۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

فلسفه یِ بسکتبال و ارتباطاش با سرمایه داری، دموکراسی و سوسیالیسم(برتل المان)


فلسفه​یِ بسکت​بال

و ارتباط​اش با سرمایه​داری، دموکراسی و سوسیالیسم

بِرتل اُلمان

برگردانِ: سعید لرستانی

قوانینِ بسکت​بال در طیِ سال​ها تغییر کرده​اند، بنابراین من امیدوارم که هیچ​کسی مخالفتی نکند که اگر من یک بازنگریِ هرچندمختصر در موردِ این قوانین داشته باشم. برایِ این​که این بازیِ واقعا زیبا و پرهیجان، از قبل هم به​تر شود.

نخست این​که من تمایل دارم که نه فقط تماشاگران برایِ دیدنِ بازی پول پرداخت کنند بل​که بازی​کنان هم برای بازی​کردن پول پرداخت کنند. به این ترتیب بازی​کنی که بیش​تر پول پرداخت می​کند بیش​تر در زمین می​ماند.

دوم این​که برای شوت​هایِ گرفته​شده نیز باید هزینه​ای پرداخت شود و بابتِ شوت​هایِ راحت​تر و آسان​تر هزینه​یِ بیش​تری باید پرداخت شود.

سوم این​که در موردِ خطاها نیز، هرکسی باید به داور پول پرداخت کند، در صورتِ پرداختِ این پول دیگر داور بر رویِ شما خطایی اعلام نخواهد کرد(خطاهایی مانند حرکتِ غیرِ مجاز با توپ در موقعِ دویدن، یا خطایِ دریبل​هایِ دوطرفه​یِ غیرِ مجاز).

چهارم این​که (و شاید مهم​ترین قسمت) دلیلِ خوبی وجود ندارد که ارتفاعِ سبدها برای هر دو تیم یک​سان باشد. این باید امکان​پذیر باشد که تیمی که بیش​تر پول می​پردازد باید سبدش پایین​تر باشد، و برایِ تیمِ مقابل با توجه به مقدارِ پول، سبد در ارتفاع بالاتری قرار گیرد.

تحتِ قوانین فعلی، بازی​کن​هایی که بلندقدتر هستند و جای​گیریِ خوبی دارند و هم​چنین سرعتِ بالایی دارند و دارایِ پرش​های بلندتری هستند، دارایِ همه​یِ مزیت​ها هستند. قوانینِ من این مزیت​ها را تغییر می​دهد و برایِ گروهِ دیگری این مزیت​ها را در نظر می​گیرد که تابه حال خدماتِ ناچیزی با بازی ضعیف​شان به بسکت​بال کرده​اند. این گروه همان پولدارها هستند. با قوانین من یک فردِ ثروتمند دارای همه​یِ "استعدادها" است (که باعثِ بُرد می​شود) و بدونِ توجه به بقیه​یِ جامعه هیچ بازی​ای را نمی​بازد.

من می​توانم بشنوم که بعضی از خواننده​گانِ مطلب می​گویند که: "عجب! این قوانین چه​گونه می​توانند بسکت​بال را به بازیِ به​تری تبدیل کنند؟" بسیار خب، بسته​گی دارد (یا بسته​گی ندارد) به این​که شما کلا چه تصوری از بازی دارید و شما چه اهداف و معناهایی برای بازی در نظر می​گیرید. مطمئنا، یکی از مهم​ترین چیزها این است که بسکت​بال ما را قادر می​سازد که به نوعی سرگرم باشیم و لذت ببریم. اما به مانندِ همه​یِ بازی​ها، بسکت​بال هم​چنین به مردم نشان می دهد که چه​گونه یک جامعه عمل می​کند و (به طورِ ضمنی و غالبا صریح) چه​گونه در این جامعه می​توان به پیش رفت. بسکت​بال این کار را به​وسیله​یِ قوانین​اش انجام می​دهد. به​وسیله این​که این مردم چه چیزی انجام می​دهند و تجربه می​کنند وقتی که این قوانین را پی​گیری می​کنند و در فرضیات به این گونه است که این تجربیات مردم را تشویق می​کنند که تا آخرِ عمرشان برای این تجربیات احترام قائل باشند. پس به همان اندازه که به آموزش می​پردازد به تفریح و سرگرمی نیز می​پردازد. آموزش یک معنیِ عمیق​تر از مفهوم و معنیِ بسکت​بال است. به عنوانِ یک معلم به صورتِ کاملا جدی به بُعدِ آموزشِ بازی​ها مانند بسکت​بال توجه می​کنم. بسیار خب، چه اندازه تصویری که از بسکت​بال داریم دقیق است (تصویری که در حال حاضر تشکیل شده است)؟ چه​قدر بسکت​بال می​تواند به ما بگوید که در چه دنیایی زنده​گی می​کنیم؟ (برای امتحان) سعی کنید یک خطایی بر روی رئیس​تان یا صاحب​خانه​تان اعلام کنید و ببینید چه اتفاقی می​افتد؟

البته بازی​ها کمک​های زیادی از جوانان دریافت می​کنند که در مدرسه​ها، کلیساها، خانواده​ها، فیلم​ها و دولت​ها به طورِ سیستماتیک دچارِ کج فهمی شده​اند. اما تنها بازی​ها قادر هستند تا به​وسیله​یِ هیجان و احساسِ لذت آن​چه را که درس می​دهند مخفی نگه دارند. باور به این​که آن​چه که بسیار لذت​بخش است نمی​تواند بخشی از آموزش باشد، باعث شده است که بازی​ها از تحقیقاتِ منسجم که در مورد باقی​یِ آموزش​هایِ اجتماعی انجام می​شود بخشیده شوند. اگر چه ایده​های به​دست آمده در این لحظه، همان​طور که من به آن​ها مشکوک هستم، به راحتی یاد گرفته می​شوند و به سختی می​توان آن​ها را رها کرد پس برخورد با بسکت​بال به عنوانِ این​که فقط یک بازی است نشان​دهنده​یِ یک تسلیمِ ایدئولوژیکیِ محض در برابرِ آن است.

قوانینِ جدیدی که من برای بسکت​بال پیش​نهاد کردم تمایل به تغییرِ اساسی دارند. مردمی که نسخه​یِ من را بازی یا تماشا می​کنند، دیگر انتظارِ سریع و چابُک​بودن در دفاع و کارِ تیمی و بازیِ منصفانه را برای موفقیت ندارند، اما آن​ها یاد می​گیرند که جامعه​یِ ما واقعا چه​طور عمل می​کند-$$$$$$$$$.

بازی​کردنِ بسکت​بال با قوانینِ من جوانان را برایِ بازی​کردن در دنیایِ سرمایه​داری آماده می​کند و سرانجام برای آن​چه قوانینِ ظالمانه و غیرِ منصفانه در بازار است آماده می شوند. مسلما بازی ممکن است لذتِ کم​تری داشته باشد، اما در این پروسه، مانترا *ی ساده و خامِ "امید را زنده نگه دار" راهی را به دستوراتِ (اتوریته/ الزام) سیاسی نشان می​دهد؛ "سازمان​دهی برای به واقع ساختن ِ تغییراتی که می​خواهید".

در این مرحله بعضی از خواننده​گان فکر می​کنند که اگر بسکت​بال این​قدر بدآموزی دارد، شاید ما باید از شرِ آن خلاص شویم. من باید قبول کنم که یک خصوصیت کاملا مثبت بسکت​بال را، که به همان اندازه معنیِ پشت پرده آن مهم است، شناسایی نکرده​ام. چیزی که ما نیاز داریم این است که بپرسیم: چه چیزی در بسکت​بال هست که بازی​کنان و تماشاچیان از آن لذت می​برند؟ من فکر نمی​کنم که آن چیز "اسلم​دانک" و یا شوت​های ناگهانی و نمایشی باشد. بیش​ترین چیزی که ما را به هیجان می​آورد کارِ تیمیِ خوب است، زمانی که توپ بینِ سه​چهار یا پنج بازی​کن به حرکت در می​آید و حرکاتِ آن​ها به خوبی در جایِ مناسب انجام می​شود و پاداش​اش یک پرتابِ بلامنازع درونِ سبد است. مهارت​های هر بازی​کن در زمین و زمان​بندیِ حرکات جلویِ چشم هستند، اما آن​ها زمانی کار می​کنند که حرکاتِ انفرادی در قالبِ حرکت تیمی باشند. وقتی کارِ تیمی برتر از کارِ فردی باشد بازیِ تیم به چشم می​آید. قراردادنِ نیروهایِ ذهنی و جسمی برای هم​آهنگی در کارِ تیمی بسیار زیبا و راضی​کننده به نظر می​رسد؛ و در عینِ حال خیلی غیرِ عادی، زیرا در زنده​گی فرصت​هایِ اندکی وجود دارند که چنین هم​آهنگیِ قدرت​مندی امکان​پذیر باشد و نتیجه​اش هم آن​قدر فوری و مشهود. همین​طور برایِ بازی​کنان و تماشاچیان نیز لحظه​ای آرمانی است که در چشم​برهم​زدنی شاهد ِچیزی شگفت​انگیز خواهند بود؛ ایده​آلی از یک اجتماع، که به همان سرعتی که پدید می​آید، ناپدید می​شود.

اگر بسکت​بال این موقعیتِ آرمانی(اتوپیایی) را به ما پیش​نهاد می​کند، چرا ما بیش​تر نمی​خواهیم و عطشِ بیش​تری نداریم؟ من فکر می​کنم که ما عطشِ بیش​تری داریم اما برایِ اغلبِ ما آن تغییر رُخ داده است و قابلِ شناسایی نیست. ما مطمئن نیستیم که چه چیزی دقیقا ما را به این بلندی می​رساند. بنابراین ما برایِ توضیحِ این​که در بقیه​یِ زندگی​مان چه چیزی کم داریم دچارِ مشکل هستیم. براساسِ این تفسیر از معنیِ گسترده​ترش، بسکت​بال آن قدر هم یک آموزشِ تغییر شکل یافته (تحریف شده) نیست از آن​چه جامعه به شکلِ آن است، بل​که یک آرمان​شهرِ ایده​آل است از آن​چه که باید باشد. در حقیقت بسکت​بال شاملِ هردویِ این موقعیت​ها است که دچارِ تضاد شدیدی با هم هستند، همان​طور که هر کدام​شان در تناقضِ قابلِ توجه​یی با قوانینِ و سنت​هایِ جامعه​ای هستند که بازی در آن برگزار می​شود. موقعیتی که بسکت​بال در آن به عنوانِ آموزش در نظر گرفته می​شود، که به طورِ جدی نقش​اش را در تعلیمِ ما برایِ چه​گونه​به​پیش​رفتن در چنین جامعه​ای و چگونه​گیِ عمل​کردِ جامعه به عهده می​گیرد و درخواستِ تغییرِ قوانین بسکت​بال را می​کند تا بسکت​بال بیش​تر به زنده​گی شبیه شود. در حالی که (موقعیت) دیگری آن (بسکت​بال) را به عنوانِ یک ایده​آلِ آرمانی در نظر می​گیرد، و می​خواهد که برای بیش​تر شبیه شدنِ زنده​گی به بسکت​بال تلاش شود. انتخابِ پیشِ رویِ ما می​تواند این باشد که یا جامعه را همان​طور که هست نگاه داریم و قوانینِ بسکت​بال را موردِ بازنگری قرار دهیم (همان طور که من در بالا سعی کردم. که ممکن است از جذابیت​هایِ بسکت​بال برای بازی کم کند)، یا بسکت​بال را همان​طور که هست حفظ کنیم و در جامعه​مان تغییراتِ اساسی ایجاد کنیم ( که نه​تنها از جذابیتِ آن کم نمی​کند، بل​که حتا به بیش​تر شدنِ لذت​ها می​انجامد). چیزی که نمی​توان انتخاب کرد -اگر که می​خواهیم استوار و ثابت​قدم باشیم و اگر می​خواهیم از سرخورده​گیِ دائمی دوری کنیم- این است که به راحتی همه چیز را همان​طور که هست رها کنیم، در جایی که بسکت​بال آموزشِ ناچیزی ارائه می​دهد و درعینِ​حال واکنشی از امیالِ آرمانیِ حل​نشده را برمی​انگیزد. من در حالِ حاضر راه را برای نزدیک​ترکردنِ بسکت​بال به زنده​گیِ واقعی نشان دادم، اما در نزدیک​تر ساختن ِزنده​گی به بسکت​بال چه مسائلی دخیل هستند؟

مشارکت و هم​کاری که ما آن را به صورت ایده​ال در بسکت​بال در نظر می​گیریم یکی از پایه​هایِ ضروریِ دموکراسی است و البته این مطلب بسته​گی به این دارد که به​ترین تعریف از دموکراسی چیست؟ آبراهام لینکلن می​گوید: "دولت به​وسیله​یِ مردم و برایِ مردم". ما در آمریکا انواعِ دموکراسی​ها را داریم. اما چشم​اندازِ آن​ها محدود و به​طورِ جدی ناقص است حتا در فضایِ سیاسی​یی که اعمال می​شود. به عنوانِ شاهد بحث می​توان به حوادثِ اخیر در فلوریدا اشاره کرد که شاهدِ تاثیراتِ ناپسند و غیراخلاقیِ پول​هایِ زیاد در انتخابات​مان بودیم. هنوز برخلافِ این​طور انتخاب​هایی که بیش​تر از این هم وجود دارد، حداقل می​توانیم بگوییم که لذت ببرید از بعضی از انواعِ دموکراسی. اما کار، آموزش، فرهنگ، سلامت، مسکن، و ارتباطات، دیگر حوزه​هایِ مهمِ زندگیِ ما هستند و در هرکدام از آنظها تعدادِ افرادِ اندکی به ما می​گویند که چه​کاری انجام دهیم و در حالی که هیچ کنترلی بر رویِ آن​ها نداریم. نه پاسخ​گویی، نه انتخاباتی، نه مشارکتی در تصمیماتی که می​گیرند و نه شانسی برایِ هم​کاری و نه تجربه​ای که از این هم​کاری​ها به​وجود می​آید و نه لذتی، که باید از این تجربیات به​وجودآید، وجود دارد. بیش​تر از دموکراسی، بعضی چیزها وابسته به قوانینِ روابطِ فئودالیِ حاکم بر مناسباتِ اجتماعی​مان در این زمینه​هاست. آیا ما بعضی چیزها را از دست می​دهیم؟ شما شرط می​بندید که از دست می​دهیم، احساسِ لذت و هیجانی که ما در بازی یا تماشایِ کارِ تیمی در بسکت​بال به​دست می​آوریم و این احساس را درونِ خودمان حس می​کنیم و حتا بیش​تر از این هم از دست می​دهیم در زنده​گی​یی که دوست داریم این تجربه​ها و فرصت​ها و احساس​های مثبت را حس کنیم.

کُمدیَن و فعالِ سیاسی، دیک گرگوری گفت: "اگر دموکراسی مانندِ یک چیزِ خوب است اجازه بدهید که از آن بیش​تر داشته باشیم". به نظر می​رسد به اندازه​یِ کافی واضح است، مطمئنا افزایشِ فرصت​ها برای مردم برای هم​کاری و لذت​هایِ روانیِ ناشی از آن، یکی از منافعی است که در مشارکتِ بیش​تر به​دست می​آید. اما این چه نوع جامعه​ای است که "دموکراسی را در هر قدمِ زنده​گی گسترش می​دهد"؟ بر اساسِ حرف​های نورمن توماس (وزیرِ پروتستان و در یک زمانی یکی از لیدرهایِ سوسیالیست​هایِ آمریکایی) این یکی از به​ترین تعریف​هایِ سوسیالیسم است. این تعریف می​تواند یکی از عمیق​ترین و ژرف​ترین معنی​هایِ بسکت​بال باشد. آیا کسی که تلاش می​کند که قوانینِ متناقض و آموزش​هایِ غلط را توضیح بدهد و به آرمان​شهرِ ایده​آلی برساند یک سوسیالیست است؟ متاسفانه تعدادِ کمی از مردم که بازی​هایِ تیمیِ بسکتبال را دوست دارند، و تمایلات​شان را برای هم​کاریِ جمعی مخفی می​کنند، و برای توسعه​یِ دموکراسی در سرتاسر جامعه تلاش می​کنند، باید اعتراف کرد که آن چیزی را که آن​ها می​خواهند و نیاز دارند سوسیالیسم است. برایِ آن​ها به دلیلِ وجودِ کاریکاتورهایی که از سوسیالیسم در معدود کشورهاییِ از جهانِ سوم به دست آمد، محیط و شرایط بس نامساعد است؛ در کشورهایی که مناسباتِ سوسیالیستی برایِ توفُقِ بنیادین بیش از اندازه ناکارآمد بود. و در رسانه​هایِ سرمایه​داریِ ما (و آیا رسانه​هایِ دیگری وجود دارند؟) صاحبان​اش برایِ گفتنِ این حقیقت بیش از حد سلطه دارند. اما اگر معنیِ عمیق بسکت​بال سوسیالیسم است پس چرا نباید واژهیِ سوسیالیسم را در بحث​مان برای کاری که در بسکت​بال انجام می​شود به​کار نبریم؟

هدفِ ما؟ این است که زنده​گی را جالب، منصفانه و مشارکتی والبته لذت​بخش، مانند بسکت​بال، بکنیم که قوانین​اش و نحوه​یِ بازی​اش می​تواند یک آموزشِ عالی برایِ زنده​گی در چنان جامعه​ای باشد.

شعارِ ما؟ بازی​کنانِ بسکت​بالِ جهان متحد شوید، "شما برخلافِ مربیان​، رؤسا و مالکان​تان چیزی برای از دست دادن ندارید". حالا یک بازی وجود دارد و یک جهان و ارزش جشن گرفتن.

· * توضیح مترجم: مانترا به معنای کلام، نوا یا عبارتی است که مرتبا تکرار می شود به خصوص در طول عبادت یا مدیتیشن.

· منبع:

http://www.nyu.edu/projects/ollman/docs/basketball.php

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر