه طبقاتی خود و چه به لحاظ موضعی که در اثر کسب آگاهی و شرکت در جنبش های اجتماعی کسب می کنند، از موضع این یا آن طبقه در مبارزات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جاری در جامعه شرکت می کنند. مبارزات دانشجویان با آنکه خصلت دموکراتیک عمومی دارد غیر طبقاتی و فوق طبقاتی نیست. همان گونه که شیوۀ برخورد طبقات مختلف جامعه به مسألۀ دموکراسی متفاوت است و اصولاً خود دموکراسی امری طبقاتی است.

گفتیم که شیوۀ برخورد طبقات مختلف به خواست های دموکراتیک در جامعه یکسان نیست. بورژوازی ایران، خواه بورژوازی بوروکراتیک - نظامی و بورژوازی تجاری که قدرت سیاسی را در دست دارند و خواه بورژوازی لیبرال و دیگر بخش های بورژوازی که در قدرت سیاسی سهیم نیستند همگی دشمن پیگیر دموکراسی اند. بورژوازی حاکم با شدیدترین شیوه های سرکوب ،ابتدائی ترین حقوق مردم را پایمال می کند که دانشجویان در صف اول قربانیان شکنجه، تجاوز، اعدام و احکام سنگین زندان و اخراج از دانشگاه و محرومیت از تحصیل و غیره قرار دارند. بورژوازی ای که در قدرت سیاسی سهیم نیست، چه آن بخش که پای بند به قانون اساسی ارتجاعی جهوری اسلامی و ولایت فقیه است، چه بورژوازی لیبرال و ناسیونالیست، چه آنهائی که حسرت بازگشت به رژیم سلطنتی دارند و چه آنهائی که چشم امید به دخالت قدرت های امپریالیستی بسته اند، همگی به دلیل استثمار گر بودن یا حمایت شان از استثمار دشمن کارگران و دیگر زحمتکشان اند، همگی شووینیست و مخالف برابری حقوق ملت های ساکن ایران، همگی مخالف برابری کامل حقوق زن و مرد، همگی خواهان سرکوب جنبش کارگری، جنبش کمونیستی، جنبش اتحادیه ای کارگران و دانشجویان و به طور کلی هر جنبش پیشرو هستند. همین امر در مورد زمینداران، به ویژه زمینداران بزرگ روستاها و شهرها، نیز صادق است.

تنها طبقاتی که واقعاً در دموکراسی نفع دارند و خواهان واقعی دموکراسی وسیع برای توده های مردم هستند یا می توانند باشند طبقۀ کارگر، دهقانان زحمتکش و دیگر لایه های زحمتکش شهر و روستا هستند و اینان اکثریت عظیم مردم را تشکیل می دهند.

به طور مشخص طبقۀ کارگر ایران بزرگترین طبقۀ اجتماعی کشور است که بیش از نیمی از جمعیت کشور را تشکیل می دهد و با دهقانان و دیگر زحمتکشان مجموعاً 90 درصد یا بیشتر مردم را در بر می گیرند. بنابراین هیچ جنبش واقعا دموکراتیک در ایران، از جمله جنبش دانشجوئی، نمی تواند به این 90 در صد و به ویژه به کارگران و خواست هایشان بی اعتنا و بی توجه باشد.

علاوه بر جنبۀ عددی و کمّی، یعنی این واقعیت که کارگران، دهقانان و دیگر زحمتکشان اکثریت 90 درصدی یا بالاتر جامعه را تشکیل می دهند و بنابراین دموکراسی، امر آنها است، به لحاظ کیفی نیز دموکراسی مورد نظر و مورد نیاز کارگران و زحمتکشان با دموکراسی هائی که احیاناً طبقات یا گروه های دیگر (اساسا برای مردم فریبی یا خود فریبی و گاه هر دو) مطرح می کنند تفاوت بنیادی دارد. دموکراسی مورد نظر و مورد نیاز کارگران و زحمتکشان مخالف هرگونه امتیاز سیاسی یا حقوقی بر اساس رسته و رتبۀ اجتماعی، دینی، میزان ثروت، جنسیت، ملیت و نژاد، خواهان رفع هرگونه تبعیض حقوقی و سیاسی مبتنی بر رتبۀ اجتماعی، دینی، میزان ثروت، جنسیت، ملیت و نژاد؛ خواهان حکومت انتخابی و حق هر شهروند برای انتخاب کردن و انتخاب شدن برای هر مسؤلیت سیاسی، قضائی، اداری و فرهنگی؛ خواهان آزادی نامحدود بیان، اندیشه، اعتقاد، دینداری یا بی دینی، آزادی انتقاد از هر نهاد یا شخص؛ خواهان آزادی گرد همائی، تظاهرات، تشکل و تحزب؛ خواهان برابری کامل زن و مرد در همۀ عرصه های حقوقی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی؛ خواهان حق اعتصاب؛ خواهان آزادی رفت و آمد و انتخاب شغل، مصونیت مسکن و مراسلات و پیام های الکترونیکی از تفتیش و تعرض؛ خواهان برابری همۀ مردم در برابر قانون، استقلال قوۀ قضائیه و انتخابی بودن قضات، علنی بودن دادگاه ها، حق دفاع آزادانۀ هر متهم از خود به طور شخصی یا با وکیل مدافع، منع هرگونه شکنجۀ جسمی و روانی، لغو مجازات اعدام، لغو همۀ قوانین ارتجاعی و ضد دموکراتیک، حق هر شهروند به شکایت از هر نهاد یا هر فرد به دادگاه؛ جدائی دین از دولت، دستگاه قضائی و آموزش عمومی، قطع کمک های دولتی به نهادها و مقامات دینی، منع تفتیش عقاید؛ حق هر زوج بالغ به ازدواج یا زندگی مشترک، حق برابر هر یک از زوج ها در امر طلاق یا جدائی، حق برابر هر یک از زوج ها در نگاهداری و تربیت فرزندان، لغو چندهمسری و صیغه است. علاوه بر این خواست ها که همواره تا استقرار دموکراسی موضوع مبارزه اند، و حتی پس از استقرار آن نیز برای محافظت از آن باید مورد نظر باشند و مطالبه شوند، خواست های مشخص زیرکه سال هاست در ایران مطرح اند باید با پیگیری دنبال شوند:

- آزادی همۀ زندانیان سیاسی

- منع سانسور مطبوعات و منع توقیف آنها

- آزادی فعالیت سندیکاها، انجمن ها و احزاب

- منع هر گونه شکنجۀ جسمی و روانی؛ منع وادار کردن هر فرد به اعترافات در تلویزیون و دیگر رسانه ها

- معرفی همۀ کسانی که در شکنجه ها، کشتارها، ضرب و شتم ها و تجاوزات چه به عنوان آمر و چه عامل نقش داشته اند

- خروج نیروهای انتظامی و امنیتی از دانشگاه ها، مدارس عالی و خوابگاه های دانشجوئی

- منع حملۀ نیروهای انتظامی به دانشگاه ها و خوابگاه های دانشجوئی

- باز گرداندن دانشجویان اخراجی به دانشگاه ها برای ادامۀ تحصیلاتشان

- آزادی تشکیل انجمن های دانشجوئی مستقل و نشریات دانشجوئی

- منع دخالت نیروهای انتطامی و باندهای امر به معروف و نهی از منکر در مسائل خصوصی و به ویژه در روابط عاطفی و جنسی دانشجویان

- لغو «گزینش دانشجو» و یا استاد و مدرس دانشگاه ها و مدارس عالی عمومی براساس اعتقادات دینی، جنسیت یا منشأ ملی و قومی

- لغو سهمیه بندی دانشجوئی بر اساس جنسیت و یا بر اساس وابستگی به نهادها

- حذف معیارهای مبتنی بر جنسیت، مذهب، عقیده، ملیت یا قومیت در زمینۀ اعطای بورس و کمک تحصیلی، مسکن دانشجوئی، انتخاب رشته و غیره

- حق تدریس و تحصیل به زبان های ملت های غیر فارس ساکن ایران

- ....

جنبش دانشجوئی در کشاکش مبارزات طبقاتی در جامعه است و نمی تواند خود را از این مبارزات جدا نگه دارد. در شرایط کنونی ایران، بخش کوچکی از دانشجویان یا به دلیل ناآگاهی و یا منافع شخصی و طبقاتی، طرفدار حکومت اند. بخش وسیع تری، عمدتاً به دلیل آکاهی ناکافی و توهم طرفدار «جنبش سبز» و اصلاح طلبان هستند. این دانشجویان توجه ندارند که نفس طرفداری موسوی، کروبی، خاتمی و دیگر رهبران جنبش سبز از قانون اساسی جمهوری اسلامی و ولایت فقیه (چه در شکل «مطلقه» و چه در شکل «مشروطۀ» آن) به معنی ضدیت و دشمنی با دموکراسی است (حتی اگر سابقۀ سال های طولانی خدمت اینان به رژیم جنایت و جنگ و ننگ را در نظر نگیریم که البته به هیچ وجه نمی توانیم در نظر نگیریم و هیچ کس حق ندارد در نظر نگیرد!). عدۀ خوشباوری هم که خیال می کنند «جنبش سبز» چیزی مستقل است و «کسان دیگری» غیر از اصلاح طلبان حکومتی رهبری آن را بر عهده دارند یا اینکه گمان می کنند این جنبش رهبر ندارد دچار خوش خیالی ساده لوحانه ای هستند. این «کسان دیگر» نیروی مادی ندارند و آنهائی که در جنبش سبز واقعاً کاری می توانند بکنند همان کسانی هستند که مشی موسوی و کروبی و اصلاح طلبان را می پذیرند و یا به زیر رهبری آنها در می آیند.

جنبش دانشجوئی ایران باید بین مشی دموکراسی پیگیر و انقلابی از یک طرف، و جریان ضد دموکراتیک جنبش سبز و دیگر جریان های بورژوائی از طرف دیگر، انتخاب به عمل آورد. ما برآنیم که جنبش دانشجوئی به مثابۀ بخشی از جنبش دموکراتیک عمومی می تواند و باید آگاهانه به دموکراسی پیگیر، یعنی دموکراسی مورد نیاز و مورد نظر اکثریت 90 درصدی یا بالاتر مردم که خواست های اساسی آن، چه به صورت خواست های عام و چه به شکل خواست های ویژۀ دانشجوئی در بالا آمد، بپیوندد. این جنبش چنین پتانسیلی دارد و همۀ نیروهای انقلابی باید برای تحقق این پتانسیل مبارزه کنند.

حال اگر به جنبۀ دیگر جنبش دانشجوئی نگاه کنیم، یعنی آن را همچون بخشی از جنبش جوانان مورد بررسی قرار دهیم باز به همین نتیجه خواهیم رسید: تودۀ وسیع جوانان در ایران، خواه آنهائی که تحصیلات عالی شان را تمام کرده اند، خواه دانشجویان و خواه بخش عظیم جوانان که از تحصیلات عالی (و برخی حتی از تحصیلات متوسطه و ابتدائی هم محروم اند) دارای خواست های زیادی در زمینه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی اند. خواست های سیاسی آنان اساساً در چارچوب خواست های دموکراتیک عامی است که در بالا گفته شد. خواست های اقتصادی و اجتماعی تودۀ جوانان اساساً عبارتند از :

- اشتغال

- حقوق زمان بیکاری به میزان دست کم حد اقل مزد

- بیمۀ درمان و بهداشت

- منع دخالت نیروهای انتطامی و باندهای امر به معروف و نهی از منکر در مسائل خصوصی جوانان و به ویژه در روابط عاطفی و جنسی جوانان

- ...

تودۀ جوانان در همان حال نیاز به برآورده شدن خواست های دموکراتیک عامی در زمینه های سیاسی، حقوقی و غیره دارند که بالاتر طرح کردیم.

دانشجویان نیز مانند دیگر جوانان با مسائل اقتصادی و اجتماعی، به ویژه بیکاری و مسکن و بهداشت و درمان و تبعیض های جنسی و دخالت های پلیسی در عادی ترین رفتارها و هنجارهای اجتماعی خود، به طور مشخص مناسبات با جنس مخالف و به طور کلی روابط جنسی و عاطفی، درگیرند و این امر ضرورت پیوند آنان، یعنی هم دانشجویان و هم دیگر جوانان، را با جنبش کارگری و جنبش زنان برای آزادی ثابت می کند.

این پیوند می تواند و باید انرژی و خشم انقلابی جوانان، اعم از دانشجو غیر دانشجو، را با اعتراض خشم انقلابی کارگران و زنان در شط خروشان و بنیان کنی به ضد جمهوری ارتجاعی و خونین اسلامی، به ضد حکومت ننگین و ویرانگر سرمایه داران و زمینداران حاکم متمرکز سازد.

در این پیکار توجه به نکات زیر اهمیت دارد:

ا) مبارزه برای دموکراسی در کشورهائی که در آنها دولت استبدادی حاکم است، همواره نمی تواند به گونه ای علنی و قانونی صورت گیرد، مگر آنکه ابعاد این مبارزه بسیار وسیع یا کاملاً توده گیر باشد. از این رو توجه به اشکال مشخص و مناسب مبارزات دانشجوئی اهمیت بسیار و گاه تعیین کننده دارد. جنبش دانشجوئی نیز اگر خواست های دموکراتیک تودۀ مردم را که در بالا ذکر کردیم با توجه به اولویت های روز فرموله کند و آنها را موضوع مبارزۀ خود قرار دهد برای پیشبرد مؤثر این مبارزه باید به نحو مناسبی مبارزۀ مخفی و علنی را با یکدیگر ترکیب کند.

2) جنبش دانشجوئی و جنبش کارگری در مبارزه برای دموکراسی، باید با یکدیگر پیوند یابند. درک این ارتباط و تأثیر متقابل این دو جنبش بر یکدیگر حائز اهمیت فوق العاده ای است. به طور مشخص ضروری است که جنبش دانشجوئی از خواست های کارگران حمایت کند (همان گونه که هم اکنون جنبش های دانشجوئی فرانسه، یونان، انگلستان، ایتالیا و غیره این کار را می کنند) همان گونه که کارگران باید از خواست های بحق دانشجویان پشتیبانی نمایند.

3) بخشی از دانشجویان، به ویژه آنانی که از طبقات پائین جامعه می آیند، و آنانی که به سطح بالائی از فرهنگ و دانش اجتماعی و تفکر مستقل دست می یابند، می توانند در جریان مبارزه برای دموکراسی، خواه در مبارزات دانشجوئی خواه مبارزات عمومی جوانان و خواه در مبارزات زنان به سوی مبارزۀ طبقاتی کارگران جلب شوند و حلقه های رابط محکمی بین این جنبش ها به وجود آورند.

5) جنبش کارگری، به ویژه جنبش سیاسی طبقۀ کارگر، باید به آن بخش از دانشجویان که به سوی مبارزۀ طبقاتی کارگران جلب می گردند، توجه ویژه نماید: 1- آنان را به آموزش خلاق سوسیالیسم علمی ترغیب کند؛ 2 – آنان را به بی ثمری مبارزات صرفاً علنی و قانونی آگاه کند؛ 3 – آنان را به مبارزات انقلابی که در محتوای خود مبارزاتی مخفی و غیر قانونی اند، هدایت کند.

2) اگر بخواهید مروری کوتاه بر جنبش دانشجویی در ایران داشته باشید آیا می شود دوران هایی را برای تاریخ جنبش دانشجویی تعریف کرد و ویژگی های آن ها به نظر شما چیستند؟

جنبش دانشجوئی، چنانکه گفتیم، از کل جامعه، از طبقات اجتماعی و مبارزات آنها با یکدیگر، از مسائل مهمی که جامعه با آن در هر مقطع تاریخی درگیر است و از خواست های طبقات مختلف جامعه، به ویژه خواست های طبقات و لایه های بالندۀ اجتماعی، جدا نیست.

ما از دورۀ انقلاب مشروطه که یکی دو مدرسۀ تحصیلات عالی جدید بیشتر وجود نداشت شاهد شرکت دانشجویان و دانش آموزان در مبارزات عمومی مردم هستیم. در دورۀ رضا شاه که نخستین دانشگاه به وجود آمد نیز حرکت هائی از سوی دانشجویان و برخی استادان در دو زمینه یکی مبارزه با استبداد و دیگری مبارزه با نفوذ امپریالیسم وجود داشت. این مبارزه پس از شهریور 1320 و در دورۀ محمد رضا شاه ادامه یافت. ویژگی جنبش دانشجوئی در دورۀ محمد رضاشاه، همچنان خصلت دموکراتیک و ضد امپریالیستی آن بود. پس از کودتای 28 مرداد و امواج سرکوب خونین این مبارزه ادامه داشت که اعتراض دلیرانۀ دانشجویان در روز 16 آذر 1332 به حکومت شاه و امپریالیسم حامی آن به ویژه امپریالیسم آمریکا، یک نمونه و نماد این مبارزه بود که نام روز دانشجو به خود گرفت.

جنبش دانشجوئی خصلت دموکراتیک و ضد امپریالیستی خود را تا بهمن 1357 با تغییرات و تحولاتی حفظ کرد. تا پیش از دهۀ 1340، جنبش دانشجوئی از نظر سیاسی اساساً زیر تأثیر حزب توده و احزاب ملی (جبهۀ ملی و نهضت آزادی) بود. گرچه حزب توده و احزاب ملی تنها جریان های موجود نبودند اما در تعیین سمت و سوی سیاسی جنبش در آن مقطع نقش زیادی داشتند. این تأثیرات خود را به خصوص در گرایش به «اصلاح حکومت» و «ضرورت سپردن کارها به دست اشحاص پاک و لایق» و غیره نشان می داد. در بهترین حالت مبارزه با «دیکتاتوری شاه» مطرح بود و نه ضرورت برانداختن رژیم. نباید از یاد برد که «ملی» ها هم شعار «شاه سلطنت کند و نه حکومت» می دادند. البته جنبش دانشجوئی با این شعارها وارد میدان نمی شد اما طرز فکری که این شعارها را می داد در جنبش دانشجوئی اواخر دهۀ 1330 و اوائل دهۀ 1340 غالب بود. با این همه در جنبش دانشجوئی و دانش آموزی حرکت های رادیکال حتی در آن سال ها نیز وجود داشت.

از اواسط و اواخر دهۀ 1340 شاهد نفوذ افکار انقلابی، یعنی ضرورت براندازی رژیم شاه، در جنبش دانشجوئی هستیم، که در اواخر دهۀ 1340، با شکل گیری جنبش چریکی در ایران (چریک های فدائی خلق و سازمان مجاهدین خلق) که اکثریت بزرگی از رهبرانشان از فعالان و رهبران جنبش های دانشجوئی بودند، گسترش یافت. البته فکر و شعار براندازی رژیم منحصر با این دو سازمان نبود. گروه های انقلابی مارکسیست – لنینیست در داخل و خارج از کشور نیز طرفدار براندازی بودند و آنها نیز تأثیر معینی بر دانشجویان و جنبش دانشجوئی داشتند.

در تمام دهۀ 1340 و به ویژه نیمۀ دوم آن و نیز در سال های نخست دهۀ 1350 شاهد جنبش دانشجوئی در مسائلی مانند خواست لغو شهریۀ دانشگاه، اعتراض به تاج گذاری، بزرگداشت تختی، اعتراض به دستگیری های دانشجویان، اعتراض به افزایش قیمت بلیت اتوبوس شرکت واحد، اعتراض به برگذاری مسابقۀ فوتبال با اسرائیل، اعتراض به اعدام های مبارزان سیاسی، اعتراض به جشن های 2500 ساله، اعتراض به مسافرت نیکسون به ایران و غیره هستیم. عرصۀ تظاهرات و اعتصابات دانشجوئی اساساً دانشگاه تهران، پلی تکنیک، دانشگاه صنعتی، دانشگاه تبریز، دانشگاه شیراز، دانشگاه اهواز و چند مؤسسۀ دیگر بود. از سال 1350 به بعد رژیم شاه با استقرار گارد دانشگاه در دانشگاه تهران و چند دانشگاه دیگر و نیز تعطیل کردن هر از گاهی دانشگاه ها و دستگیری و محکوم کردن دانشجویان یا فرستادن آنها به سربازی تنبیهی به اعتراضات دانشجوئی پاسخ می داد.

موج جدیدی از تظاهرات و اعتراضات دانشجوئی از دانشگاه تبریز در سال 1356 شروع شد و در دیگر دانشگاه ها و مدارس عالی گسترش یافت که تا بهمن 1357 ادامه داشت. در پائیز 1357 شاهد رشد جنبش دانشجویان چپ و شکل گیری سازمان های دانشجوئی «هوادار» سازمان های چپ هستیم. بدین سان اواخر سال 1357 و اوائل سال 1358 نشانگر اوجگیری جدیدی در جنبش دانشجوئی است که این بار علاوه بر دانشجویان هوادار سازمان های چریکی، دانشجویان طرفدار گروه ها و سازمان های مدافع خط مشی «سیاسی- تشکیلاتی» و یا جریانی را که بعداً به «خط 3» معروف شد نیز در بر می گیرد. البته مجاهدین خلق نیز سازمان دانشجوئی هوادار خود را که «انجمن دانشجویان مسلمان» نام داشت به وجود آوردند.

رژیم جمهوری اسلامی با حمله به دانشگاه ها، قلع و قمع سازمان های دانشجوئی غیر از جریان های وابسته به رژیم، تعطیل دانشگاه و به راه انداختن ماشین جهنمی تصفیه و سرکوبی که نام «انقلاب فرهنگی» بر آن نهاد، به این دوره از جنبش دانشجوئی دموکراتیک و ضد امپریالیستی در ایران خاتمه داد. اشغال سفارت آمریکا توسط «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام»، علاوه بر اهداف سیاسی مشخصی که داشت (که یکی از آنها تصفیۀ لیبرال های مذهبی از حکومت بود)، در عین حال برای مدتی، در حالی که جنبش دانشجوئی مستقل از میان رفته بود، زمینه را برای ایجاد سازمان های دانشجوئی وابسته به حکومت ایجاد کرد که بعداً به طور مشخص در «دفتر تحکیم وحدت» شکل سازمانی به خود گرفت.

با تشدید تضاد بین چناح های حکومتی جریانی که به اصلاح طلب معروف شد کوشید در میان دانشجویان نفوذ خود را گسترش دهد. این جریان از امتیازاتی در این زمینه برخوردار بود. نخست اینکه پس از تصفیه های طولانی و خونین و برقراری اختناق و سانسور در دانشگاه ها و تحمیل آموزش ها و ایدئولوژی دینی خطر رقابت جدی از جانب نیروهای چپ و دموکرات، دست کم در کوتاه مدت، وجود نداشت. دوم اینکه هر چند «برکات» اشغال سفارت آمریکا، یعنی شتاب گیری روند تصفیۀ لیبرال ها از حکومت، منحرف کردن اذهان کارگران و زحمتکشان از مبارزه برای خواست های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خود، ایجاد شکاف در میان نیروهای مخالف و جلب بخشی از آنها، ارائۀ چهره ای «ضد امپریالیستی» از رژیم که هم دستاویز مهمی برای سرکوب داخلی و هم جلب حمایت جنبش های پان اسلامیست و یا ساده اندیش در منطقه بود و غیره، اساساً نصیب جناح اصول گرا یا پان اسلامیست شد، اما بسیاری از«رهبران» این حرکت به جناحی که بعداً اصلاح طلب نامیده شدند نزدیک بودند یا نزدیک شدند. انعکاس این جریان در جنبش دانشجوئی مذهبی، دوگانه بود. از یک سو این رهبران و یا چهره هائی که از آنان ساخته بودند شور سیاسی و مذهبی بخش هائی از دانشجویان، به ویژه دانشجویان مذهبی، را جهت می دادند و از طرف دیگر از آنجا که سران این حرکت غالباً به پست ها و مسؤلیت های کم و بیش بالای اداری، نظامی و امنیتی و بعضاً دانشگاهی دست یافته بودند جاذبه و سرمشقی برای برخی از جاه طلبان به حساب می آمدند و این هم زمینه ای برای تقویت جریان موسوم به اصلاح طلب بعدی در دانشگاه ها فراهم کرد.

از آنجا که این جریان تنها تشکل مجاز دانشجوئی بود، توده های دانشجو که ممکن بود هیچ ربطی هم به جریان های حکومتی یا جاه طلبان سیاسی و مقام جویان نداشته باشند برای تحقق برخی خواست های خود و یا بیان اعتراضات در کنار و گاه در درون این سازمان فعالیت می کردند. جریان 18 تیر 1378 و رویدادهای پس از آن نشان داد که جناح حاکم رژیم (بیانگر منافع بورژوازی بوروکرات- نظامی و بخشی از بورژوازی تجاری است) حتی توانائی تحمل چنین سازمانی را ندارد و به سرکوب شدید فعالان آن و یا دانشجویانی که در کنار آن فعالیت می کردند، روی آورد.

اما به رغم از میان رفتن سازمان های مستقل دانشجوئی و سرکوب نهادهای دانشجوئی وابسته به اصلاح طلبان، که تا حدی آزادی فعالیت داشتند، در سال های اخیر شاهد رشد چشمگیری در زمینۀ آگاهی و تفکر سیاسی در میان دانشجویانی هستیم که به ضرورت حرکت و تشکل مستقل از جناح های حکومت یا به طور کلی مستقل از بورژوازی (خواه حاکم و خواه غیر حاکم) پی برده اند.

این جهشی در جنبش دانشجوئی و نشانگر «دوران جدیدی» در این جنبش است. این دوران جدید هنگامی می تواند واقعاً شکوفا شود و تکامل یابد که دانشجویان پیشرو و انقلابی که با نگرش بورژوائی به جنبش دانشجوئی مرزبندی دارند و پای بند به پیوند محکم جنبش دانشجوئی با جنبش دموکراتیک عمومی مردم و جنبش طبقۀ کارگر برای آزادی هستند، از یک سو بتوانند پیوند خود را با تودۀ دانشجو و توده های زحمتکش مردم گسترش دهند و از سوی دیگر با تلفیق مناسب اشکال مبارزۀ مخفی و علنی باعث تداوم و تکامل مبارزه و هسته های مبارزاتی شوند. طبیعی است که چنین روش و دیدگاهی با هر نوع حرکتی که در عمل به معنی «عسس بیا مرا بگیر » باشد، باید مرزبندی کند.

3) کارکرد جنبش دانشجویی و تاثیر آن بر تحولات سیاسی اجتماعی در کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری کنونی را چگونه ارزیابی می کنید و مقایسه ای در همین زمینه با وضعیت کشورهایی همچون ایران بکنید لطفا؟

در چند سال اخیر جنبش دانشجوئی به ویژه در فرانسه، ایتالیا، اسپانیا، سوئد، یونان، پرتقال و نیز در برخی از کشورهای آمریکای لاتین پیوند نزدیکی با جنبش کارگری از یک سو و با جنبش عمومی ضد امپریالیستی از سوی دیگر برقرار کرده است، یا بهتر است بگوئیم این پیوند تقویت یافته است، زیرا همواره وجود داشته است (یک نمونۀ مهم آن جنبش های بزرگ سال 1968 در فرانسه، آلمان، آمریکا و غیره است).

مثلا طی چند سال اخیر فرانسه شاهد جنبش وسیع و نیرومند دانشجویان و دانش آموزان در مخالفت با لایحۀ مربوط به «قرار داد نخستین استخدام» بود که از نظر مزد و شرایط کار و غیره برای جوانان، به ویژه بسیار نامساعد بود و برای سرمایه داران شرایطی به وجود می آورد که مزدها را تا حد زیادی حتی برای کارهای فنی و تخصصی پائین بیاورند. اعتراضات خیابانی جوانان و همکاری کارگران و دانشجویان باعث شد که با آنکه این لایحه در دو مجلس فرانسه تصویب شد و به توشیح رئیس جمهور وقت هم رسید، معلق شود و اجرا نگردد.

یک مورد بسیار مهم دیگر جنبش وسیع کارگری باز هم در فرانسه به ضد تغییر قانون بازنشستگی در جهت افزایش سال های خدمت و بالا بردن سن بازنشستگی بود. دانشجویان و حتی دانش آموزان دبیرستان ها در این حرکت مقاومت کارگری که هفته ها طول کشید در کنار کارگران شرکت کردند.

دانشجویان در ایتالیا در کنار کارگران و نیز معلمان و استادان به ضد سیاست ریاضت کشانۀ برلوسکونی که بودجۀ مربوط به خدمات عمومی و پژوهش های دانشگاهی را شدیداً کاهش داده شرکت کردند.

شاهد شبیه همین حرکت در اسپانیا و پرتغال هستیم.

در دو سال گذشته حرکات اعتراضی بسیار شدید و دامنه داری در یونان در اعتراض به سیاست های ریاضت کشانۀ دولت که توسط صندوق بین المللی پول و دولت های بزرگ اروپائی به این کشور تحمیل گشته، هستیم.

همچنین در انگلستان دانشجویان به ضد طرح حکومت محافظه کار جدید این کشور در مورد افزایش شهریه های دانشگاهی تظاهرات شدید و خشنی انجام دادند.

همۀ این رویدادها نشان دهندۀ نوعی همگرائی در مبارزات اجتماعی، به ویژه مبارزات جوانان و دانشجویان با مبارزات کارگری است. یک علت مهم این امر آن است که با تکامل سرمایه داری بسیاری از کارهای تخصصی و کارهای فکری، «امتیازی» را که در گذشته داشتند از دست می دهند. بیکاری و فقر و ناامنی اجتماعی نه تنها دامنگیر کارگران ساده و نیمه ماهر می شود بلکه بسیاری از کارگران ماهر و متخصص، تکنیسین ها و مهندسان را نیز تهدید می کند. اکنون نه تنها معلمان و پرستارها و بهیارها و بهورزان و غیره بخش مهمی از طبقۀ کارگر در تمام کشورهای جهان را تشکیل می دهند بلکه بخش های دیگری از کسانی که کار فکری یا تخصصی می کنند به آنها می پیوندند یا دست کم خود را با کارگران هم سرنوشت احساس می کنند.

در ایران نیز بخش مهمی از دانشجویان – به ویژه با افزایش شمار آنها در دو دهۀ اخیر – شبح هولناک بیکاری، بی اعتمادی به آینده و تورم بالا را هر روز مشاهده می کنند. از سوی دیگر در ایران نیز در اثر تکامل سرمایه داری، جدائی روز افزون تولید کنندگان از وسائل تولید، و بالا رفتن میزان حداقل سرمایۀ لازم برای به راه انداختن «کسب و کار مستقل»، و تمرکز سرمایه در دست شمار هر چه کمتری از افراد که ویژگی های سیاسی جمهوری اسلامی آن را تشدید می کند، آری همۀ این عوامل باعث می شوند که بسیاری از تحصیل گردگان، آیندۀ دیگری جز کار ِ مزدی برای خود نبینند.

تا آنجا که به جنبۀ سیاسی و فرهنگی ضرورت نزدیکی دانشجویان با کارگران مربوط می شود در پاسخ به پرسش اول به حد کافی توضیح دادیم.

4) شعار "دانشجو کارگر، اتحاد اتحاد" از جمله شعارهایی است که از سوی دانشجویان چپ گرا در ایران مطرح می شود. به نظر شما از زاویه ی تحلیل طبقاتی، این شعار با توجه به خصوصی سازیِ فزاینده و جهت گیریِ طبقاتیِ نظام آموزشیِ ایران چقدر موضوعیت دارد و چه موانعی برای تحقق این شعار وجود دارد؟

با توجه به همۀ آنچه در پاسخ به پرسش های قبل گفتیم، این شعار را درست ارزیابی می کنیم. درستی این شعار ربطی به خصوصی سازی ندارد. سرمایه داری به طور کلی و سرمایه داری ایران به طور اخص، چه در آن، بخش دولتی دست بالا را داشته باشد و چه بخش خصوصی، به سمت تمرکز هر چه بیشتر حرکت می کند و این بدان معنی است که چشم انداز اقتصادی «کسب و کار آزاد» برای کسانی که سرمایۀ کافی ندارند بسیار کم است، یعنی همان گونه که بالاتر گفتیم چشم انداز واقعی بسیاری از دانشجویان، کار ِ مزدی است.

برای بررسی موانع اتحاد مورد نظر دانشجویان با کارگران، باید نخست مسأله را به طور دقیق طرح کرد. طرح دقیق مسأله چنین است: در چه صورت عناصری از طبقات و لایه های غیر پرولتری (بورژوا، خرده بورژوا، دهقان و غیره ) می توانند به پرولتاریا بپیوندند؟

از نظر اقتصادی – اجتماعی دیدیم که با تکامل انباشت سرمایه (که به معنی جدا شدن تولید کنندۀ مستقیم از وسائل تولید و تشکیل دو قطب کار و سرمایه است) و تمرکز سرمایه (که به معنی سلب مالکیت از سرمایه داران کوچک و متوسط و حتی برخی سرمایه داران بزرگ توسط سرمایه داران بزرگ تر است، یعنی جمع شدن سرمایه در دست های هر چه کمتر) روند پرولتری شدن جامعه تشدید می شود و مثلاً تا آنجا که به دانشجویان مربوط می شود همان گونه که گفتیم بسیاری از دانشجویان آینده ای بجز کار ِ مزدی ندارند و مزد بسیاری از آنها به دلائلی که گفتیم (و در کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری شاهدش هستیم) تفاوت زیادی با مزد متوسط در جامعه نخواهد داشت و براساس داده های اقتصادی و آمارها با احتمال زیاد از خط فقر پائین تر یا در سطح خط فقر خواهد بود). اما این همۀ مسأله نیست. برای داشتن موضع پرولتاریا و یا حداقل فهمیدن ضرورت اتحاد با کارگران، دانشجویان باید به قول مارکس پیشداوری های بورژوائی و خرده بورژوائی را کنار بگذارند و این امر با آموزش سوسیالیستی و نیز با عمل انقلابی به ویژه در پیوند با کارگران میسر است. برای یاد گرفتن شنا باید وارد آب شد و شنا کرد!

موانع وحدت دانشجویان و کارگران اساساً موانع ذهنی است (روشن است که منظور ما اکثریت یا بخش مهم دانشجویان است، چون بخش کوچکی از آنان، دست کم در چشم اندازی قابل پیش بینی، هرگز به کارگران نخواهند پیوست) و به همین دلیل است که چه در اینجا و چه در پاسخ به پرسش اول روی روند آموزش سوسیالیسم علمی و نیز شرکت در عمل انقلابی تکیه کردیم. این موانع ذهنی همان چیزهائی است که مارکس آنها را پیشداوری های بورژوائی و خرده بورژوائی می نامد که هم جنبۀ تئوریک و هم جنبۀ فرهنگی دارند.

5) وضعیت کنونی جنبش دانشجویی در ایران را چطور ارزیابی می کنید و چه چشم اندازی برای آن در نظر دارید؟( با در نظر گرفتن مراسم 16آذر امسال)

در پاسخ به پرسش 1 و به پرسش های دیگر تا حد زیادی پاسخ این سؤال را دادیم. در جنبش دانشجوئی ایران گرایش جدیدی زاده می شود و رشد می کند که با گرایش های بورژوائی در این جنبش مرزبندی دارد و گرایش به سمت طبقۀ کارگر و سوسیالیسم در آن دیده می شود. این گرایش هم به لحاظ نظری و هم عملی هنوز در آغاز راه است. به همین جهت است که ما چند بار از ضرورت آموزش سوسیالیسم علمی و شرکت در عمل انقلابی و پیوند با طبقۀ کارگر و توده ها سخن گفتیم. دانشجویان کمونیست باید با کارگران و جنبش کارگری پیوند برقرار کنند، اما این به معنی قطع پیوند با جنبش دانشجوئی نیست؛ جنبشی که به دلائلی که گفتیم بخشی از جنبش دموکراتیک است. اصولاً کمونیست ها و طبقۀ کارگر نمی توانند نسبت به جنبش دموکراتیک در جامعه و خواست های دموکراتیک مردم بی اعتنا باشند. سوسیالیسم بدون دموکراسی ممکن نیست و طبقۀ کارگر بیش از هر طبقۀ دیگر نیازمند دموکراسی است. به همین دلیل است که مبارزۀ دانشجویان کمونیست برای خواست های دموکراتیک (از جمله خواست های ویژۀ دانشجویان) به مبارزۀ سوسیالیستی یاری می رساند. اما همچنان که بارها گفتیم ایم مبارزۀ ویژۀ دانشجوئی کافی نیست و دانشجویان کمونیست باید علاوه بر خواست های ویژۀ دانشجوئی خواست های دموکراتیک عمومی را نیز مطرح و برای تحقق شان مبارزه کنند، همچنان که باید خواست های کارگران، چه خواست های فوری و چه اهداف دراز مدت طبقۀ کارگر (محو استثمار و کار ِ مزدی، لغو طبقات) را ترویج و تبلیغ نمایند.

از اینکه به ما فرصت دادید دیدگاه هایمان را در مورد جنبش دانشجوئی مطرح کنیم، سپاسگزاریم.

مسئولان سایت آذرخش، 16 آذر 1389، 7 دسامبر 2010

www.aazarakhsh.org

azarakhshi@gmail.com