ایدهئولوژی و خاستگاهِ فکریِ
سرمایهداریِ دولتی در شوروی
(ضرورت نقد به گذشته چپ جهان و ايران- قسمت پنجم)
مزدک چهرازی
در بخش قبليِ نقدِ خود، به استالينيسم پرداختيم و ريشههاي فكري و عملي اين انحرافِ پديد آمده در چپ جهاني و به طور مشخص در اتحاد شوروي را بررسي كرديم. پايههاي مادي استالينيسم تسلط بر ارزش اضافي توليد شده توسط خيلِ عظيم مُزدبگيران و ضبط و استفاده از انباشت سرمايهی حاصل از آن بود. در روبناي اين شكل از سرمايهداري يك ايدهئولوژي با تمام مشخصههاي آن قرار داشت: ايدهئولوژيِ بورژوازيِ استاليني.
ماركس در كتاب "ايدهئولوژي آلماني"، ايدهئولوژي را آگاهي واژگونه شده ميخواند. اين همان آگاهيِ واژگونهاي است كه طبقهی حاكم براي حكومت كردن و فريب طبقهی كارگر استفاده ميكند: «پنداشت، تفكر و مناسبات عقلاني انسانها در اين مرحله هنوز به مثابهی سرچشمهي مستقيم رفتار مادي آنان ظاهر ميشود. همين واقعيت نيز دربارهي ثمرات عقلاني آنگونه كه در سياست، قوانين، اخلاق، مابعد الطبيعه و غيرهي افراد متبلور مي شود، صدق ميكند. انسانها سازندهگان مفهومات، تصورات و غيره خويشاند، يعني انسانهاي واقعي و فعال، آنگونه كه توسط نيروهاي مولدهي معيني و مراودهی مطابق با آنها تا دورترين اشكال خود مشخص ميشوند. آگاهي نميتواند هيچ چيز ديگري جز موجودِ آگاه باشد، انسانها و روابط آنها هم چون در يك تاريكخانهي عكاسي باژگونه به نظر ميآيند اين پديده درست همان اندازه ناشي از فرايند ـ حيات تاريخي آنها است كه واژگونيِ اشيا در شبكيه ناشي از فرايند ـ حيات جسماني است » (ايدهئولوژي آلماني ـ كارل ماركس ، فردريش انگلس ـ ترجمه تيرداد نيكي). انگلس هم در کتاب "لودویک فوئر باخ و پایان ایدئولوژی آلمانی" نیز به همین می پردازد و همین دیدگاه را دارد. همين ايدهئولوژي كه در ادبيات ماركس منفور بود با مرگ لنين معنايي انقلابي يافت ! جدال ميان دو جناح راست و چپ حزب به رهبري استالين و تروتسكي در رايج كردن اين كلمه به شكل مثبتاَش تاثير مهمي داشت. هم استالين و هم تروتسكي مدعي بودند مفسر و راهبَرِ "ايدهئولوژيِ ماركسيسم لنينيسم" هستند. هر دو، آموزههاي لنين را لنينيسم ميخواندند، واژهاي كه در دوران لنين هرگز به كار نرفت و لنين نيز هرگز چنين ادعايي در اين باره نداشت. در حقيقت ايدهئولوژيِ استالينيسم (بخوانيد بورژوازيِ استاليني) با نام ماركسيسم لنينيسم تارهاي خود را بر ميراث انقلابِ اكتبر تنيد. شارل بتلهايم معتقد است ايدهئولوژي بر دودسته است: 1)ايدهئولوژيِ حاكم و 2) ايدهئولوژيِ رسمي. ايدهئولوژيِ حاكم ايدهئولوژيای است كه تودههاي مردم را قانع ميكند كه حقيقت اين است و بعد به وسيلهي آن درك، بر طبقهی كارگر و مردم حكومت ميكند. اما ايدهئولوژيِ رسمي با زور و سركوب حاكم گرديده و با همين مكانيزم بر ذهن تودهها حاكم ميشود. ايدهئولوژيِ حاكم بر اساس ريشههاي تاريخي چند صد سالهی بورژوازي با فئوداليسم به پيكار بر ميخيزد و پرچم خود را بر اصل دفاع از حقوق و ارزشهاي فرديِ انساني بلند مينمايد. فلسفهی بورژوازيِ قرون 16، 17 و 18 ميلادي"ماترياليسم مكانيكي" بود كه جهان را مجموعهاي از اشيای مستقل ميديد كه هر كدام از آنها استقلال و ماديت فردي دارند. در عرصهی سياسي نيز اين فلسفه شكل جامعهی مدني و مالكيتهاي خصوصي مستقل و جدا از همديگر را مييافت. بر همين اساس بود كه مالكيت خصوصي و كسب سود از كليهی مسيرها تئوريزه ميشد و اين درك با روشهاي مختلف به مردم باورانده ميگرديد.
اما در ايدهئولوژيِ رسمي خواستها و ديدگاههاي طبقه حاكم با ابزارهاي سركوب، با جاسوسي و ايجاد ترس و وحشت به زحمتكشان و تودهي مردم تحميل ميگرديد. و فرد تابعي از فرامين دستگاه رسميِ دولتي بود. در اتحاد شوروي دههي 30 ميلادي اين "دستگاه" حزب كمونيست بود. اين دركِ غلط كه منافع حزب با منافع پرولتاريا يكي است به دوران اولين دولت بلشويكي بر ميگردد. من در اين جا از كلمهي "دولت بلشويكي" و "انقلاب كارگري اكتبر 1917" استفاده ميكنم چرا كه معتقدم انقلاب اكتبر يك ضرورت تاريخي در روسيه و جهان بود و مستقيما به دست طبقهی كارگر روسيه تحقق پيدا كرد و ترکیبِ "دولت بلشويكي" را به كار ميبرم چون اين دولت تنها با شركت اعضاي حزب بلشويك و نه آن هم كادرهاي كارگر و كمونيست، كه فعالين حرفهاي سياسي حزبي تشكيل گرديد. در فاصلهي سالهاي 1917 تا 1922م. دولت مزبور فعاليت احزاب سياسي روسيه را ممنوع و روزنامههاي مستقل را تعطيل نمود. دولت بلشويكي با ديدي ولونتاريستي (ارادهگرايانه) به اجراي كمونيسم و نابودي سرمايهداري نگاه ميكرد. بلشويكها و لنين تصور ميكردند با مصادره، زندان، گرفتن آذوقهي مازاد به زور و. . . قادر خواهند بود ريشههاي مالكيت خصوصي و بازار را بخشكانند اما وقوع جنگ داخلي، مقاومت سرسختانهي دهقانانِ ميانهحال و مرفه و ايجاد بازارهاي سياه آنها را وادار كرد كه حقيقتي تلخ را بپذيرند. متاسفانه اين بار دولت شوروي براي نيل به سوسياليسم راهي را برگزيد كه به استقرار سرمايهداريِ دولتي منجر گرديد. طرح سياست نوين اقتصادي (نپ) در واقع سند شكست بلشويكها و برنامهي ارادهگرايانه و ذهنيشان از استقرار سوسياليسم بود. در هر دو مرحله جاي يك چيز خالي بود: دخالتگریِ طبقهی كارگر در امر توليد! پيش از انقلاب لنين با نگرش به نظام سرمايهداريِ دولتي در آلمان قرون 19 و 29 ميلادي و انضباط حاكم بر آن، به اين شيوهی توليد به عنوان گذار به سوسياليسم نگاه ميكرد. لنين معتقد بود انضباط حاكم بر سرمايهداريِ انحصاريِ دولتي «در مورد مهندسي و نقشهی تشكيلات جديد و عظيم سرمايهداري حرف آخر را ميزند» و تصور ميكرد پرولتاريا با اضافه كردن يك دولت شورايي به اين سيستم به سوسياليسم خواهد رسيد. به همين دليل سرمايهداريِ دولتي را پُلي براي رسيدن به سوسياليسم ميديد. او در مقالهي "فاجعهي تهديد كننده و چگونگيِ مبارزه با آن" در سپتامبر 1917م. (قبل از پيروزي انقلاب) در اينباره چنين مينويسد: « . . . شما درك خواهيد كرد كه يك دولتِ واقعا "انقلابي و دموكراتيك" به همراهِ سرمايهداريِ انحصاريِ دولتي ناچارا و ضرورتا قدمي است، حتا يك قدم بيشتر به سوي سوسياليسم . . . چرا كه سوسياليسم صرفا قدمي است رو به جلو كه بعد از سرمايهداريِ انحصاريِ دولتی برداشته مي شود . . . انحصارِ دولتيِ سرمايه يك آمادهگيِ كامل مادي است براي سوسياليسم، آستانهی سوسياليسم است، يك پله است در نردبانِ تاريخ كه قبل از پلهی سوسياليسم قرار گرفته است. بين اين دو پله، هيچ پله يا پلههايي وجود ندارد » (مجموعه آثار لنین به زبان روسي جلد 25 صفحات 357 تا 359)
سال بعد(1918م.) لنين دربارهی سرمايهداريِ دولتي و سوسياليسم چنين مينويسد(در آستانهی اجراي نپ) :
«اگر بخواهيم دربارهی عوامل اقتصادي مانند سرمايهداريِ دولتي صحبت كنيم بايستي مشخص نمايم كه اين مبارزه بين چه عناصري شكل ميگيرد؟ آيا اين مبارزه به صورت برجسته و مشخص بين عناصر سوسياليسم و سرمايهداري است؟ البته نه. همچنين اين سرمايهداريِ دولتي نيست كه با سوسياليسم در ستيز است. اما اين خُرده بورژوازي و سرمايهداري خصوصي است كه با همديگر عليه سرمايهداريِ دولتي و سوسياليسم ستيز ميكند.» (ترجمهی فارسي مقالهی چپرَويِ كودكانه و ذهنيت خُرده بورژوازي – و.ا.لنين – صفحه 17 – گرفته شده از مجموعه آثار لنين جلد 27 – صفحات 323 تا 354 – نوشته شده در 5 ماه مه 1918 م.)
در واقع نگرش مثبت به سرمايهداريِ دولتي به مثابهی متحد سوسياليسم يا پُلي براي رسيدن به سوسياليسم، پيش از انقلاب اكتبر در ذهن لنين نقش بسته بود. در اين رابطه بايستي درك لنين از دولت را بررسي كرد. همانطور كه در سطور بالا اشاره كردم دولت از ديدگاه لنين، "آلت سيادت طبقاتي" است. او در كتاب "دولت و انقلاب" ضمن بررسي مجدد نظرات ماركس و انگلس درباره دولت به جدال نظري آنها با آنارشيستها در اين باب ميپردازد. او در ادامهی بحث به نقش دولتِ سرمايهداري و سرنوشت آن پس از انقلاب سوسياليستي ميپردازد. لنين همراه با ماركس رسيدن به جامعهي بيطبقهی كمونيستي را در دو مرحله ميسر ميداند. فازِ پاييني كه همان سوسياليسم است و شكل گُذار را دارد و فاز دوم يا بالايي كه همان جامعه و شيوهی توليد كمونيستي است. در فازِ پاييني، دولتي كارگري مستقر است كه وظيفهی حمايت از مبارزهی طبقهی كارگر در مبارزهی طبقاتي عليه روابط سرمايهداري را به عهده دارد، زيرا سرمايهداري تنها از نظر حقوقي مالكيت خصوصي را از دست داده اما در شكل و ماهيت روابطِ توليدي (پول – مبادلهی كالايي – ارزش اضافي – انباشت سرمايه ) هنوز در جامعه حضور دارد. دولت در اين دوران به ديدهي ماركس "ديكتاتوري پرولتاريا" ناميده ميشود. طبيعتا با رشد قدرت طبقهی كارگر( كه كنترلِكارگري بر توليد مهمترين مولفهی آن است) و از همه مهمتر رشد و تكامل نيروهاي مولده( كه فرهنگ و تكنولوژي و شكل توليد را هم در بر ميگيرد) دولت هر روز ضعيفتر گرديده و ضرورتِ وجود آن با از ميان رفتن روابطِ توليديِ سرمايهدارانه و طبقاتِ وابسته به آن از بين ميرود. در حقيقت اين دولت تنها دولتي در تاريخ است كه به جاي تمايل به تحكيمِ خود، تمايل به اضمحلال دارد.
اما پس از پيروزيِ انقلاب اكتبر نقشِ دولت و شكلِ آن با تمام تلاشها به دليل دركِ نادرست از رابطهی حزب و طبقه به شكلِ بورژوازيِ دولتي درآمد. البته اين دورانِ گذار از ديدگاه لنين سرمايهداريِ دولتي بود. او در مقولهي استثمار و مناسباتِ توليدي دركي نزديك به كائوتسكي داشت.
كارل كائوتسكي از رهبرانِ حزب سوسيال دموكرات آلمان و انترناسيونال دوم، از نظر سياسي بسيار دور از لنين بود زيرا لنين در موضع سياسي كاملا راديكال و انقلابي محسوب ميگرديد و كائوتسكي در جناح راست قرار داشت. اما از نظر اقتصادي لنين به نوعي تاثير پذيرفته از وِي بود. اين تاثيرپذيري تنها ويژهي لنين نيست. كائوتسكي توانسته بود درك خود را بر بينالمللِ دوم و بسياري از فعالانِ آن تحميل نمايد: او سرچشمهی استثمار را در مناسبات توليدي نميديد بلكه معتقد بود مالكيت خصوصي منبع استثمار است و فكر ميكرد با از ميان رفتن مالكيت خصوصي است كه استثمار نيز از ميان ميرود. در صورتي كه ماركس مالكيت خصوصي را معلول و نتيجهی كارِ بيگانه شده و كارِ بيگانه شده را معلول فرآيند نظام و مناسبات توليديِ مبتني بر كارِمزدي ميديد. دقيقا لنين و بلشويكها با از ميان برداشتن مالكيت خصوصي ( از سرمايهداران و كارفرمايانِ مختلف) سعي داشتند تا استثمار را از ريشه بكنند غافل از اين كه تنها با انتقال مالكيت خصوصي به مالكيت دولتي كه خود "مالكيت خصوصي جمعي" بود، شكل تازهاي از سرمايهداري را ايجاد كردند. اما در معنيِ واقعيِ كلمه هيچ تغييري در كارِ مزدي و مبادلهی نيروي كار با سرمايه تغييري ايجاد نكردند. در حقيقت لنين و كائوتسكي هر دو از سرمايهداري دركي حقوقي داشتند. كائوتسكي دولت را درشكل يك كارفرماي بزرگ ميديد و سوسياليسم را در رابطه با دولت چنين تعريف ميكرد: نظامي كه 1) وسايل توليد را ملي ميكند (كه بلشويكها طي برنامهی نپ چنين كردند) 2) آنارشي در توليد، بيكاري، بيسوادي و توسعهنيافتهگي را از ميان بر ميدارند( بلشويكها نيز توليد را كاملا تابع برنامهريزيِ متمركز كردند و عقب ماندهگي در كشاورزي و بيسوادي را از بين بردند) 3) دولت سوسياليستي همچون يك تراستِ غولپيكر عمل ميكند: استخدام كارکنان و نقش كارفرما را به عهده دارد اما بَرخوردش نسبت به مُزدبگيران نسبت به سرمايهداري انسانيتر است ( دولت بلشويكي نيز از سال 1922 م. به بعد چنين نقشي را به عهده گرفت و از سال 1928 م. اين نقش را كاملا تثبيت كرد).
به همين دليل من معتقدم بسياري از سياستهاي اقتصادي لنين و بلشويكها و نزديك شدناِشان به سرمايهداريِدولتي از ديدگاه حاكم بر جريانات سوسياليستي جهان( كه انترناسيونال دوم نمايندهی جهانيِ آن در آن زمان بود) بر ميخاست. در حقيقت اين ديدگاه بر خلاف ديدگاه ماركس و انگلس است -كه براي استثمار به دنبال "ريشه" ميگشتند و آن ريشه را در مناسبات موجود ميیافتند- و تنها در تنه و شاخهها متوقف ماند و درمان را با دركي غلط و از بالا ( بدون ياريِ طبقهی كارگر و تشكلهاي واقعياَش) سازمان دادند.
ادامه دارد . . .
(ضرورت نقد به گذشته چپ جهان و ايران- قسمت پنجم)
مزدک چهرازی
در بخش قبليِ نقدِ خود، به استالينيسم پرداختيم و ريشههاي فكري و عملي اين انحرافِ پديد آمده در چپ جهاني و به طور مشخص در اتحاد شوروي را بررسي كرديم. پايههاي مادي استالينيسم تسلط بر ارزش اضافي توليد شده توسط خيلِ عظيم مُزدبگيران و ضبط و استفاده از انباشت سرمايهی حاصل از آن بود. در روبناي اين شكل از سرمايهداري يك ايدهئولوژي با تمام مشخصههاي آن قرار داشت: ايدهئولوژيِ بورژوازيِ استاليني.
ماركس در كتاب "ايدهئولوژي آلماني"، ايدهئولوژي را آگاهي واژگونه شده ميخواند. اين همان آگاهيِ واژگونهاي است كه طبقهی حاكم براي حكومت كردن و فريب طبقهی كارگر استفاده ميكند: «پنداشت، تفكر و مناسبات عقلاني انسانها در اين مرحله هنوز به مثابهی سرچشمهي مستقيم رفتار مادي آنان ظاهر ميشود. همين واقعيت نيز دربارهي ثمرات عقلاني آنگونه كه در سياست، قوانين، اخلاق، مابعد الطبيعه و غيرهي افراد متبلور مي شود، صدق ميكند. انسانها سازندهگان مفهومات، تصورات و غيره خويشاند، يعني انسانهاي واقعي و فعال، آنگونه كه توسط نيروهاي مولدهي معيني و مراودهی مطابق با آنها تا دورترين اشكال خود مشخص ميشوند. آگاهي نميتواند هيچ چيز ديگري جز موجودِ آگاه باشد، انسانها و روابط آنها هم چون در يك تاريكخانهي عكاسي باژگونه به نظر ميآيند اين پديده درست همان اندازه ناشي از فرايند ـ حيات تاريخي آنها است كه واژگونيِ اشيا در شبكيه ناشي از فرايند ـ حيات جسماني است » (ايدهئولوژي آلماني ـ كارل ماركس ، فردريش انگلس ـ ترجمه تيرداد نيكي). انگلس هم در کتاب "لودویک فوئر باخ و پایان ایدئولوژی آلمانی" نیز به همین می پردازد و همین دیدگاه را دارد. همين ايدهئولوژي كه در ادبيات ماركس منفور بود با مرگ لنين معنايي انقلابي يافت ! جدال ميان دو جناح راست و چپ حزب به رهبري استالين و تروتسكي در رايج كردن اين كلمه به شكل مثبتاَش تاثير مهمي داشت. هم استالين و هم تروتسكي مدعي بودند مفسر و راهبَرِ "ايدهئولوژيِ ماركسيسم لنينيسم" هستند. هر دو، آموزههاي لنين را لنينيسم ميخواندند، واژهاي كه در دوران لنين هرگز به كار نرفت و لنين نيز هرگز چنين ادعايي در اين باره نداشت. در حقيقت ايدهئولوژيِ استالينيسم (بخوانيد بورژوازيِ استاليني) با نام ماركسيسم لنينيسم تارهاي خود را بر ميراث انقلابِ اكتبر تنيد. شارل بتلهايم معتقد است ايدهئولوژي بر دودسته است: 1)ايدهئولوژيِ حاكم و 2) ايدهئولوژيِ رسمي. ايدهئولوژيِ حاكم ايدهئولوژيای است كه تودههاي مردم را قانع ميكند كه حقيقت اين است و بعد به وسيلهي آن درك، بر طبقهی كارگر و مردم حكومت ميكند. اما ايدهئولوژيِ رسمي با زور و سركوب حاكم گرديده و با همين مكانيزم بر ذهن تودهها حاكم ميشود. ايدهئولوژيِ حاكم بر اساس ريشههاي تاريخي چند صد سالهی بورژوازي با فئوداليسم به پيكار بر ميخيزد و پرچم خود را بر اصل دفاع از حقوق و ارزشهاي فرديِ انساني بلند مينمايد. فلسفهی بورژوازيِ قرون 16، 17 و 18 ميلادي"ماترياليسم مكانيكي" بود كه جهان را مجموعهاي از اشيای مستقل ميديد كه هر كدام از آنها استقلال و ماديت فردي دارند. در عرصهی سياسي نيز اين فلسفه شكل جامعهی مدني و مالكيتهاي خصوصي مستقل و جدا از همديگر را مييافت. بر همين اساس بود كه مالكيت خصوصي و كسب سود از كليهی مسيرها تئوريزه ميشد و اين درك با روشهاي مختلف به مردم باورانده ميگرديد.
اما در ايدهئولوژيِ رسمي خواستها و ديدگاههاي طبقه حاكم با ابزارهاي سركوب، با جاسوسي و ايجاد ترس و وحشت به زحمتكشان و تودهي مردم تحميل ميگرديد. و فرد تابعي از فرامين دستگاه رسميِ دولتي بود. در اتحاد شوروي دههي 30 ميلادي اين "دستگاه" حزب كمونيست بود. اين دركِ غلط كه منافع حزب با منافع پرولتاريا يكي است به دوران اولين دولت بلشويكي بر ميگردد. من در اين جا از كلمهي "دولت بلشويكي" و "انقلاب كارگري اكتبر 1917" استفاده ميكنم چرا كه معتقدم انقلاب اكتبر يك ضرورت تاريخي در روسيه و جهان بود و مستقيما به دست طبقهی كارگر روسيه تحقق پيدا كرد و ترکیبِ "دولت بلشويكي" را به كار ميبرم چون اين دولت تنها با شركت اعضاي حزب بلشويك و نه آن هم كادرهاي كارگر و كمونيست، كه فعالين حرفهاي سياسي حزبي تشكيل گرديد. در فاصلهي سالهاي 1917 تا 1922م. دولت مزبور فعاليت احزاب سياسي روسيه را ممنوع و روزنامههاي مستقل را تعطيل نمود. دولت بلشويكي با ديدي ولونتاريستي (ارادهگرايانه) به اجراي كمونيسم و نابودي سرمايهداري نگاه ميكرد. بلشويكها و لنين تصور ميكردند با مصادره، زندان، گرفتن آذوقهي مازاد به زور و. . . قادر خواهند بود ريشههاي مالكيت خصوصي و بازار را بخشكانند اما وقوع جنگ داخلي، مقاومت سرسختانهي دهقانانِ ميانهحال و مرفه و ايجاد بازارهاي سياه آنها را وادار كرد كه حقيقتي تلخ را بپذيرند. متاسفانه اين بار دولت شوروي براي نيل به سوسياليسم راهي را برگزيد كه به استقرار سرمايهداريِ دولتي منجر گرديد. طرح سياست نوين اقتصادي (نپ) در واقع سند شكست بلشويكها و برنامهي ارادهگرايانه و ذهنيشان از استقرار سوسياليسم بود. در هر دو مرحله جاي يك چيز خالي بود: دخالتگریِ طبقهی كارگر در امر توليد! پيش از انقلاب لنين با نگرش به نظام سرمايهداريِ دولتي در آلمان قرون 19 و 29 ميلادي و انضباط حاكم بر آن، به اين شيوهی توليد به عنوان گذار به سوسياليسم نگاه ميكرد. لنين معتقد بود انضباط حاكم بر سرمايهداريِ انحصاريِ دولتي «در مورد مهندسي و نقشهی تشكيلات جديد و عظيم سرمايهداري حرف آخر را ميزند» و تصور ميكرد پرولتاريا با اضافه كردن يك دولت شورايي به اين سيستم به سوسياليسم خواهد رسيد. به همين دليل سرمايهداريِ دولتي را پُلي براي رسيدن به سوسياليسم ميديد. او در مقالهي "فاجعهي تهديد كننده و چگونگيِ مبارزه با آن" در سپتامبر 1917م. (قبل از پيروزي انقلاب) در اينباره چنين مينويسد: « . . . شما درك خواهيد كرد كه يك دولتِ واقعا "انقلابي و دموكراتيك" به همراهِ سرمايهداريِ انحصاريِ دولتي ناچارا و ضرورتا قدمي است، حتا يك قدم بيشتر به سوي سوسياليسم . . . چرا كه سوسياليسم صرفا قدمي است رو به جلو كه بعد از سرمايهداريِ انحصاريِ دولتی برداشته مي شود . . . انحصارِ دولتيِ سرمايه يك آمادهگيِ كامل مادي است براي سوسياليسم، آستانهی سوسياليسم است، يك پله است در نردبانِ تاريخ كه قبل از پلهی سوسياليسم قرار گرفته است. بين اين دو پله، هيچ پله يا پلههايي وجود ندارد » (مجموعه آثار لنین به زبان روسي جلد 25 صفحات 357 تا 359)
سال بعد(1918م.) لنين دربارهی سرمايهداريِ دولتي و سوسياليسم چنين مينويسد(در آستانهی اجراي نپ) :
«اگر بخواهيم دربارهی عوامل اقتصادي مانند سرمايهداريِ دولتي صحبت كنيم بايستي مشخص نمايم كه اين مبارزه بين چه عناصري شكل ميگيرد؟ آيا اين مبارزه به صورت برجسته و مشخص بين عناصر سوسياليسم و سرمايهداري است؟ البته نه. همچنين اين سرمايهداريِ دولتي نيست كه با سوسياليسم در ستيز است. اما اين خُرده بورژوازي و سرمايهداري خصوصي است كه با همديگر عليه سرمايهداريِ دولتي و سوسياليسم ستيز ميكند.» (ترجمهی فارسي مقالهی چپرَويِ كودكانه و ذهنيت خُرده بورژوازي – و.ا.لنين – صفحه 17 – گرفته شده از مجموعه آثار لنين جلد 27 – صفحات 323 تا 354 – نوشته شده در 5 ماه مه 1918 م.)
در واقع نگرش مثبت به سرمايهداريِ دولتي به مثابهی متحد سوسياليسم يا پُلي براي رسيدن به سوسياليسم، پيش از انقلاب اكتبر در ذهن لنين نقش بسته بود. در اين رابطه بايستي درك لنين از دولت را بررسي كرد. همانطور كه در سطور بالا اشاره كردم دولت از ديدگاه لنين، "آلت سيادت طبقاتي" است. او در كتاب "دولت و انقلاب" ضمن بررسي مجدد نظرات ماركس و انگلس درباره دولت به جدال نظري آنها با آنارشيستها در اين باب ميپردازد. او در ادامهی بحث به نقش دولتِ سرمايهداري و سرنوشت آن پس از انقلاب سوسياليستي ميپردازد. لنين همراه با ماركس رسيدن به جامعهي بيطبقهی كمونيستي را در دو مرحله ميسر ميداند. فازِ پاييني كه همان سوسياليسم است و شكل گُذار را دارد و فاز دوم يا بالايي كه همان جامعه و شيوهی توليد كمونيستي است. در فازِ پاييني، دولتي كارگري مستقر است كه وظيفهی حمايت از مبارزهی طبقهی كارگر در مبارزهی طبقاتي عليه روابط سرمايهداري را به عهده دارد، زيرا سرمايهداري تنها از نظر حقوقي مالكيت خصوصي را از دست داده اما در شكل و ماهيت روابطِ توليدي (پول – مبادلهی كالايي – ارزش اضافي – انباشت سرمايه ) هنوز در جامعه حضور دارد. دولت در اين دوران به ديدهي ماركس "ديكتاتوري پرولتاريا" ناميده ميشود. طبيعتا با رشد قدرت طبقهی كارگر( كه كنترلِكارگري بر توليد مهمترين مولفهی آن است) و از همه مهمتر رشد و تكامل نيروهاي مولده( كه فرهنگ و تكنولوژي و شكل توليد را هم در بر ميگيرد) دولت هر روز ضعيفتر گرديده و ضرورتِ وجود آن با از ميان رفتن روابطِ توليديِ سرمايهدارانه و طبقاتِ وابسته به آن از بين ميرود. در حقيقت اين دولت تنها دولتي در تاريخ است كه به جاي تمايل به تحكيمِ خود، تمايل به اضمحلال دارد.
اما پس از پيروزيِ انقلاب اكتبر نقشِ دولت و شكلِ آن با تمام تلاشها به دليل دركِ نادرست از رابطهی حزب و طبقه به شكلِ بورژوازيِ دولتي درآمد. البته اين دورانِ گذار از ديدگاه لنين سرمايهداريِ دولتي بود. او در مقولهي استثمار و مناسباتِ توليدي دركي نزديك به كائوتسكي داشت.
كارل كائوتسكي از رهبرانِ حزب سوسيال دموكرات آلمان و انترناسيونال دوم، از نظر سياسي بسيار دور از لنين بود زيرا لنين در موضع سياسي كاملا راديكال و انقلابي محسوب ميگرديد و كائوتسكي در جناح راست قرار داشت. اما از نظر اقتصادي لنين به نوعي تاثير پذيرفته از وِي بود. اين تاثيرپذيري تنها ويژهي لنين نيست. كائوتسكي توانسته بود درك خود را بر بينالمللِ دوم و بسياري از فعالانِ آن تحميل نمايد: او سرچشمهی استثمار را در مناسبات توليدي نميديد بلكه معتقد بود مالكيت خصوصي منبع استثمار است و فكر ميكرد با از ميان رفتن مالكيت خصوصي است كه استثمار نيز از ميان ميرود. در صورتي كه ماركس مالكيت خصوصي را معلول و نتيجهی كارِ بيگانه شده و كارِ بيگانه شده را معلول فرآيند نظام و مناسبات توليديِ مبتني بر كارِمزدي ميديد. دقيقا لنين و بلشويكها با از ميان برداشتن مالكيت خصوصي ( از سرمايهداران و كارفرمايانِ مختلف) سعي داشتند تا استثمار را از ريشه بكنند غافل از اين كه تنها با انتقال مالكيت خصوصي به مالكيت دولتي كه خود "مالكيت خصوصي جمعي" بود، شكل تازهاي از سرمايهداري را ايجاد كردند. اما در معنيِ واقعيِ كلمه هيچ تغييري در كارِ مزدي و مبادلهی نيروي كار با سرمايه تغييري ايجاد نكردند. در حقيقت لنين و كائوتسكي هر دو از سرمايهداري دركي حقوقي داشتند. كائوتسكي دولت را درشكل يك كارفرماي بزرگ ميديد و سوسياليسم را در رابطه با دولت چنين تعريف ميكرد: نظامي كه 1) وسايل توليد را ملي ميكند (كه بلشويكها طي برنامهی نپ چنين كردند) 2) آنارشي در توليد، بيكاري، بيسوادي و توسعهنيافتهگي را از ميان بر ميدارند( بلشويكها نيز توليد را كاملا تابع برنامهريزيِ متمركز كردند و عقب ماندهگي در كشاورزي و بيسوادي را از بين بردند) 3) دولت سوسياليستي همچون يك تراستِ غولپيكر عمل ميكند: استخدام كارکنان و نقش كارفرما را به عهده دارد اما بَرخوردش نسبت به مُزدبگيران نسبت به سرمايهداري انسانيتر است ( دولت بلشويكي نيز از سال 1922 م. به بعد چنين نقشي را به عهده گرفت و از سال 1928 م. اين نقش را كاملا تثبيت كرد).
به همين دليل من معتقدم بسياري از سياستهاي اقتصادي لنين و بلشويكها و نزديك شدناِشان به سرمايهداريِدولتي از ديدگاه حاكم بر جريانات سوسياليستي جهان( كه انترناسيونال دوم نمايندهی جهانيِ آن در آن زمان بود) بر ميخاست. در حقيقت اين ديدگاه بر خلاف ديدگاه ماركس و انگلس است -كه براي استثمار به دنبال "ريشه" ميگشتند و آن ريشه را در مناسبات موجود ميیافتند- و تنها در تنه و شاخهها متوقف ماند و درمان را با دركي غلط و از بالا ( بدون ياريِ طبقهی كارگر و تشكلهاي واقعياَش) سازمان دادند.
ادامه دارد . . .
به نظر می رسد که مزدک عزیز کاملن به کنه مسئله نزدیک شده است. دست اش درد تکند. مارکس در نقد ایدئولوژی آلمانی جمله ای بدین شکل دارد که : سوسیالیسم حرکت طبقه کارگر برای لغو شرایط اجتماعی موجود است. حالا اگر شرایط موجود را سرمایه داری ( سرمایه بعنوان یک رابطه اجتماعی) که بر نیروی کار بمثابه یک کالا (کارمزدی) متکی است بدانیم که بعنوان یک سوسیالیست یا کمونیست مارکسی باید بدانیم. پس برای لغو این سیستم(سرمایه) باید طبقه کارگر با کارمزدی طرف شود، اشکال مالکیت چه دولتی و چه خصوصی اشکال هستند و نه اصل. اما تا آن جائی که من درک از مارکس دارم و بویژه در نقدی بر برنامه گوتا، مارکس این درست است که جامعه کمونیستی را در دو فاز می بیند و کاملن رفیق مزدک حق دارد، ولی مارکس این دو فاز از یک جامعه را بعنوان اول و دوم یک جامعه و آن هم کمونیسم می نامد و از سوسیالیسم بعنوان فاز اول سخنی در میان نیست. اگر به مانیفیست هم نگاه کنیم، مارکس و انگلس علت مانیفیست کمونیست و نه سوسیالیست نامیدن بر این اثر را نه فرق این دو اصطلاح، بلکه کاربرد بی جا سوسسیالیست از طرف طبقات دیگر و نمایندگان آنها( سوسیالیسم تخیلی، سوسیالیسم فئودالی، حقیقی و غیره) است و خودشان به این مسئله اذهان دارند و این را دلیل چرائی نامید مانیفیست کمونیست می دانند. در جائی در یک نامه حال خوب یادم نیست در تاریخی مارکس از سوسیالیسم صحبتی می کند، اما یادم نیست در چه رابطه ای. این دو اصطلاح یکی را پیش قزاول دیگری قرار دادن و تا جائی برخی ها پیش می روند که سوسیالیسم را یک سیستم و یا یک جامعه می نامند، در نزد مارکس فکر می کنم که وجود ندارد و اما این هم از دست آوردهای چپ غیرکارگری است. به نظر من بهترین اثر مارکس البته تا آن جائی اطلاع دارم، در این رابطه یعنی تشریح چگونگی جامعه کمونیستی از تولدش تا بالغیت همین نقد برمانه گوتا باشد. این فقط برای این نوشته شد که نظر رفیق مزدک و دیگران رفقا را در این رابطه بدانم که آیا برداشت من تا اندازه ای به واقعیت نزدیک تر. دست رفیق مزدک درد نکند، نقد خوب و زیبائی است.
پاسخحذفدوست عزیزم حمید
پاسخحذفبه نکته بسیار خوبی اشاره کردید من هم با شما هم عقیده هستم و در سری دوم یا سوم مقالات در مورد این که استالین و سرمایه داری سیاسی دولتی در شوروی از سوسیالیسم به عنوان یک شیوه تولید یاد می کردند هم نقد کردم . اما در این سری اخیر من با برداشتی "دولت و انقلاب"ی به مسئله نگاه کردم و البته باید در سری بعد در این باره پاسخ گو باشم . با سپاس