۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

امکان یابی مکان دفن نئولیبرالیسم(2. اختلال دموکراتیک؟)



امکان یابی مکان دفن نئولیبرالیسم

2. اختلال دموکراتیک؟
محمد قراگوزلو

Mohammad.QhQ@Gmail.com




درآمد
سیر سریع تحولات تونس عجالتاً یکی از نشانی­های مکان دفن نئولیبرالیسم را نشان داد و زمین را زیر پای دیکتاتورهای خوش­نشین دولت­های فرعی سرمایه­داری آفریقا و خاورمیانه لرزاند. تونس که از قرار با رهنمودهای مشعشع صندوق بین­المللی پول به بهشت امن سرمایه عروج کرده بود، در مدتی کوتاه تعفن بوی­ناک اقتصاد سیاسی نئولیبرال را به معرض نظاره­ی جهانیان نهاد. مستقل از آن­چه که بر تارک آینده­ی تونس شکل خواهد بست، این حوادث به وضوح ثابت کرد که چرا مفهوم و ترجمان دروغ­های واقعی نهادهای برتون وودز همان دزدیدن نان، کار و آزادی فرودستان است. دست­کم تا این برهه یک شکاف و فروپاشی عمیق در جبهه­ی امن سرمایه شکل بسته است و امکان بالقو­ه­ی وقوع فروپاشی در کشورهایی همچون الجزایر، اردن، ، مصر، آلبانی و... بالفعل­تر از همیشه شده است. در روز 14 آذر 1389 وقتی ما مقاله­ی "روزی روزگاری دولت حامی ـ ترجمه­ی دروغ­های واقعی صندوق بین­المللی پول" را منتشر کردیم و طی آن از امکان فوری فروپاشی دولت­های نئولیبرال فرعی سخن گفتیم و دوران حاضر را "عصر فروپاشی سرمایه" خواندیم، جماعتی بی­کار و خوش خیال به این تحلیل ساده ریشخند زدند. آن روز البته، در میان ده­ها هزار خبر خروجی خبرگزاری­ها یک کلمه از تونس و الجزایر و اردن یاد نشده بود، اما در عرض دو هفته از قرار زمین زیر پای دل­باخته­گان نئولیبرالیسم سرخ شده است. "سرخ و لوند / همچون خار بوته­ی گل". وقتی که روز جمعه 1 بهمن 89 (21 ژانویه 2011) مردم خشمگین امان با پرچم­های به یادمانده از بلشویک­ها بر دولت اردن خروشیدند و از CNN تا BBC ناگزیر تصاویری را از تظاهرات توده­یی زیر پرچم بلشویکی پخش کردند، همه­گان دریافتند که آن ریشخندها به ما و آن توهم­ها به بهشت موعود سرمایه­داری باد هواست.شک نکنید در یک آینده ی محتوم نوبت یونان و پرتغال و ایتالیا و ایسلند و ایرلند نیز فرا خواهد رسید. افق روشن تونس به طور قطع بسته­گی به میزان انکشاف، ورود و پرچم­داریِ هژمونیک طبقه­ی کارگر دارد و مانند گمانه­زنی پیشینی درباره­ی حوادثدو هفته ی گذشته پیش­بینی ناپذیر است. از شواهد، شعارها و عمل­کرد معترضین پیداست که تقاضا برای نان، کار و عدالت اجتماعی تحت حاکمیت یک دولت لائیک و سکولار (بن­علی) به همان اندازه برای فرودستان حیاتی است که در کشورها و دولت­های مذهبی!! به واقع سمت­گیری مردم به سوی لیبرال­ها (جریان­های مشابه نهضت آزادی) و طیف­های مذهبی اگرچه سخت نامحتمل است اما چنین روی­کردی با توجه به تجربه­ی ایران، یعنی سی و دو سال بعد از یک انقلاب توده­یی و درآمد نهصد میلیارد دلاری نفت:
شیوع شدید فعالیت­ مافیاهای رنگارنگ اقتصادی سیاسی، رانت­خواری، فساد مالی در سطوح عالی. (به مناظرات انتخاباتی 88 گوش کنید. آن­جا که احمدی­نژاد پسران هاشمی و ناطق را هدف گرفت و حساب کروبی را به شهرام جزایری دوخت و موسوی از وزیر میلیاردر کشور دولت نهم گفت، تا اتهامات اخیر نادران و توکلی به معاون اول رئیس جمهور و وام­های میلیاردی تادیه نشده و...)، چهار میلیون بی­کار، 30 درصد جوانان صفر ریالی، تعویق چند ماهه­ی پرداخت دستمزدهای بخور و نمیر کارگران، چهل میلیون نفر زیر خط فقر (به گفته­ی عادل آذر رئیس مرکز آمار ایران)، آلوده­گی هلاکت بار محیط زیست، رواج فحشا، مخدر! و از همه بدتر خصوصی سازی مدارس، بهداشت، درمان، حمل و نقل، سوخت و... همه آزاد و مطابق قیمت­های بازار جهانی! قصرهای زعفرانیه و کارتون خواب­های دروازه غار که حالا چشم مان روشن زنان را نیز به این خیل فلاکت زده گان افزوده است ! کاخ­ها و کوخ­ها...! انباشت کتاب­های غیر مجاز اعلام شده و... نه. این­ها با منطق عدالت اجتماعی سازگار و منطبق نیست. همه ی این ها بر خلاف مطالبات و شعارهای مردمی ست که برای نان ، کار و آزادی در مقابل رژیم بورژوایی پهلوی دوم ایستادند و فداکاری ها کردند. پرداخت شهریه­ی پزشکی و کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد و مدارس خصوصی از توان طبقه­ی متوسط ایران نیز خارج است، تا چه رسد به کارگرانی که دستمزدشان با رقم هوناک 303 هزار تومان آغاز می­شود و همین محاسبه­ی ساده یعنی "ایران بهشت سرمایه­داری"! این سخن می­گذاریم تا وقت دگر و بار دیگر بر نظریه­ی خود در خصوص "عصر فروپاشی سرمایه­داری" تاکید می­کنیم و امید داریم که پس از تالیف نهایی کتاب یاد شده امکان خیزش از هشت خوان بلند ممیزی ممکن شود. امیدی نزدیک به یاس. و بحث خود را دنبال می­گیریم.
سال 1992 زمانی برای سرمستی شکوه­مند نئولیبرالیسم بود. در پی 12 سال تلاش شبانه­روزی سرمایه­داری غرب به رهبری ریگان ـ تاچر جنگ سرد که با آغاز اصلاحات ضد انقلابی و ارتجاعی موسوم به گلاسنوست و پرسترویکا پایان یافته به نظر می­رسید، حکم به فروپاشی دژ اصلی رویزیونیسمِ روسی (اتحادجماهیرشوروی) و پیروزی غرورآفرین نئولیبرالیسم داد. نئولیبرال­ها به سرکرده­گی اعضای مجمع "مونت پله­رن" سوئیس1 شبه تئوریسین خوار و بی­مقداری همچون فوکویاما را به سرکوچه­ها و گذرگاه­ها فرستادند و مانند دعواهای میادین تره­بار، از بچه محل­های­شان امضاء گرفتند و برگه­ی استشهادی دو قبضه­یی را پر کردند که به موجب آن "پایان تاریخ و سلطه­ی نهایی لیبرال دموکراسی" و ایضاً "مرگ سوسیالیسم" اعلام می­شد! در چنان شرایطی هر انسان آزاده­یی که از سرمایه­داری انتقاد می­کرد بلافاصله کلاه بوقی رسوا ­کننده­ی سقوط اتحادجماهیرشوروی را بالای سر خود می­دید. سران و سمپات­های سرمایه­داری به اعتبار غوغای غوکان دستگاه­های تبلیغاتی برای هوکردن سوسیالیسم صف کشیده بودند و به همین دلیل نیز چپ­های جهان حتا آنان­که از سال 1960 و در جریان به قدرت رسیدن خروشچف فاتحه­ی سوسیالیسم را خوانده بودند و ای­بسا چپ­های چینیِ سه جهانی، تروتسکیست­ها و سرسخت­ترین دشمنان رویزیونیسم روسی، از واقعه­ی تلاشیِِ پیمان ورشو و فروپاشی دیوار برلین اظهار خوشنودی نکردند. هر چند مسکونشینان از چند دهه­ی پیش درهای دوستی را به روی چپ­ها بسته و کل احساسات و ارتباطات انترناسیونالیستی را به بایگانی زد و بند با امپریالیسم آمریکا و متحدان­اَش سپرده بودند، با این همه آن سقوط فرصتی طلایی به امپریالیسم و "انقلاب واشنگتنی" ­بخشید تا در میانه­ی میدان بی­رقیب گرد و خاک به راه اندازد و سپر موشکی ناتو را در مرزهای لهستانِ لخ والسا زده مستقر کند و ایست­گاه رادیویی خود را به قلب پراگِ واسلاوهاول ببرد. تمام درهای کمونیسم روسی که از اواسط حاکمیت استالین عملاً به روی پاشنه­ی سرمایه­داری دولتی چرخیده بود، به سرعت دست­آوردهای درخشان انقلاب اکتبر را به باد داد و انقلابی که به قول شاملو "اسم­اَش را گذاشته بودیم انقلاب رهایی­بخش و صد سالی دل­خوش­کُنَک اکثریت ناامیدان بود در آخرین لحظه­ها مثل حباب صابون ترکید"
(محمد قراگوزلو، 1382، ص 48)
در چنان شرایطی ویلی کلاوس - دبیر کل اسبق ناتو - در پاسخ به منتقدان گسترش ناتو که در غیاب کمونیسم بورژوایی روسی دلیلی برای میلیتاریزه شدن اروپای شرقی نمی­دیدند، خطر بنیادگرایی اسلامی را پیش کشیده بود. اما استقرار موشک­های بالستیک در نقاط مختلف جهان برای مبارزه با بنیادگرایانی که به جز افغانستان - و بعدها در عراق - از توان جنگ جبهه­یی بی­بهره بودند، ایزگُم­کردنی بیش نبود. حتا پس از 11 سپتامبر نیز اسلام سیاسی هرگز به طور مستقیم و چهره به چهره وارد جنگ با نئوکان­ها نشد. حداکثر قدرت رزمی بنیادگرایان - در افغانستان و عراق - چند حرکت انتحاری نظیر انفجار بمب­­های کنار جاده­یی و حمله­ی پراکنده به دسته­های کوچک نظامی بود. یک سال پس از فروپاشی تمام عیار اتحادجماهیرشوروی، نوام چامسکی در کتاب "سال 501" از منظری دیگر به نقد سیاست خارجی آمریکا پرداخت و با استناد به اسناد شورای امنیت ملی آمریکا به وضوح نشان داد که نظریه­پردازان اصلی دولت (از جمله جورج کنان استراتژیست وزارت خارجه) منافع حیاتی اقتصاد سیاسی آمریکا را در تضاد کامل با منافع "ملی و رادیکال" کشورهایی ارزیابی و طراحی می­کنند که به مطالبات مردم پاسخ مثبت می­دهند و برای بهبود شرایط زنده­گی اکثریت می­کوشند. در یکی از اسنادی که چامسکی آورده است (سند شماره­ی 1/5432 شورای امنیت ملی آمریکا) جورج کنان می­نویسد:
«خواست­های "ملی و رادیکال" با شرایط سیاسی اقتصادی که سرمایه­گذاری­های خصوصی و بازگرداندن سود کافی [به آمریکا] را تسهیل و از منابع مواد خام ما محافظت می­کند در تضاد قرار دارد.» (Chomsky, 1993, P.32)
جورج کنان در سند دیگری به سال 1948 جمع­بندی راهبردی خود را در همین رابطه مطرح می­کند و به کارگزاران سیاست خارجی ایالات متحده روش­های تقابل­جویانه­ با دولت­های ملی و رادیکال را در حوزه­ی "باید"ها آموزش می­دهد:
«ما باید بحث درباره­ی اهداف مبهم و غیرواقعی همچون حقوق بشر، ارتقای سطح زنده­گی مردم و دموکراتیزه کردن جامعه را کنار بگذاریم و چنان­چه بخواهیم موقعیت موجود - که ما را با ثروت عظیم خود از شرایط فقرزده­ی دیگران جدا می­کند - خود را حفظ کنیم باید با آن­ها از طریق کاربرد عریان اهرم قدرت رفتار کنیم و با شعارهای ایده­آلیستی مانند " نوع دوستی"، " نیکوکاری جهانی " و غیره دست و پای خود را نبندیم.»(Ibid, P.33)
از سوی دیگر نظریه­های معطوف به هویت­پردازی تمدنی ساموئل هانتینگتون به تدریج از دهه­ی 1960 شکل گرفت و ضمن اظهارنگرانی از پی­آمدهای سوسیالیستیِ "برابری­خواهی جدید" نسبت به بحران ارزش­هایی که به تعبیر نئوکان­ها محصول کار فرهنگی دشمن بود، هشدار داد. این­گونه دموکراسی هراسی که در گزارش سال 1974 "کمیسیون سه­جانبه" آشکارا با اصطلاح "اختلال دموکراتیک" (The democratic distemper) بیان شده بود، به­طور مشخص از نخستین تجربه­های تلفیق دو روی­کرد نئوکان، لیبرال برخاسته بود. برنامه­یی مشارکت­گریز که نظریه­پردازان نئولیبرالی و لیبرالیسم کلاسیک به یک اندازه آن­را طراحی کرده­اند.
هانتینگتون در گزارش موردنظر با اشاره به گرایش روزافزون کارگران، اقلیت­ها و زنان به انتقاد از تمرکز قدرت و ثروت و تاکید بر خطر حس روزافزون مشارکت­جویی اتحادیه­های کارگری به منظور کنترل قدرت سیاسی؛ به هیأت حاکمه­ی آمریکا هشدار می­دهد که:
«این تمایلات، توازن دقیق و مطلوب میان دولت، آزادی، اقتدار و دموکراسی را به گونه­یی غم­انگیز برهم­­زده و آونگ را دچار انحرافی سخت به­جانب دموکراسی و آزادی کرده است.» (هانتینگتون، 1363، ص162)
به عبارت دقیق­تر گوهر تئوری نومحافظه­کاری و نئولیبرالیسم در همین گزارش تحت عنوان "گسترش دموکراسی و نمودهای اختلال دموکراتیک" بیان شده است. (H.sklar, 1980, P. 55)
با تمام این اوصاف و به­­رغم این­که از ابتدای آخرین دهه­ی هزاره­ی دوم همه­ی قدرت اقتصادی جهان تحت سلطه­ی سرمایه­داری درآمده بود، اما به نظر می­رسید نظریه­پردازان نئولیبرال هنوز هم نگرانند. به­راستی کدام آلترناتیو، نئولیبرال­های شادمان پایان هزاره­ی دوم را دل­واپس کرده بود؟ این­قدر هست که پس از اتمام دوران هشت ساله­ی ریاست جمهوری بیل­ کلینتون - و با وجودی که او نیز سیاست­های نئولیبرالی نهادینه شده­ی ریگان را در پیش گرفته بود - سرمایه­داری آمریکا از چند سو به چالش کشیده شده بود:
1. اختلافات ایده­ئولوژیکی که از درون مراکز استراتژیک امپریالیستی - هم از راست و هم از چپ میانه - شکل گرفت، فراتر از یک­سری فضولی سیاسی بود. ابتدا چالش­های راست با تکیه بر همه­ی جنبه­های نئولیبرالیسم از سوی محافل نومحافظه­کار وابسته به جورج دبلیو بوش (بوش دوم) طراحی شد. نئوکان­ها سیاستی را به وسط معرکه نهادند که به­طور عریان از یک­جانبه­گراییِ مطلق، جاه­طلبیِِ امپراتورمآبانه و حس شدید میلیتاریستی نظام سرمایه­داری حمایت می­کرد. بدین­سان و پس از قدرت­گیری نئوکان­ها، ادعاهای عالم­گیر کلاسیک­­تر نئولیبرالیسم مبنی بر این­که دنیا بدون مشکل و بی­مقاومت با جاری شدن سرمایه به دور دست­ترین نقاط توافق نظری و عملی داشته است، تحت پوشش ژانرهای جدیدی از مقاومت در برابر سرمایه­داری درآمد. در اواخر ریاست جمهوری بوش دوم جهان با تقابل دو نحله­ی فکری مواجه بود، که همه­ی سرنخ­های آن به جریان­های بنیادگرای اسلامی منتهی نمی­شد. ائتلاف نیکان علیه محور شرارت. نومحافظه­کاران تناقض رشد یابنده­ی قدرت برتر آمریکا را بازتاب می­دادند که به طور مشخص هژمونی خود را در نبردهای نظامی یافته بود و کم­تر به سراغ رقابت­های تولیدی می­رفت.
2. در همین حیص و بیص لیبرالیسم سنتی نیز وارد میدان شده بود. طیفی از انتقادات ایده­ئولوژیک از طرف مرکز، چپ بورژوایی و بیش­تر لیبرال­های سنتی مانند جفری ساچز، ژوزف استیگلیتز و پل­ کروگمن مطرح می­شد. اینان از تئوریسین­های کلیدی مراکز امپریالیستی به شمار می­رفتند. این طیف فکری توانسته بود سیاست­های رادیکال و خشن افراطیون نئولیبرال در مراکزی مانند صندوق بین­المللی پول و بانک جهانی را تا حدود کمی تعدیل کند. این جریان آلترناتیوگونه در واقع نوعی تجدیدنظرطلبی لیبرال را با علایمی مبتنی بر گسیخته­گی از بازار آزاد حمل می­کرد. تجدیدنظرطلبی لیبرال به وضوح از پذیرش شکست سیاست­های خصوصی­سازی و مقررات­زدایی و امکان سقوط اقتصاد کازینویی و فروپاشی بانک­های رهنی سخن می­گفت و مانیفست نئولیبرالیسم را در ماجرای حل و فصل دشواری­های سیاسی اقتصادی کشورهای "جهان سوم" به چالش می­کشید.
3. در اواخر نخستین دهه­ی هزاره­ی سوم راست محافظه­کار شرقی (بنیادگرایی اسلامی) نیز به خاری در پای لنگ نئولیبرالیسم تبدیل شده بود. در جبهه­های جنگ ارتجاعی آغاز هزاره اسامه ­بن­لادن و یاران­اش در یک­طرف و جورج بوش و هم­کاران­اش در طرف دیگر سنگر گرفته و مشغول کُشت­وکشتار بودند. جنگی تا این حد ضد انسانی که هر دو سوی جبهه­ به شدت مرتجع و در نهایت از یک جنس بودند، در تاریخ معاصر کم­تر سابقه داشته است. اسلام­گرایان مشت­های سیاسی خود را در تقابل با امواج فزاینده­ی جهانی­سازی­ها گره کرده و در افغانستان، عراق، لبنان، مصر، اردن، تونس، مراکش، الجزایر و ایران به چهره­ی آمریکا چنگ می­کشیدند. برای نخستین بار پس از تئوری­پردازی­های لوکزامبورگ، هیلفردینگ، بوخارین و لنین؛ امپریالیسم آمریکا و اتحادیه­ی اروپا از سوی راست­ترین طیف­ها و گروه­های ضد انقلابی و ارتجاعی تهدید شده بود.
4. به جز این سه جریان که هیچ کدام از صبغه و ماهیت­ انقلابی و دموکراتیک برخوردار نبودند، در حال حاضر نئولیبرالیسم از سوی آلترناتیو دیگری هدف قرار گرفته است که از آن به چپ جدید یاد می­شود. بی­تردید کامل­ترین صورت­مندی چپ در طیف موسوم به سوسیالیسم متکی به جنبش کارگری مستقل از نهادهای امپریالیستی و دولتی مشاهده­پذیر است. در این­که چپ جدید و چپ کارگری در سراسر جهان به شدت متنوع شده و فاقد سیاست هم­گرایی عملی و مشی هم­سازی نظری است شکی نیست. این ضعف ظاهری زمانی نگران کننده­تر می­شود که به خاطر داشته باشیم پراکنش تفکر چپ با پاسخ هژمونی­طلبی و قدرت­مداری نئولیبرالیسم مواجه شده است. چنین صحنه­یی برای برخی تحلیل­گران ترقی­خواه، این نومیدی را دامن زده است که یحتمل در شرایط حاکمیت بلامنازع نئولیبرالیسم جبهه­ی چپ به محاق فراموشی رفته است. بذر این تردید را نئولیبرال­های ایرانی مانند احسان نراقی و عباس میلانی و حمید شوکت و غیره - در رسانه­های وابسته به اصلاح­طلبان و به ویژه حزب کارگزاران - به شیوه­ی سخن­پراکنی مبنی بر عروج راست و خاموشی همیشه­گی چپ رادیکال، در دل جنبش­های اجتماعی می­کارند. اما مسلماً چنین نیست. تفکر و تقابل چپ با نظام سرمایه­داری وجود دارد و بیش از همیشه روبه اعتلاست. چنان­که باید شرایط سیاه حاکم بر جهان معاصر را در این اندیشه­ی کارل مارکس و فردریک انگلس (= خانواده­ی مقدس) تصویر کنیم که صد و پنجاه سال پیش گفته بودند: "نظرات حاکم در هر دوران، نظرات طبقه­ی حاکم است."
سه دهه رواج و رونق دورانِ در حال انقراض مادران نئولیبرالیسم به رهبری نوزیک، فون­هایک، پوپر، فون­میسز و میلتون فریدمن در سطح جهانی و استمرار حضور امثال موسا غنی­نژاد (در مُقام نماینده­ی رسمیِ نئولیبرالیسم ایرانی) در کنار تبلیغ افکار ارتجاعی عبدالکریم سروش (پوپریسست­ها) و ترویج ترجمه­های سفارشی امثال خشایار دیهیمی در رسانه­های رفرمیست و نئو­لیبرال وطنی (شهروند امروز، هم­میهن، کارگزاران) فقط موید سلطه­ی بورژوازی بر تکنولوژی اطلاعات و ارتباطات است و به هیچ­وجه نشان­گر غیبت و خاموشی جنبش­های سوسیالیستی و کارگری نیست. کما این­که عدم حضور دیوید هاروی، تری ایگلتون، دیوید مک­نالی، سوزان جرج، میشل لووی، الکس کالی­نیکوس و... در صدای آمریکا (VOA) و BBCو CNN و فاکس نیوز و سایر رسانه­های سرمایه­داری نیز به مثابه­ی افول اندیشه­ی معترض به سرمایه­داری نئولیبرال نیست.

در ادامه از عروج چپ بورژوایی و سوسیال دموکراسی سخن خواهیم گفت...

پی­نوشت:
1. در سال 1947 وینستون چرچیل اساس این مجمع را پی ریخت. اعضای اصلی مجمع 37 تن از راست­ترین تئوریسین­های نئولیبرالیسم بودند. کسانی همچون نوزیک، هایک، پوپر، میلتون فریدمن، فون­میسز، مایکل پولانی و...! این جماعت علیه دولت رفاه - و به­زعم خود سوسیالیسم خزنده - قیام کرده بودند. (www.sourcewatch.org) نیز:Monbiot George (2008) How did we Get into the mess? Guardian, 28 August.

گزیده­ی منابع:
قراگوزلو. محمد (1382) چنین گفت بامداد خسته، تهران: آزاد مهر.
هانتینگتون. ساموئل (1363) موج سوم دموکراسی در پایان سده­ی بیستم، ترجمه­ی احمد شهسا، تهران: روزنه.
- Chomsky Noam(1993) Year 501, Boston, South end Press
- Sklar Holly (1980) Trilatarism: The Trilateral commission And Elit Planing for world Management, Boston, South end Press.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر