محمد قراگوزلو
Mohammad.QhQ@Gmail.com
اول. نیازی نیست که انسان اهل سیاست و رسانه باشد تا بداند که سرمایهداری طی دو سه قرن گذشته چه بلایی بر سر بشریت آورده و چگونه جهان را به آستانهی نابودی کشیده است. بحران پشت سر بحران، جنگ در پی جنگ، بیکاری به دنبال بیکاری، فقر به دنبال فقر...
فحشا و کار کودکان و تخریب محیط زیست و بمب و هیروشیما و حلبچه و چرنوبیل و فوکوشیما و تروریسم و استبداد و استثمار و کارمزدوری و بردهگی و تبعیض جنسی و نابرابری و استبداد و سرکوب آزادیهای فردی و اجتماعی و روزولت و هیتلر و فرانکو و تاچر و ریگان و یلتسین و بوش و بنلادن و سارکوزی و برلوسکونی و صدام و اسد و مبارک و علیاف و قذافی و چند دوجین دیگر از همین پدیدهها و عناوین و اسامی... دست آورد شوم کم و بیش سه قرن حاکمیت صور مختلف سرمایهداری است. تاریخ این روزگار تار و پر ادبار در یک کلمه تاریخ استثمار انسان و تاریخ مبارزهی طبقاتی است. و چنین خواهد بود تا زمانی که شیوهی تولید سرمایهداری حاکم باشد. واضح است که ماهیت ایدهئولوژی سرمایهداری شیب این مبارزه را تند یا کُند کرده است. شیفت سرمایهداری از دولتهای لیبرال کلاسیک آدام اسمیتی به دولتهای رفاه سوسیال دموکراتیک لیبرال کینزی و رجعت مجدد به همان شیوهی بازار آزادی با قالب توحش هایکی ـ میسزی ـ فریدمنی، تنها صور و جلوههای مبارزهی طبقاتی را تغییر داده است. چنانکه این مبارزه یا مقاومت علیه دولتهای بازار + برنامهیی (سرمایهداری دولتی موسوم به" سوسیالیسم واقعاً موجود" اردوگاهی یا کمونیسم بورژوایی) اگر چندان عریان نبوده باری صورتمندی استثمارش نیز پنهان نبوده است. تلاش سرمایهداری برای ترمیم خود هر بار زائیدهی بحران تازهیی بوده است. تلاشی عبث که از ریکاردو و آدام اسمیت تا کینز و این اواخر هم تئوریهای تکراری" راه سوم "گیدنز کمترین رهیافتی را برای بحران گریزی آینده ی این نظام نیافته است. بدین سبب حالا دیگر - و راستش از همان بحرانهای دههی 1850 نیز - میتوان گفت و پذیرفت که سرمایهداری در تمام قالبهایش اعم از سوسیال دموکراتیک، لیبرال تا نئولیبرال به دلیل تناقضهای ذاتیاش، نظامی بحرانزاست و تا زمانی که جای خود را به یک نظام سوسیالیستی کارگری متکی به ابزار اجتماعی تولید، الغای کار مزدوری و انحلال تمام و کمال هر گونه بازار (اعم از آزاد یا کنترل شده) ندهد، نه فقط درهای جهان بر همین پاشنه خواهد چرخید، بلکه هیچ معلوم نیست که ادامهی چنین وضعی امکان استمرار حیات انسانی را در آیندهیی قابل پیشبینی مقدور سازد. فوکوشیما را بنگرید و تصور کنید که این حادثه هر آینه ممکن است در فرانسه یا اسرائیل، هند، پاکستان یا ایران اتمی تکرار شود...
دوم. ممکن است کسی به هر دلیلی با نیروی جاذبهی زمین مشکل داشته باشد و بخواهد به دور از اصطکاک پاهایش با زمین در خلاء پرواز کند. این کس میتواند به کرهی ماه یا جای مشابه دیگری برود. اما مادام که روی زمین زندهگی میکند به حکم یک جبر علمی اگر بتواند با عناد ضد علمی یک جسم را چند متر بالا بیندازد، در نهایت مغلوب قوانین گریزناپذیر علم خواهد شد. کلیسای کاتولیک نیز عاشق و شیفتهی این اعتقاد مکتبی پوسیده بود که واتیکان را مرکز جهان هستی بداند و با زور و آدمسوزی این خرافه را به مردم حقنه کند که" خورشید به دور زمینی میچرخد که همهی تقدسش را از پاپ اعظم و اسقفان و کشیشان گرفته است. خورشید و زمین فدای واتیکان باد! جان انسان که قابل ندارد. علم هم چیزیست در حد کشک." باورهای جاهلانه و تاریک کلیسا به سرعت مغلوب آگاهی و روشنی دانش شد. برخلاف میل واتیکان! اینک این دو نمونه را بگیرید و به سوسیال دموکراتهای لیبرال وطنی ما تعمیم دهید که میخواهند آرزوها و امیال ایدهئولوژیک خود را بر واقعیات اجتنابناپذیر سیر تکامل تاریخ اجتماعی تحمیل کنند. ما البته پوزیتیویست نیستیم، اما بنا بر یک تحلیل علمی سادهی مبتنی بر دیالکتیک تاریخی این قدر میدانیم که آنتاگونیسم سرمایهداری هیچ نیست الا سوسیالیسم و نیروی متضاد سرمایه نیز همان کار است و بدون آنکه بخواهیم جامعه را دو قطبی و سیاه و سفید و خیر و شر و حق و باطل نشان دهیم و بیآن که سوسیالیسم را ایدهئولوژی و باوری مکتبی تلقی کنیم، برخلاف ایدهئولوژی سرمایهداری بر آنیم که روند تکامل تاریخ، ماهیت حرکتش را از ایده های فلان سوسیال دموکرات وام نمیگیرد و بحران سرمایهداری با اجازه و یا علیرغم میل فلان شکل نظام سرمایهداری به صورت سیکلیک تکرار نمیشود. این فراشد تاریخ اجتماعی انسانی است که مارکس در حلقههای پنجگانهی خود آن را کشف کرده است. هیچ ارادهیی نیز - اعم از فردی، دولتی، حزبی، توپ و تانک و موشک - نمیتواند بر خلاف آن حرکت کند. چرا که در این صورت سوسیال دموکراتهای کینزی و گیدنزی ما اینک میباید به عصر پس از بحران 1929 باز میگشتند و باز هم در یک تکامل معکوس به دوران سرواژها رجعت میفرمودند و به این ترتیب به فئودالیسم و بردهداری میرسیدند. جریانهای علمی کامل و کاملتر میشوند. رو به پس نمیروند. سوسیالیسم نیز به عنوان یک مشی غیر ایدهئولوژیک، روشی سیاسی اقتصادی است که میتوان با بسط خلاق تئوریک دامنههای علمیاش را افزود و افقهای روشنی به روی آن گشود. هر چه قدر این امر مهم و ضروری است، در مقابل انکار تضاد آنتاگونیستی کار ـ سرمایه در دورانی که سرمایهداری تا حد امپریالیسم و جهانیسازیهای نئولیبرالی رشد کرده و بورژوازی به انکشاف واقعی رسیده انکار خورشید است. به قول رفیق و استادمان احمد شاملو:
«خورشید را گذاشته
میخواهد
با ساعت شماطهدار خویش
بیچاره خلق را متقاعد کند
که شب از نیمه نیز بر نگذشته است.»
میتوان بنا به یک باور سکتی و ایدهئولوژیک برای پیروزی لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی لیبرال، به همهی اماکن مکتبی سکولار دخیل بست و از اورشلیم تا واتیکان بست نشست. میتوان برای تحقق آرزوهای بورژوایی به رفاه نسبی دولتهای اسکاندیناوی همچون معجزات شگفتناک آویزان شد و سهم مبارزات طبقهی کارگر در همین دست آوردها را هم نادیده انگاشت. میتوان در جبههی سرمایه ایستاد و چشم بر چهرهی غمناک نزدیک به 5/1 میلیارد جمعیت گرسنه جهان بست. (در برابر کدام حادثه آیا/ انسان را دیدهیی/ با عرق شرم/ بر جبیناش؟ - احمد شاملو)
میتوان مصائب سرمایهداری فاجعه را با احتساب چند بیمهی بیکاری در سوئد و فنلاند و سوئیس نادیده گرفت و از حقوق میلیونها کارگری که در جریان بحرانهای ادواری سرمایهداری به فقر و فلاکت فرو افتادهاند عبور کرد...
میتوان سبیل اصطلاح نامفهوم "دموکراسی" را به ریش سوسیالیسم تهی شده از ماهیت طبقاتی و انقلابیگری (طبقهی کارگر) پیوند زد و سوسیال دموکرات شد...
میتوان در رویاهای خود چپ را همچنان به خانهی تیمی و تیر و ترقه دوخت و از جنبشهای اجتماعی و تودهیی سوسیالیستی ضد دیکتاتوری به سادهگی گذشت...
میتوان همچون شعبدهبازانی از جنس کریسل انجل، تردستی به خرج داد و با ماشین حسابهای مانسته به چرتکهی تیمچهی بازاریان، به حساب و کتاب پرداخت و از پیش دادههای ذهنی به این جمعبندی رسید که چون "کارگران 20 درصد نیروی کار" و جمعیت فعال جامعهی سرمایهداری را تشکیل میدهند، پس" حکومت کارگری حکومت اقلیت بر اکثریت است" و در نتیجه مساوی است با دیکتاتوری و دشمن دموکراسی (لیبرال)...
با این محاسبات خیالی میتوان گفت تعداد بردهها از بردهداران کمتر بوده است. تصور کنید 20 درصد برده و80 درصد بردهدار!! عصر پیش از غازانخان را به یاد میآورد که مغولان نیروهای مولد را قتلعام کرده بودند!
میتوان گفت تعداد کشاورزان از تعداد زمینداران کمتر بوده است...
میتوان گفت تعداد کارگران نیز از تعداد سرمایهداران کمتر است و نتیجه گرفت که:
الف: سرمایهداران توسط کارگران استثمار میشوند.
ب. نیروی مولد و غیر مولد (اعم از کارگر صنعتی یا خدماتی) از نیروی صاحب ابزار تولید کمتر است.
میتوان کارگر را عمله فرض کرد. چیزی در حد کارگران ساختمانی. یا حداکثر کارگران صنعتی.
میتوان نیروی کار را در همین دستانی که با آچار و چکش معرفی میشوند؛ تعریف کرد و از خیل کارگرانی که به نازلترین بهای ممکن نیروی کار خود را میفروشند، به راحتی صرفنظر کرد...
میتوان پرستاران، معلمان، دانشجویان، نیروهای خدمات تولید... را طبقهی متوسط یا خردهبورژوا خواند و برای رسیدن به سوسیال دموکراسی لیبرال از کمیت واقعی طبقهی کارگر کاست...
میتوان خرید و فروش نیروی کار را بیرون از محاسبات و تضادهای کارـ سرمایه قرار داد و برای آن فرمولهای عجیب و غریب نوشت...
میتوان فیالمثل یک سلمانی (آرایشگر) را به واسطهی داشتن یک مغازه و چند ریشتراش خردهبورژوا خواند...
میتوان رانندهی تاکسی را به اعتبار داشتن یک اتوموبیل در صف طبقهی متوسط قرار داد...
میتوان یک معلم را به دلیل بهرهمندی از یک گچ خردهبورژوا نامید...
میتوان پرستاران را - که نمیدانم مالک چه وسیلهیی هستند - در شمار خردهبورژوازی گذاشت...
میتوان پای گاه و منافع طبقاتی چهار میلیون دانشجوی ایرانی را بی احتساب اینکه بیش از چهل میلیون نفر از مردم ایران زیر خط فقر مطلق زندهگی میکنند، متعلق به خانوادههای بورژوا و خردهبورژوای مرفه قلمداد کرد...
میتوان فلان بقال و ماستبند محل را هم از صف متحدان طبیعی طبقهی کارگر بیرون گذاشت...
بله به قول فروغ:
میتوان همچون عروسکهای کوکی بود
با دو چشم شیشهیی دنیای خود را دید
اما حتا اگر تمام این "میتوان"ها به تحقق مادی و عینی بپیوندد تا رویاهای سوسیال دموکراتهای لیبرال سکولار وطنی ما متحقق شود باز هم کافیست همان "20 درصد نیروی کار"، شیر نفت و گاز را ببندند و بخش دیگری از آن20 درصد ادعایی، آب را قطع و برق را خاموش کنند، آنگاه تا استاد دانشگاه برکلی – بدون وسیلهی نقلیه - با پای پیاده به دانشگاه برسد، ترم تمام شده است!!
سوم. ما در این یادداشت بر آن نیستیم که وارد مقولات تئوریک شویم تا بیپایهگی تحلیلهای سوسیال دموکرات لیبرالهای وطنی را نشان دهیم. مضاف به اینکه ما، طی مقالات مبسوطی از جمله مقالهی "دموکراسی نئولیبرال در بنبست"، "دموکراسی کارگری، دموکراسی بورژوایی" و غیره (اینجا و آنجا) به وضوح سستی و بیبنیادی ایدهئولوژی این "دوستان جنتلمن" ماب را نشان دادهایم و با برهان و استدلال گفتهایم که سوسیالیسمِ متکی به قدرت واقعی طبقهی کارگر و دولت برآمده از انتخابات شوراهای کارگری، دموکراتیکترین و راستش تنها شکل دموکراسی انسانی واقعاً قابل تصوری است که ظرفیتهای گذشته و حال تاریخ تمدن امکان باروری آن را دارد. دموکراسی سوسیالیستی بر پایهی حاکمیت طبقهی کارگر عین آزادی و برابری بیچون و چرا برای همهی افراد جامعه است. در چنین جامعهیی اگر انسانی شرافت و لیاقت بهرهمندی از برابری و آزادی فردی و اجتماعی داشته باشد، اگر حزب و تشکلی به حداقل درجهی یک گروه متمدن صعود کرده باشد،" تقاضای ایجاد کارخانه با مالکیت خصوصی و شخصی" نخواهد کرد و اگر انسانی مشاعرش را از دست نداده باشد و تا حد یک آدم برخوردار از عقل و شعور متوسط رشد کرده باشد، تقاضای برخورداری از دهها اتوموبیل شخصی و چندین ویلا و چند زن و کنیز و خدمتکار نخواهد کرد و به این درک متعارف خواهد رسید که انباشت سرمایه به هر شکل، متصور نیست مگر با استثمار نیروی کار. داشتن چند ویلا و کاخ در نیاوران و رامسر و هاوایی ممکن نیست مگر با کارتن خوابی جمعی از انسانهای مستمند. برخورداری از چند زن میسر نیست مگر با تبعیض جنسیتی. اختصاص فلان مبلغ برای سگ و بوزینه و اسب و گربههای گران قیمت مقدور نیست مگر به قیمت سود و ارزش اضافی کار کودکان...
احتمالاً به ما ان قلت خواهند گرفت که آن چه پیش از این گفتیم "شعار" بود و" آرمانگرایی و اتوپی" بود و غیره. بسیار خوب به تئوری و آمار وارد میشویم تا آقایان مدعی آکادمی را روی تخته سیاه کلاسهای درس به عقل و انصاف و منش انسانی دعوت کنیم. ترجیح میدهم که تعریف کارگر و طبقه را به جایی دیگر ارجاع دهم (کتاب در دست تدوین "عصر فروپاشی سرمایهداری"). به قول انگلس سوسیالیسم از زمانی که علم شد باید با آن علمی برخورد کرد. به همین دلیل نیز می توان از تعاریف سوسیالیستهای کلاسیک عبور کرد و با توجه به انکشاف بورژوازی و تغییر چهره و موقعیت جبههی کار، معیارهای تازهیی برای اندزاهگیری سنجشهای پرولتاریا به دست داد. با این حال برای اینکه نگارنده حتا از بسط خلاق تئوریک فاصله بگیرد و به "مندرآوردی نظری" متهم نشود، به همان مباحثی که انگلس مطرح کرده است خم میشوم تا پرولتاریا و نیروی کار را تعریف کنم و نشان دهم که" آقایان 20 درصدی" تا کجا بیرون باغ تشریف دارند.
چهارم. ابتدا باید بر این نکتهی مهم انگشت تاکید نهم که بحث دربارهی دولت کارگری و چگونگی سوسیالیسم آینده به همان میزان غیر علمی است که کسی بخواهد با تبدیل کردن شکست تجربهی شوروی و چین به شاخی زیر چشم سوسیالیسم علمی، از ما یک الگو و مدل تجربه شده طلب کند. اگر کسی سرمایهداری را - در هر سه شکل آزاد، دولتی، رفاه – ایدهآلترین نظام تولید اجتماعی میداند و به دموکراسی [بورژوایی] و وکالتی و نیابتی از موضع مطلوبترین شیوهی سیاسی ادارهی جامعه مینگرد و به این ترتیب همچون امثال فوکویاما شیپور تئوری پوچ "پایان تاریخ" را از سر گشادش میزند، آزاد است که در دفاع از استثمار و نابرابری نیز خود را مضحکهی عالم و آدم کند. از سوی دیگر سخن گفتن از سوسیالیسم آینده ممکن است ما را به نظریهپردازیهای اتوپیک فوریه و کابه فرو اندازد. کما اینکه رجعت به عقل برای ترسیم سیمای آیندهی سوسیالیسم نیز به نوعی نقشه نویسیها نقطه به نقطه را تداعی میکند که از اساس مبانیاش بر تئوریپردازیهای انتزاعی و ذهنی است. از یکسو سوسیالیسم در تبیین و نقد اقتصاد سیاسی سرمایهداری شکل میبندد و از سوی دیگر گذر از سرمایهداری به سوسیالیسم یا تحقق دولت و حکومت کارگری از درون جنبش فراگیر و اجتماعی طبقهی کارگر امکانپذیر میشود.
در چنین شرایطی است که سوسیال دموکرات لیبرالهای ما خواب نما شدهاند و ضمن فراموش کردن فجایعی که تمام دولتهای سرمایهداری بر جهان و انسان وارد آوردهاند و چشم بستن به روی بحرانها سیکلیک سرمایهداری و به ویژه بحران دههی هفتاد و افول سوسیال دموکراسی (در این زمینه بنگرید به بخش پنجم از سلسله مقالات "امکانیابی مکان دفن نئولیبرالیسم، افول سوسیال دموکراسی"، اینجا وآنجا) و زمینهسازی برای عروج نئولیبرالیسم، به سرشماریهای جمعیتی جدید روی کردهاند. "دموکراسیخواهان" علاوه بر پر کردن برگههای استشهاد محلی توسط دوستان خود و اثبات اینکه دموکراسی لیبرال تنها شیوهی سیاسی و مطلوب ادارهی جامعه است، در جمعبندی آمارگیریهای خود به این نتیجه نیز رسیدهاند که:
· طبقهی کارگر در بهترین شرایط فقط و حداکثر 20 درصد جمعیت ایران را شکل میدهد و چون این آمار از جعبهی مارگیری یک جمع "سوسیالیست دو نفره" بیرون زده پس بر همهگان است که به نتایج آن تمکین کنند.
· نتیجه چیست؟ نتیجه روشن است. سوسیالیسم مارکس اگر متکی به حکومت کارگری است، در ایران با وجود 20 درصد جمعیت کارگری، لاجرم دیکتاتوری اقلیت بر اکثریت را پیاده میکند و این امر با منافع خردهبورژوازی و البته بورژوازی کنترل شدهی سر عقل آمدهی به نیکی گرائیدهی کم استثمارکننده (شر کمتر) سازگار نیست. اگر میخواهید به رفاه برسید، به ترکیه و شیلی و برزیل و مکزیک و کرهی جنوبی و سوئد بنگرید. آرمانگرا نباشید. به کمی استثمار رضایت بدهید. تجربهی شوروی و چین و کوبا را ببینید و عبرت بگیرد. نه مگر همین دی روز بود که دولت " کمونیستی " کوبا به خصوصی سازی بعضی مشاغل تمکین کرد؟ پس اگر میخواهید از شر دیکتاتوری رها شوید، زیر پرچم جنبش همبستهگی لخ والسایی و "انقلاب مذاکرهیی" واسلاو هاولی جمع شوید. نمونهی لهستان و چک، مدل رستگاری انسان است! مهم نیست که هزینهی این جنبشها را امپریالیسم آمریکا تامین کرده است. اصلاً یکی از دلایل عقبماندهگی "جهان سوم" همین ضد امپریالیست بودنش است! باری این سوسیال دموکراتهای "نازنین" بدون اینکه به روی خود بیاورند و از آنجا که شخص شخیص خود را "استاد دانشگاه" و "جامعهشناس" میدانند و چپها را جماعتی بیسواد و بیاطلاع از دانش اقتصاد و سیاست میپندارند، از زیر عینک و دور از چشم ممتحن، تئوریهای صدمن یک غاز راه سوم (Third way) آنتونی گیدنز را ترجمه، بلغور و قرقره میکنند و به عنوان "بازسازی سوسیال دموکراسی" و راهی میان سرمایهداری و سوسیالیسم به خورد شنوندههای خسته و بیخبر محفل کوچکی میدهند که ترکیب آن را چند اصلاح طلب پناهنده به دولت آمریکا و تعدادی فسیل ضد چپ تشکیل دادهاند! آنان البته ممکن است ندانند که ما نیز – دستکم - به اندازهی حضرت شان نظریات بیفروغ و بایگانی شدهی گیدنز را شخم زدهایم و از باز تولید ناشیانهی آن - توسط این دوستان - در شگفتیم. (اگر در آینده فرصتی دست داد "راه سوم" را نقد خواهم کرد) اما مهمترین تفاوت در این است که آنان به ادبیات و متون کلاسیک سوسیالیستی – چنان که باید و شاید - اِشراف ندارند و شفاهیات ذهنی خود را بدون ارائهی مرجع معتبر به مخاطب بیخبر حقنه میکنند. چنین است که "آقایان 20 درصدی" بیتوجه به امکان بسط خلاق تئوریک و بیاعتنا به جنبهها و درهای باز سوسیالیسم علمی، کارگران را در همان مفهوم یقه چرکینهای دوران آچار و چکش و انرژی بخار تصور میکنند و در نهایت تلاش تا عصر مک کارتیسم بالا میآیند. واضح است که ما در اینجا قصد ورود به افکار و مواضع سیاسی سوسیال دموکراتهای سکولار لیبرال ملی مذهبی را نداریم و صرفاً برای روشن شدن ابعاد حقیقتی که خاک به چشمانش پاشیده شده است به طرح شتابزدهی چند مولفه میپردازیم و اگر عمری بود و فرصتی هر یک از این مقولات را در مقالهیی مستقل میشکافیم.
پنجم. آقایان دموکرات لیبرال به استناد آمار کتاب دو نفر "سوسیالیست" در دوردستها میفرمایند" تنها بیست درصد نیروی کار ایران را کارگران تشکیل میدهند و این کارگران نیز غالباً ناآگاه ، بیسواد، بیفرهنگ، دهاتی و عقب مانده هستند. نه جنیفر لوپز و مدونا را میشناسند و نه اسمی از ما جامعهشناسان راه سومی شنیدهاند. "
میگویم، ابتدا به آثار مرادان و مرشدان خود از جمله آدام اسمیت و ریکاردو و هایک و میسز و دست کم کینز و گیدنز و استیگلیتز و کروگمن مراجعه کنید و در مبانی کار مولد و غیر مولد تامل فرمایید، تا کمی با مفهوم واقعی کار و کارگر و نیروی کار بیشتر آشنا شوید.
بعد زیاد به خودتان زحمت ندهید. به مناظرات انتخاباتی خرداد 1388 توجه کنید. آنجا که محمود احمدی نژاد و میرحسین موسوی هردو به نقل از مرکز آمار ایران، ارقام و نمودارهای مختلفی دربارهی شاخصهای اقتصادی به مردم نشان میدادند. موسوی نمودارهای احمدینژاد را "دروغ و نقش مار" میخواند و احمدینژاد از کاهش نرخ تورم و بیکاری در چهار سال دولت خود سخن میگفت. دراین میان مهدی کروبی که به دلیل شلختهگی مشاورانش – از جمله عباس عبدی و کرباسچی و مهاجرانی و کدیور – به آمار درست و حسابی دست نیافته بود لاجرم نرخ تورم را با میزان الحراره ی آمپریک "ننه جون" خود میسنجید. میخواهم بگویم در کشوری که دیوارهای آمار دقیق و شفاف سیمانیست و هیچ رقمی نیست که از سوی یک مقام مسوول دولتی اعلام شود و فردا از سوی مقام دیگری نقض نگردد، چگونه میتوان به آمار کتاب جناب بهداد اتکا کرد؟ در کشوری که وزارت رفاه خط فقر را هرگز اعلام نکرده است، نرخ رشد اقتصادی دانسته نیست و رشد اقتصادی از رقم صفر درصدی اکونومیست و صندوق بینالمللی پول برای سال 90 تا نرخ 8 درصدی اعلام شده از سوی دولت متغیر است، در کشوری که دولت از نرخ بیکاری 12 درصدی صحبت میکند و در همان حال یک نمایندهی مجلس شورای اسلامی (عبدالرضا ترابی عضو کمیسیون اقتصادی، سه شنبه 30 فروردین 1390) نرخ واقعی بیکاری را بیش از 30 درصد اعلام مینماید، چگونه و با کدام ابزار میتوان به آمارهای واقعی و دقیق پی برد؟ آن هم از ینگه دنیا؟
در نتیجه نگارنده برای آنکه از اطناب ممل پرهیز کند و در عین حال پرچم ادعای واهی 20درصدی را نیز پایین بکشد، ناگزیر است بحث خود ر ا تلگرافی با تاکید بر سه محور کارگر کیست؟ نیروی کار چیست؟ وآمار واقعی نیروی کار (دستکم آمار رسمی) چگونه است؟ ادامه دهد.
ما برای آنکه به درافزوده نویسی بر مارکسیسم کلاسیک متهم نشویم نقطهی رجوع تئوریک خود را بر پایهی نوشتهیی از فردریک انگلس بنا مینهیم . انگلس در پاسخ به این سوال که "پرولتاریا چیست؟" میگوید:
«پرولتاریا یا طبقهیی از جامعه که هزینهی زندهگانی خود را منحصراً از فروش نیروی کار خود به دست میآورد، نه از منافع یک سرمایه. [پرولتاریا] همان طبقهی کسانیست که مجبورند برای ادامهی زندهگی نیروی کار خود را به بورژوازی بفروشند.» [تاکید از من است] (انگلس،1332، اصول کمونیسم، ترجمهی هوشمند، تهران: بینا)
پس در اینجا - راستش در هر جای دیگری که از پرولتاریا سخن میرود - مسالهی اساسی فروش نیروی کار مطرح است. به این ترتیب جا دارد بپرسیم که در جامعهی سرمایهداری چه کسانی از طریق فروش نیروی کار خود "ادامهی زندهگیشان" ممکن میشود؟ فقط کارگران صنعتی؟ فقط کارگران ساختمانی؟ واضح است که چنین نیست. شرح این خون جگر میگذارم تا وقت دگر و به همین اشاره بسنده میکنم که در جامعهی سرمایهداری بخشهای وسیعی از انسانها ناگزیر از طریق فروش نیروی کار به زندهگی حداقلی خود ادامه میدهند. معلمان ، پرستاران، نیرو های متنوع و پراکنده ی خدمات تولید، تکنسینها، مهندسان، پزشکانی که درآمدهای افسانهیی منجر به تجمیع و انباشت سرمایه و ایجاد ارزش اضافه ندارند، زنان خانهدار، کشاورزان (کارگران کشاورزی)، همه و همه با فروش نیروی کار خود نان و قاتقی میخورند. (در افزوده: دوست بسیار نازنینی برای من نوشته بود اگرچه کارگر صنعتی و معلم هر دو به سبب فروش نیروی کار خود کارگر محسوب میشوند اما با توجه با نقش هر کدام در تولید اجتماعی میتوان از اولی تحت عنوان کارگر و از دومی ذیل کارکن [یا کارمند] نام برد واضافه کرده بود معادل فرنگی این دو رساتر است. به اولی بگوئیم ورکر (worker) و به دومی اطلاق کنیم (Labor). به نظر این دوست عزیز تاثیر اعتصاب کارگران نفت و حمل و نقل فیالمثل با آثار اعتصاب معلمان و روزنامهنگاران یکسان نیست و... البته من نیز در این رابطه طی گفت و گو با "آرش 104" موضع کم و بیش مانستهیی اتخاذ کردهام و شرح این مقوله را میگذارم برای فرصتی مناسب).
علاوه بر اینها اکثریت قریب به اتفاق نزدیک به چهار میلیون دانشجوی کشور از خانوادههای کارگری و فرودستان اقتصادی برخاستهاند. مضاف به این که همین جمعیت یا در حال حاضر گروهی فعال از نیروی کار را تشکیل می دهند و یا فردا به محض فارغ التحصیلی به جمع کارگران یا بی کاران خواهند پیوست. از کجا میگویم ؟ به اعتبار اظهارنظر آقای عادل آذر( رییس مرکز آمار ایران ) نزدیک به چهل میلیون ایرانی زیر خط فقر مطلق زندهگی میکنند و طبیعی است که اکثریت این چهار میلیون دانشجو - که هنوز وارد بازار کار نشدهاند - از خانوادههای کارگری بیرون میآیند و به طور طبیعی متحد واقعی جنبش کارگری به شمار میروند. باری...
انگلس در توضیح نیروی کار گفته:
«نیروی کار مانند چیزهای دیگر، کالا محسوب میشود و از این جهت بهای آن از روی همان قوانینی که برای سایر کالاها موجود است، تعیین میگردد. بهای هرکالا، در دروهی فرمانروایی صنایع بزرگ یا رقابت آزاد به طور متوسط همیشه مساوی با مخارج تولید آن میباشد. بهای نیروی کار نیز به همین ترتیب مساوی مخارج تولیدآن است. مخارج تولید نیروی کار عبارت است از حداقل وسایل زندهگی که برای حفظ قابلیت کار کارگران کافی باشد واز معدوم شدن طبقهی کارگر جلوگیری کند. از این رو بهای نیروی کار (یا مزد) عبارت است از حداقل وسایل زندهگی که برای ادامهی حیات لازم است.» (انگلس، پیشین، ص:5){نگفته پیداست که انگلس از شرایط استثمار نیروی کار در جامعه ی سرمایه دای سخن می گوید.}
معلمان، پرستاران، پزشکان، روزنامهنگاران ( آنان که به استخدام تبلیغ و تحکیم مناسبات سرمایه داری در نیامده اند و موضع طبقاتی مترقی دارند)، مهندسان، تکنسینها (در مقام کارگر ماهر) نه مالک وسیله و ابزار تولید هستند نه آن قدر مزد میگیرند که از طریق تجمیع ثروت به ایجاد ارزش اضافی برسند. دستمزد واقعی و دریافتی یک فرد معلم یا پرستار با درجهی لیسانس و فوق لیسانس در ایران با احتساب تمام مزایای شغلی حداکثر و در خوش بینانه ترین حالت بین 400 تا 500 هزار تومان است. مهندسان (لیسانسهای فنی) و مدرسان و پرستاران نیز کم و بیش همین میزان مزد دریافت میکنند. مضاف به اینکه در موارد بسیاری از جمله حق التدریسهای اجباری، مشاغل غیر رسمی، ثبت نشده، قرار داد سفید، میزان مزد دریافتی این افراد حتا از دستمزد رسمی اعلام شده توسط شورای عالی کار (330 هزار تومان برای سال 1390) هم کمتر است.( در این چند سطر تامل کنید). به این ترتیب ملاک اطلاق کارگر به انسان، در فروش نیروی کار و دریافت مزدِ به مراتب کمتر از قیمت کالای تولید شده در بازار است. واضح است که علاوه بر کارگران بخش خدمات تولید، در حوزههای دیگر از جمله خدمات اجتماعی انسانهای مزدبگیری کار میکنند که به رسم واژههای بیربط به آنان کارمند میگویند. کارمند کتابخانه، کارمند بانک، کارمند بیمه و... اما در نهایت از آنجا که همهی این انسانها از طریق فروش نیروی کار خود ارتزاق میکنند و کارشان به انباشت سرمایه و ایجاد ارزش اضافی برای سرمایهداری میانجامد، در یک برداشت بسیار ساده و بدون تغییر ترکیب طبقاتی خود؛ همان کارگری محسوب میشوند که با اتخاذ موضع طبقاتی آگاهانه در ماجرای انهدام شریان و جریان شیوهی تولید سرمایهداری فقط زنجیرههای پایشان را از دست میدهند.
زنان خانهدار – که از قرار نقشی مستقیم در کار مولد ندارند - بیتردید در شمار طبقهی کارگر بیمزد هستند، که در محاسبات عددی حتماً باید به شمار آیند. (بحث کار مولد، غیرمولد بماند برای مجالی دیگر)
ششم. مستقل از اینکه گفته میشود صنایع ایران با ظرفیتی در حدود 30 تا حداکثر 45 درصد قابلیتهای تولیدی خود کار میکنند، آمار رسمی نشان میدهدکه 2614000 مرکز صنعتی در ایران فعال است. 94 درصد این مراکز (2476000 ) را کارگاههای کوچک زیر ده نفر تشکیل میدهد. صنایع مادر و عظیم مانند نفت و گاز و فولاد و پتروشیمی و مخابرات و انرژی کاملاً در اختیار دولت است.
آمار رسمی میگویند نیروی کار ایران در سال 1390 بالغ بر 26 میلیون و 400 هزار نفر است، (یک چهارم از این نیروی کار، بیکاران هستند) این رقم بدون احتساب نیروی کار و بیمزد و منت زنان خانهدار است!
گزارشهای مرکز آمار ایران نشان میدهد که:
سال جمعیت فعال نرخ بیکاری جمعیت فعال اضافه شده به سال قبل
* کاهش این رقم به دلیل نزدیک شدن به انتخابات 22 خرداد 1388 بوده است!
بنا بر آمار پیش نوشتهی رسمی در عرض 4 سال (84 تا تابستان 89) جمعیت فعال کشور فقط 910756 نفر افزایش یافته است، حال آنکه مطابق برنامهی چهارم توسعه و احتساب افزایش 700 هزار نفری در هر سال، این رقم باید بالغ بر 2 میلیون و 800 هزار نفر میشد. (پیدا کنید این "20 درصد کارگر" را از این میان)
جالب اینکه در این مدت نرخ بیکاری (با وجود تقلیل نسبت جمعیت فعال ایران به کل جمعیت بالای 10 سال از رقم 41 درصد سال 1384 به رقم 39 درصد سال 1389) از 3/11% سال 1384 به 6/14% سال 1389 افزایش یافته داشته است.
شاخص بیکاری در ایران در شمار عجایب چندگانه ی جهان است. در ایران شاغل از کسی که دو روز در هفته کار میکند به کسی که در هفته یک ساعت کار میکند تغییر و تقلیل یافته است.
به یک مفهوم اگر نسبت 41 درصدی جمعیت فعال به کل جمعیت بالای 10 سال در پایان سال 84 را به عنوان شاخص حساب کنیم نرخ بیکاری در سال 85 برابر 5/12 درصد، سال 86 برابر 6/13درصد، سال 88 حدود 17 درصد، سال 88 تقریباً 42/16 درصد و سال 89 معادل 73/18 درصد بوده است. یعنی در بهار سال 1389 بنا به آمار رسمی حدود 4 میلیون و 767 هزار نفر بیکار بودهاند. این میزان اگر بر مبنای آمارهای واقعی (فیالمثل آمار مورد ادعای آقای عبدالرضا ترابی که نرخ بیکاری را افزون بر 30 درصد میداند) محاسبه شود، آنگاه عمق فاجعهی بیکاری دانسته میآید.
دولت مدعی است که در سال آینده بیکاری را ریشه کن خواهدکرد! چه قدر خوب! اما:
· بنا به گزارش همان نهادهایی که برنامهی هدفمندسازی یارانهها و حذف سوبسیدها را به دولت دیکته میکنند (صندوق بینالملل و بانک جهانی)، نرخ رشد اقتصادی کشور در سال 90 نزدیک به صفر خواهد بود.
· دولت میخواهد در این سال دو میلیون شغل ایجاد کند.
· به ازای هر یک درصد رشد اقتصادی، صدهزار فرصت شغلی ایجاد میشود.
· برای ایجاد هر فرصت شغلی - بنا به نوع شغل - از 30 تا 90 میلیون تومان سرمایه لازم است.
· دولت مدعی است که در سال 89 بالغ بر 1 میلیون و800 هزار شغل ایجاد کرده است.
· برای این میزان اشتغال دستکم به مبلغی بالغ بر 55 میلیارد دلار سرمایه نیاز است.
هفتم. بنا بر تحقیقی که دوست من فریبرز رئیس دانا انجام داده است در سال 1385 نزدیک به سه میلیون و ششصدودوازده هزار نفر از نیروی کار کشور در بخش کشاورزی اشتغال داشتهاند. از کل شاغلان بخش کشاورزی - که رئیس دانا هوشمندانه از ایشان به "کارگران کشاورزی" یاد کرده است - 642 هزار نفر در شهرها و دو میلیون و نهصد و سی و چهار هزار نفر در روستاها کار میکنند و 35 هزار نفر هم غیر ساکن هستند. این کارگران در بخشهایی مانند زراعت، باغداری، پرورش دام، تولیدگل، پرورش ماکیان، زنبورداری، پرورش کرم ابریشم، تولید مستقیم پشم، تخممرغ و شیر فعال هستند.کل کارفرمایان بخش کارگران کشاورزی 218 هزار نفر است و 454 هزار نفر به شیوهی کارمزدی فعالیت میکنند.
در کشوری که اقتصاددانان از کشاورزانش نیز به درستی به عنوان کارگر یاد مینمایند؛ خلق آمارهای 20 درصدی واقعاً به ترفند شعبدهبازان مانسته است.
با وجود عدم شفافیت درآمار و ارقام میتوان گفت که طبقهی کارگر ایران (با احتساب اعضای خانواده) تقریباً 45 تا 50 میلیون نفر از جمعیت نزدیک به 80 میلیون نفری ایران را پوشش میدهد و اگر چنانچه در عصر امپریالیسم مطالبات خردهبورژوازی را نیز در قلمرو مقولات دموکراتیک قرار دهیم و با حفظ هژمونی مطلق طبقهی کارگر در جنبشهای اجتماعی ضد سرمایه، خردهبورژواهای سالم را نیز متحد طبیعی کارگران محسوب کنیم، آنگاه معادلات و محاسبات سوسیال دموکراتهای لیبرال به کلی فرو خواهد ریخت.
بعد از تحریر
1. از آنجا که خردهبورژوازی طبقهیی میان پرولتاریا و بورژوازی است و برنامهی مشخصی برای استقرار دولت ندارد، ناگزیر است که به شیوهی حرکتهای پاندولیستی به یکی از دو طبقهی اصلی جامعه متصل شود. در جامعهیی مانند ایران که مطالبات سیاسی و اقتصادی بورژوازیاش نیز به نحو کنکرتی با مطالبات طبقهی کارگر پیوند خورده است، علیالقاعده اکثریت تحتانی این طبقهی گسترده را نیز باید در شمار متحدان طبقهی کارگر به شمار آورد.
2. میپذیرم که بسیاری از مباحث این نوشته، از حد کلی گویی فراتر نرفت. علاوه بر محدودیت و معذوریتهای بدون شرح، کل این یادداشت به درخواستهای فراوان و مکرر دوستان و خوانندهگان مقالات من و در مدت زمانی یک شب تا سحر به مناسبت روز جهانی کارگر تدوین شده است.
3. بعد از "شاهزاده رضا پهلوی" نوبت "شورای هماهنگی راه سبز امید" نیز رسید که به مناسبت روز جهانی کارگر بیانیهیی صادر فرماید. این جماعت ظاهراً ناشناس همان کسانی هستند که هنوز هم از بازار آزاد دفاع میکنند و مدافع شیب ملایم برنامههای نئولیبرالی صندوق بینالمللی هستند. آنان به طبقهی کارگر همچون ابزاری برای پیشبرد منافع حقیر سیاسی خود نگاه میکنند و هرگز علیه استثمار لب نگشودهاند. اصلاحطلبان که تا دیروز و امروز همچون کنه به طبقهی متوسط (شما بخوانید به بورژوازی فربه کارگزارانی و مشارکتی) چسبیده بودند و در تمام تحلیلهایشان بارها نگارنده را به سبب نقد سیاستهای بازار آزادی دولتهای "توسعهی اقتصادی و سیاسی" نکوهیدهاند حالا سمپات طبقهی کارگر شدهاند. چرا:
الف. بحران اقتصادی جهان و افول سیاستهای نئولیبرالی بازار آزادی.
ب. انقلابهای آفریقای شمالی و سرایت آن به خاورمیانه از عربستان و بحرین و اردن و کویت و سوریه و عراق تا آسیای میانه (آذربایجان) و نقشآفرینی جنبشهای نان و آزادی.
پ. بحران اقتصادی داخلی و جایگاه تعیینکنندهی طبقهی کارگر.
4. به این ترتیب به حضرات 20 درصدی باید گفت دوران ما، عصر فروپاشی سرمایهداری است. عصر عروج طبقهی کارگر است. روز کارگر 2011 میتواند مطلع و طلیعهی طلوع این عصر باشد. آقایان سوسیال دموکرات لیبرال! نترسید. صادق و شجاع باشید. آزادی طبقهی کارگر، برابری و آزادی را برای شما نیز به ارمغان خواهد آورد. چیزی بیش از دموکراسی وکالتی. خیلی بیشتر! شک نکنید که سوسیالیست ها هم به دانشگاه نیاز دارند. جای شما در کلاس درس جامعه شناسی را کارگر هفت تپه و واحد و نفت و پتروشیمی اشغال نخواهد کرد.