۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

قدرت سیاسی ، پول و فوتبال(محمد قراگوزلو)



قدرت سیاسی ، پول و فوتبال

محمد قراگوزلو

در آمد

حاکمیت سیاست های مونتاریستی جهان را به تعفن بوی ناکی کشیده است که هر لحظه غیر قابل تحمل تر می شود.حالا دیگر رشوه و رانت های میلیاردی فقط در قراردادهای نفت و گاز جا سازی نمی شود. هر جا که بتوان پول پارو کرد ؛ ردی و نشانی از فساد مالی دیده می شود.این فقط مقامات دادستانی ایران نیستند که از دست گیری مفسدان اقتصادی در همه ی حوزه ها از جمله نفت و شورای ایرانیان سخن می گویند و این البته فقط فوتبال ایران نیست که به گند تباهی آلوده است و به قول زنده یاد ناصر حجازی " کجای ما پاک است که فوتبال مان پاک باشد..."در سطح بین المللی نیز هر کجا بوی قدرت و پول به مشام می رسد فضاحتی نیز در کار است. بی هوده نیست که مارکس در" دست نوشته ها" با صراحتی کم مانند گفته بود:

"پول وفاداری رابه بی وفایی،عشق را به نفرت ،نفرت را به عشق ،فضیلت را به شرارت، شرارت را به فضیلت ،خدمت کار را به ارباب ، ارباب را به خدمت کار ، حماقت را به هوش و هوش را به حماقت تبدیل می کند." (کارل مارکس 1382:223)

حتا در آن ترانه ی قدیمی اپرای ترکی " مشدی عباد" نیز دختران جوان از عاشقان خود می پرسند:" پولون وار؟" ( یعنی پول داری؟) و چون می شنوند " دارم" ؛ بله می گویند!!" پولون وار گلرم...."(پول اگر داری می آیم...)

فوتبال ایران به تاسی از فضا و اخلاق طبقه ی حاکم بر کشور به گفته ی مدیران" نظامی" و" سپاهی" اش آغشته به انواع آلوده گی های مالی و غیره است. وقتی که در یک فوتبال درجه دوم آسیایی مانند فوتبال ایران که تیم المپیک اش با آن همه هرینه به تیم جنگ زده ی عراق می بازد و حذف می شود و برای چهلمین سال پی در پی پشت دروازه ی المپیک می ماسد- چنین حجمی از فساد مالی و اخلاقی در جریان است که صدای همه را در آورده بسیار طبیعی ست که فوتبال جهانی با گردش مالی چند صد میلیارد دلاری که رقم واقعی اش به درستی دانسته نیست انواع کثافت های مالی را در خود انباشته باشد.اختصاص سهمیه ی برگزاری جام جهانی 2018 به روسیه تنها زمانی ممکن شد که پای مافیای کثیف آن به رهبری پوتین مدودوف به میان آمد و از همه چندش آمیز تر این بود که فیفا پذیرفت قطر میزبان جام 2022 باشد. حالا معلوم شده است که دلارهای نفتی برای قطری ها کارساز بوده و توانسته مهم ترین مسابقات ورزشی را به دیار شیخ نشینی ببرد که حتا در غرب آسیا نیز در هیچ سطحی صاحب ورزش نیست. به تدریج دانسته آمد که در این ماجرا حضرت بن همام( رییس مستعفی کنفدراسیون آسیا) نقش افراد" خیر و نیکو کار" را ایفا کرده و به اعتبار چاه های نفتی متعلق به پدران شیخ قطر سر کیسه را شل فرموده است. بعد دانسته آمد که ماجرا فربه تر از این هاست و حضرت سب بلاتر هم از این خوان گسترده ی نعمت لقمه یی گرفته است!! و ماجرا زمانی سخت شگفت ناک شد که مسوولیت رسبده گی به این رسوایی مالی به هیاتی تحت ریاست "هنری کی سینجر"محول گردید. ناگفته معلوم بود که نتیجه ی تحقیق منجر به ابقای آقای رییس خواهد شد. چنان که چنین نیز شد. تا آن جا که مارادونا به اعتراض در آمد که" فیفا چه افتضاح دیگری باید بالا می آورد تا بلاتر گورش را گم کند؟"

باری در این نوشته که با مقالات سابق این قلم اندکی متفاوت است نگاهی تحلیلی و روایی خواهیم داشت به جذاب ترین پدیده ی اجتماعی معاصر یعنی فوتبال. ورزشی که زمانی مکانی مناسب برای گردآیش جریان های چپ و کارگری بوده است و اینک به کل در اختیار الیگارشی قمار بازان و جنایت کاران جهانی قرار گرفته است.ورزشی که می تواند در شهری مثل تبریز بیش از یک صد هزار نفر از فرودستان اقتصادی حاشیه نشین شهر و روستا را به استادیوم بکشد .

ورزشی که لیونل مسی اش از هر چهره ی سیاسی و اجتماعی و هنری محبوب تر و مشهور تر است....

1- ايالات متحدآمريكا. اوايل دهه‌ي هفتاد ميلاد.

سرمايه‌داري جهاني به رهبري امپرياليسم آمريكا، يله بر سودهاي كلان و باد آورده‌ي جنگ جهاني دوم، سال‌هاي خوشي را سپري مي‌كند. اروپا - و به ويژه آلمان و انگليس - هنوز از خسارات ناشي از ويراني‌هاي جنگ كمر راست نكرده‌اند. در بخش‌هايي از لندن و ليورپول و بيرمنگام آثار بمب‌باران سنگين نازي‌ها به چشم مي‌آيد. مانند بروكسل . آلمان ها در شوك تجزيه و جدا شدن بخش شرقي خود خواب خوش آينده‌ي طلايي شكوفايي ”مارك“ را دوره مي‌كنند و از اين كه دوران وحشت گشتاپو و اس‌اس را فرا پشت نهاده‌اند مسرورند. لهستاني‌ها مغموم از حضور دردناك اردوگاه‌هاي گاز، از پيوستن به پيمان ورشو شرم‌سار‌اَند. و چك‌ها، در بُهت بهار خونين پراك ، تعداد تانك‌هاي روسي را - كه در اطراف شهرها به كمين آزادي سنگر گرفته‌اند - مي‌شمارند و با عدد كشته‌گان استقلال و آزادي‌خواهي خود مقايسه مي‌كنند. اردوگاه سوسياليسم چند شقه شده است. پس از مرگ استالين و تير باران بريا و برگزاري كُنگره‌ي بيست و بيست و يكم حزب تلاش برای استقرار”ديكتاتوري پرولتاريا“ي بلشویکی، متعاقب حاکمیت یک دوره ی خون بار سرمایه داری دولتی و انحطاط بوروکراتیک( از 1930 تا 1960)؛ جاي خود را به رويزيونيسم ناب خروشچفي راه رشد غيرسرمايه‌داري و دیکتاتوری بر پرولتاریاداده است . چين مائو - چوئن لای، يوگسلاوي ِ مارشال تيتو؛ آلباني انور خوجه، ويتنام هوشي‌مين، سرود ناسازگاري و جدايي از اردوگاه مادر سر داده‌اند. ويتنام در شُرُف شكستن شاخ ابر قدرت آمريكاست. چپ‌هاي دنيا تصويري از هوشي‌مين را كنار عكس‌هاي چه‌گوارا و ماركس و انگلس آويخته‌اند. بمب‌افكن‌هاي B.52 آمريكايي يكي پس از ديگري در جنگل‌هاي هانوي سقوط مي‌كنند و فرياد شادي ويت كنگ‌ها بر ترنم ترانه‌ي هو!هو! هوشي‌مين .... بر تن و جان درخشان انبوه درختان رعشه مي‌افكند....

ايالات متحد آمريكا، اوايل دهه هفتاد در بحراني خود ساخته دست و پا مي‌زند. دموكرات‌هاو جمهوري ‌خواهان به جان هم افتاده‌اند كه ..... ناگهان دومين حادثه‌ي مشابه اخطار مي‌شود. لبخند تلخ ابراهام لينكلن كه در قابي نفيس كنار تابلوهاي ون‌گوك برفراز اتاق‌هاي اصلي كاخ سفيد نشسته است با چهره‌ي جذاب جان اف‌كندي در مي‌آميزد تا كركس‌هاي حامل پيام خون و جنون، آلمان و نيويورك و واشنگتن و تگزاس و كاليفرنيا را با سايه‌ي سياه مرگ هاشور بزنند.... رسانه‌هاي وابسته به ”CIA“ ضمن طراحي سناريويي مضحك مي‌كوشند با پرتاب توپ قرمز ترور به سرزمين سرخ‌ها، خطر روز افرون مسكو را بر زمينه‌ي افزايش بودجه‌ي پنتاگون به زيراگراندیسمان ببرند و از افسران ‌روستايي KGB كه فقط استاد حرفه‌يي اعتراف گرفتن از "روشن‌فكران" ناراضي‌اند غول‌هايي بي‌شاخ و دمي بسازند و با افزودن به هيمه‌ي آتش فروزان جنگ سرد شعله‌ي بحران را با شعاع فزون‌تري برافروزند! پس از ترور جان اف‌كندي برادر او (رابرت) نيز كه آلترناتيو كم‌رنگي از سوي دموكرات‌ها به شمار مي رود، به ترز مشكوكي كشته مي‌شود.بحران اقتصاد کینزی نیز در راه است .اوايل دهه هفتاد ميلادي، چرخ‌هاي دنيا به كام کنسرواتیست ها مي‌چرخد ... در اين ميان نام دو نفر بيش از همه‌ي مردان جمهوري‌خواه وارد ورد زبان‌ها شده است. هنري كي‌سينجر و ريچارد نيكسون. دو مرد تنومند با وجه مشترك بيني‌ بزرگ و چهره‌يي سرد و خشن. نيكسون كه صورت و سيرت‌اش به مراتب تلخ‌تر از ميميك سِر (Sir) آنتوني هاپكينز فيلم نيكسون اوليور استون ‌است، اگرچه به ظاهر پرچم نفر نخست تازه واردان به كاخ سفيد را به دست گرفته است، اما به واقع در محاسبات نظري و تئوريك و سياست‌سازي ،حداكثر فرد دوم به شمار مي‌رود. مرد اول هنري كي‌سينجر است. مردم آمريكا هنوز از بُهت ماجراي ترور كندي و ضربه‌ي سقوط در جنگل‌هاي ويتنام رها نشده‌اند و سرو صورت و سينه‌ي خونين رييس جمهور دموكرات خود را كه بر سينه‌ي ”ژاكلين“ آرام گرفته است فراموش نكرده‌اند. تصاوير جديد ژاكلين در جوار همسر جديدش اوناسيس پير سرمايه‌داري كه به كفتاري در كنار آهويي مانسته است از كاخ سفيد رخت بر بسته و مغلوب شهرت و جذابيت كم‌نظير مرلين مونرو شده است . اگر زماني تي‌.اس. اليوت بي‌توجه به مذمت شاعران چپ و جوان آمريكا و اروپا ، دفتري از شعرهاي‌اش را به ستاره‌ي بي‌چون و چراي اروتيك سینمای غرب (جين فوندا) تقديم كرده بود، آنك در كنار همه‌ي قامت زيبايي مرلين مونرو، نويسنده‌يي بزرگ به اندازه‌ي آرتور ميلر ايستاده بود .... درهاي سياست و اقتصاد و فرهنگ در آمريكاي دهه‌ي هفتاد بر پاشنه‌ي ديگري مي‌چرخد!

تا اين جاي حكايت ما يادتان باشد و رشته‌ي كلام از كف‌تان بيرون نرود تا باز گرديم.

2- آمريكا. نخستين سال، 1970 . آمريكاي جنوبي در ابتداي شروع دهه‌ي جديد.

مكزيكي‌ها تمام شور آفريني‌‌هاي زاپاتا را فراموش كرده‌اند و چشم و دل‌ِشان را فقط و فقط به ساق‌ها و سرهاي فوتباليست‌ها دوخته‌اند. در زندان مكزيكوكالي؛ زندانيان محكوم به حبس ابد پس از حذف تيم ملي مكزيك زندان را روي سرشان گذاشته‌اند. رييس زندان دستور مي‌دهد براي رفع اغتشاش و بازگشت آرامش به زندان تنها راديوي يك موج موجود در سلول ”خطر“ مصادره شود. يك ساعت بعد زندانيان عصباني سر يكي از هم بندهاي خود را گوش تا گوش مي‌بُرند و با آن گل كوچيك مي‌زنند!! آن هم تيغي!! كاپيتان تيم بازنده موظف مي‌شود مسووليت قتل را بپذيرد. ]هنوز آندرياس اسكوبار (مدافع تيم ملي كلمبيا) به جرم گل به خودي با 12 گلوله‌ي مافيايي كوكايين و كازينو و شرط‌بندي به قتل نرسيده است. فوتبال بوي خون مي‌دهد. هر جا كه انباشت سرمايه و سود باشد. خون هم هست. پول و جنون هم[ . بيرون از زندان مكزيكوكالي در شهرهاي مكزيك غوغاي شگفت‌ناكي بر پاست. آلمان ها در يك ماراتون پر گل مغلوب ايتاليايي‌ها مي‌شوند. اين‌بار در عرصه‌يي جديد از جنگ اجتماعي؛ متحدان جنگ سابق عليه هم صف بسته‌اند.

روزگار وحدت هيتلر و موسوليني به پايان رسيده است. فرانتس بكن بائر جوان با دست شكسته و گچ بسته به ميدان مي‌رود تا گرد مولر گل زن اول آلمان‌ها باشد. اما ايتالياي فاكتي پيروز نبرد است تا رم عصر باشكوه سزارها را تا صبح جشن بگيرد. رم دیگر "شهر بی دفاع" نیست.در مسابقه‌يي متفاوت همه‌ي ستاره‌هاي دنيا جمع شده‌اند تا از ميان آنان خورشيد ادسون دوناسيمنتو آرانتس مرواريدي سياه به نام ”پله“ را به صفحه‌ي اول دفتر غول‌هاي جادويي مستطليل سبز سنجاق كند. توستايو،جرسون،كارلوس آلبرتو و ديگران هم هستند، اما زير شعاع پر فروغ پله رنگ باخته‌اند. ذهن همه‌ي انگليسي‌ها معطوف صيد مرواريد سياه است. پشت منطقه‌ي جريمه، سفيد پوش‌هاي مغرور مدافعان قهرماني دور قبل (لندن 1966) مرواريد طلايي پوش را محاصره مي‌كنند. توپ حلقه‌ي محاصره را مي‌شكند و به جرزينهو مي‌رسد تا مغلوب نهايي گوردون بنكس باشد. برزيل و ايتاليا در فينال جام جهاني 1970 در مقابل هم صف مي‌بندند .... در تهران ساعت 4 صبح است و به غير از شيفته‌گان فوتبال و چریک هایی که هر لحظه ممکن است در یک فرار ساخته گی پشت تپه های اوین تیرباران شوند، همه خوابيده‌اند.در زندان پشت قوطی سیگار رفیق چریکی با خاطره ی پویان ویه یاد نیما می نویسد " غم این خفته ی چند ؛ خواب در چشم ترم می شکند"

جام ژول ريمه تا 90 دقيقه‌ي ديگر در دستان مسافران سرزمين قهوه‌ آسمان استاديوم آزتكِ مكزيك را طلا باران خواهد كرد. تمام آمريكا تا صبح بيدار مي‌ماند و با مردم فقير ريودو ژانيرو و سائوپولو آب جو می نوشد و مي‌رقصد. ژول ريمه تمام مي‌شود تا عصر ديگري آغاز شود.

3-ايالات متحد آمريكا. همه‌ي مردان رياست جمهوري، كه ساعتي پيش براي تماشاي مسابقه‌ي فينال گرد آمده بودند متفرق مي‌شوند. كاديلاك‌ها و پونتياك‌هاو لیموزین های سیاه از كاخ سفيد فاصله مي‌گيرند. فقط يك اتوموبيل با چند مرد مسلح در پاركينگ موقت مانده است. رولز رويس انگليسي. و فقط يكي از همه‌ي مردان رياست جمهوري سوار اتوموبيل انگليسي نقره‌اي مي‌شود. هنري كي ‌سينجر. او مانده است. در اتاق ويژه‌ي خود در كاخ سفيد. او درمانده است. ذهن كي‌سينجر سخت مشغول انديشه‌ي ديگري است .... او با خود مي‌انديشد چه‌گونه مي‌شود ناگهان همه‌ي شركت‌هاي بزرگ‌ مالي براي خريد تصوير پله و نصب آن روي كالاهاي خود از يكديگر پيشی مي‌گيرند. از كوکاكولا تا فورد چه‌را ديگر كسي به سراغ ستاره‌گان هاليورد نمي‌رود؟ مگر نه اين كه كرك داگلاس با اسپارتاكوس هاوارد فاوست براي هميشه جاودانه شده است و چارلتون هوستون با اِل سيد و بن هور و ده فرمانٍ؟ يعني هاليوود با تمام جاه و جلال‌اش مغلوب فيفا شده است ؟ چه‌را نه؟ باور نكردني است. اما كي‌سينجر از محافظه‌كاران واقع‌گرا و البته عمل‌گرا است. پس باور مي‌كند. باور از نظر او يعني قبول و پذيرش واقعيت و تمهيدي براي كاربست آن در عرصه‌هاي فراوان سرمايه‌داري. پس بايد باور كرد و به سرعت دست به كار شد ....

4-هنوز كسي از بدبين‌ترين شهروندان ايالات متحد نيز تصوير ماجراي واترگيت را به مخيله‌ي خود راه نداده است. هنوز دو روزنامه‌نگار واشنگتن پست مسير نفوذ به ستاد انتخاباتي جمهوري‌خواهان را مرور نكرده‌اند. جرالد فورد مرد كوچكي است. در قياس با رييس جمهوري معاون او در ميان سياست‌مداران چندان مطرح نيست. (مانند همين دكتر حسن حبيبي ومحمد رضارحیمی خودمان!!!) . حتا كي‌سينجر نيز گمان نمي‌كند آينده‌ي رييس بزرگ مرعوب حوادثي خواهد شد كه .... قدرت فوتبال ذهن كي‌سينجر را از روياهاي شيرين انباشته است.”اگر فوتبال با هاليورد جمع شود، آن‌گاه سرمايه‌داري ايالات متحد آمريكا تمام جهان را بدون شليك يك گلوله فتح خواهد كرد.“

5- پس از بايگاني شدن جام ژول ريمه، دوران ديگري با جام جهاني فوتبال آغاز مي‌شود. اقتصاد آلمان غربي در حال شكوفايي است. مارك در اروپا حرف اول نظام پولي و بانكي را مي‌زند. پيمان ورشو در آستانه‌ي ورشكسته‌گي است. آلمان شرقي - يكي از مقروض‌ترين اعضاي اين پيمان در گرداب بحران دست و پا مي‌زند. لهستان نيز .آلمان غربي با هلموت شون و دست‌يارش يوپ دروال به فرماندهي فرانتس بكن بائر سوداي سروري بر اروپا و جهان را در سويداي وجودش پرورش مي‌دهد. آلمان غربي ميزبان مسابقات جام جهاني 1974 است. دور مقدماتي. در جريان يك مسابقه‌ي محاسبه شده آلمان غربي مغلوب آلمان شرقي مي‌شود تا در بازي‌هاي بعدي مقابل برزيل و هلند قرار نگيرد.آن سوی دیوار برلین مردم زحمت کش به یاد فتح دیوار از سوی بلشویک ها هورا می کشند. پس از درخشش آژاكس تيم ملي هلند با رينوس ميشل و غول‌هايي همچون يوهان كرويف ، نسكنس و رپ به جام جهاني آمده است تا براي اولين بار بر سكوي نخست فوتبال بايستد. نسل طلايي برزيلي‌ها خود را به باز نششته‌گي زود رس سپرده‌اند. فقط ريوه لبنو مانده است . فرانچسكو مارينهو و ليائو نيز به جمع جديد اضافه شده‌اند. آرژانتين و برزيل در مجموع شش گل (4و 2 تا) از هلند دريافت مي‌كنند تا نارنجي‌ها خود را در فينال ببينند. آلمان‌ها در زميني مرداب گونه دژ لهستان كازيميرزدينا و لاتو و ژارماخ و توماشفسكي را درهم مي‌شكنند. هنوز بحران ناشی از اعتصاب کارگران كشتي‌سازی تصوير نحس لخ والسا را به روي جلد تايمز و نيوزويك نكشيده است . فوتبال لهستان با همه‌ي دانش و پزشكان فيزيوپاتولوژيست‌اش مغلوب اراده‌ي برتر ژرمن‌ها مي‌شودو سرانجام 45 ثانيه بعد از اين كه جك تيلور سوت مسابقه‌ي فينال را به صدا در مي‌اورد ، برتي‌فگتس در ميان ناباوري تماشاگران مونيخي و ميليون‌ها ببيننده‌ي تلويزيوني و در شرايطي كه هنوز توپ به پاي آلمان‌ها نخورده است كرويف‌ِ جادوگر را در محوطه‌ي جريمه سرنگون مي‌كند تا نسكنس توپ را از همان جايي وارد دروازه سازد كه سپ ماير ايستاده بود ... پايان مسابقه اما حكم ديگري را رقم مي‌زند تا باوارياي آلمان اولين برنده‌ي جام جهاني جديد باشد ...

6- هنوز يك هفته از جشن ژرمن‌ها نگذشته كه هنري كي‌سينجر تصميم نهايي خود را گرفته است. در ايالات متحد، فوتبال هرگز ورزش مطرح و محبوبي نبوده است. آن سال‌ها همه‌ي حوادث ورزشي آمريكا در مسابقات بوكس سنگين وزن حرفه‌يي خلاصه مي‌شد. در مديسن اسكوئر گاردن نيويورك. جايي كه كاسيوس رنگين پوست مسلمان شده در اوج محبوبيت با نام محمدعلي كلي‌ وارد رينگ مي‌شد و با آن رقص پاي طلايي حريفان گردن كلفتي همچون جوفريزر و جورج فورمن را ناك اوت مي‌كرد تا فقيران و سياهان محله‌هاي هارلم و برانكس با انگيزه‌تر از هميشه يكي پس از ديگري وارد رينگ بوكس و بسكتبال و موسيقي جاز می شدند. ليگ NBA و بزرگاني مانند مايكل جوردن بيست سال پس از محمدعلي كلي به وجود آمدند. بي‌بي كينگ ( اسطوره‌ي موسيقي سياهان) از همان زمان پخته شد و باب مورلي همان هنگام ترانه‌ي مشهور I shot the sheriff را خواند. آمريكاييان به جز بوكس حرفه‌يي و بسکتبال و جاز خوره‌ي راگبي نيز هستند، اما فوتبال، نه! هرگز. كي‌سينجر با خود مي‌انديشيد نسل طلايي هاليورد در حال فراموشي است. مرلين مونرو مرده بود و پيش از او همفري بوگارت.بوسه ی داغ برگمن در کازابلانکا برای فرودستان جذاب نبود.کسی دیگر کلبه ی عموتام نمی خواند. مارتین لوتر فراموش شده بود. باراک حسین تیله بازی می کرد. بوكس حرفه‌يي نيز پس از كلي حرف ‌تازه‌يي براي گفتن نداشت. با اين همه دره‌ي سيليكن با حضور شاخص‌ترين متخصصان تكنولوژي اطلاعات (IT )در حال شكل بندي بود. جايي كه امثال بيل‌گيتس را پرورش مي‌داد. كي‌سينجر اما به حربه‌ي فوتبال مي‌ انديشيد. دوروز پس ازقهرماني آلمان‌ها، جلسه‌يي با حضور صاحبان كارتل‌ها و تراست‌ های نفتی تشكيل شد تا كي‌سينجر دغدغه‌هاي خود را به ميان نهد و آرزوهاي سرمايه‌داري دولت محافظه کارآمريكا را در زمين فوتبال نشان دهد. فوتبال با تمام جاذبه‌هاي‌اش مي‌توانست زيان‌دهي زرادخانه‌هاي پنتاگون و سقوط احتمالی نرخ سود و ورشکسته گی ناشی از اضافه تولید را جبران كند. همان روز بازرگانان بزرگ ايالات متحده با توضيحات كي‌سينجر مجاب شدند كه بخشي از دلارهاي خود را به حساب فوتبال واريز كنند . و چنان بود كه كه پله و فرانتس بكن بائرو يوهان كرويف در اوج قدرت و محبوبيت به ايالات متحد رفتند تا مگر فوتبال آمريكا جان بگيرد. اما اين تصميم‌سازي‌هاي كافي نبود. كم‌تر از يك ماه بعد زماني كه ژائوهاوه لانژ برزيلي (رييس وقت فيفا) در شهر ژنو گوشي تلفن را به دست گرفت تا از سوي رييس دفتر وزير امور خارجه‌ي آمريكا به منظور يك جلسه‌ي مهم به آن كشور فراخوانده شود، فيفا دو ميزبان بعدي جام را نيز تعيين كرده بود! 1978 آرژانتين و 1982 اسپانيا. هاوه‌لانژ كه به عنوان ميهمان ويژه‌ي آقاي وزير از در مخصوص وزارت امور خارجه‌ي آمريكاوارد شده بود، فقط 15 دقيقه در اتاق انتظار معطل ماند. و بعد وقتي كه در صندلي راحتي تشريفاتي گوشه‌ي دفتر وزير نشست و كي‌سينجر را که از پشت ميز كنار آمده بود روبه‌روي خود ديد و از آقاي وزير شنيد: «عالي جناب! شما و همكاران‌تان در فيفا بايد ترتيبي بدهيد كه در آينده‌ي نزديك ايالات متحده‌ي آمريكا ميزبان جام جهاني فوتبال باشد. بايد ....>> هاوه لانژ از فرط حيرت درعمق صندلي راحتي فرو رفت و بدون آن كه قصد مخالفتي داشته باشد گفت: « آخر جناب وزير! آمريكا كه فوتبال ندارد. میزبان جام جهاني بايد ... شما حتا ليگ هم نداريد ....» . كي‌سينجر ابرو در هم كشيد و بلند شد و در حالي كه وانمود مي‌كرد جملات معترضه‌ي رييس بزرگ را نشنيده است، حرف‌هاي او را بريد و گفت : «ما با تمام امكانات‌مان از ابقاي شما در اين مقام دفاع خواهيم كرد. ما آماده‌ايم به نظرات كارشناسان شما درباره‌ي راه‌اندازي ليگ حرفه‌يي و تاسيس استاديوم‌هاي مجهز گوش كنيم.ويليامز] رييس دفتر وزير[ ترتيب بقیه‌ي كارها را خواهد داد.... ». همه‌ي مذاكره يا گفت و گو در كم‌تر از 5 دقيقه‌ تمام شد. روز بعد سخن‌گوي فيفا اعلام كرد:« فيفا آماده‌ است تا پيش‌نهاد آمريكا براي برگزاري مسابقات جام جهاني 1994 را مورد مطالعه و بررسي جدي قرار دهد.»

7-آخرين تيم ملي روسيه تحت عنوان اتحاد جماهير شوروي با پرچم سرخ‌ها در آلمان حاضر شده است. به قصد شركت در جام ملت‌هاي اروپا. آنان با ”داسايف“ دروازه‌باني از جنس لئوياشين به فينال مي‌رسند تا در مقابل هلندي‌ها بايستند. هلند با مثلث ماركوفان باستن؛ فرانك ريكارد و رود گوليت و به رهبري مربي صاحب سبكي به نام رينوس ميشل، سنگر روس‌ها را پيش از فرا رسيدن اصلاحات بورژوایی گلاستوستي و پروسترويكايي گورباچف فرو مي‌ريزد. ضربه‌ي سر چكشي گوليت و شوت بي‌مانند فان باستن از نزديكي خط كُرنر كار روس‌ها را يك سره مي‌كند. حالا ديگر سورينامي‌های هلند به ستاره‌هاي بزرگ جهان فوتبال تبديل شده‌اند. مثلث قدرت با دلارهاي فراوان مافيا به ايتاليا مي‌رود تا هماي اقبال روي شانه‌ي آث‌ميلان در استاديوم جوزفه مئاتزا (سن‌سيرو) بنشيند. نام سيلويو برلوسكوني چنان اوج مي‌گيرد كه اريگوساچي (سرمربي) و فابيوكاپلو (دست‌يار) آث‌ميلان در برابر چشمان اعضاي هيات مديره‌، كفش‌هاي او را جفت مي‌كنند. حالا ديگر برلوسكوني نخست وزير سرزمين چكمه‌ها شده است.. ميلاني‌ها قهرمان اروپا . و بدين‌‌سان پس از سال‌ها ميزباني جام جهاني 1990 به ايتاليا مي‌رسد.

در كنار درخشش باشگاه ميلان و تيم ملی هلند بعداز يوهان كرويف و برادران كرول؛ نوبت به كودك گرسنه‌ي سورينامي مي‌رسد تا زمين فوتبال را به زمينه‌هاي سياست دموكراتيك و دفاع از آزادي پيوند زند. رودگوليت به دفاع از نلسون ماندلا دروازه‌های آپارتايد را يكي پس از ديگري فرو مي‌ريزد. در ايران احمد شاملو به پاس مقاومت ماندلا در زندان نژاد پرستان يان‌اسميت شعر سپاس‌گونه‌اي مي سرايد:

«تو آن سوي زميني در قفس سوزان‌ات/ من اين سوي/ و خط رابطِ ما فارغ از شايبه‌ي زمان است / كوتاه‌ترين فاصله‌ جهان است. / زي من به اعتماد دستي درازكن/ اي همسايه‌ي درد ...»

]احمد شاملو (1382) ، دفتر اول: شعرها، تهران : نگاه ص: 941[

و در اروپا رود گوليت به سبك اعضاي فعال جنبش ضد كوكلاس كلان موهاي خود را مي‌بافد و عليه تمام ژانرهاي نژاد پرستي وارد صحنه‌ي مبارزه مي‌شود و براي آزادي نلسون ماندلا گل مي‌زند.

8-فالكلند. جزيره‌ي مالويناس. قوي‌ترين نيروي دريایي جهان با پرچم انگلستان براي تصرف اين جزيره‌ در مقابل ناوهاي ضعيف آرژانتيني صف بسته است. ديپلماسي چانه‌زني خيلي زود به بن‌بست مي‌رسد تا توپ‌هاي چند ناو غول‌آساي انگليسي در عرض كم‌تر از دو روز هم مالويناس را اشغال كنند و هم ژنرال‌هاي آرژانتين را تحقير . درحالي كه اراده‌ي ملي آرژانتيني‌ها به شدت مجروح شده بود جام جهاني 1986 فرا رسيد و اين بار دو كشور آرژانتين انگليس در عرصه‌يي جديد رودرروي هم ايستادند. همه‌ي شواهد حاكي از آن بود كه هنگام تلافي شكست جنگ فالكلند سر رسيده است. دو كشور در مسابقه‌ي حساس نيمه نهايي به هم خوردند تا جنگ نظامي چهره‌ي خود را در زمين فوتبال و اين بار در برابر چشمان ميليون‌هابيننده تلويزيوني، به نمايش بگذارد. ناجي آرژانتيني‌ها در اين جنگ برابر مردي كوتاه قد وعضلاني با موهاي مجعد بود. ديه‌گو آرماندو مارادونا. زماني مارادونا از ميانه‌ي زمين صاحب توپ شد و مردان انگليسي را يكي پس از ديگري درو كرد و پس از عبور از سنگربان مغرور و پير آنان (پيترشيلتون)، آخرين دژشان را فرو ريخت و دقايقي بعد بالاتر از مدافعان بلند قد انگليسي ها به پرواز در آمد تا با ضربه‌ي فانتزي دست به دور از چشمان قاضي ميدان همه‌ي مردان انگليسي را به تلافي شكست فالكند تحقير كند، مردم آرژانتين در حالي كه صليب مي‌كشيدند و دعاي شكر مي‌گفتند، به اين آموزه‌ايمان آوردند كه ”مارادونا“ دست ]انتقام[ خداست“ (Hand of God). <خدایا از این که مارادونا را به ما داده یی سپاس گزاریم .> بعد از اين پيروزي بود كه كارلوس مِنِم رييس جمهور وقت آرژانتين شخصاً به ديدار مارادونا رفت. ”مِنِم كه سياست‌مداري‌ تلخ و تند خو بود و به جز وزير كشور ، هيچ يك از اعضاي كابينه را خارج از وقت مقرر نمي‌پذيرفت، به رييس دفترش ( خوزه‌ مندوزا) دستور اكيد داده بود هر لحظه گاه و بي‌گاه اگر مارادونا تماس تلفني گرفت و يا قصد ملاقات كرد بي‌درنگ او را وصل كند. دوسال بعد فيدل كاسترو از مارادونا به منظور بازديد از كوبا دعوت كرد . به سال 1991 يك سال پس از آن كه آرژانتين در فينال جام جهاني به دنبال يك پنالتي مشكوك مغلوب آلمان فرانتس بكن بائر شد بار ديگر مارادونا با دعوت صميمانه‌ي كاسترو به هاوانا رفت تا پيراهن شماره‌ي 10 او در كنار كلاه ارنستو چه‌گوارا زينت بخش خاطرات و يادمان ‌هاي تلخ تاريخي آمريكاي جنوبي باشد. شخصيت مارادونا اگر چه بعدها مغلوب مافياي افيون و كوكائين شد ماجرايي كه گفته مي‌شد پس از قهرماني ناپلئوني توسط مافياي ايتاليا صورت بسته است اما با تمام اين اوصاف و با وجودي كه ديه‌گو بارها براي ترك اعتياد به كوبا رفته و تا آستانه‌ي مرگ شتافته ، اما نام او براي هميشه در قلب چپ‌هاي جهان جا خوش كرده است. كم‌وبيش مانند زاپاتا، بوليوار، چه‌گوارا، حميد اشرف و ...

9-ايالات متحد آمريكا. 1994 .جام جهاني فوتبال. حَسَب ظاهر دو دهه تلاش كي‌سينجر و سرمايه‌داران آمريكايي نتيجه داده است و جام جهاني فوتبال در كشوري برگزار مي‌شود كه در تمام طول تاريخ خود حتا يك فوتباليست درجه سوم نيز نداشته است. تيم آمريكا ناپلئوني صعود مي‌كند تا در مرحله‌ي حذفي با تك گُل روماريوي برزيلي حذف شود. چهار سال بعد جام جهاني 1998 فرانسه تيم آمريكا با دو گل از تيم فوتبال ايران هم شكست می خورد تا در همان مرحله‌ي ابتدايي دست از پا درازتر باز گردد. نه كي‌سينجر و نه ديك چني كه تمام توجه خود را معطوف به گسترش فوتبال كرده بودند ، به نتيجه‌ي مورد نظر نرسيدند. آنان و حاميان‌شان با اين فرضيه‌ي درست به ميدان آمده‌ بودند كه بعد از صنعت نفت،اسلحه و مواد مخدر در فوتبال بيش‌ترين گردش مالي صورت مي‌گيرد. كم‌ و بيش سالانه رقمي بالغ بر هشتصد ميليارد دلار.بدون مالیات. بدون احتساب ارزش افزوده. مبلغي نجومي ، زين الدين زيدان، پانزده سال پيش با قيمت 60 ميليون دلار به رئال مادريد رفته بود. دقيقاً معادل بهاي يك فروند جت .F.14 رئال مادرید براي جذب كريسيتان رونالدو120 ميليون دلارپرداخت کرده است . روزگار مرد گران قيمت ”6 ميليون دلاري“ سپري شده است. ماسيمو موراتي (مدير باشگاه اينتر ميلان) كه يكي از اعضای شاخص مافياي نفت اروپا به شمار مي‌رود بخش عمده‌يي از وقت خود را به باشگاه فوتبال اختصاص داده است. برلوسكوني نخست وزير ايتاليا ( و مدير اث‌ميلان) همين طور. كم‌ترين سرمايه‌ي آنيلي (مدير باشگاه يوونتوس)، كارخانه‌ي فيات است. آبراموويچ روس كه يكي از بزرگ‌ترين سرمايه‌داران حال حاضر غرب محسوب مي‌شود، از طريق خريد امتياز تيم چلسي و منچستر سیتی بخش قابل توجهي از سرمايه‌ي خود را بيمه كرده است. فعاليت شركت‌هاي بيمه، اسپانسرها، تبليغات، پخش تلويزيوني، فروش‌ بليط، ماليات؛ ترانسفر فوتباليست‌ها، ساخت و ساز استاديوم‌ها و ايجاد اشتغال هنگام برگزاري تورنمنت‌هاي مختلف و رونق هتل‌ها و صنعت توريسم و شرط بندی .... در مجموع فوتبال را به صنعتي پر سود تبديل كرده است كه در کنار صنایع نفت و سلاح و مخدر و سينما، حلقه ی اصلي تغذيه‌ي سرمايه‌داري جهاني را شكل داده و سياست‌مداران اقتصادي را وارد ميدان آن كرده است.( هنگامی که آ.ث میلان و لیورپول به فینال جام باشگاه های اروپا رسیدند بازار شرط بندی یک به 9 به سود میلان برلوسکونی بود. نیمه ی اول بازی میلان با سه گل پیش افتاد و قهرمانی اش به قاطعیتی بی تخفیف رسید. در میان دو نیمه شرط بندی یک به هفتاد شد. برلوسکونی سیصد میلیون دلار وارد این تجارت کازینویی کرد و روی برد لیورپولی که سه هیچ بازنده بود و حرفی برای گفتن نداشت ؛ شرط بست. و بلافاصله به مربی خود دستور داد که چه کند. نتیجه روشن بود. لیورپول در عرض ده دقیقه به میلان قدرتمند سه گل زد و.... برلوسکونی به جای جایزه ی 70 میلیون دلاری فیفا و یک جام نمادین؛ هفتاد برابر آن 300 میلیون دلار به جیب زد. من از کودکی ریاضی و حساب و کتاب ام بد بوده است و شاید یکی از دلایل فقر و فلاکت ام همین است اما شما با یک ضرب ساده پیدا کنید سود شرط بندی حضرت برلوسکونی را. این که جناب نخست وزیر فقط با بی "انصافی" به فساد اخلاقی و آمیزش متنوع با فشن ها متهم می شودناشی از تبلیغات منفی هوادران گرامشی و بوردیگا ست. شک نکنید. پای کمونیست ها برای بدنامی نخست وزیر در میان است.)

10- ايالات متحد. سال 2007 ميلادي. بار ديگر آمريكاييان به فوتبال روي آورده‌اند. و فوتبال را به ترزي زيركانه و حرفه‌يي به پشتوانه‌ي هاليورد آميخته‌اند. انتقال جنجالي ديويد بكام با رقم حيرت انگيز 250 ميليون دلار به تيم گالكسي امريكا در شرايطي شكل گرفته است كه تام‌كروز (مدير برنامه‌هاي بكام) به نماينده‌گي تلويحي از هاليوود به اين بازار چرب پيوسته است. هنوز امضاي قرارداد بكام خشك نشده است كه تيم آبراموويچ (چلسي) در يك ديدار دوستانه به مسابقه با گالكسي رفته است. و اين مسابقه كه بكام فقط پانزده دقيقه در آن بازي كرده و با تك گل جان‌تري به نفع چلسي تمام شده - به شدت از سوي مردم و شبكه‌هاي تلويزيوني استقبال شده است. بيش از يك و نيم ميليون نفر شهروند آمريكايي براي اولين بار پاي تلويزيون مي‌نشينند. پله با تاكيد بر حضور بكام در آمريكا گفته است كه دست كم در هر مسابقه پانزده هزار نفر بر تعداد تماشاگران حاضر در استاديوم افزوده خواهد شد. تام كروز بسيار خوش‌بين است كه زوج ديويد بكام ويكتوريا آدامز (همسر بكام) بتوانند در آينده وارد هاليوود شوند. در آمريكا بوكس سنگين وزن حرفه‌يي بعد از محمدعلي كلي هرگز نتوانست بازار شرط بندي را گرم كند. حتا با حضور هالي فيلد و تايسون. راگبي (فوتبال آمريكايي) نيز در ميان مردم ساير كشورها جاي‌گاهي ندارد و نمي‌توان به آينده‌ي آن چندان خوش بين بود. آمريكاييان خوب مي‌دانند كه مديران ورزشگاه آرسنال لندن در جريان بليط فروشي مسابقه‌ي دوستانه‌ي برزيل پرتغال با احتساب قيمت هر بليط دو هزار پوند، فقط يكصد و بيست ميليون پاند به جيب زده‌اند. رقمي كه درآمدهاي ناشي از پخش تلويزيوني، تبليغات و غيره را در بر نمي‌گيرد .... بي‌ترديد جام جهانی 2014 نقش به سزايي در شكوفايي اقتصاد برزیل خانم دیلما روسف ايفا خواهد كرد.

یک روز پس از پایان جام جهانی آفریقای جنوبی روسپی جوانی در ژوهانسبورگ به محاسبه ی در آمدی پرداخت که توریست های فوتبال دوست به حساب تن او ریخته بودند.ای بدک نبود.پانزده هزار دلار اضافه بر در آمد گذشته بد نبود. او آرزو کرد که جام جهانی هر هفته در آفریقای گرسنه برگزار شود و حساب نکرد که عمر مفید یک " سکس ورکر " حداکثر دو سال است. این که دولت و هتل داران بخش خصوصی و کل صنایع و خدمات متعلق به سرمایه داران " ملی" و چند ملیتی چه قدر از ره آورد این مسابقات به جیب زده اند بر کسی دانسته نیست. ماندلا گفت " رهایم کنید ؛ حوصله ندارم."

بعد از تحریر یک:

كوتاه اين كه در چند سال گذشته از همه‌ي ماجراهاي اقتصادي سياسي فوتبال و حتا شادي‌هاي اجتماعي آن براي مردم ايران فقط غصه‌ي شكست‌هاي پي‌در پي به جا مانده است و رقم‌هاي چهارصد و هفتصد ميليون توماني (ده‌ها برابر درآمد تمام عمر يك استاد تمام وقت دانشگاه و ايضاً پژوهش‌گر و نويسنده‌ي حرفه‌يي و البته ده ها هزار برابر دستمزدهای تعویق افتاده ی کارگران نساجی و لوله سازی و غیره...) براي چند فوتباليست درجه 3 بی ارزش.ارقام میلیاردی برای فلان مربی کوتوله که به اذعان خود می تواند جت شخصی بخرد. و البته تعداد زيادي اتوبوس درهم شكسته براي شركت واحد اتوبوس‌راني که هنوز اکثر اعضای هیات مدیره ی سندیکایش را در حبس می بیند........

بعد از تحریر دو:

· چند بیمار به علت فقر مالی در بیابان رها شدند.

·امیر قلعه نویی برای یک فصل هفت هشت ماهه 900 میلیون تومان از تراکتور سازی گرفت.

·رفتگر پیر تهران به خاطر گرسنه گی مرد.

·صاحب اولترا میلیاردر تیم استیل آذین برای یک فصل بیست میلیارد تومان خرج کرد و تیم اش افتاد.

· و کارل مارکس در سال 1844 نوشت:

حدود قدرت پول ، حدود قدرت من است؛ویژه گی ها و قدرت های ذاتی من است: ویژه گی ها و قدرت های صاحب آن.بنا بر این آن چه که هستم و آن چه که قادر به انجام دادنش هستم ابدا بر اساس فردیت من تعیین نمی شود.زشت هستم اما می توانم برای خود زیباترین زنان را بخرم. بنا بر این زشت نیستم؛ زیرا اثر زشتی ، قدرت بازدارنده ی آن ،با پول خنثا می شود. آدم رذل ، دغل، بی همه چیز و سفیه هستم اما پول و طبعا صاحب آن عزت و احترام دارد. پول مرا از زحمت دغل کاری نجات می دهد بنا بر این فرض بر این است که آدم درست کاری هستم.آدم سفیه هستم اما اگر پول عقل کل همه ی چیزهاست ؛ آن وقت چه طور صاحبش سفیه است؟

۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

فلسفه یِ بسکتبال و ارتباطاش با سرمایه داری، دموکراسی و سوسیالیسم(برتل المان)


فلسفه​یِ بسکت​بال

و ارتباط​اش با سرمایه​داری، دموکراسی و سوسیالیسم

بِرتل اُلمان

برگردانِ: سعید لرستانی

قوانینِ بسکت​بال در طیِ سال​ها تغییر کرده​اند، بنابراین من امیدوارم که هیچ​کسی مخالفتی نکند که اگر من یک بازنگریِ هرچندمختصر در موردِ این قوانین داشته باشم. برایِ این​که این بازیِ واقعا زیبا و پرهیجان، از قبل هم به​تر شود.

نخست این​که من تمایل دارم که نه فقط تماشاگران برایِ دیدنِ بازی پول پرداخت کنند بل​که بازی​کنان هم برای بازی​کردن پول پرداخت کنند. به این ترتیب بازی​کنی که بیش​تر پول پرداخت می​کند بیش​تر در زمین می​ماند.

دوم این​که برای شوت​هایِ گرفته​شده نیز باید هزینه​ای پرداخت شود و بابتِ شوت​هایِ راحت​تر و آسان​تر هزینه​یِ بیش​تری باید پرداخت شود.

سوم این​که در موردِ خطاها نیز، هرکسی باید به داور پول پرداخت کند، در صورتِ پرداختِ این پول دیگر داور بر رویِ شما خطایی اعلام نخواهد کرد(خطاهایی مانند حرکتِ غیرِ مجاز با توپ در موقعِ دویدن، یا خطایِ دریبل​هایِ دوطرفه​یِ غیرِ مجاز).

چهارم این​که (و شاید مهم​ترین قسمت) دلیلِ خوبی وجود ندارد که ارتفاعِ سبدها برای هر دو تیم یک​سان باشد. این باید امکان​پذیر باشد که تیمی که بیش​تر پول می​پردازد باید سبدش پایین​تر باشد، و برایِ تیمِ مقابل با توجه به مقدارِ پول، سبد در ارتفاع بالاتری قرار گیرد.

تحتِ قوانین فعلی، بازی​کن​هایی که بلندقدتر هستند و جای​گیریِ خوبی دارند و هم​چنین سرعتِ بالایی دارند و دارایِ پرش​های بلندتری هستند، دارایِ همه​یِ مزیت​ها هستند. قوانینِ من این مزیت​ها را تغییر می​دهد و برایِ گروهِ دیگری این مزیت​ها را در نظر می​گیرد که تابه حال خدماتِ ناچیزی با بازی ضعیف​شان به بسکت​بال کرده​اند. این گروه همان پولدارها هستند. با قوانین من یک فردِ ثروتمند دارای همه​یِ "استعدادها" است (که باعثِ بُرد می​شود) و بدونِ توجه به بقیه​یِ جامعه هیچ بازی​ای را نمی​بازد.

من می​توانم بشنوم که بعضی از خواننده​گانِ مطلب می​گویند که: "عجب! این قوانین چه​گونه می​توانند بسکت​بال را به بازیِ به​تری تبدیل کنند؟" بسیار خب، بسته​گی دارد (یا بسته​گی ندارد) به این​که شما کلا چه تصوری از بازی دارید و شما چه اهداف و معناهایی برای بازی در نظر می​گیرید. مطمئنا، یکی از مهم​ترین چیزها این است که بسکت​بال ما را قادر می​سازد که به نوعی سرگرم باشیم و لذت ببریم. اما به مانندِ همه​یِ بازی​ها، بسکت​بال هم​چنین به مردم نشان می دهد که چه​گونه یک جامعه عمل می​کند و (به طورِ ضمنی و غالبا صریح) چه​گونه در این جامعه می​توان به پیش رفت. بسکت​بال این کار را به​وسیله​یِ قوانین​اش انجام می​دهد. به​وسیله این​که این مردم چه چیزی انجام می​دهند و تجربه می​کنند وقتی که این قوانین را پی​گیری می​کنند و در فرضیات به این گونه است که این تجربیات مردم را تشویق می​کنند که تا آخرِ عمرشان برای این تجربیات احترام قائل باشند. پس به همان اندازه که به آموزش می​پردازد به تفریح و سرگرمی نیز می​پردازد. آموزش یک معنیِ عمیق​تر از مفهوم و معنیِ بسکت​بال است. به عنوانِ یک معلم به صورتِ کاملا جدی به بُعدِ آموزشِ بازی​ها مانند بسکت​بال توجه می​کنم. بسیار خب، چه اندازه تصویری که از بسکت​بال داریم دقیق است (تصویری که در حال حاضر تشکیل شده است)؟ چه​قدر بسکت​بال می​تواند به ما بگوید که در چه دنیایی زنده​گی می​کنیم؟ (برای امتحان) سعی کنید یک خطایی بر روی رئیس​تان یا صاحب​خانه​تان اعلام کنید و ببینید چه اتفاقی می​افتد؟

البته بازی​ها کمک​های زیادی از جوانان دریافت می​کنند که در مدرسه​ها، کلیساها، خانواده​ها، فیلم​ها و دولت​ها به طورِ سیستماتیک دچارِ کج فهمی شده​اند. اما تنها بازی​ها قادر هستند تا به​وسیله​یِ هیجان و احساسِ لذت آن​چه را که درس می​دهند مخفی نگه دارند. باور به این​که آن​چه که بسیار لذت​بخش است نمی​تواند بخشی از آموزش باشد، باعث شده است که بازی​ها از تحقیقاتِ منسجم که در مورد باقی​یِ آموزش​هایِ اجتماعی انجام می​شود بخشیده شوند. اگر چه ایده​های به​دست آمده در این لحظه، همان​طور که من به آن​ها مشکوک هستم، به راحتی یاد گرفته می​شوند و به سختی می​توان آن​ها را رها کرد پس برخورد با بسکت​بال به عنوانِ این​که فقط یک بازی است نشان​دهنده​یِ یک تسلیمِ ایدئولوژیکیِ محض در برابرِ آن است.

قوانینِ جدیدی که من برای بسکت​بال پیش​نهاد کردم تمایل به تغییرِ اساسی دارند. مردمی که نسخه​یِ من را بازی یا تماشا می​کنند، دیگر انتظارِ سریع و چابُک​بودن در دفاع و کارِ تیمی و بازیِ منصفانه را برای موفقیت ندارند، اما آن​ها یاد می​گیرند که جامعه​یِ ما واقعا چه​طور عمل می​کند-$$$$$$$$$.

بازی​کردنِ بسکت​بال با قوانینِ من جوانان را برایِ بازی​کردن در دنیایِ سرمایه​داری آماده می​کند و سرانجام برای آن​چه قوانینِ ظالمانه و غیرِ منصفانه در بازار است آماده می شوند. مسلما بازی ممکن است لذتِ کم​تری داشته باشد، اما در این پروسه، مانترا *ی ساده و خامِ "امید را زنده نگه دار" راهی را به دستوراتِ (اتوریته/ الزام) سیاسی نشان می​دهد؛ "سازمان​دهی برای به واقع ساختن ِ تغییراتی که می​خواهید".

در این مرحله بعضی از خواننده​گان فکر می​کنند که اگر بسکت​بال این​قدر بدآموزی دارد، شاید ما باید از شرِ آن خلاص شویم. من باید قبول کنم که یک خصوصیت کاملا مثبت بسکت​بال را، که به همان اندازه معنیِ پشت پرده آن مهم است، شناسایی نکرده​ام. چیزی که ما نیاز داریم این است که بپرسیم: چه چیزی در بسکت​بال هست که بازی​کنان و تماشاچیان از آن لذت می​برند؟ من فکر نمی​کنم که آن چیز "اسلم​دانک" و یا شوت​های ناگهانی و نمایشی باشد. بیش​ترین چیزی که ما را به هیجان می​آورد کارِ تیمیِ خوب است، زمانی که توپ بینِ سه​چهار یا پنج بازی​کن به حرکت در می​آید و حرکاتِ آن​ها به خوبی در جایِ مناسب انجام می​شود و پاداش​اش یک پرتابِ بلامنازع درونِ سبد است. مهارت​های هر بازی​کن در زمین و زمان​بندیِ حرکات جلویِ چشم هستند، اما آن​ها زمانی کار می​کنند که حرکاتِ انفرادی در قالبِ حرکت تیمی باشند. وقتی کارِ تیمی برتر از کارِ فردی باشد بازیِ تیم به چشم می​آید. قراردادنِ نیروهایِ ذهنی و جسمی برای هم​آهنگی در کارِ تیمی بسیار زیبا و راضی​کننده به نظر می​رسد؛ و در عینِ حال خیلی غیرِ عادی، زیرا در زنده​گی فرصت​هایِ اندکی وجود دارند که چنین هم​آهنگیِ قدرت​مندی امکان​پذیر باشد و نتیجه​اش هم آن​قدر فوری و مشهود. همین​طور برایِ بازی​کنان و تماشاچیان نیز لحظه​ای آرمانی است که در چشم​برهم​زدنی شاهد ِچیزی شگفت​انگیز خواهند بود؛ ایده​آلی از یک اجتماع، که به همان سرعتی که پدید می​آید، ناپدید می​شود.

اگر بسکت​بال این موقعیتِ آرمانی(اتوپیایی) را به ما پیش​نهاد می​کند، چرا ما بیش​تر نمی​خواهیم و عطشِ بیش​تری نداریم؟ من فکر می​کنم که ما عطشِ بیش​تری داریم اما برایِ اغلبِ ما آن تغییر رُخ داده است و قابلِ شناسایی نیست. ما مطمئن نیستیم که چه چیزی دقیقا ما را به این بلندی می​رساند. بنابراین ما برایِ توضیحِ این​که در بقیه​یِ زندگی​مان چه چیزی کم داریم دچارِ مشکل هستیم. براساسِ این تفسیر از معنیِ گسترده​ترش، بسکت​بال آن قدر هم یک آموزشِ تغییر شکل یافته (تحریف شده) نیست از آن​چه جامعه به شکلِ آن است، بل​که یک آرمان​شهرِ ایده​آل است از آن​چه که باید باشد. در حقیقت بسکت​بال شاملِ هردویِ این موقعیت​ها است که دچارِ تضاد شدیدی با هم هستند، همان​طور که هر کدام​شان در تناقضِ قابلِ توجه​یی با قوانینِ و سنت​هایِ جامعه​ای هستند که بازی در آن برگزار می​شود. موقعیتی که بسکت​بال در آن به عنوانِ آموزش در نظر گرفته می​شود، که به طورِ جدی نقش​اش را در تعلیمِ ما برایِ چه​گونه​به​پیش​رفتن در چنین جامعه​ای و چگونه​گیِ عمل​کردِ جامعه به عهده می​گیرد و درخواستِ تغییرِ قوانین بسکت​بال را می​کند تا بسکت​بال بیش​تر به زنده​گی شبیه شود. در حالی که (موقعیت) دیگری آن (بسکت​بال) را به عنوانِ یک ایده​آلِ آرمانی در نظر می​گیرد، و می​خواهد که برای بیش​تر شبیه شدنِ زنده​گی به بسکت​بال تلاش شود. انتخابِ پیشِ رویِ ما می​تواند این باشد که یا جامعه را همان​طور که هست نگاه داریم و قوانینِ بسکت​بال را موردِ بازنگری قرار دهیم (همان طور که من در بالا سعی کردم. که ممکن است از جذابیت​هایِ بسکت​بال برای بازی کم کند)، یا بسکت​بال را همان​طور که هست حفظ کنیم و در جامعه​مان تغییراتِ اساسی ایجاد کنیم ( که نه​تنها از جذابیتِ آن کم نمی​کند، بل​که حتا به بیش​تر شدنِ لذت​ها می​انجامد). چیزی که نمی​توان انتخاب کرد -اگر که می​خواهیم استوار و ثابت​قدم باشیم و اگر می​خواهیم از سرخورده​گیِ دائمی دوری کنیم- این است که به راحتی همه چیز را همان​طور که هست رها کنیم، در جایی که بسکت​بال آموزشِ ناچیزی ارائه می​دهد و درعینِ​حال واکنشی از امیالِ آرمانیِ حل​نشده را برمی​انگیزد. من در حالِ حاضر راه را برای نزدیک​ترکردنِ بسکت​بال به زنده​گیِ واقعی نشان دادم، اما در نزدیک​تر ساختن ِزنده​گی به بسکت​بال چه مسائلی دخیل هستند؟

مشارکت و هم​کاری که ما آن را به صورت ایده​ال در بسکت​بال در نظر می​گیریم یکی از پایه​هایِ ضروریِ دموکراسی است و البته این مطلب بسته​گی به این دارد که به​ترین تعریف از دموکراسی چیست؟ آبراهام لینکلن می​گوید: "دولت به​وسیله​یِ مردم و برایِ مردم". ما در آمریکا انواعِ دموکراسی​ها را داریم. اما چشم​اندازِ آن​ها محدود و به​طورِ جدی ناقص است حتا در فضایِ سیاسی​یی که اعمال می​شود. به عنوانِ شاهد بحث می​توان به حوادثِ اخیر در فلوریدا اشاره کرد که شاهدِ تاثیراتِ ناپسند و غیراخلاقیِ پول​هایِ زیاد در انتخابات​مان بودیم. هنوز برخلافِ این​طور انتخاب​هایی که بیش​تر از این هم وجود دارد، حداقل می​توانیم بگوییم که لذت ببرید از بعضی از انواعِ دموکراسی. اما کار، آموزش، فرهنگ، سلامت، مسکن، و ارتباطات، دیگر حوزه​هایِ مهمِ زندگیِ ما هستند و در هرکدام از آنظها تعدادِ افرادِ اندکی به ما می​گویند که چه​کاری انجام دهیم و در حالی که هیچ کنترلی بر رویِ آن​ها نداریم. نه پاسخ​گویی، نه انتخاباتی، نه مشارکتی در تصمیماتی که می​گیرند و نه شانسی برایِ هم​کاری و نه تجربه​ای که از این هم​کاری​ها به​وجود می​آید و نه لذتی، که باید از این تجربیات به​وجودآید، وجود دارد. بیش​تر از دموکراسی، بعضی چیزها وابسته به قوانینِ روابطِ فئودالیِ حاکم بر مناسباتِ اجتماعی​مان در این زمینه​هاست. آیا ما بعضی چیزها را از دست می​دهیم؟ شما شرط می​بندید که از دست می​دهیم، احساسِ لذت و هیجانی که ما در بازی یا تماشایِ کارِ تیمی در بسکت​بال به​دست می​آوریم و این احساس را درونِ خودمان حس می​کنیم و حتا بیش​تر از این هم از دست می​دهیم در زنده​گی​یی که دوست داریم این تجربه​ها و فرصت​ها و احساس​های مثبت را حس کنیم.

کُمدیَن و فعالِ سیاسی، دیک گرگوری گفت: "اگر دموکراسی مانندِ یک چیزِ خوب است اجازه بدهید که از آن بیش​تر داشته باشیم". به نظر می​رسد به اندازه​یِ کافی واضح است، مطمئنا افزایشِ فرصت​ها برای مردم برای هم​کاری و لذت​هایِ روانیِ ناشی از آن، یکی از منافعی است که در مشارکتِ بیش​تر به​دست می​آید. اما این چه نوع جامعه​ای است که "دموکراسی را در هر قدمِ زنده​گی گسترش می​دهد"؟ بر اساسِ حرف​های نورمن توماس (وزیرِ پروتستان و در یک زمانی یکی از لیدرهایِ سوسیالیست​هایِ آمریکایی) این یکی از به​ترین تعریف​هایِ سوسیالیسم است. این تعریف می​تواند یکی از عمیق​ترین و ژرف​ترین معنی​هایِ بسکت​بال باشد. آیا کسی که تلاش می​کند که قوانینِ متناقض و آموزش​هایِ غلط را توضیح بدهد و به آرمان​شهرِ ایده​آلی برساند یک سوسیالیست است؟ متاسفانه تعدادِ کمی از مردم که بازی​هایِ تیمیِ بسکتبال را دوست دارند، و تمایلات​شان را برای هم​کاریِ جمعی مخفی می​کنند، و برای توسعه​یِ دموکراسی در سرتاسر جامعه تلاش می​کنند، باید اعتراف کرد که آن چیزی را که آن​ها می​خواهند و نیاز دارند سوسیالیسم است. برایِ آن​ها به دلیلِ وجودِ کاریکاتورهایی که از سوسیالیسم در معدود کشورهاییِ از جهانِ سوم به دست آمد، محیط و شرایط بس نامساعد است؛ در کشورهایی که مناسباتِ سوسیالیستی برایِ توفُقِ بنیادین بیش از اندازه ناکارآمد بود. و در رسانه​هایِ سرمایه​داریِ ما (و آیا رسانه​هایِ دیگری وجود دارند؟) صاحبان​اش برایِ گفتنِ این حقیقت بیش از حد سلطه دارند. اما اگر معنیِ عمیق بسکت​بال سوسیالیسم است پس چرا نباید واژهیِ سوسیالیسم را در بحث​مان برای کاری که در بسکت​بال انجام می​شود به​کار نبریم؟

هدفِ ما؟ این است که زنده​گی را جالب، منصفانه و مشارکتی والبته لذت​بخش، مانند بسکت​بال، بکنیم که قوانین​اش و نحوه​یِ بازی​اش می​تواند یک آموزشِ عالی برایِ زنده​گی در چنان جامعه​ای باشد.

شعارِ ما؟ بازی​کنانِ بسکت​بالِ جهان متحد شوید، "شما برخلافِ مربیان​، رؤسا و مالکان​تان چیزی برای از دست دادن ندارید". حالا یک بازی وجود دارد و یک جهان و ارزش جشن گرفتن.

· * توضیح مترجم: مانترا به معنای کلام، نوا یا عبارتی است که مرتبا تکرار می شود به خصوص در طول عبادت یا مدیتیشن.

· منبع:

http://www.nyu.edu/projects/ollman/docs/basketball.php