امکانیابی مکان دفن نئولیبرالیسم
6. افول نئولیبرالیسم
محمد قراگوزلو
Mohammad.QhQ@Gmail.com
درآمد
جنبش عظیمی علیه سرمایهداری در همهی جهان آغاز شده است و به نظر میرسد ساحت سیاسی دومین دهه از هزارهی سوم بیش از هر زمان دیگری به سرخی گرائیده است. از آمریکا (ایالت ویسکانسین) – که زمانی گفته میشد تمام زمینهایش را برای زمینهی عروج جنبش کارگری و سوسیالیسم مینگزاری کرده است – تا انگلستان تاچریستها سیل خروشان اعتراض به وضع موجود راه افتاده است. اتخاذ سیاستهای انقباضی موسوم به "ریاضت اقتصادی" اگرچه کارگران و فرودستان را به بیکاری، فقر و فلاکت بیشتری کشیده، اما در مقابل به خیزشهای تازهیی انجامیده است که دستکم در کشورهای آفریقای شمالی و خاورمیانه، افق روشنی را برای نیل به دنیایی دیگر و بهتر گشوده است. دیر یا زود نوبت به کشورها و دولتهای اصلی سرمایهداری نیز خواهد رسید. افول نئولیبرالیسم به مثابهی هارترین ایدهئولوژی سرمایهداری، میتواند به فرصتهایی برای عروج سوسیالیسم منجر شود.
سرنوشت مشابه والاستریت و منهتن
سقوط والاستریت، انفجار حبابهای (bubbles) بازار بورس، افتضاح سابپرایم (subprime)، دود شدن میلیاردها دلار سرمایهی بانکی، پا در هوایی اوراق قرضه، ورشکستهگی بانکهای عظیم رهنی، آشفتهگی مرزها و مسوولیتهای بانکهای سرمایهگذاری (investment banks) و بانکهای بازرگانی (commerical banks)، شکست بازارها (market fallures)، گسست ساختارهای اقتصاد پولمدار (monetarism)، بنبست اقتصاد کازینویی، انحلال نهایی افسانهی مقرراتزدایی (deregulation) از بازار، بحران دامنهدار انباشت سرمایهی مالی، انباشت سهام (accumulation actionnarial) و در نهایت کومکهای چند صدمیلیارد دلاری دولتهای سرمایهداری پیشرفته به بانکها و در عین حال رکود اقتصادیِ توام با بیکارسازی وسیع کارگران و ساقط شدن خطوط تولید صنایع بزرگ خودروسازی، در مجموع به مفهوم روشنترین علایم پایان دوران نئولیبرالیسم ثابت کرد، تمام شعارها و تئوریپردازیهای آن گروه از اقتصاددانانی که پس از اضمحلال سرمایهداری دولتی شوروی و فروریزی دیوار برلین، ارجوزهی "پایان تاریخ"1 (The end of history) سر داده و از سلطهی نهایی لیبرال دموکراسی و پایان عصر سوسیالیسم و به بایگانی سپردن آموزههای مارکس سخن گفته بودند، فقط به اندازهی دو دههی پر تبوتاب اعتبار تاریخی داشته است. از اواخر نخستین دههی هزارهی سوم همهی ملتهایی که مورد تهاجم سیاستهای نئولیبرالی قرار گرفتهاند در کنار مردم آمریکا و میلیونها کارگری که در ماجرای پیشبرد دکترین شوکتراپی (shock doctrine) به خاک سیاه نشستهاند، در جستوجوی محاکمهی امثال فونهایک و میلتون فریدمن ناشکیبایی میکنند.نه سال پس از آنکه فروپاشی برجهای دوگانهی منهتن در جریان حملهی تروریستی بنیادگرایان اسلامی، به بزرگترین بحران امنیتی ایالات متحد دامن زد و زمینهی جنگهای دوگانهی افغانستان ـ عراق را مستعد و فراهم کرد، اینک برج عاج سرمایهداری نه از سوی دشمن خارجی بلکه از درون تناقض ذاتی خود دچار آشفتهگی شده است. آلگماینه زایتونگ – یکی از ارگانهای سرمایهی آلمانی – در سرمقالهی جمعه سوم اکتبر (2008) نوشت: «این بار حمله به دکترین آمریکایی کار دشمن خارجی نیست. بلکه از درون و از اعماق سیستم برمیخیزد. سرمایهداری آمریکایی که دولت هیچ مانعی بر سر راهش ایجاد نمیکند، بمبگذاران انتحاری خود را آفریده است که با مواد منفجرهی ویژهشان، اوراق بورس اشتقاقی (derivatives) تاثیر به مراتب مخربتری از بمبهای پرندهی جهادگران داشتهاند. نه فقط نیویورک، بلکه تمام جهان اکنون با آوار تخریب یک بنای دیگر روبهروست: والاستریت». روز دوشنبه 29 سپتامبر 2008 شاخص بازار بورس والاستریت نزدیک به 800 واحد سقوط کرد که معنای مستقیماش این بود: "ظرف یک روز هزار میلیارد دلار سرمایه دود شده و به هوا رفته است". در آخرین هفتهی سپتامبر حدود 5/2 هزارمیلیارد دلار و طی سال 2008 رقم نجومی هشتهزارمیلیارد دلار از ارزش سرمایههای بازار مالی دلار سوخته و از بین رفته است و این آتشسوزی همچنان ادامه دارد. بحران در همان نخستین روزهای سپتامبر بیش از 55 درصد تولید ناخالص جهانی را به تلاطم و رکود کشید. بیشک سهم اقتصاد آمریکا در تولید ناخالص جهانی آن قدر هست که هرگونه رکود در این اقتصاد، شکوفاترین اقتصادهای جهانی را نیز به زیر بکشد. در سال 2007 تولید ناخالص داخلی آمریکا بیش از 13 تریلیون و 380 میلیارد دلار برآورد شده که در تولید ناخالص جهانی به اندازهی 21 درصد ایفای نقش میکرده است. اقتصاد آمریکا در سال 2006 بالغ بر 7/12 درصد از حجم کل تجارت جهانی (7/2957 میلیارد دلار) را در اختیار داشته است. فهم تاثیر رکود چنین اقتصاد عظیمی بر تمام بازارهای صنعتی و مضافاً بانکهای تجاری و رهنی چندان دشوار نیست. عذر بدتر از گناه این است که نجات بانکهای رهنی از بدهیهای کلان به کاکل این اقتصادِ در حال رکود بسته شده است. بحران از بانکهای بزرگ رهنی شروع شد. ابتدا بانک ایندی ورشکست شد. بعد وامو (Washington Mutual) و سپس واچوویا (Wachovia) و بعد مورگان استنلی (Morgan Stanley) و گلدمن ساکز (Goldman Sachs). سقوط بانک عظیم وام دهندهیی همچون وامو (واشنگتن موچوال) – که به عنوان نخستین صندوق پسانداز یا همیاری متقابل (mutual fund) فعالیت میکند - از نظر ناظران اقتصاد نئولیبرال عجیب بود. گفته میشود فدرال رزرو تا اواخر نوامبر 2008 بیش از 30 میلیارد دلار به عنوان وجهالضمان ورشکستهگی بانک سرمایهگذاری بیراسترنز (Bear Stearns) در نظر گرفته است. اما این مبلغ کافی نبود. این بانک به عنوان پنجمین بانک سرمایهگذاری آمریکا در مقابل هر یک دلار بیش از 33 دلار مقروض بود. مریل لینچ (Merril Lynch) در سه ماههی اول سال 2008 با 7/9 میلیارد دلار کاهش ارزش دفتری و 4000 پرسنل اخراجی دست به گریبان شد. چند روز پس از انتشار علنی گزارش پیشگفته - که صرفاً موید گوشهیی از ضایعات بحران مالی بود – الیور برستون طی مقالهیی کوتاه در اکونومیست (اکتبر 2008) از مراکز مالی باشکوه جهان سرمایهداری چنان سخن گفت که بیاختیار شعر "سرزمین ویران" یا "سرزمین بیپرنده و بهار" تی.اس.الیوت را تداعی میکرد: «مراکز مالی تبدیل به بناهایی از آهن و سنگ شدهاند که کارکردی ندارند. ظرف مدت کوتاه 10 روز طرح ملیسازی و پذیرش آن از سوی موسسات به تنها راه نجاتی تبدیل شده است که اگر از آن استقبال نشود شکست برخی از موسسات مانند موسسهی بیمهیی که زمانی بزرگترین بیمهگر با دارایی حدود یک تریلیون دلار بوده است، یا دو بانک بزرگ سرمایهداری با دارایی مشترکی به میزان یکونیم تریلیون دلار یا دو غول بازارهای رهنی آمریکایی با دارایی 8/1 تریلیون دلار کاملاً قابل پیشبینی است. ورشکستهگی بانک برادران لمن (Lehman Brothers) و فروش سریع مریل لینچ به اندازهی کافی شوکآور بوده است. اما طرح نجات دولتی گروه بینالملل آمریکا (AIG)2 با اعطای وام 85 میلیارد دلاری و با نرخ بهرهی بالا که بسیار سریع در بعدازظهر 16 سپتامبر اتفاق افتاد، خبر غمانگیز تازهیی در این سال مصیبتبار بود. اساساً AIG یک بیمهگر خوش سابقه است، اما بخش محصولات مالی این موسسه که تنها کسر کوچکی از درآمدهای آن است، به اندازهی کافی قراردادهایی برای نابودی این شرکت و به لرزه درآوردن کل دنیا تنظیم کرده است که این به توضیح رازی در سالهای اخیر کومک میکند: چه کسی پذیرای ریسکهایی بود که بانکها و سرمایهگذاران اغلب از آن گریزان بودند؟ حال ما میدانیم. با این همه طرح نجات AIG برای از میان بردن ترسی که بازارها دارند، کاری انجام نداده است. اقدامات مورد نظر خود را انتخاب کنید: نرخ بهرهیی که از سوی بانکها برای وامدادن به یکدیگر درخواست میشود، هزینههای اضافهی وامگیری و هزینههای بیمه کردن بدهیهای شرکت، حرکت به سوی اوراق خزانه به خاطر امنیت آن، طلا و ذخایر مالی، همه اینها از فردی به فرد دیگر اعلام شده است. در 17 سپتامبر بزرگترین وامدهندهی رهنی بریتانیا (HOBS) پس از اینکه سهاماش به شدت شروع به کاهش کرد، تنها به خاطر 12 میلیارد پوند به دام TBS افتاد. این دام مشابه بلایی بود که بر سر برداران لمن و AIG آمده بود. دیگر بانکها، مانند مورگان استنلی و واشنگتن موچوال از تقدیر یکسانی رنج میبرند. روسیه اعلام کرد به سه بانک بزرگاَش 12/1 تریلیون روبل (44 میلیارد دلار) قرض خواهد داد. یک موسسهی بازار پول آمریکا که تصور میشود امنترین نوع سرمایهگذاری باشد، برای اولین بار از سال 1994 زیان را در گزارش مالی خود مشاهده میکند. اگر سرمایهگذاران بازار پول را برای خزانه خالی کنند، بانکها بودجهشان را از دست خواهند داد و این خطر به شرکتها و بودجههای پسانداز شده هم سرایت خواهد کرد. در هفتهی آخر سپتامبر فدرال رزرو و خزانه بدون اینکه بتواند برادران لمن را نجات دهند به تماشای ورشکستهگی آنها نشستند. تأمین امنیت سرمایهداری مستلزم این بود که مردم خود مسوول اشتباهاتشان باشند، اما AIG بزرگتر بود و ورشکستهگی لمن گرداب و جریانهایی به راه انداخت که به سقوط آن کومک کردند. با حرکت تلوتلوخوران بازار، پراگماتیسم به اصول خود ضربه میزند. با وجود اینکه قدرت سرمایهداری حاکم خودش را تضعیف میکند، فدرال رزرو و خزانه به درستی احساس کردهاند که نمیتوانند باردیگر "نه" بگویند. آنچه پس از این اتفاق میافتد به سه سوال بستهگی دارد: چرا این بحران به یک راه مخرب لغزید؟ سیستم اقتصادی و مالی تا چه میزان آسیبپذیرند؟ و چه کاری را میتوان برای قراردادن سرمایهی مالی در مسیر صحیح آن انجام داد؟ مبالغه نیست اگر بگویم برای کسب آگاهی از آنچه در خطر است تنها نیازمندیم مطالعهیی در مورد بحران 1930 داشته باشیم. با حذف تمام پیچیدهگیها خواهیم دید صنعت مالیه3 میان دو نیروی ساده گیر افتاده و نیازمند سرمایه است. به این خاطر که داراییهایی همچون خانه و تعهد پرداخت وام کمتر از تصور مردم ارزش دارند. حجم و وسعت سرمایهی مالی نیز باید کاهش یابد. اعتبارات نه تنها قیمت داراییهای مردم تورمزده را بلکه حتا خود مالیه را نیز توسعه میدهد. سهم صنعت خدمات مالیه از کل سود به دست آمده در آمریکا از 10 درصد در دههی 1980 به 40 درصد در سال 2007 رسید. با یک حساب سردستی مشخص میشود چنین رشدی در دههی گذشته به میزان 2/1 تریلیون دلار بیش از حد انتظار بوده است. صنعت مالیه تنها در صورت کوچکتر شدن قادر به تحصیل پول پس از توسعهی اعتبارات خواهد بود و به دست آوردن پول در حال کوچک شدن سختتر میشود. تعجبی نیست که سرمایهگذران نایابند و آن عدهی قلیل شجاع از قبیل مالکان موسسات دارایی که در بانکهای ضعیف سپردهگذاری کرده بودند ضرر زیادی را متحمل شدهاند و بهتر است باقیماندهی سرمایهشان را حفظ کنند. دقیقاً همانند آنچه بارکلیز در بریتانیا انجام داد. یعنی فاصله گرفتن از لمن پس از آنکه با شکست روبهرو شد، به امید حفظ آنچه در تجارت آمریکای شمالی داشت» (Economist, 2008, oct). این سرمایههای کلان و هنگفت از کجا آمده و به کجا رفتهاند؟ در ادامهی این سلسله مقالات خواهیم گفت ماجرا از چه قرار بوده است و ضمن تحلیل چیستی ور شکسته گی آن بخش از بنیادهای مالی که مارکس آنرا سرمایهی موهوم (fictitious capital) خوانده است (کارل مارکس، مجلد سوم کاپیتال، 1959، صص،467-466)تصریح خواهیم کرد که که این سرمایهها مجازی بوده و وجود حقیقی نداشتهاند! اینجا نیویورک است! اما نه از برجهای منهتن و نه از ارتفاعات مغرور موسوم به والاستریت خبری و نشانی نیست. اینجا نیویورک است! بانکوک نیست! همهی اخبار آمریکا و جهان در گرد و غبار فروپاشی والاستریت گُم شده است. حتا پیروزی – علیالقاعده – غیرمتعارف یک رنگین پوست (باراک اوباما) در انتخابات ریاست جمهوری چندان شگفتناک نیست. همهی سران سرمایهداری از تمام نقاط دنیا، از G7، G20، اعضای ناتو، روسای صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، تصمیمسازان داووس، باندهای اقتصاد جهانی، تئوریسینهای ممتاز چند دانشگاه شاخص، برندهگان جایزهی نوبل اقتصاد، بانکداران، صاحبان صنایع و رقبای دیروز و امروز به ولوله افتاده و دور هم گردآمدهاند. اوضاع مزاجی سرمایهداری نئولیبرال خیلی بد است! و از همه عجیبتر آنکه در این گیر و دار همه "سوسیالیست" شدهاند!! فردریک لوردون در شمارهی اکتبر 2008 لوموند دیپلوماتیک به نحو ریشخندآمیزی از "روزی که والاستریت سوسیالیست شد" خبر داد. اشارهی کنایهآلود او به اظهارات مضحک سناتور جیم بانینگ بود که - بهزعم خود - دخالت دولت برای جلوگیری از سقوط بورس و رکود بازار اعتبار را "سوسیالیسم مالی" خواند بود! از نظر سرمایهداری نئولیبرال که با تاکتیک حذف دخالت دولت از بازار به قدرت رسیده است، هرگونه کومک دولت به ورشکستهگی بخش خصوصی "سوسیالیسم" تلقی میشود. حتا اگر کومکها از جیب مردم فقیر، از طریق مالیاتها و تقلیل دستمزد کارگران و تهیدستسازیهای گسترده صورت گرفته باشد. حتا اگر گیرندهی این کومکها بانکداران بزرگ و کوچک باشند. ژوزف استیگلیتز (برندهی نوبل اقتصاد 2001) که از هواداران سرمایهداری کنترل شدهی دولتی و منتقد نظام نئولیبرالی مقرراتزدایی از بازار شده است، با حیرت ویژهیی میگوید: «دنیایی عجیبی است. فقرا به سرمایهداران یارانه میدهند»! (J.Stiglitz, 2008, P.4) بحران سرمایهداری نئولیبرال و اتخاذ سیاست های انقباضی موسوم به " ریاضت اقتصادی" علاوه بر پیآمدهایی مانند فقیرتر شدن مردم، بیکارسازی خیل فزونتری از کارگران، تقلیل دستمزدها، تعطیلی خطوط تولید صنایع بزرگ، ایجاد رکود عمیق اقتصادی در سراسر جهان، ورشکستهگی بانکها، دودشدن سرمایههای موهوم، نابودی مسکن صدها هزار شهروند،نوسان قیمت نفت و کسری بودجهی سرسامآور اقتصادهای نفتی چند پیام مهم دیگر را نیز به وضوح اعلام کرده است. مولفههایی همچون پایان افسانهی اقتصاد بازار آزاد، ضرورت دخالت دولت - که به شکل وارونه به نجات بانکهای ورشکسته شتافته - و البته شکست سیاست هژمونی مطلق و یکجانبهگرایی و به تبع آن کمرنگ شدن نقش دولت آمریکا در عرصهی تقسیم جهان و سر برکشیدن قدرت چین، اتحادیهی اروپا و روسیه در کنار تقویت جریان چپ کارگری و به خیابان آمدن جنبشهای کارگری از جمله نتایج مستقیم و فوری این بحران کم نظیر بوده است. (در افزوده: دنباله روی آمریکا از فرانسه در جریان جنگ امپریالیستی در لیبی موید درستی این تحلیل مادی است.) احیای دولت دخالتگر و مرگ بازار آزاد از یک منظر ریشههای تاریخی جدال ایدهئولوژیک میان دو تفکر مداخله یا عدم دخالت دولت در اقتصاد به واکنش عصر لیبرالیسم کلاسیک نسبت به دورهی مرکانتیلیسم (mercantilism) سرمایهداری و بقایای نظام فئودالی باز میگردد. اقتصاد مرکانتیلیستی - که تا اواخر سدهی هفدهم حاکم بود - بر مبنای وحدت سرمایه و پول شکل بسته بود و مبنای ثروت ملل را در میزان فلزات قیمتی میدانست. از سوی دیگر جستوجوی ردپای چنین واکنشی در تقابل با اندیشههای روسو - که به ضرورت مداخلهی دولت در اقتصاد به نفع مردم معتقد بود - نیز امکانپذیر تواند بود. لیبرالیسم کلاسیک از کنار نهادن هر شیوهیی از کنترل اجتماعی بر عملکرد سرمایه دفاع میکرد و با مدعای آزادی بیمهار سودجوییهای شخصی و اصالت بازار در سپهر حیات اجتماعی به میدان آمده بود. برخلاف لیبرالیسم کلاسیک که ایدهئولوژی آن در سیاست، با خودکامهگی سیاسی دولت در تعارض بود و از محدودیت دولت در حیطهی دخالت در زندهگی مردم دفاع میکرد و در حوزهی اقتصاد ذاتاً با سوسیالیسم ناسازگار بود، ایدهئولوژی نئولیبرالیسم به نحو عجیبی با خودکامهگی راستترین جناح سرمایهداری (نئوکانها) آغاز شد. نئولیبرالیسم نه فقط در تضاد با هرگونهیی از طرحها و برنامههای سوسیالیستی ظهور کرد، بلکه همهی الگوهای پیشین سرمایهداری کنترل شدهی دولتی را نیز پشت سرنهاد و کل وظایف دولت را که به منظور تنظیم بازار طراحی شده بود منتفی ساخت و فرمان اقتصاد مقرراتزدایی شده را به دست بازار آزاد سپرد. در واقع بحران جهانی دههی 1930 و شکلگیری اقتصادهای کینزی، واکنشی مستقیم به دردسرهایی بود که اقتصاد سیاسیِ متکی به لیبرالیسم کلاسیک با تکیه بر آزادی بازار به وجود آورده بود. بخش تراژیک ماجرای سرمایهداری – که حاکی از تناقضهای ذاتی آن است - در ضایعات به قدرت رسیدن نئولیبرالیسم و بازگشت به ایدههای آدام اسمیت تجلی یافته و قسمت کمدی آن در اواخر دههی نخست هزارهی سوم در یک بازگشت دیگر (رجعت مجدد به کینزیسم) جلوهگر شده است. سیکل معیوب سرمایهداری در قرن گذشته بر پایهی نحوهی بازی گرفتن از قدرت دولت چرخیده است. دقیقاً بیستونه سال از آن زمان که رونالد ریگان - به تأسی مستقیم از تئوریهای مکتب شیکاگو - مرگ دولت اقتصادی را اعلام کرد،4 مدیران دهها بانک و موسسهی مالی و مراکز تولیدی ورشکسته طی چند ماه آخر سال 2008 دولتها و نهادهای قانونگذاری را به شدت تحت فشار گذاشتند تا به هر نحو ممکن از طریق تزریق میلیاردها دلار و یورو، مانع از انهدام نهایی آنها شوند. به محض علنی شدن شعلههای آتش بحران دولت آمریکا هفتصد میلیارد دلار، دولت انگلستان پانصد میلیارد یورو، دولت آلمان دویستوپنجاه میلیارد یورو و .... برای جلوگیری از این ورشکستهگی بیسابقهی مالی اختصاص دادند. قرار شد این پولها از حساب دولت یا از جیب مردم به بانکهای خصوصی اهدا شود، تا اوراق قرضهی پادر هوا، سفتهبازیها و بورسهای بیپشتوانه احیا شوند. در حالیکه مردم یکی پس از دیگری خانههای رهنی خود را از دست میدادند، دولت و مجالس قانونگذاری فقط به فکر جبران سرمایههای دودشدهی بانکداران برآمدند. سنای آمریکا ابتدا با طرح دولت مخالفت کرد و اقدام بوش را سیاستی "سوسیالیستی" خواند؟!5 مخالفتها چندان نپایید. قبل از پیروزی دموکراتها در انتخابات ریاست جمهوری (نوامبر 2008) هر دو نامزد حمایت قاطع خود را از برنامهی دولت اعلام کردند و در نهایت سنا نیز به رقم فوری 250 میلیارد دلاری رضایت داد. بازار آزاد فقط با پول مردمی که به صور مختلف در اختیار دولت قرار گرفته است، میتواند به حیات خود ادامه دهد. بازار آزاد که طی سی سال گذشته به قیمت خالی کردن جیب مردم – در غیاب صوری دولت – فربهتر شده است، اینک از فرط چاقی کاذب منفجر شده و جسد متعفن و ادوکلنزدهاش روی دست دولت مانده است. دولت سرمایهداری، دولت نمایندهی سرمایهداران وارد میدان شده است. رسالت چنین دولتی صرفاً حفظ منافع طبقهی بورژوازی است. ظاهر قضیه این است که تحقق نظریهپردازیهای نئولیبرالی یعنی تبدیل اقتصاد به اهرم حاکمیت بازار آزاد، بدون مداخلهی دولت صورت بسته است. اما از یک منظر واقعبینانه چنین نیست.6 در تمام سالهایی که ریگان و تاچر برنامههای مکتب شیکاگو را در آمریکا و انگلستان پیاده و به صورت جهانیسازی اجباری به سایر کشورها نیز صادر میکردند، دولت حضوری همهسویه داشت. در این سالها قدرت دولتی برای ایجاد یک مهندسی بزرگ اجتماعی نئولیبرال، بارها به سرکوب اتحادیههای کارگری و پیشگیری از فعالیت نیروهای دموکراتیک جامعه دست یازیده است. در موارد متعدد - از جمله در زد و خوردهای جنوا و سیاتل- دستهای دولت سرمایه به خون فرودستان معترض آغشته شده است. نئولیبرالیسم همان قدر که با اتحادیههای بانکداران و تشکلهای مدافع منافع سرمایهداران نرد عشق باخته است، همان قدر هم در قلع و قمع سندیکاها و اتحادیههای کارگری شدت عمل به خرج داده است. بانک سرمایهگذاری جی.پی.مورگان چیس (GP Morgan Chase) – که سرمایهیی نزدیک به تولید ناخالص انگستان دارد - در چند دفتر بانکی خلاصه نمیشود.7 این بانک و بانکهای مشابه اتحادیههای بزرگی هستند که از سرمایهداران غولپیکر شکل گرفتهاند و ضمن عضویت در اتحادیهی بانکها در ماجرای ویرانگر وامدهی به کشورهای کوچک مانند یک کنسرسیوم عمل میکنند. ریگان و تاچر بر سر مردم آمریکا و انگستان همان بلایی را آوردند که کودتاگران شیلی و آرژانتین بر سر مردم آمریکای لاتین! اینان نمایندهگان و رهبران شناخته شدهی دولت سرمایهداری بودند، (J.Roddick, 1998, P.114) و از طریق عملیات سیاسی عریان به شکلی غیرمستقیم اما قاطع منافع اقتصادی سرمایهداران را نیز حفظ میکردند. طرفداران سرمایهداری کنترل شده (امثال ژوزف استیگلیتز و پل کروگمن برندهگان نوبل اقتصادی 2001 و 2008 ) طرح کومک دولت را مفید و ضروری خواندند. منتقدان اکونومیست نئولیبرالیسم، تمام ابعاد حملهی خود را متوجه سیاست غلط حذف دولت ساختند. استیگلیتز در گفتوگو با ریچارد ویمر (از روزنامهی آلمانی برلینر سایتونگ، 9 اکتبر 2008) با تاکید بر این نکته که " نظام نئولیبرالی در غرب مرده است"، برنامهی کومک 700 میلیارد دلاری دولت آمریکا به بانکها را اقدام کم اثر اما مفید دانست و برای توصیف قسمت گود استخر بحران به این مثال متوسل شد: "در نظر بگیرید بیمار از خونریزی شدید داخلی رنج میبرد و شما به عنوان چارهی نجات خون تزریقی اهدا میکنید. بانکها پول قرض دادهاند. ارزش دارایی بادکنکی به عنوان ضمانت پذیرفته شده است. این حباب ترکیده است. ضمانتها هیچ ارزشی ندارند یا بسیار کمارزشاند." استیگلیتز وامها را به اختلاس تشبیه کرد و هنری پاولسون (وزیر خزانهداری وقت) و بن برنانکی (رییس وقت فدرال رزرو) را به نفهمیدن این واقعیت که دامنههای بحران به مراتب وسیعتر از "اعادهی اعتماد مردمی" است، متهم ساخت. به نظر استیگلیتز هر چند کومک مالی دولت آمریکا بهتر از هیچ است اما برنامهی نجات میتواند دعوتی برای بازکردن درها به روی فساد مالی و فقدان تعهد شفاف برای حسابرسی باشد. صرفنظر از اینکه میزان دقیق کومکهای مالی دولتهای سرمایهداری به بانکها و صنایع ورشکسته به درستی دانسته نیست و گیرندهگان واقعی این وامهای نجومی نیز به وضوح مشخص نیستند - و همین امر به شکلبندی فساد مالی جدیدی دامنزده است – موضوع تاسفآور این است که ارقام هنگفت چند صدمیلیارد دلاری در شرایطی حاتمبخشی شده است که بر اساس آمار رسمی وزارت کشاورزی آمریکا در سال 2007 نزدیک به سیودو میلیونوپانصدهزار انسان در همین کشور زیر آستانهی فقر و وضعی شبیه گرسنهگی دست و پا میزدهاند.8 بیتعارف باید گفت تاکنون هیچ نیروی اشغالگری به چنین چپاول و تطاول عظیمی آن هم در مدتی کوتاه، دست نزده است. ابعاد غارتی که به بهانهی نجات موسسات مالی از سوی دولت آمریکا صورت گرفته است هنگامی تصویرپذیر تواند بود که میزان آن با طرح 13میلیارد دلاری مارشال مقایسه شود. مبلغ هزینه شده در طرح مارشال - به منظور بازسازی اروپای ویران شدهی بعد از جنگ دوم جهانی - با محاسبهی نرخ کنونی ارزش دلار در حدود رقمی است که وزارت خزانهداری آمریکا برای خرید میزانی از سهام شرکت بیمهی AIG در شروع بحران صراف کرده است. شیوهی رفتار دولتهای نئولیبرال - از دولت آمریکا و انگلستان و فرانسه و ایتالیا گرفته تا دولتهای روسیه و چین – و حمایت همهجانبه از گنگسترهای مالی، عملاً به این معناست که نئولیبرالیسم اصل نمایندهگی و دفاع از منافع مردم را با پشتیبانی بیقید و شرط از شرکتهای خصوصی و بازار آزاد عوض کرده است. بحران والاستریت با شفافیت نشان داد که نئولیبرالیسم حکومتهای به اصطلاح انتخابی و اصل نمایندهگی را به عامل سرسپردهی کمپانیها موسسات مالی و بخش خصوصی تبدیل ساخته است. مارکس چنین دولتهایی را که به جای دولت نمایندهگی مردم (representative state) در مفهوم جانلاکی آن، به ابزاری علیه مردم مبدل میشوند، دولت سرکوبگر [(repress) entative state] نام نهاده بود. نائومی کلاین9 که از سرسختترین منتقدان "دکترین شوک تراپی" میلتون فریدمن به شمار میرود (Naomi klein, 2006, PP.61-152) از ماجرای دخالت دولت در قضیهی نجاترسانی فوری به والاستریت، به عنوان بهترین فرصت ممکن برای آگاه سازی مردم دربارهی راهحلهای اقتصاد جمعی و مردمی سخن گفت: «ایدهئولوژی بازار آزاد در طول دوران شکوفایی، مُبلغی سودمند برای آزادی اقتصادی و عدم دخالت دولت در امور اقتصادیست. چرا که یک دولت مخالف مداخله و غیرمسوول (government absentee) مسبب افزایش حبابهای اقتصادی سوداگرانه است. زمانیکه آن حبابها بترکند، ایدهئولوژی حاکم نیز مختل گشته و به درون میخزد تا هنگامی که دولت بزرگ (big government) به نجات بشتابد. اما مطمئن باشید، زمانیکه مبلغ وثیقه توسط دولت پرداخت شد، آن ایدهئولوژی دوباره با هیاهو باز خواهد گشت. پس از آنکه دولت - از جیب بخش عمومی (public)- حجم عظیم قروضی را به عنوان وجهالضمان برای این بنگاههای حبابی هزینه کند، این بحران به بخشی از بحران پولی جهانی تبدیل میشود. در حالیکه پیدایش این بحران، به بهانه و توجیه تازهیی برای قطع برنامههای اجتماعی بیشتر توسط دولتها دامن خواهد زد، در عین حال روح تازهیی به کالبد خصوصیسازی میدمد تا آن بخشهایی که تاکنون در دست دولت و بخش عمومی قرار داشته است، نیز از تملک عمومی درآیند و پروژههای خصوصیسازی در موردشان اجرا شود. در همین حال به ما گفته خواهد شد که "متاسفانه امیدهای شما در خصوص داشتنِ برنامههای اجتماعی برای مردم و برخورداری از یک آیندهی روشن بسیار پرهزینه است"!! ما نمیدانیم افکار عمومی چگونه به این مساله عکسالعمل نشان خواهد داد. تصور کنید که در آمریکای شمالی به هر فرد زیر 40 سال که در اینجا رشد کرده، تاکنون گفته شده است که دولت نمیتواند برای بهبود وضع زندهگی ما دخالت کند... که دولت ها معضل هستند و نه راهحل ... که عدم دخالت [دولت] در امور اقتصادی laissez faire)) تنها امکان و یگانه گزینهی ماست و حال ناگهان میبینیم که یک دولت شدیداً مداخلهگر (interventionist) و به غایت فعال، آشکارا هر چه در توان خود دارد به مصرف میرساند تا سرمایهداران بانکی را حفظ کند. این نمایش مسخره الزاماً این سوال را مطرح میکند که اگر حکومت قادر به مداخله در امر نجات بنگاهها و شرکتهایی بوده است که لاقیدانه تن به ریسکهایی در بازار مسکن دادهاند، چرا نمیتواند مداخله کرده و از به اجرا گذاشتن و ضبط قریبالوقوع خانههای میلیونها آمریکایی ممانعت به عمل آورد؟ به همین ترتیب اگر قرار است که فوراً 85 میلیارد دلار پرداخت شود، تا کمپانی AIG نجات یابد، چرا پرداخت هزینهی بهداشتی برای یک فرد از سوی دولت - که میتواند آمریکاییان را از دست کمپانیهای غارتگر بیمههای بهداشتی رهایی بخشد- ظاهراً به رویایی دست نیافتنی مبدل شده است؟ و جالبتر از این چرا کمپانیها برای اینکه دایر و پابرجا بمانند، به کومک دولت آن هم از جیب مالیات دهندهگان احتیاج دارند، ولی متقابلاً مالیاتدهندهگان نتوانند مطالباتی از این دست از دولت داشته باشند؟ اینک روشن شده است که حکومتها در دوران وقوع بحران قادر به عمل و اصلاح امور هستند. از اینرو در آینده باید برای آنها دشوار باشد که به قصد شانه خالی کردن از انجام وظیفه بهانه بتراشند و ادعا کنند که دولت باید کوچک بماند. عمل و حیلهی نهانی دیگری که در این بحران نهفته است، امید بازار به آیندهی خصوصیسازیهاست. سالیان متمادی، بانکها و نهادهای سرمایهگذاری جهانی به منظور ایجاد دو بازار جدید بر سیاستمداران اعمال نفوذ میکنند و فشار وارد میآورند. اولی خصوصیسازی صندوقهای ملی بازنشستهگی است و دیگری یک موج نوین از خصوصیسازی و یا نیمه خصوصیسازیهاست که شامل جادهها، پلها و سیستم آبرسانی خواهد شد. اما قالب کردن این رویاها دیگر به آسانی امکانپذیر نخواهد بود. آمریکاییها از اینکه بار دیگر سرمایههای فردی و یا مشترک خود را به قماربازان لاقید و بیفکر والاستریت واگذار کنند، سخت بیمناکند. به خصوص از این منظر که به احتمال زیاد مالیاتدهندهگان میبایستی تا زمانیکه حباب بعدی بترکد، وجوهی را بپردازند تا بتوانند سرمایههای خود را برگردانند. در عین حال با گفتوگوهای از کنترل خارج شدهی دولتهای بزرگ در سازمان تجارت جهانی این بحران همچنین میتواند به مکانیسمی برای جایگزینی یک رویکرد رادیکال با هدف تعدیل و تنظیم بازار جهانی و سیستمهای مالی تبدیل شود. در این زمینه، حرکتی در کشورهای در حال توسعه به سمت استقلال غذایی آغاز شده است. حرکتی که بازگذاشتن دست معاملهگران طماع مواد غذایی را محدود میکند. سرانجام آن زمان هم خواهد رسید که با توسل به ایدههایی چون مالیات بر معاملات و یا سایر کنترلهای جهانی بر سرمایه، روند سرمایهگذاری بیدر و پیکر و سوداگرانه کندتر خواهد شد. بحران کنونی تغییرات عمیقتری را میطلبد. دلیلی که وامهای خطرناک و بیپشتوانه اینگونه تکثیر پیدا کردهاند تنها به این سبب نبوده است که مسوولین قانونگذار خطر آن را نمیدانستند، بلکه بدین دلیل بوده است که ما با یک سیستم اقتصادی مواجه هستیم که بهداشت عمومی را تنها بر اساس رشد تولید ناخالص مالی برآورد میکند. در دورانی طولانی مدت اینگونه وامهای خطرناک، رشد اقتصادی ما را خوراک داده و دولتها هم فعالانه از آنها حمایت کردهاند. نتیجهیی که از این بحران بیرون میآید، قبول مسوولیتی قطعی در راستای توسعه و رشد اقتصادی جامعه با تقلیل هرگونه هزینهیی است. جهتی که این بحران باید ما را رهنمون شود، جایی است که میتوان با شیوهی متفاوتی برای جوامعمان معیارهای سالم رشد و توسعه را برگزینیم. در عین حال، تمامی این راهحل بدون فشار عظیم مردم بر سیاستمداران در این مقطع حساس و کلیدی انجام پذیر نخواهد بود. البته نه با شیوههای مودبانه لابیگری و اعمال نفوذ، بلکه باید دوباره به خیابانها بازگشت و دست به عمل مستقیمی زد که ما را به جایی همچون برنامهی "طرح نو" (New Neal) دههی1930 رهنمون شود. بدون این اعتراضات و حرکت مستقیم تنها شاهد تغییرات سطحی و کمعمق و بازگشت سریع وضعیت اقتصادی به همین نقطه [بحران نئولیبرالی] خواهیم بود» (Guardian, 2007, 27). برخلاف نظر نائومی کلاین اقتصاد کازینویی، مقرراتزدایی از بازار و بنبست اضافه تولید از طریق گسترش بیحد و حصر و عنان گسیختهی سرمایهی موهوم روند بحران را به مرحلهی بازگشتناپذیر و انفجارآمیزی رسانده است که اقداماتی نظیر New Deal و ملیسازی چندان مفید نخواهد افتاد. توضیح اینکه در دههی 1930، که اقتصاد آمریکا با بحرانهای گستردهیی دست به گریبان بود، دولت فرانکلین روزولت ناگزیر شد مجموعهیی از سیاستها و پیشنهادات جامعهگرایانهیی را با هدف اصلاح شرایط اقتصادی و اجتماعی عملیاتی سازد. این سیاستها که به New Deal (توافق جدید یا طرح نو) مشهور شد البته همانقدر سوسیالیستی و چارهساز بود که اقدام کومک 700 میلیارد دلاری جورج بوش و یا برنامههای باراک اوباما!! سیاست اقتصادی "توافق جدید" حداکثر یک عقبنشینی دولت و یاریرسانی موقت به اقشار متوسط جامعه بود که بر اثر سیاستهای سودگرایانه و سودامآبانهی سرمایهی مالی فقیر شده بودند. این بحث را با تحلیل دلایل تاریخی بحران سرمایهداری و تبیین چیستی اضافهتولید، اقتصاد کازینو و... ادامه خواهیم داد.
پینوشتها
[1]. فرانسیس فوکویاما – از تئوریسینهای مشهور نئولیبرال – پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی مدعی شده بود که "پایان تاریخ فرا رسیده و گفتمان لیبرال دموکراسی آمریکایی برای ابد پیروز شده است"! جالب اینجاست که همین جناب پس از اوجگیری بحران اخیر تمام نظریههای پایان تاریخ و جغرافی و علم الاشیای خود را پس گرفته و فرصتطلبانه چنین فرموده است: «بین سالهای 2002 تا 2007 وقتی که دنیا دوران رشد بیسابقهیی را تجربه میکرد نادیده گرفتن سوسیالیستهای اروپایی و پوپولیستهای آمریکای لاتین که الگوی اقتصادی آمریکا را محکوم میکردند وآن را "سرمایهداری کابویی" میخواندند، کار آسانی بود. اما اکنون واگن رشد اقتصاد آمریکا از ریل خارج شده و همهی دنیا را به دنبال خود به خطر انداخته است. از آن بدتر اینکه اکنون متهم اصلی، الگوی آمریکایی است.» ( نیوزویک اکتبر 2008، نیز: واشنگتن پست 8 اکتبر 2008) به نظر میرسد مشکل امثال فوکویاما این است که مفهوم رشد اقتصادی را به درستی نمیفهمند و انباشت سرمایهی مالی طی سالهای مورد نظر را - که از مناسبات سوداگرانهی اقتصاد کازینو و به تعبیر خودشان "کابویی" برآمده است - به عنوان رشد اقتصادی جا میزنند. 2. شرکت AIG (American International Groups Inc) بزرگترین شرکت بیمهی جهان است که علاوه بر 85 میلیارد دلار اولیه، به تدریج 150 میلیارد دیگر نیز از دولت آمریکا کومک مالی گرفته است.
3. نکتهی جالب این است که تحلیلگران و ژورنالیستها بورژوایی، از روند توزیع و گردش سرمایهی مالی به عنوان "صنعت" یاد میکنند!!
4. چنانکه دانسته است دولتهای نئولیبرال بیشترین دخالت سیاسی را در جوامع تحت حاکمیت خود اعمال کردهاند و اگر بپذیریم که به قول مارکس "مگر سیاست اقتصاد نیست"؟ آنگاه میتوان طرح نئولیبرال کوچکسازی دولت و سلطهی بخش خصوصی را شارلاتانیسم محض نامید.
5. رفیقی به طنز تلخ میگفت اگر سناتورها کماکان به مخالفت خود با تخصیص این بودجهی کلان به بانکها ادامه دهند، آنان را میبرند در فدرال رزرو و آنقدر "شکنجه" میکنند تا منافع طبقاتی خود را به یاد آورند!!!
6. ادعای نئولیبرالی عدم دخالت دولت در بازار فریبی بیش نیست. در دوران حاکمیت نئولیبرالیسم هزینهی دولتهای سرمایهداری افزایش یافته و فقط خدمات آنان به مردم کوچک و کم شده است. مهمترین تحول دولت در عصر نئولیبرالیسم تبدیل دولت از حالت دولت رفاه (welfare - state) به موقعیت دولت ثروتمند (wealthfare - state) بوده است. دولت بیل کلینتون – که ادامه دهندهی سیاستهای نئولیبرالی ریگان بود – با کاستن از هزینههای اجتماعی، هفتاد میلیارد دلار به صورت یارانه به رسانههای بزرگ خصوصی، مانند جنرال الکتریک و والت دیسنی و غیره کومک کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر