نئوکانها نرفته؛ برگشتند!
محمد قراگوزلو
Mohammad.QhQ@Gmail.com
درآمد
· در انگلستان تاچریستها، لیبرها را کنار زدند...
· در سوئد راسیستها کرسیهای پارلمانی را اشغال کردند...
· در انتخابات مجلس نمایندهگان آمریکا، نئوکانها اکثریت را به دست آوردند...
· همه جا صحبت از ریاضت اقتصادیست. چه پیش آمده؟
کل جهان سرمایهداری و به خصوص آمریکا و اروپا در بحران اقتصادی دست و پا میزند و راستترین دولتهای تاریخ سرمایهداری (نئولیبرالها) بر اریکهی قدرت سوارند و غلادهی سگهایشان را برای تعرض به اعتراضات کارگری گشودهاند. تقریباً در تمام کشورهای اروپایی احزاب راست، دولت را در اختیار دارند و با وجود تنگ کردن عرصهی معیشت طبقهی کارگر گُل میگویند و گُل میشنوند و هر روز قانون جدیدی را به تصویب میرسانند که هدفش جبران خسارات هنگفت سرمایهداری کازینویی از جیب خالی کارگران و فرودستان است.
در ابتدای دومین دهه از هزارهی نو، مفهوم سوسیال دموکراسی همان قدر چندشآور و مهوع است که کاپیتالیسم. حالا دیگر کسی از حزب سوسیالیست پاپاندرو (یونان) – که کمر به قتل کارگران بسته – به سوسیال دموکراسی ابتدای آخرین سدهی هزارهی پیشین راه نمیبَرَد. آن سوسیال دموکراسی انقلابی با خون رزا لوکزامبورگ و لیبکنیخ "یک دم در آن ظلام درخشید و جست و رفت" و این سوسیال دموکراسی با مکیدن خون طبقهی کارگر به حیات زالو وار خود ادامه میدهد. فرق چندانی میان سارکوزی نئولیبرال و گوردون براون لیبر نیست. کامرون و مرکل و برلوسکونی هم از جنس پاپاندرو هستند. کِشتی سوسیال دموکراسی سوئد نیز به گِل نشسته است. اینک هارترین شکل راست چنان گرد و خاک راه انداخته که باید برای ارتداد کائوتسکی جشن گرفت!
در این مقاله نگاهی خواهیم داشت به چیستی همین تحولات.
یک. عقربه روی 1917 مانده. بنا به یک سنت تاریخی سیاسی، حزب دموکرات آمریکا که از طیفهای مختلف محافظهکار تا کینزی و لیبرالهای فرهنگی شکل گرفته از نظر افکار عمومی "ترقیخواه" جریان مطلوب کسب قدرت سیاسی به حساب رفته است. دولت جیمی کارتر با همهی شعارهای کذایی "حقوق بشر"یاش برای ایرانیان بدیُمن نبود! مصریها و توافق کمپ دیوید و آمیزش انورسادات با مناخیم بگین را نمیدانم! شاید رادیکالیسم ناسیونالیستی مصری که با اقتصاد مافیایی حسنی مبارک – و جانشین احتمالیاش جمال مبارک – به خاک سیاه نشسته، گاه در حسرت دوران جمال عبدالناصر ترانههای امکلثوم را زمزمه میکند و به یاد شبهای شعر بیروت و شعرخوانی نزار قبانی و محمود درویش آه میکشد. شاید خاطرهی جرج حبش و شلیکهای توفانی فتح و ابوعمار، حنای محمود عباس را نزد فلسطینیها بیرنگ کرده و حماسِ یله داده به تهران و دمشق نیز پاسخگوی ایدهال آوارهگان نیست. آیا در این چهار دهه درهای دنیا بر پاشنهی دیگری چرخیده است.برای ما که - به قول رفیق نازنینام احمد شاملو – نزدیکترین خاطرهمان؛ خاطرهی قرنهاست، ساعت روی عقربهی 1917 متوقف مانده و ثانیه شمار چند بار در مجارستان لوکاچ و فرانسهی دههی هفتاد و چین دوران کوتاه مائو و ویتنام هوشهمینه و کوبای کاسترو – چه و یوگسلاوی تیتو... چرخیده است. فقط ثانیه شمار. تیکتاک. یک دقیقه به پیش و سکوت. گیرم سرخ پوشیدن خانم دیلما روسوف نمکین برزیلی و چوگان چاوز، اورتهگا برایمان کسلکننده شده است. مثل فوتسال احمدینژاد – مورالس! در کوبا صحبت ازخصوصیسازی مشاغل کوچک در میان است و یک میلیون بیکار. در عرض دو سال گذشته دستکم 80 میلیون کارگر به خیل بیکاران جهان پیوستهاند. در چین انسان تا حد راندن درشکهی فردی تقلیل یافته و زنان زیبای ماساژور یک ساعت نیروی کار خود را به 5 دلار میفروشند. در تایلند ناگهان رهبری سرخ جامهگان – به بهانهی جلوگیری از خشونت – تسلیم دولت راست شد و خیابانها و مردم عاصی را به دولت وانهاد. انگار که انقلاب بیخشونت هم داریم! در فرانسهی ژرژ پولیتسر و پرهور و ژاک سولومونِ سرخ، حالا سارکوزی سیاه میدان دار شده و قد یکی از آلترناتیوهایش به کوتاهی اندام آبرفتهی رویال است. دریغ از یک خبر دربارهی مواضع اولیویه بزانسنو. اگر پرچم cgt درCNN و فاکس نیوز مشاهده میشود برای آن است که ساکنان کرگوش مریخ و ماه نیز صدای اعتراض سرخ 5/3 میلیون نفر کارگر را میشنوند و انکار آن مطلقاً غیر ممکن است. چرا انگلستان خاموش است؟ اسپانیا و پرتغال چرا نمیخروشد؟ و... در آینده اگر مجالی باشد به همهی این موارد خواهم پرداخت. اما در این مجال در گود دیگری چرخ خواهم زد.
دو. ریگان با شاتگان آمد! بررسی چیستی تحولات اخیر در انتخابات مجلس نمایندهگان آمریکا ما را لاجرم کمی به عقبتر میراند. چنانکه دانسته است کمپین "چای" با محوریت مرتجعترین زن لوند و در عین حال جنگیر و خرافی عرصهی سیاسی آمریکا (سارا پیلین و عینک پر فروشش) توانست دموکراتها را کنار بزند و اکثریت مجلس نمایندهگان را فتح کند. این واقعه عجیب نبود. خود اوباما نیز در گفت و گو با بیبیسی فارسی به این نکته پرداخته و این شکست را عوارض مماشات با برنامهی هستهیی ایران دانسته بود. شاید صورتمندی ظاهری قضیه چنین باشد، اما من میخواهم با یک فلشبک تاریخی نشان دهم که اولاً تحلیل اوباما بیربط است؛ ثانیاً در صورت پیروزی دموکراتها نیز امکان تغییر چندانی در سیاستهای داخلی و خارجی آمریکا تحقق پذیر نبود. کما اینکه طی دو سال گذشته دیدیم. خواهم گفت چرا.
دههی هفتاد یکی دیگر از همان زنجیرهای بحران (بحران سیکلیک) به دست و پای سرمایهداری پیچید و سرمستیاش را در تمام جهان به زمین کوبید. از یکسو بنبست در سرمایهداری دولتی اردوگاه (کمونیسم بورژوایی شوروی) و افول مائوئیسم، آلترناتیو سوسیالیسم را بیرنگ کرده بود و از سوی دیگر سرگیجهی دولتهای رفاه در غرب سایهی نومیدی را بر تن و جان همهی دولتگرایان حاکم ساخته بود. در چنین شرایطی بود که تاچر در سال 1989 با شعار: "چیزی به عنوان جامعه وجود ندارد، بلکه فقط مردان و زنان منفرد وجود دارند" به عنوان تنها آلترناتیو موجود به قدرت خزید تا دوسال بعد (20 ژانویه 1981) ریگان نیز با پلاتفرم مشابه "دولت راهحل مشکلات نیست، بلکه دلیل وجود مشکلات است" عروج کند. حزب جمهوریخواه به دلیل گرایشهای ضد دموکراتیک خود همواره قادر به جذب آرای بسیاری از گروههای مذهبی و سیاسی ارتجاعی بوده است. اتحاد این حزب با "اکثریت پرهیزکار" و گروههای نژادپرستی مانند "کارگران سفید پوست" – که بر ضد منافع طبقاتی خود بارها با جمهوریخواهان متحد شدهاند - در برهههای مختلف تاریخی به صعود راستها انجامیده است. به قول دیوید هاروی – در تحلیل عروج ریگان – "نه برای اولین بار و نه برای آخرین بار در تاریخ است که یک گروه اجتماعی به دلایل فرهنگی، ملی و مذهبی برای رای دادن بر ضد منافع مادی، اقتصادی و طبقاتی خود ترغیب شده است." (دیوید هاروی، 1386 ص: 75) . تاثیر و نفوذ عوامل فرهنگی، ملی و مذهبی – که در نهایت با ساختارهای اقتصادی هر جامعه مرتبط است – در فرایند چرخش واقعیات سیاسی و طبقاتی گاه چنان ناامیدکننده بوده، که به قول گرامشی، مسایل سیاسی هرگاه به شکل مسایل فرهنگی تغییر داده شدهاند به مسایل "حل نشدنی" مبدل گردیدهاند.
ریگان آمد و دورهی جدیدی از تباهی آغاز شد. ریگان با شاتگان نئولیبرالیسم آمد تا فقر و فلاکت و پراکندهگی نیز با شتاب به خانهی طبقهی کارگر و زحمتکش بیاید. کاهش حدود و محتوای نظارتی و کنترلی دولت فدرال به ترتیب بر کلیهی فعالیتهای صنعتی، شرایط محیطهای کارگری، مراقبتهای بهداشتی به همراه تقلیل وحشتناک حمایت از حقوق مصرفکننده، در کنار مقرراتزدایی در جریانهای مالی، تجدیدنظر گستردهی مالی با هدف شوم احیای قدرت طبقاتی بورژوازی – به شیوهی معافیتهای مالیاتی – زمانی به یک دوران عمیقاً سیاه گره خورد که ریگانیستها اتحادیههای کارگری را نیز از پا درآوردند. تحریک اتحادیهی کارکنان کنترل هوایی به اعتصاب و متعاقب آن زهرچشم گرفتن از یک طرف و انتقال فعالیتهای صنعتی از نواحی شمال شرقی و شمال مرکزی اتحادیهگرا به ایالات جنوبی فاقد اتحادیه از طرف دیگر، عملاً به فروپاشی اتحادیههای کارگری انجامید.برای تبلیغ و ترویج نئولیبرالیسم والاستریت ژورنال با بهرهمندی از حمایتهای مالی پیدا و پنهان دولت، دوش به دوش مراکز نظریهپردازی دانشگاههای هاروارد و استنفورد وارد عمل شدند و بازوهای تبلیغاتی و تئوریک بانک جهانی و صندوق بینالمللی را تقویت کردند. این حوادث تلخ وقتی تکمیل شد که دیوار برلین فروریخت. دیواری که دود ظهور و سقوطش مستقیم به چشم چپ رفته بود، به مستمسکی تبدیل شد تا نظریهپردازان فرومایهیی همچون فوکویاما، شیپور را از سر گشادآن بزنند که: خلایق بشتابید که تاریخ با پیروزی لیبرال دموکراسی به پایان رسیده است و سرمایهداری کازینو عنقریب شما را به بهشت موعود رهنمون خواهد ساخت. (قراگوزلو، 1387، صص:36-26)
به نظر نگارنده این فقط قاتلان زنجیرهیی نیستند که باید محاکمه و به حبسهای طولانی و تبعید فرستاده شوند. گاه لازم است "تئوریسینهایی" همچون فوکویاما به خاطر ارایهی یک مشت یاوههای پوچ برای یک دوره، به کار (فی المثل نظافت منزل کارگران دانشگاه هاروارد) گمارده شوند و یا برای مدتی وظیفهی خطیر پاکیزه سازی محل خروج تاریخ مصرف غذاها و رودهها را به عهده گیرند!
سه. بیلی با مونیکا آمد! بعد از آنکه معلوم شد وعدههای نئولیبرالیستی کشکی بیش نبوده است که به درد سائیدن نیز نمیخورد؛ و بازهم ثابت گردید که تاریخ نه فقط به پایان نرسیده بلکه زمانی به اوج شکوفایی صعود خواهد کرد که پرولتاریا با درهم شکستن اسطورهی دولت طبقاتی، جامعه را به رهایی مطلق از قید بردهگی مزدی برساند؛ بار دیگر مردم ایالات متحده به جوش و خروش افتادند و در غیاب حیرتانگیز چپ به امامزادهی دموکراتها دخیل بستند. دولت بیل کلینتون نه دموکرات بود نه کینزین. دولتی بود به نمایندهگی از جناح سنتر حزب که آمده بود تا کمی – فقط کمی – از کثافتکاریهای جمهوریخواهان را بشوید. عملاً چنین نشد. دوران بیلی با ماجراهای هیجانانگیز نیمهی پیدای مونیکا لوینسکی و غریزههای اصلی و فرعی پنهان در کاخ سفید طی شد. کلینتون (2001-1993) برای کنترل سرکشی اقتصاد بازار آزاد و جبران کسری بودجه، فقط به افزایش مالیات بنگاههای بزرگ اقتصادی دست زد و صرفاً خاکستری بر آتش بحران ریخت. این سیاستگذاری که تا حدودی به افزایش قدرت مالی دولت و همزمان با آن، کاهش سرمایهگذاری بنگاهها انجامیده بود، به تدریج اقتصاد آمریکا را وارد یک دوران رکود کرد. از سوی دیگر نئولیبرالها که با ریگان از دولت کوچک دفاع میکردند، در دوران ریاست جمهوری کلینتون نیز نفوذ خود را در سنا و مجلس نمایندهگان از دست ندادند. به یک مفهوم و علیرغم اصلاحات مالی نیم بند پیش گفته، بیل کلینتون نیز لاجرم همان سیاستهای نئولیبرالی ریگان را پیشه کرد.
(در افزوده: بیهوده نیست در جریان اعتصابات اواخر اکتبر پاریس یکی از کارگران یونانی؛ کارگران معترض فرانسوی را خطاب قرار داده و گفته بود: رفقا! شما در حال جنگ با یک دولت نئولیبرال هستید، اما ما با دولتی سوسیال دموکرات در ستیزیم که دقیقاً عین دولت شما عمل میکند.)
باری دولت کلینتون در مجموع با ادامهی سیاستهای نئولیبرالی نه فقط یک دولت ثروتمند (wealthfare - state) را به جای دولت رفاه (welfare - state) نشاند، بلکه با کاستن از هزینههای اجتماعی، در یک قلم هفتاد میلیارد دلار سوبسید به رسانههای بزرگ خصوصی مانند جنرال الکتریک و والت دیسنی پرداخت.
در طول حاکمیت دولت بیل کلینتون نیز سیاستهای نئولیبرالی مقرراتزدایی مالی ادامه یافت. واقعیت این است که دولتهای لیبرال اساساً به حمایت از بانکهای سرمایهگذاری روی کردند و سقف حمایت از پساندازهای مردم را در حد بسیار کوچکی محدود ساختند. فیالمثل در انگلستان اگر کسی سیصد هزار پوند به بانک سپرده بود، دولت فقط باز پرداخت فوری پنجاه هزار پوند آن را تضمین میکرد. در طول حاکمیت سیاستهای نئولیبرالی بانکهای تجاری نقش یک واسطه را برای سرمایهگذاران ایفا میکنند. در آمریکا بخشهایی از قانونGlass – Steagall در سال1980 و کل آن در سال 1999 با مصوبهی قانونیGram – leach Billy ملغا اعلام شد و در نوامبر همان سال به امضای بیل کلینتون رسید. در نتیجه ابزار کنترل بر فعالیت بانکهای سرمایهگذاری و مقررات دست و پا گیر!! آنان بر بانکهای تجاری و سپردههای مردم به کلی از میان برداشته شد و راه برای تاخت و تاز سرمایهداری کازینو آسفالت و اتوبان گردید. در پایان کار دولت دموکرات کلینتون، سرمایهداری آمریکا از چند ناحیهی تهدید میشد:
1. چالشهای ایدهئولوژیک از سوی راست میانه و محافل نئوکنسرواتیست به رهبری بوش دوم که با دفاع از یک جانبهگرایی مطلق، از سیاستهای میلیتاریستی نظام سرمایهداری آمریکا و ضرورت حملهی نظامی به عراق، ایران و کرهی شمالی دفاع میکردند. نئوکانها که بازتابندهی تناقض رشدیابندهی سرمایهداری آمریکا بودند، هژمونی خود را نه در عرصهی رقابتهای تولیدی با اروپا و چین و ژاپن، بلکه در عرصهی نظامیگری به معرکه نهادند.
2. لیبرالهای سنتی مانند استیگلیتز، ساچز و کروگمن – که از تئوریسینهای شاخص مراکز امپریالیستی بودند – از یکسو مانیفست نئولیبرالیسم را به چالش میکشیدند و نسبت به خطر زنجیر پارهکردن بازار آزاد و مقرراتزدایی هشدار میدادند و از سوی دیگر در صندوق بینالملل و بانک جهانی با ژست تعدیل رادیکالیسم نئولیبرالیستی، برای دولتهای "جهان سوم" مانند ایران، نسخههای نئولیبرالی هدفمندسازی یارانهها (تعدیل اقتصادی رفسنجانی) مینوشتند.
3. راست محافظهکار شرقی نیز یکسره به موی دماغ دولت کلینتون تبدیل شده بود. افغانستان در مُقام سرزمینی مقدس برای گردآیش بنیادگرایان اسلامی از همه سوی جهان، برای ایالات متحده شاخ و شانه میکشید.
چهار. جورج دبلیو با دبلیو (war) آمد! در چنین شرایطی بود که مردم درماندهی ایالات متحده، جورج دبلیو بوش را به اَلگور ترجیح دادند. ظاهراً مردم آمریکا به تبع این تئوری امام محمد غزالی که از حاکم ستمگر و نظم آهنین در برابر حاکم بیعرضه و بینظمی دفاع میکرد به بوش پناه بردند تا هم از شر القاعده راحت شوند و هم...
جورج دبلیو بوش – درست مانند سارکوزی و برلوسکونی – منفورترین رییس جمهوری تاریخ آمریکا به شمار میرود. هم از نظر مردم ایالات متحده و هم در افکار ترقیخواه جهانی. حجم اقتصاد فرانسه و ایتالیا در مجموع به 30 درصد اقتصاد آمریکا نیز نمیرسد و به تبع آن قدرت سیاسی نظامی این دو کشور نیز نسبت به آمریکا به مراتب کمتر از رقم یاد شده است. حالا تصور کنید که این کلکسیون زشت بدترکیب و البته راستترین شکل کل دولتهای تاریخ سرمایهداری چه موجود وحشتناکی را شکل میدهند.
جورج بوش در طول 5 سال اول دولت خود به موازات کاهش یک و نیم تریلیون دلار از مالیات بورژوازی آمریکا، بودجهی هفت میلیارد دلاری مصوب کنگره را برای بیمهی بهداشت کودکان رد و حذف کرد. دولت بوش بعد از جانسون بیشترین خسارت را به مردم آمریکا زد. هزینههای دولت اول بوش نسبت به دورهی کلینتون از 86/1 به 48/2 تریلیون دلار (33 درصد) افزایش یافت و سهم بودجهی دولت فدرال از تولید ناخالص داخلی از 5/18 درصد به 23 درصد رسید. این همان مفهوم دماگوژیک دولت کوچکی است که نئولیبرالها در بوق و کرنا کرده بودند. هزینههای جنگ در عراق و افغانستان و شیفت بحران مالی به یک بحران اقتصادی تمام عیار و عبور بحران از مصادرهی خانههای رهنی و سرایت به صنایع بزرگ مردم ایالات متحده را نسبت به نئوکانها دل زده و منزجر ساخت و بدین ترتیب باراک اوباما به راحتی توانست از سد کوتاه مککین ـ پیلین بگذرد.
پنج- باراک با باک بستههای تشویقی آمد. باراک اوباما در بدترین شرایط سیاسی اقتصادی، نظامی و فرهنگی حاکم بر آمریکا – و البته دولتهای سرمایهداری غرب- به کاخ سفید رفت. شرایطی به مراتب بدتر از زمانیکه روزولت و نیودیل را وارد ساحت سیاسی آمریکا کرده بود. بنبست جنگ در عراق و افغانستان؛ تعمیق بحران اقتصادی و به تبع آن افول هژمونی امپریالیستی آمریکا در کنار عروج روسیه و چین، سیاستهای اقتصادی دولت اوباما را که در بستههای تشویقی به صنایع تعریف میشد و برگرفته از رهنمودهای تئوریسینهای نئوکینزی بود به شکست کشید. تزریق سرمایه به صنایع برای جلوگیری از رکود و ایجاد اشتغال نتوانست پاسخگوی کسری بودجهی کلان آمریکا باشد. نرخ بیکاری دو رقمی شد. این سیاستها فقط از سوی 30 درصدی اعضای اصلی حزب دموکرات (در سنا و مجلس نمایندهگان) حمایت میشد، اما از آنجا که نئوکانهای دولت بوش نیز تنها راه برونرفت از بحران را در فرستادن همین بستههای تشویقی یافته بودند، لاجرم از سوی کنسرواتیستهای هر دو حزب مورد حمایت قرار گرفت. کنسرواتیستها تقریباً بیست درصد حزب دموکرات را شکل میدهند و با احتساب بیست درصد تیپ های پروگرسیو لیبرال "چپ" و بیست و پنج درصد سنتر، کم و بیش 35 درصد حزب نیز در اشغال طیفهای لیبرال کنسرواتیست است. طی دو سال گذشته دولت اوباما در عراق و افغانستان به هیچ موفقیت قابل تاملی دست نیافت. نتیجهی انتخابات عراق، راست سکولار (علاوی) را در برابر راست مذهبی (مالکی) یر به یر کرد و دولت به حال تعلیق درآمد. سفرهای مکرر معاون اول به بغداد بینتیجه ماند. اعزام نیروهای بیشتر (30 هزار سرباز جدید) به افغانستان در کنار غوغای برکناری ژنرال مککریستال بر گرهی کور جمع کردن بساط طالبان و کنترل فساد رو به فزونی دولت کرزای افزود. ارسال حجم سنگین بستههای تشویقی به سوی صنایع و بانکهای ورشکسته در کنار معافیتهای مالیاتی برای بنگاههای بحران زده، راه به جایی نبرد و رکود و بیکاری بر هزینههای دولت افزود. سیاست خارجی چانهزنی با میز ایران از سرعت برنامهی هستهیی و غنیسازی این کشور نکاست و همین سیاست در جریان ایجاد صلح میان دولت عباس و نتانیاهو با سرکشی اسرائیلیها و گسترش شهرکسازیها تجاوزکارانه عملاً به شکست انجامید. سقوط دو دولت متحد آمریکا در قفقاز (گرجستان و اکراین) و متعاقب آن فروپاشی دولت قرقیزستان دست آمریکا را از کنار گوش دولت عظمت طلب و امپریالیستی روسیه کوتاه کرد.
سیاستهای کارگری دولت اوباما نیز با مواضع ضد کارگری جریان دست راستی تی پارتی – که در فاکس نیوز ریشه دوانده – به دیوار سفت خورد. تی پارتی که جمعی از لومپنتاریای ایالات متحده را گِرد کرده در دو سال گذشته تاوان بیکارسازیها را بر سر کارگران سیاهپوست، مهاجر مکزیکی و غیره شکسته و غول گلوبالیسم امپریالیستی را در قلک ناسیونالیسم لومپنیستی خود فرو برده است...
(در افزوده: در مورد "جنبش کارگری در آمریکا" بنگرید به مقالهیی به همین نام از انگلس که در 26 ژانویهی سال 1887 در کتابی تحت عنوان "وضع طبقهی کارگر در انگلستان"؛ منتشر شده است. به نظر میرسد تحلیل انگلس در این رابطه هنوز نیز از قوت تئوریک و تعلیلی کافی بهرهمند است)
به این ترتیب مصاحبهی باراک اوباما با BBC (فارسی) که در اواخر سپتامبر سال جاری صورت گرفت و به وضوح موید ناامیدی وی از نتیجهی انتخابات کالیفرنیا بود، و طرح ادعای مماشات با برنامهی هستهیی ایران، به عنوان دلیل احتمالی شکست در انتخابات مجلس نمایندهگان اساسا،ً موضعی معطوف به فرار به جلو بیش نیست. اعتبار عوامفریبانهی آن نیز ضعیف است. دغدغهی مردم آمریکا برنامهی هستهیی ایران نیست، چنانکه اوباما – در آن مصاحبه مدعی شد – و گاه از زبان جمهوریخواهان نیز شنیده میشود. اتفاقاً مردم آمریکا – برخلاف ادعای اوباما – پس از گریز او از سیاستهای خارجی تهاجمی جمهوریخواهان به دموکراتها پناه آورده بودند و بدین اعتبار افکار عمومی آمریکا برای جنگ با ایران و ادامهی اشغال عراق و افغانستان لَهلَه نمیزند. مجموعه عوامل پیش گفته دلیل اصلی شکست دموکراتها در انتخابات نوامبر 2010 مجلس نمایندهگان بود.
چرا نئوکنسرواتیستها؟
نئوکنسرواتیستها و راستها و راسیستها نه فقط از پلههای "چای خانم پیلین" بالا رفتهاند، بلکه در مجارستان و انگستان و هلند و سوئد هم دست برتر یافتهاند. فرانسه و آلمان و ایتالیا و... نیز که از قبل در ید قدرت راستهای افراطی بوده است. به نظر میرسد تاکید بر چند نکته ضروری است.
1. چنانکه در مبحث فشردهی عملکرد دولت کلینتون گفتیم برنامههای نئولیبرالی از سالها پیش در کل جهان سرمایهداری - از چیندنگ شیائو پینگ گرفته تا یونان پاپاندرو – در دستور کار سرمایهداری جهانی شده قرار گرفته و تغییر دولتها از نئوکانها به دموکرات یا سوسیال دموکرات، تغییر محسوسی در زندهگی فرودستان اقتصادی ایجاد نکرده است. عملکرد سوسیال دموکراسی یونان با نئولیبرالیسم حاکم بر فرانسه تفاوت چندانی ندارد. سهل است اجرای نسخهیی واحد از ستادی مشترک است.
2. پیروزی نئوکان در انتخابات مجلس نمایندهگان آمریکا حداکثر صندلی نانسی پلوسی را به جان بونر خواهد بخشید. تمام گلهایی که خانم پلوسی بر سر کارگران بیکار شدهی آمریکایی زده بودند، پیشکش خودشان. گیرم که مرکز اصلی تصمیمگیری در آمریکا کاخ سفید است و مجلس نمایندهگان و سنا در نهایت نمیتوانند مانعی جدی برای سیاستهای رییسجمهوری ایجاد کنند.
3. دلخوش داشتن به اوباما و دیپرس شدن به سبب پیروزی اخیر نئوکانها موید این نکته است که توافق کل جناحهای سرمایهداری برای در تنگنا قرار دادن طبقهی کارگر به درستی درک نشده است.
4. عروج راست در جهان بار دیگر درستی تحلیل ما؛ در مقالهی "دربارهی غیبت طبقهی کارگر" را ثابت میکند. آقاجان! در غیاب یک آلترناتیو سوسیالیستی وکارگری، طبیعیست که مردم بیچاره در پاندولیسم میان دموکرات و جمهوریخواه و بد و بدتر سرگردان شوند. کارگران نیازی به آگاهی طبقاتی – آنسان که لوکاچ و مائو و غیره میگفتند - ندارند. با حضور یک آلترناتیو انقلابی از درون یک جنبش اجتماعی فراگیر سوسیالیستی همهی جناحهای چپ و راست بورژوازی غلاف خواهند کرد. فرودستان را دستکم نگیرید و نآاگاهشان نپندارید. از شغال به سگ زرد پناه بردن و برعکس، ناشی از ناآگاهی نیست. ناشی از ناگزیری و استیصال است. تا زمانیکه طبقهی کارگر به صورت متشکل – اعم از تریدیونیونی یا حزبی - وارد میدان نشود هیچ یک از دولتهای راست از فشار فعلی (ریاضت اقتصادی) نخواهند کاست. حضور طبقهی کارگر فرانسه و زیر فشار گذاشتن دولت سارکوزی همان قدر حاوی پیامهای مهم است که غیبت طبقهی کارگر انگلیس و مانوور آزادانهی دولت دیوید کامرون. مبارزهی طبقهی کارگر حتا در قالب اتحادیهیی نیز میتواند در آینده و در صورت انکشاف مبارزهی طبقاتی و تبدیل طبقهی در خود به طبقهی برای خود و شکلبندی حزب نیرومند؛ دولتهای نئولیبرال و سوسیال دموکرات ضد کارگری را از قدرت سیاسی خلع ید کند.
5. در پایان. خانمها! آقایان! توجه داشته باشید که نئوکانها اساساً جای دوری نرفته بودندکه حالا برگشتشان به مجلس نمایندهگان و عروجشان در دولت انگلستان و مجارستان و سوئد و غیره شما را به حیرت کشانده است. نئوکانها، همین جا در کنار دموکراتها بودند. خیلی نزدیک. حتا نزدیکتر از رابرت گیتس (وزیر دفاع نئوکانها دولت اوباما) به شخص رییسجمهور!
6. به قول رفیق نازنینام احمد شاملو:
خوش بینی برادرت ترکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند
سفاهت من چنگیزیان را آواز داد
تو را و همهگان را گردن زدند
یوغ ورزاو برگردنمان نهادند
گاوآهن بر ما بستند
بر گردهمان نشستند
و گورستانی چندان بیمرز شیار کردند
که بازماندهگان را
هنوز از چشم
خونابه روان است.
بعد از تحریر
گمان میزنم خوشبینی به سوسیال دموکراسی، توان تحلیل درست را از چپ ستانده است. برای تبدیل این خوشبینی به واقعبینی کافیست برنامههای دولت یونان و فرانسه و انگلستان را کنار هم بگذاریم، تا دریابیم که چرا نزدیکترین خاطرهی شاملو نیز خاطرهی قرنها بوده است. هفت سال دیگر انقلاب اکتبر صد ساله میشود.
منابع:
- قراگوزلو. محمد (1387) بحران، نقد اقتصاد سیاسی نئولیبرال، تهران: موسسهی انتشاراتی نگاه
- هاروی. دیوید (1386) تاریخچهی مختصر نئولیبرالیسم، برگردان: محمود عبداللهزاده، تهران: اختران
Mohammad.QhQ@Gmail.com
درآمد
· در انگلستان تاچریستها، لیبرها را کنار زدند...
· در سوئد راسیستها کرسیهای پارلمانی را اشغال کردند...
· در انتخابات مجلس نمایندهگان آمریکا، نئوکانها اکثریت را به دست آوردند...
· همه جا صحبت از ریاضت اقتصادیست. چه پیش آمده؟
کل جهان سرمایهداری و به خصوص آمریکا و اروپا در بحران اقتصادی دست و پا میزند و راستترین دولتهای تاریخ سرمایهداری (نئولیبرالها) بر اریکهی قدرت سوارند و غلادهی سگهایشان را برای تعرض به اعتراضات کارگری گشودهاند. تقریباً در تمام کشورهای اروپایی احزاب راست، دولت را در اختیار دارند و با وجود تنگ کردن عرصهی معیشت طبقهی کارگر گُل میگویند و گُل میشنوند و هر روز قانون جدیدی را به تصویب میرسانند که هدفش جبران خسارات هنگفت سرمایهداری کازینویی از جیب خالی کارگران و فرودستان است.
در ابتدای دومین دهه از هزارهی نو، مفهوم سوسیال دموکراسی همان قدر چندشآور و مهوع است که کاپیتالیسم. حالا دیگر کسی از حزب سوسیالیست پاپاندرو (یونان) – که کمر به قتل کارگران بسته – به سوسیال دموکراسی ابتدای آخرین سدهی هزارهی پیشین راه نمیبَرَد. آن سوسیال دموکراسی انقلابی با خون رزا لوکزامبورگ و لیبکنیخ "یک دم در آن ظلام درخشید و جست و رفت" و این سوسیال دموکراسی با مکیدن خون طبقهی کارگر به حیات زالو وار خود ادامه میدهد. فرق چندانی میان سارکوزی نئولیبرال و گوردون براون لیبر نیست. کامرون و مرکل و برلوسکونی هم از جنس پاپاندرو هستند. کِشتی سوسیال دموکراسی سوئد نیز به گِل نشسته است. اینک هارترین شکل راست چنان گرد و خاک راه انداخته که باید برای ارتداد کائوتسکی جشن گرفت!
در این مقاله نگاهی خواهیم داشت به چیستی همین تحولات.
یک. عقربه روی 1917 مانده. بنا به یک سنت تاریخی سیاسی، حزب دموکرات آمریکا که از طیفهای مختلف محافظهکار تا کینزی و لیبرالهای فرهنگی شکل گرفته از نظر افکار عمومی "ترقیخواه" جریان مطلوب کسب قدرت سیاسی به حساب رفته است. دولت جیمی کارتر با همهی شعارهای کذایی "حقوق بشر"یاش برای ایرانیان بدیُمن نبود! مصریها و توافق کمپ دیوید و آمیزش انورسادات با مناخیم بگین را نمیدانم! شاید رادیکالیسم ناسیونالیستی مصری که با اقتصاد مافیایی حسنی مبارک – و جانشین احتمالیاش جمال مبارک – به خاک سیاه نشسته، گاه در حسرت دوران جمال عبدالناصر ترانههای امکلثوم را زمزمه میکند و به یاد شبهای شعر بیروت و شعرخوانی نزار قبانی و محمود درویش آه میکشد. شاید خاطرهی جرج حبش و شلیکهای توفانی فتح و ابوعمار، حنای محمود عباس را نزد فلسطینیها بیرنگ کرده و حماسِ یله داده به تهران و دمشق نیز پاسخگوی ایدهال آوارهگان نیست. آیا در این چهار دهه درهای دنیا بر پاشنهی دیگری چرخیده است.برای ما که - به قول رفیق نازنینام احمد شاملو – نزدیکترین خاطرهمان؛ خاطرهی قرنهاست، ساعت روی عقربهی 1917 متوقف مانده و ثانیه شمار چند بار در مجارستان لوکاچ و فرانسهی دههی هفتاد و چین دوران کوتاه مائو و ویتنام هوشهمینه و کوبای کاسترو – چه و یوگسلاوی تیتو... چرخیده است. فقط ثانیه شمار. تیکتاک. یک دقیقه به پیش و سکوت. گیرم سرخ پوشیدن خانم دیلما روسوف نمکین برزیلی و چوگان چاوز، اورتهگا برایمان کسلکننده شده است. مثل فوتسال احمدینژاد – مورالس! در کوبا صحبت ازخصوصیسازی مشاغل کوچک در میان است و یک میلیون بیکار. در عرض دو سال گذشته دستکم 80 میلیون کارگر به خیل بیکاران جهان پیوستهاند. در چین انسان تا حد راندن درشکهی فردی تقلیل یافته و زنان زیبای ماساژور یک ساعت نیروی کار خود را به 5 دلار میفروشند. در تایلند ناگهان رهبری سرخ جامهگان – به بهانهی جلوگیری از خشونت – تسلیم دولت راست شد و خیابانها و مردم عاصی را به دولت وانهاد. انگار که انقلاب بیخشونت هم داریم! در فرانسهی ژرژ پولیتسر و پرهور و ژاک سولومونِ سرخ، حالا سارکوزی سیاه میدان دار شده و قد یکی از آلترناتیوهایش به کوتاهی اندام آبرفتهی رویال است. دریغ از یک خبر دربارهی مواضع اولیویه بزانسنو. اگر پرچم cgt درCNN و فاکس نیوز مشاهده میشود برای آن است که ساکنان کرگوش مریخ و ماه نیز صدای اعتراض سرخ 5/3 میلیون نفر کارگر را میشنوند و انکار آن مطلقاً غیر ممکن است. چرا انگلستان خاموش است؟ اسپانیا و پرتغال چرا نمیخروشد؟ و... در آینده اگر مجالی باشد به همهی این موارد خواهم پرداخت. اما در این مجال در گود دیگری چرخ خواهم زد.
دو. ریگان با شاتگان آمد! بررسی چیستی تحولات اخیر در انتخابات مجلس نمایندهگان آمریکا ما را لاجرم کمی به عقبتر میراند. چنانکه دانسته است کمپین "چای" با محوریت مرتجعترین زن لوند و در عین حال جنگیر و خرافی عرصهی سیاسی آمریکا (سارا پیلین و عینک پر فروشش) توانست دموکراتها را کنار بزند و اکثریت مجلس نمایندهگان را فتح کند. این واقعه عجیب نبود. خود اوباما نیز در گفت و گو با بیبیسی فارسی به این نکته پرداخته و این شکست را عوارض مماشات با برنامهی هستهیی ایران دانسته بود. شاید صورتمندی ظاهری قضیه چنین باشد، اما من میخواهم با یک فلشبک تاریخی نشان دهم که اولاً تحلیل اوباما بیربط است؛ ثانیاً در صورت پیروزی دموکراتها نیز امکان تغییر چندانی در سیاستهای داخلی و خارجی آمریکا تحقق پذیر نبود. کما اینکه طی دو سال گذشته دیدیم. خواهم گفت چرا.
دههی هفتاد یکی دیگر از همان زنجیرهای بحران (بحران سیکلیک) به دست و پای سرمایهداری پیچید و سرمستیاش را در تمام جهان به زمین کوبید. از یکسو بنبست در سرمایهداری دولتی اردوگاه (کمونیسم بورژوایی شوروی) و افول مائوئیسم، آلترناتیو سوسیالیسم را بیرنگ کرده بود و از سوی دیگر سرگیجهی دولتهای رفاه در غرب سایهی نومیدی را بر تن و جان همهی دولتگرایان حاکم ساخته بود. در چنین شرایطی بود که تاچر در سال 1989 با شعار: "چیزی به عنوان جامعه وجود ندارد، بلکه فقط مردان و زنان منفرد وجود دارند" به عنوان تنها آلترناتیو موجود به قدرت خزید تا دوسال بعد (20 ژانویه 1981) ریگان نیز با پلاتفرم مشابه "دولت راهحل مشکلات نیست، بلکه دلیل وجود مشکلات است" عروج کند. حزب جمهوریخواه به دلیل گرایشهای ضد دموکراتیک خود همواره قادر به جذب آرای بسیاری از گروههای مذهبی و سیاسی ارتجاعی بوده است. اتحاد این حزب با "اکثریت پرهیزکار" و گروههای نژادپرستی مانند "کارگران سفید پوست" – که بر ضد منافع طبقاتی خود بارها با جمهوریخواهان متحد شدهاند - در برهههای مختلف تاریخی به صعود راستها انجامیده است. به قول دیوید هاروی – در تحلیل عروج ریگان – "نه برای اولین بار و نه برای آخرین بار در تاریخ است که یک گروه اجتماعی به دلایل فرهنگی، ملی و مذهبی برای رای دادن بر ضد منافع مادی، اقتصادی و طبقاتی خود ترغیب شده است." (دیوید هاروی، 1386 ص: 75) . تاثیر و نفوذ عوامل فرهنگی، ملی و مذهبی – که در نهایت با ساختارهای اقتصادی هر جامعه مرتبط است – در فرایند چرخش واقعیات سیاسی و طبقاتی گاه چنان ناامیدکننده بوده، که به قول گرامشی، مسایل سیاسی هرگاه به شکل مسایل فرهنگی تغییر داده شدهاند به مسایل "حل نشدنی" مبدل گردیدهاند.
ریگان آمد و دورهی جدیدی از تباهی آغاز شد. ریگان با شاتگان نئولیبرالیسم آمد تا فقر و فلاکت و پراکندهگی نیز با شتاب به خانهی طبقهی کارگر و زحمتکش بیاید. کاهش حدود و محتوای نظارتی و کنترلی دولت فدرال به ترتیب بر کلیهی فعالیتهای صنعتی، شرایط محیطهای کارگری، مراقبتهای بهداشتی به همراه تقلیل وحشتناک حمایت از حقوق مصرفکننده، در کنار مقرراتزدایی در جریانهای مالی، تجدیدنظر گستردهی مالی با هدف شوم احیای قدرت طبقاتی بورژوازی – به شیوهی معافیتهای مالیاتی – زمانی به یک دوران عمیقاً سیاه گره خورد که ریگانیستها اتحادیههای کارگری را نیز از پا درآوردند. تحریک اتحادیهی کارکنان کنترل هوایی به اعتصاب و متعاقب آن زهرچشم گرفتن از یک طرف و انتقال فعالیتهای صنعتی از نواحی شمال شرقی و شمال مرکزی اتحادیهگرا به ایالات جنوبی فاقد اتحادیه از طرف دیگر، عملاً به فروپاشی اتحادیههای کارگری انجامید.برای تبلیغ و ترویج نئولیبرالیسم والاستریت ژورنال با بهرهمندی از حمایتهای مالی پیدا و پنهان دولت، دوش به دوش مراکز نظریهپردازی دانشگاههای هاروارد و استنفورد وارد عمل شدند و بازوهای تبلیغاتی و تئوریک بانک جهانی و صندوق بینالمللی را تقویت کردند. این حوادث تلخ وقتی تکمیل شد که دیوار برلین فروریخت. دیواری که دود ظهور و سقوطش مستقیم به چشم چپ رفته بود، به مستمسکی تبدیل شد تا نظریهپردازان فرومایهیی همچون فوکویاما، شیپور را از سر گشادآن بزنند که: خلایق بشتابید که تاریخ با پیروزی لیبرال دموکراسی به پایان رسیده است و سرمایهداری کازینو عنقریب شما را به بهشت موعود رهنمون خواهد ساخت. (قراگوزلو، 1387، صص:36-26)
به نظر نگارنده این فقط قاتلان زنجیرهیی نیستند که باید محاکمه و به حبسهای طولانی و تبعید فرستاده شوند. گاه لازم است "تئوریسینهایی" همچون فوکویاما به خاطر ارایهی یک مشت یاوههای پوچ برای یک دوره، به کار (فی المثل نظافت منزل کارگران دانشگاه هاروارد) گمارده شوند و یا برای مدتی وظیفهی خطیر پاکیزه سازی محل خروج تاریخ مصرف غذاها و رودهها را به عهده گیرند!
سه. بیلی با مونیکا آمد! بعد از آنکه معلوم شد وعدههای نئولیبرالیستی کشکی بیش نبوده است که به درد سائیدن نیز نمیخورد؛ و بازهم ثابت گردید که تاریخ نه فقط به پایان نرسیده بلکه زمانی به اوج شکوفایی صعود خواهد کرد که پرولتاریا با درهم شکستن اسطورهی دولت طبقاتی، جامعه را به رهایی مطلق از قید بردهگی مزدی برساند؛ بار دیگر مردم ایالات متحده به جوش و خروش افتادند و در غیاب حیرتانگیز چپ به امامزادهی دموکراتها دخیل بستند. دولت بیل کلینتون نه دموکرات بود نه کینزین. دولتی بود به نمایندهگی از جناح سنتر حزب که آمده بود تا کمی – فقط کمی – از کثافتکاریهای جمهوریخواهان را بشوید. عملاً چنین نشد. دوران بیلی با ماجراهای هیجانانگیز نیمهی پیدای مونیکا لوینسکی و غریزههای اصلی و فرعی پنهان در کاخ سفید طی شد. کلینتون (2001-1993) برای کنترل سرکشی اقتصاد بازار آزاد و جبران کسری بودجه، فقط به افزایش مالیات بنگاههای بزرگ اقتصادی دست زد و صرفاً خاکستری بر آتش بحران ریخت. این سیاستگذاری که تا حدودی به افزایش قدرت مالی دولت و همزمان با آن، کاهش سرمایهگذاری بنگاهها انجامیده بود، به تدریج اقتصاد آمریکا را وارد یک دوران رکود کرد. از سوی دیگر نئولیبرالها که با ریگان از دولت کوچک دفاع میکردند، در دوران ریاست جمهوری کلینتون نیز نفوذ خود را در سنا و مجلس نمایندهگان از دست ندادند. به یک مفهوم و علیرغم اصلاحات مالی نیم بند پیش گفته، بیل کلینتون نیز لاجرم همان سیاستهای نئولیبرالی ریگان را پیشه کرد.
(در افزوده: بیهوده نیست در جریان اعتصابات اواخر اکتبر پاریس یکی از کارگران یونانی؛ کارگران معترض فرانسوی را خطاب قرار داده و گفته بود: رفقا! شما در حال جنگ با یک دولت نئولیبرال هستید، اما ما با دولتی سوسیال دموکرات در ستیزیم که دقیقاً عین دولت شما عمل میکند.)
باری دولت کلینتون در مجموع با ادامهی سیاستهای نئولیبرالی نه فقط یک دولت ثروتمند (wealthfare - state) را به جای دولت رفاه (welfare - state) نشاند، بلکه با کاستن از هزینههای اجتماعی، در یک قلم هفتاد میلیارد دلار سوبسید به رسانههای بزرگ خصوصی مانند جنرال الکتریک و والت دیسنی پرداخت.
در طول حاکمیت دولت بیل کلینتون نیز سیاستهای نئولیبرالی مقرراتزدایی مالی ادامه یافت. واقعیت این است که دولتهای لیبرال اساساً به حمایت از بانکهای سرمایهگذاری روی کردند و سقف حمایت از پساندازهای مردم را در حد بسیار کوچکی محدود ساختند. فیالمثل در انگلستان اگر کسی سیصد هزار پوند به بانک سپرده بود، دولت فقط باز پرداخت فوری پنجاه هزار پوند آن را تضمین میکرد. در طول حاکمیت سیاستهای نئولیبرالی بانکهای تجاری نقش یک واسطه را برای سرمایهگذاران ایفا میکنند. در آمریکا بخشهایی از قانونGlass – Steagall در سال1980 و کل آن در سال 1999 با مصوبهی قانونیGram – leach Billy ملغا اعلام شد و در نوامبر همان سال به امضای بیل کلینتون رسید. در نتیجه ابزار کنترل بر فعالیت بانکهای سرمایهگذاری و مقررات دست و پا گیر!! آنان بر بانکهای تجاری و سپردههای مردم به کلی از میان برداشته شد و راه برای تاخت و تاز سرمایهداری کازینو آسفالت و اتوبان گردید. در پایان کار دولت دموکرات کلینتون، سرمایهداری آمریکا از چند ناحیهی تهدید میشد:
1. چالشهای ایدهئولوژیک از سوی راست میانه و محافل نئوکنسرواتیست به رهبری بوش دوم که با دفاع از یک جانبهگرایی مطلق، از سیاستهای میلیتاریستی نظام سرمایهداری آمریکا و ضرورت حملهی نظامی به عراق، ایران و کرهی شمالی دفاع میکردند. نئوکانها که بازتابندهی تناقض رشدیابندهی سرمایهداری آمریکا بودند، هژمونی خود را نه در عرصهی رقابتهای تولیدی با اروپا و چین و ژاپن، بلکه در عرصهی نظامیگری به معرکه نهادند.
2. لیبرالهای سنتی مانند استیگلیتز، ساچز و کروگمن – که از تئوریسینهای شاخص مراکز امپریالیستی بودند – از یکسو مانیفست نئولیبرالیسم را به چالش میکشیدند و نسبت به خطر زنجیر پارهکردن بازار آزاد و مقرراتزدایی هشدار میدادند و از سوی دیگر در صندوق بینالملل و بانک جهانی با ژست تعدیل رادیکالیسم نئولیبرالیستی، برای دولتهای "جهان سوم" مانند ایران، نسخههای نئولیبرالی هدفمندسازی یارانهها (تعدیل اقتصادی رفسنجانی) مینوشتند.
3. راست محافظهکار شرقی نیز یکسره به موی دماغ دولت کلینتون تبدیل شده بود. افغانستان در مُقام سرزمینی مقدس برای گردآیش بنیادگرایان اسلامی از همه سوی جهان، برای ایالات متحده شاخ و شانه میکشید.
چهار. جورج دبلیو با دبلیو (war) آمد! در چنین شرایطی بود که مردم درماندهی ایالات متحده، جورج دبلیو بوش را به اَلگور ترجیح دادند. ظاهراً مردم آمریکا به تبع این تئوری امام محمد غزالی که از حاکم ستمگر و نظم آهنین در برابر حاکم بیعرضه و بینظمی دفاع میکرد به بوش پناه بردند تا هم از شر القاعده راحت شوند و هم...
جورج دبلیو بوش – درست مانند سارکوزی و برلوسکونی – منفورترین رییس جمهوری تاریخ آمریکا به شمار میرود. هم از نظر مردم ایالات متحده و هم در افکار ترقیخواه جهانی. حجم اقتصاد فرانسه و ایتالیا در مجموع به 30 درصد اقتصاد آمریکا نیز نمیرسد و به تبع آن قدرت سیاسی نظامی این دو کشور نیز نسبت به آمریکا به مراتب کمتر از رقم یاد شده است. حالا تصور کنید که این کلکسیون زشت بدترکیب و البته راستترین شکل کل دولتهای تاریخ سرمایهداری چه موجود وحشتناکی را شکل میدهند.
جورج بوش در طول 5 سال اول دولت خود به موازات کاهش یک و نیم تریلیون دلار از مالیات بورژوازی آمریکا، بودجهی هفت میلیارد دلاری مصوب کنگره را برای بیمهی بهداشت کودکان رد و حذف کرد. دولت بوش بعد از جانسون بیشترین خسارت را به مردم آمریکا زد. هزینههای دولت اول بوش نسبت به دورهی کلینتون از 86/1 به 48/2 تریلیون دلار (33 درصد) افزایش یافت و سهم بودجهی دولت فدرال از تولید ناخالص داخلی از 5/18 درصد به 23 درصد رسید. این همان مفهوم دماگوژیک دولت کوچکی است که نئولیبرالها در بوق و کرنا کرده بودند. هزینههای جنگ در عراق و افغانستان و شیفت بحران مالی به یک بحران اقتصادی تمام عیار و عبور بحران از مصادرهی خانههای رهنی و سرایت به صنایع بزرگ مردم ایالات متحده را نسبت به نئوکانها دل زده و منزجر ساخت و بدین ترتیب باراک اوباما به راحتی توانست از سد کوتاه مککین ـ پیلین بگذرد.
پنج- باراک با باک بستههای تشویقی آمد. باراک اوباما در بدترین شرایط سیاسی اقتصادی، نظامی و فرهنگی حاکم بر آمریکا – و البته دولتهای سرمایهداری غرب- به کاخ سفید رفت. شرایطی به مراتب بدتر از زمانیکه روزولت و نیودیل را وارد ساحت سیاسی آمریکا کرده بود. بنبست جنگ در عراق و افغانستان؛ تعمیق بحران اقتصادی و به تبع آن افول هژمونی امپریالیستی آمریکا در کنار عروج روسیه و چین، سیاستهای اقتصادی دولت اوباما را که در بستههای تشویقی به صنایع تعریف میشد و برگرفته از رهنمودهای تئوریسینهای نئوکینزی بود به شکست کشید. تزریق سرمایه به صنایع برای جلوگیری از رکود و ایجاد اشتغال نتوانست پاسخگوی کسری بودجهی کلان آمریکا باشد. نرخ بیکاری دو رقمی شد. این سیاستها فقط از سوی 30 درصدی اعضای اصلی حزب دموکرات (در سنا و مجلس نمایندهگان) حمایت میشد، اما از آنجا که نئوکانهای دولت بوش نیز تنها راه برونرفت از بحران را در فرستادن همین بستههای تشویقی یافته بودند، لاجرم از سوی کنسرواتیستهای هر دو حزب مورد حمایت قرار گرفت. کنسرواتیستها تقریباً بیست درصد حزب دموکرات را شکل میدهند و با احتساب بیست درصد تیپ های پروگرسیو لیبرال "چپ" و بیست و پنج درصد سنتر، کم و بیش 35 درصد حزب نیز در اشغال طیفهای لیبرال کنسرواتیست است. طی دو سال گذشته دولت اوباما در عراق و افغانستان به هیچ موفقیت قابل تاملی دست نیافت. نتیجهی انتخابات عراق، راست سکولار (علاوی) را در برابر راست مذهبی (مالکی) یر به یر کرد و دولت به حال تعلیق درآمد. سفرهای مکرر معاون اول به بغداد بینتیجه ماند. اعزام نیروهای بیشتر (30 هزار سرباز جدید) به افغانستان در کنار غوغای برکناری ژنرال مککریستال بر گرهی کور جمع کردن بساط طالبان و کنترل فساد رو به فزونی دولت کرزای افزود. ارسال حجم سنگین بستههای تشویقی به سوی صنایع و بانکهای ورشکسته در کنار معافیتهای مالیاتی برای بنگاههای بحران زده، راه به جایی نبرد و رکود و بیکاری بر هزینههای دولت افزود. سیاست خارجی چانهزنی با میز ایران از سرعت برنامهی هستهیی و غنیسازی این کشور نکاست و همین سیاست در جریان ایجاد صلح میان دولت عباس و نتانیاهو با سرکشی اسرائیلیها و گسترش شهرکسازیها تجاوزکارانه عملاً به شکست انجامید. سقوط دو دولت متحد آمریکا در قفقاز (گرجستان و اکراین) و متعاقب آن فروپاشی دولت قرقیزستان دست آمریکا را از کنار گوش دولت عظمت طلب و امپریالیستی روسیه کوتاه کرد.
سیاستهای کارگری دولت اوباما نیز با مواضع ضد کارگری جریان دست راستی تی پارتی – که در فاکس نیوز ریشه دوانده – به دیوار سفت خورد. تی پارتی که جمعی از لومپنتاریای ایالات متحده را گِرد کرده در دو سال گذشته تاوان بیکارسازیها را بر سر کارگران سیاهپوست، مهاجر مکزیکی و غیره شکسته و غول گلوبالیسم امپریالیستی را در قلک ناسیونالیسم لومپنیستی خود فرو برده است...
(در افزوده: در مورد "جنبش کارگری در آمریکا" بنگرید به مقالهیی به همین نام از انگلس که در 26 ژانویهی سال 1887 در کتابی تحت عنوان "وضع طبقهی کارگر در انگلستان"؛ منتشر شده است. به نظر میرسد تحلیل انگلس در این رابطه هنوز نیز از قوت تئوریک و تعلیلی کافی بهرهمند است)
به این ترتیب مصاحبهی باراک اوباما با BBC (فارسی) که در اواخر سپتامبر سال جاری صورت گرفت و به وضوح موید ناامیدی وی از نتیجهی انتخابات کالیفرنیا بود، و طرح ادعای مماشات با برنامهی هستهیی ایران، به عنوان دلیل احتمالی شکست در انتخابات مجلس نمایندهگان اساسا،ً موضعی معطوف به فرار به جلو بیش نیست. اعتبار عوامفریبانهی آن نیز ضعیف است. دغدغهی مردم آمریکا برنامهی هستهیی ایران نیست، چنانکه اوباما – در آن مصاحبه مدعی شد – و گاه از زبان جمهوریخواهان نیز شنیده میشود. اتفاقاً مردم آمریکا – برخلاف ادعای اوباما – پس از گریز او از سیاستهای خارجی تهاجمی جمهوریخواهان به دموکراتها پناه آورده بودند و بدین اعتبار افکار عمومی آمریکا برای جنگ با ایران و ادامهی اشغال عراق و افغانستان لَهلَه نمیزند. مجموعه عوامل پیش گفته دلیل اصلی شکست دموکراتها در انتخابات نوامبر 2010 مجلس نمایندهگان بود.
چرا نئوکنسرواتیستها؟
نئوکنسرواتیستها و راستها و راسیستها نه فقط از پلههای "چای خانم پیلین" بالا رفتهاند، بلکه در مجارستان و انگستان و هلند و سوئد هم دست برتر یافتهاند. فرانسه و آلمان و ایتالیا و... نیز که از قبل در ید قدرت راستهای افراطی بوده است. به نظر میرسد تاکید بر چند نکته ضروری است.
1. چنانکه در مبحث فشردهی عملکرد دولت کلینتون گفتیم برنامههای نئولیبرالی از سالها پیش در کل جهان سرمایهداری - از چیندنگ شیائو پینگ گرفته تا یونان پاپاندرو – در دستور کار سرمایهداری جهانی شده قرار گرفته و تغییر دولتها از نئوکانها به دموکرات یا سوسیال دموکرات، تغییر محسوسی در زندهگی فرودستان اقتصادی ایجاد نکرده است. عملکرد سوسیال دموکراسی یونان با نئولیبرالیسم حاکم بر فرانسه تفاوت چندانی ندارد. سهل است اجرای نسخهیی واحد از ستادی مشترک است.
2. پیروزی نئوکان در انتخابات مجلس نمایندهگان آمریکا حداکثر صندلی نانسی پلوسی را به جان بونر خواهد بخشید. تمام گلهایی که خانم پلوسی بر سر کارگران بیکار شدهی آمریکایی زده بودند، پیشکش خودشان. گیرم که مرکز اصلی تصمیمگیری در آمریکا کاخ سفید است و مجلس نمایندهگان و سنا در نهایت نمیتوانند مانعی جدی برای سیاستهای رییسجمهوری ایجاد کنند.
3. دلخوش داشتن به اوباما و دیپرس شدن به سبب پیروزی اخیر نئوکانها موید این نکته است که توافق کل جناحهای سرمایهداری برای در تنگنا قرار دادن طبقهی کارگر به درستی درک نشده است.
4. عروج راست در جهان بار دیگر درستی تحلیل ما؛ در مقالهی "دربارهی غیبت طبقهی کارگر" را ثابت میکند. آقاجان! در غیاب یک آلترناتیو سوسیالیستی وکارگری، طبیعیست که مردم بیچاره در پاندولیسم میان دموکرات و جمهوریخواه و بد و بدتر سرگردان شوند. کارگران نیازی به آگاهی طبقاتی – آنسان که لوکاچ و مائو و غیره میگفتند - ندارند. با حضور یک آلترناتیو انقلابی از درون یک جنبش اجتماعی فراگیر سوسیالیستی همهی جناحهای چپ و راست بورژوازی غلاف خواهند کرد. فرودستان را دستکم نگیرید و نآاگاهشان نپندارید. از شغال به سگ زرد پناه بردن و برعکس، ناشی از ناآگاهی نیست. ناشی از ناگزیری و استیصال است. تا زمانیکه طبقهی کارگر به صورت متشکل – اعم از تریدیونیونی یا حزبی - وارد میدان نشود هیچ یک از دولتهای راست از فشار فعلی (ریاضت اقتصادی) نخواهند کاست. حضور طبقهی کارگر فرانسه و زیر فشار گذاشتن دولت سارکوزی همان قدر حاوی پیامهای مهم است که غیبت طبقهی کارگر انگلیس و مانوور آزادانهی دولت دیوید کامرون. مبارزهی طبقهی کارگر حتا در قالب اتحادیهیی نیز میتواند در آینده و در صورت انکشاف مبارزهی طبقاتی و تبدیل طبقهی در خود به طبقهی برای خود و شکلبندی حزب نیرومند؛ دولتهای نئولیبرال و سوسیال دموکرات ضد کارگری را از قدرت سیاسی خلع ید کند.
5. در پایان. خانمها! آقایان! توجه داشته باشید که نئوکانها اساساً جای دوری نرفته بودندکه حالا برگشتشان به مجلس نمایندهگان و عروجشان در دولت انگلستان و مجارستان و سوئد و غیره شما را به حیرت کشانده است. نئوکانها، همین جا در کنار دموکراتها بودند. خیلی نزدیک. حتا نزدیکتر از رابرت گیتس (وزیر دفاع نئوکانها دولت اوباما) به شخص رییسجمهور!
6. به قول رفیق نازنینام احمد شاملو:
خوش بینی برادرت ترکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند
سفاهت من چنگیزیان را آواز داد
تو را و همهگان را گردن زدند
یوغ ورزاو برگردنمان نهادند
گاوآهن بر ما بستند
بر گردهمان نشستند
و گورستانی چندان بیمرز شیار کردند
که بازماندهگان را
هنوز از چشم
خونابه روان است.
بعد از تحریر
گمان میزنم خوشبینی به سوسیال دموکراسی، توان تحلیل درست را از چپ ستانده است. برای تبدیل این خوشبینی به واقعبینی کافیست برنامههای دولت یونان و فرانسه و انگلستان را کنار هم بگذاریم، تا دریابیم که چرا نزدیکترین خاطرهی شاملو نیز خاطرهی قرنها بوده است. هفت سال دیگر انقلاب اکتبر صد ساله میشود.
منابع:
- قراگوزلو. محمد (1387) بحران، نقد اقتصاد سیاسی نئولیبرال، تهران: موسسهی انتشاراتی نگاه
- هاروی. دیوید (1386) تاریخچهی مختصر نئولیبرالیسم، برگردان: محمود عبداللهزاده، تهران: اختران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر