۱۳۹۰ خرداد ۲, دوشنبه

حرفهای بدیهیِ سوسیالیستها از زبان دیگران(مروری بر دیدگاههای آرش نراقی، آصف بیات، محمد مالجو)

حرف​های بدیهیِ سوسیالیست​ها از زبان دیگران

(مروری بر دیدگاه​های آرش نراقی، آصف
بیات، محمد مالجو)

بامداد آزاد




می​گویند که سوسیالیست​ها حرف​های عجیبی می​زنند که فقط خودآن​ها را تصدیق می​کنند. می​گویند که حرف​های سوسیالیست​ها ایده​ئولوژیک و مکتبیاست. می​گویند که سخن آن​ها از انقلاب، لزوم کاربرد قهر در مبارزه​ی سیاسی یک جنبشدر برابر استبداد، ضرورت سمت​گیری طبقاتی جنبش سبز، ناکارایی استراتژی بورژوازیبرای پیشبرد جنبش سبز، ناتوانی جریان سبز برای رهبری جنبش، ضرورت فراروی جنبش ازتغییر سیاست​مداران و حتا تغییر سیاسی به تغییرات ساختاریِ اقتصادی و اجتماعی و معضلاستراتژیک جنبش سبز همه ناشی از علائق مکتبی آن​هاست نه منتج از واقعیت. در اینجستار به عنوان مشت نمونه​ی خروار نگاهی داریم به برخی نظرات اعلام شده​ی آرشنراقی (به عنوان کسی که سابقه​ی تئوری پردازی برای توجیه جنگ پیش​گیرانه و جنگبشردوستانه را در کارنامه​ی خود دارد)، آصف بیات(به عنوان پژوهش​گری با رویکردسوسیال دموکرات/البته به تعبیر بهتر سوسیال-لیبرال، چرا که تحلیل سنت/مدرنیته بهعنوان شاکله ی رویکرد لیبرالیسم از پایه​های اصلی نگاه این پژوهش​گر است – براینمونه به مقاله ی تهران:شهر تناقضات که در دو بخش در تهران ریویو منتشر شده است می​توانرجوع نمود) و محمد مالجو( به عنوان روشن​فکری با نگاه سوسیال دموکراتِ چپ که متفکرمورد علاقه​اش آلبرت هیرشمن است) راجع به جنبش سبز تا ببینیم آن​چه سوسیالیست​ها می​گویند از درون عقاید مکتبی آن​ها و به دل​بخواه آن​هادرنیامده است بلکه نتیجه​ی استنتاج از سیر واقعی پدیده​هاست و هر پژوهش​گر و صاحبنظر منصفی کمابیش همان​ها را استنتاج می​نماید. هم​چنان که در تمام زمینه​هایاجتماعی و اقتصادی و سیاسی به دلیل سرشت علمی و قانون​مند آن​ها چنین است و افرادفارغ از نگرش​هایشان همان چیزی را می​گویند که قانون​مندی آن نشان می​دهد. نمونه​هایمتعددی را می توان مثال زد : از ژاک پوشه اقتصاددان بورژوا و از مقامات برجسته درپلیس پاریس در سال​های 1815 تا 1825 که گرایشی سلطنت طلب داشت در اثر مهمش بهعنوان "خاطراتی از بایگانی​های پلیس" مطالبی را بیان می​کند کهکارل مارکس اندیش​مند انقلابیِ سوسیالیست و بنیان​گذار سوسیالیسم علمی بخش​هایی ازآن​را در یادداشتی در مورد خودکشی گزین می​کند یا آن​که مباحثی که در نقد اقتصادسرمایه​داری کسانی نظیر جوزف استیگلیتز و جان پرکینز بیان می​کنند که خود زمانیجزء کارگزاران مهم خشن​ترین شکل ِآن یعنی نئولیبرالیسم بوده​اند. انوره دو بالزاکداستان​نویس برجسته نیز گرایش سلطنت​طلب داشت اما سبک رئالیستی​اش او را برآن می​داشتکه بهترین تصویرگرِ زوالِ اشرافیت گردد. اینقانونِ تاریخ است که جبرش با طنزی تلخ بنگاه خبرپراکنی بریتانیا(بی بی سی ) را وامی​دارد که کارل مارکس را به عنوان بزرگ​ترین متفکر هزاره معرفی نماید و نیکولاسارکوزی رئیس جمهورِ شومن و دلقکِ فرانسهرا به گرفتن عکس یادگاری در حال تورق کاپیتالِ مارکس مجبور می​سازد و رسانه​هایرنگارنگِ سرمایه را علیرغم میلشان به اعتراف به نامیدنِ خیزش​های خاورمیانه و شمالآفریقا به نامِ انقلابِ نان و انقلابِ گرسنه​گان می​کشاند. حال بهتر است به اصلموضوع بپردازیم.


ابتدا آرش نراقی :

« اگر حکومت باب گفت​وگو در عرصه​یعمومی را ببندد، یعنی منطق گفت​وگو را که بنیان جامعه مدنی است هدف قرار دهد، وحقوق اساسی شهروندان را به نحو گسترده و سیستماتیک نقض کند، در آن صورت مشروعیتخود را از کف می​دهد، و به تبع حقّ انحصاری اعمال خشونت نیز از او سلب می​شود. دراین شرایط شهروندان برای دفاع از خود و حقوق اساسی​شان، و نیز برقراری منطق گفت​وگودر متن جامعه مدنی حقّ دارند که به حدّی از خشونت متوسل شوند.»



«“خشونت عادلانه” خشونتی است که واجد سه ویژه​گی مهم است: ویژه​گی اوّل آن است کهناظر به هدفی عادلانه است. به طور مشخص می​توان از سه هدف عادلانه نام برد: (۱)دفاع از خود؛ (۲) مقاومت در برابر نقض گسترده و سیستماتیک حقوق اساسی شهروندان؛(۳) دفاع از منطق گفت​وگو به عنوان بنیان جامعه مدنی. بنابراین، اگر فرد یا گروهیاز شهروندان در مقام دفاع از خود یا حقوق اساسی خویش، یا برای رفع انسداد باب گفت​وگودر عرصه​ی عمومی چاره​ای نداشته باشند جز تمسک به حدّی از خشونت، در آن صورت تمسکبه حدّی از خشونت می​تواند اخلاقاً موّجه و عادلانه باشد.
ویژه​گی دوّم آن است که خشونت، ولو برای تحقق هدفی عادلانه، باید در مقام عمل مقیدبه سه قید باشد: اصل تأثیر (یعنی باید بتوان به نحو معقولی فرض کرد که اعمال آنحدّ از خشونت عملاً ثمربخش خواهد بود)؛ اصل تناسب (یعنی میزان خشونت باید متناسببا وخامت مشکل و وضعیت در پیش رو باشد، یعنی فقط باید تا حدّی خشونت ورزید که برایدفاع از خود، یا دفاع از حقوق اساسی، یا برقراری گفت​وگو مطلقاً ضروری است- مشروطبر آن​که هیچ راه غیرخشونت​آمیزی در پیش روی فرد گشوده نباشد. اعمال خشونت بیش ازحدّ ضرورت ناموّجه است)؛ و سرانجام اصل تمایز (یعنی خشونت نباید کور باشد، بلکهباید بتواند میان کسانی که مقصر و در خور خشونت هستند، و ناظران بی گناه تمایزبنهد).

وسرانجام ویژگی سوّم ناظر به فضای عاطفی پس از خشونت است. خشونت عادلانه ناشی ازخشم معطوف به انتقام نیست، بلکه برآمده از خشم ناشی از حس عدالت است.»

« دربرابر آدمی که به هیچ منطقی پای​بند نیست و خود را حق مطلق می​داند و هر آن کس راکه خلاف او می‌اندیشد اساساً از جرگه انسانیت بیرون می​نهد، التزام به منطق و گفت​وگولزوماً همیشه مؤثر و کارساز نیست। کوتاه آمدن در برابر این گونه افراد می تواند بهلگدکوب شدن ما بینجامد। در برابر کسانی که به اعتبار باورهای ایده​ئولوژیک شان شمارا از هرگونه حقّی محروم می​سازند، نمی​توان دست تسلیم بالا برد. در این گونهشرایط، اعمال حدّی از خشونت برای پیش​گیری از گسترش خشونت می​تواند مجاز و گاهضروری باشد.

بهنظر من مفهوم جنبش مسالمت​آمیز را نباید به معنای نفی مطلق خشونت تلقی کرد بلکهباید آن را به معنای تقدم بخشیدن به شیوه‌های غیرخشونت آمیز دانست.



تقدمبخشیدن به شیوه​های غیرخشونت آمیز را البته نباید به معنای ضعیف کردن افراد دربرابر قدرت دولت سرکوب​گر دانست. قدرت را فقط قدرت مهار و محدود می​کند. جنبش​هایمسالمت​آمیز باید در برابر تهاجمات و تعدی​های دولت سرکوب​گر و نامشروع از خودقدرت نشان بدهند. اما خشونت تنها راه (و لزوماً مؤثرترین شیوه) قدرت​نمایی نیست.فرهنگ پرهیز از خشونت در متن جنبش​های مسالمت​آمیز مدنی به ما می​آموزد که بدون اعمالخشونت هم می​توان اعمال قدرت کرد. برای مثال، نافرمانی مدنی را می​توان مصداق اعمالقدرت غیرخشونت آمیز دانست. در هر حال، دولت سرکوب​گر فقط در صورتی پای میز مذاکرهمی​نشیند و باب گفت​وگو را با شهروندان می​گشاید و به مطالبات ایشان پاسخ مثبت می​دهدکه قدرت جنبش مدنی و شهروندان را احساس کند.»

«اینکهافراد بی محابا و بدون برنامه​ریزی دقیق به خیابان​ها بریزند لزوماً مؤثرترین شیوهمبارزه مدنی نیست، خصوصاً در شرایطی که دولت سرکوب​گر هم عزم سرکوب دارد و همابزار آن را. البته عرض من این نیست که کنش​گران صحنه خیابان را ترک کنند. عرض مناین است که این شیوه را باید بخشی از یک استراتژی کلان​تر دانست، در غیر این صورتدر کارآمدی آن باید تردید کرد. در اینجا مایلم بیفزایم که به نظر من مهم​ترین عاملیکه ماشین سرکوب را مؤثر می​کند، ابزارهای سرکوب نیست، بلکه “فضای روانی”ای است کهماشین سرکوب ایجاد می​کند. یعنی ماشین سرکوب به علّت رعبی که در دل​ها می​افکندمؤثر است، نه به علّت ابزارهایی که می​تواند چند نفری را هم بکشد. به محض آن​کهرعب ماشین سرکوب از دل​ها زدوده شود، ماشین سرکوب فلج می​شود. به همین جهت البتهحضور خیابانی می​تواند مؤثر باشد، یعنی رفته رفته عامل روانی ماشین سرکوب، یعنیرعب، را زائل کند، و از این طریق ماشین سرکوب را زمین گیر نماید»

« بهنظر من حضور خیابانی را باید صرفاً بخشی از یک استراتژی وسیع​تر دانست. حضورخیابانی نوعی نمایش قدرت است، و طرف خطاب آن نه فقط حکومت که خود جامعه مدنی همهست. یعنی در این حضور خیابانی نه فقط حکومت قدرت جامعه مدنی را احساس می کند،بلکه خود جامعه هم قدرت خود را تشخیص می​دهد، و در نتیجه با استواری بیشتری برمطالبات و حقوق خود پا می​فشارد. حضور در خیابان‌ها به مردم امید می‌بخشد و تصویرواقع‌بینانه‌تری از ایشان را به ایشان باز می​گرداند، و نیزحکومت را متوجه جدّیبودن مطالبات مردم می​کند، و چه بسا حکومت را به واقع بینی وادارد، و او را به ایننتیجه برساند که در برابر مطالبات برحقّ شهروندان لجاجت نورزد، و مردم خود را به​رسمیتبشناسد، و بر سر میز مذاکره با ایشان بازگردد.

بهنظر من این واقعیتی بسیار شایان توجه است که آقایان موسوی و کروبی، بدون آن​که بههیچ ابزار قدرت آشکاری دست​رسی داشته باشند، در گوشه خانه​شان بیانیه ای صادر می​کنند،و یک​باره در پایتخت حکومت نظامی می​شود. این دو نفر یک کلمه می​گویند، و جمعیتمیلیونی به خیابان​ها می​آیند، اما حکومت باید هزینه​های هنگفت بکند تا نیروهایخود را سازماندهی کند، و به زور تطمیع و تهدید گروهی را بسیج کند تا بتواند بهنحوی تأثیر پیام آن گوشه نشینان را خنثا کند. این گونه وقایع یک پیام روشن هم برایمردم، و هم برای حکومت دارد. معنای آن این است که حجم اعتراضات و مطالبات جدّیاست، و حکومت نمی تواند و نمی​باید این مطالبات را نادیده بگیرد، و نباید به جایآن​که مجال گفت​وگوی خردمندانه را در جامعه بگشاید، به خشونت روی آورد. در هرحال،رهبران و کنش​گران جنبش مدنی رفته رفته باید به آن سمت بروند که قدرت خود را ازطریق انواع شیوه​های مبارزه بدون خشونت به رخ دولت بکشانند. و حتّا چه بسا درمرحله ای ناچار شوند درباره​ی مسأله خشونت موّجه یا عادلانه به نحو جدّی​تریبیندیشند.»

آیا فکر می کنید گفتمان جنبش سبز به اندازه کافی توانایی جذباقلیت‌ها و کسانی که مورد تبعیض قرار گرفته‌اند از جمله اقلیت‌های دینی، قومی،زنان، طبقه فقیر جامعه و … را داشته است؟ آیا فکر می​کنید که گفتمان سبز، موفق بهجذب کسانی که سال​ها در ایران مورد تبعیض و محرومیت قرار گرفته‌اند شده است؟

«بهنظر من جنبش سبز تاکنون در این کار چندان موفق نبوده است. احتمالاً یکی از مهم‌تریندلایل این امر آن است که جنبش سبز با نوعی مشکل ایده​ئولوژیک دست به گریبان بودهاست. به نظر می‌رسد که رهبران نمادین جنبش سبز یعنی آقایان موسوی و ‌کروبی به لحاظایده​ئولوژیک (یا شاید ملاحظات و محذورات عملی) این آماده​گی را ندارند تا همهشهروندان را بدون توجه به مذهب، جنسیت و … مطلقا برابر فرض و اعلام کنند. در هرحال، قانون اساسی فعلی جمهوری اسلامی قانونی تبعیض آمیز است، و برای شهروندان حقوقسیاسی، اجتماعی، و مدنی برابر قائل نیست، خصوصاً حقّ مشارکت مؤثر در تعیین سرنوشترا برای همه شهروندان به یکسان به​رسمیت نمی شناسد»

ازصحبتهای نراقی که در گفت​وگو با تهران ریویو صورت گرفته است این نکات قابل برداشتاست:

1. برخلافنظریه​پردازان بی​خشونتی که در فضای خلاء بحث می​کنند یا هراسشان و هیستری​شان بههر شکل از کنش انقلابی آن​ها را به توصیه​های تساهل و تسامح​آمیز با حاکمیتِ جنایتبرای مردم از درون اتاق فکرهای لندن و واشنگتن می​کشاند، نراقی در فضایی واقعی، ناگزیریِ کاربرد خشونت از سویمردم را عادلانه و موجه می​داند.



2. نراقیمعضل استراتژیک جنبش را به درستی می​بیند و می​فهمد که نمی​توان صرفا با حضورخیابانی علیرغم اهمیت آن حکومت را به عقبنشینی واداشت یا آن را سرنگون نمود. او به نیکی می​داند و بیان می​کند که بدوناعتصاب، نافرمانی مدنی و در نهایت اعمال فراگیر حدی از خشونت موجه و عادلانه هیچحکومتی سرنگون نمی​شود یا عقب نمی​رود. همان​طور که انقلاب ایران نشان داد، همان​طورکه چندی پیش تونس و مصر نشان دادند.

3. نراقیمعضل عدم انطباق ایده​ئولوژیک رهبران نمادین(خود خوانده) جنبش سبز با جنبشرا در مجموع در می​یابد و بیان می​کند و آن را ناموفق از جلب گسترده و فعالکارگران، زنان، اقلیت​های قومی و اقلیت​هایمذهبی ارزیابی می​نماید.



4. نراقیتکیه بر قانون اساسی را ناکارآمد می​خواند که هم از جنبش عقب است، هم توان جذب زنان و جوانان و کارگران و اقلیت​هایقومی و دینی را ندارد و هم تأمین کننده​ی مطلبات دموکراتیک و رفع تبعیض نیست.



اینک آصف بیات:

« درمبارزات سیاسی به ویژه در سیاست‌های خیابانی و در تقابل بین مردم و نیروهای سکوب‌گرلحظات تعیین کننده‌ای پیش می‌آید که ممکن است با خشونت هم​راه باشد. ولی اگر از آنلحظات استفاده نشود بعید نیست به خشونتی بزرگ​تر از جانب نیروهای قدرت​مدار منجرشود و یا فرصت پیروزی از دست برود»

«بخشی از جنبش به نظر می‌رسد حالا خواهان تغییرات قابل توجه نظیر تعدیلات در قانوناساسی است. همین​طور شاید بتوان تصور کرد که ادامه این وضعیت و اعمال فشار بیشترروی مردم در برهه‌ای به انفجار مردم و تظاهرات خیابانی گسترده‌ای بیانجامد. آن​چهقطعی به نظر می‌رسد نارضایتی وسیع اکثریت مردم است که اگر فرصتی و فضایی دست بدهدمی‌تواند خود را در غالب اعتراضات عمومی نشان بدهد.»

« بهنظر می‌رسد که بسیاری از مردم در حال حاضر از اصلاحات آن​گونه که اصلاح‌طلبان دراواخر دهه ۱۹۹۰ صحبتش را می‌کردند نا امید شده اند و خواستار تغییرات عمیق‌تریهستند.»

«سیاست خیابانی تنها راه معرفی و وجود یک جنبش اجتماعی و یا سیاسی نیست. جنبش‌هایاجتماعی از طرق مختلف می‌توانند اعمال قدرت کنند»

« درمبارزات سیاسی به ویژه زمانی که تقابل دو نیروی نامتوازن مدنظر است، نباید از عدمخشونت یک مطلق ساخت. به نظرم – و البته متاسفانه- دفاع از خود ممکن است به خشونتمنجر شود. در این صورت گریزی از آن نیست. موضوع دیگری که اغلب مطرح می‌شود این استکه برای جلوگیری از خشونتی وسیع و گسترده شاید لازم باشد تن به خشونت کوچک​تر و کماهمیت‌تر داد. به نظرم این بحث چندان دور از منطق نیست. در این رابطه و در حیطهمبارزات حاد سیاسی باید به اهمیت “استفاده از لحظات” توجه ویژه ای بشود. درمبارزات سیاسی به ویژه در سیاست‌های خیابانی و در تقابل بین مردم و نیروهای سرکوب‌گرلحظات تعیین کننده‌ای پیش می‌آید که ممکن است با خشونت هم​راه باشد. ولی اگر از آنلحظات استفاده نشود بعید نیست به خشونتی بزرگ​تر از جانب نیروهای قدرت​مدار منجرشود و یا فرصت پیروزی از دست برود. مثلا جنبش مردمی یوگسلاوی علیه میلوسویچ اصولاراه​کار عدم خشونت را برگزیده بود که آن را هفته‌ها به نمایش گذاشت. ولی در یکی ازتظاهرات خیابانی مردم احساس کردند که فرصت دارند به پارلمان حمله کنند و آن را بهتسخیر خود درآورند و چنین هم کردند. این برهه از مبارزه آن​ها بالانس نیروها را بهسرعت به نفع مخالفین میلوسویچ تغییر داد و در انتها منجر به برکناری دیکتاتوریوگسلاوی گردید.

مثالبارزتر مربوط است به انقلاب مصر. در جریان انقلاب مصر که روز ۲۵ ژانویه ۲۰۱۱ شروعشد، هر روز به تعداد تظاهر کننده​گان افزوده می‌شد به طوری که ترس‌ها می‌ریخت و بهاعتماد به نفس مردم افزوده می‌شد. در این روزها شعار اصلی شده بود: «مردم خواهانسقوط رژیم هستند». رژیم که در هراس افتاده بود در یکی از روزها که معروف شد به روز«موقعه الجمل» روزی که حزب حاکم هزاران نفر از مزدوران اوباش (بلطجیه) و پلیس مخفیرا سازمان داد که با اسب و شتر و اتومبیل با خشونت وحشیانه‌ای به جان تظاهر کننده​گانافتادند. در اواسط این روز بسیاری از رهبران انقلاب فکر کردند که اگر این وضعیتادامه پیدا کند، انقلاب بازی را خواهد باخت. تعدادی از آن​ها به این نتیجه رسیدندکه این لحظه، لحظه خطیری در جان انقلاب است و باید نجاتش داد و باید مقاومت کرد.بنابر این با تلاش سریعی توانستند ۴ هزار نفر از جوانان اخوان و FootballFans را بسیج کردندو فرستادند به میدان تحریر و در یک نبرد تن به تن توانستند نیروهای مزدور دولتی راوادار به عقب نشینی کنند. پس از این روز دیگر ورق برگشته بود. تصور کنید که اینلحظه خطیری بود که اگر چنین نشده بود شاید هنوز مبارک در قدرت می‌بود. خوش​بختانهاستفاده از این تاکتیک خشونت​آمیز ضرورتا به ادامه خشونت منجر نشد و انقلابیون هم​وارهبه استراتژی عدم خشونت و یا «سلیمه» اصرار ورزیدند. به نظر من این یک حرکت مقبول ولازمی بود.»

گفتگویآصف بیات با تهران ریویو ما را به چنین نتایجی ره​نمون می سازد:

1) مبارزةسیاسی، مبارزة سیاسی است. شوخی بردار نیست.یک مسأله​ی ذهنی و فلسفی نیست. یک مساله​یعینی و عملی است و استلزامات خاص خود را دارد. کاربرد خشونت از سوی مردم درروند جنبش امری اجتناب ناپذیر و ضروری است.

2) اتکایصرف به خیابان پاسخ​گو نیست و جنبش بایدشیوه​های خود را گسترش دهد.

3) اهدافجنبش به شکل جدی و گسترده از اهداف اصلاح طلبان فراتر است.

حال محمد مالجو:


«تکیه​ام بر فقدان شناخت نزد امثال آقای مزروعی البته چه بساروایتی خوش بینانه از گفته​های ایشان باشد. روایت بدبینانه اما ذهن را به سمتواهمه​ی مزروعی​ها از نقش​آفرینی نیروی کار در تحولات سیاسی کشور معطوف می​کند،واهمه​ای که با سندروم تاریخی چپ​ستیزی نیروهای سابقاً خط امامی و اکنون لیبرالدموکرات بی​ارتباط نیست. اگر روایت بدبینانه​ام درست باشد، باب گفت​وگو بسته است»



«دست کم قریب به دو دهه است که شاهد موج جدیدی از تهاجم بی امانسرمایه به معیشت کارگران بوده ایم، تهاجمی که محصول سیاست های اقتصادی دولت​های بهاصطلاح سازنده​گی و اصلاحات بوده و در شش ساله​ی اخیر نیز به همت دولت​های نهم ودهم با روشی سبعانه​تر استمرار یافته است. این تهاجم درصدد ارزان سازی نیروی کاربه قصد گسترش انباشت سرمایه بوده است، انباشتی که اگر در دوره​ی شانزده ساله​ی پساز جنگ به دست بورژوازی برآمده از دهه​ی شصت و تثبیت شده در شانزده ساله​ی پس ازجنگ صورت می​گرفت و هم به بخش انتصابی و هم به بخش به اصطلاح انتخابی نظام سیاسیمتصل بود، در دوره​ی شش ساله​ی اخیر غالباً به دست آن بخش از بورژوازی نوپدیدنظامی سامان داده می شود که تا پیش از ظهور دولت نهم در لایه​های میانی هرم قدرتسیاسی و ثروت اقتصادی جای داشت»
« جنبش کارگری در ایران دهه​ی هشتاد درواقع پدیده​ای نایاب است محصولهم​زمانی پنج روند نامیمون: اول، بی کارکردشدن نهادهای اجتماعی ضربه گیر؛ دوم،کژکارکردی های نهاد دولت در انجام وظایف اجتماعی خویش؛ سوم، هر چه مسدودتر شدنجاده ی پیشروی آرام و انفرادیِ اقشار فرودست جامعه که قبل ترها به زیان صاحبانقدرت سیاسی و ثروت اقتصادی در مقیاس وسیع تری صورت می گرفت؛ چهارم، برآمدن نیرویمحرکه ی پرقدرت جبر معیشت میان کارگران؛ و پنجم، اجماع همدلانه ی همه ی قدرت هایمستقر در نظام مقدس برای ممانعت از تشکل یابی کارگران.
آقای مزروعی از این همه فقط آخرین عامل را می بیند، آن هم به طرزی ناقص. می گوید:«تشکل های کارگری مستقل … هر وقت هم که خواسته‌اند شکل بگیرند سرکوب شده اند.» فعلجمله ی ایشان مجهول است. راستی فاعلان این سرکوب چه کسانی بوده اند؟ این سرکوب درحقیقت محصول مشترک دو پروژه بوده است و بازتاب نوعی تقسیم کار میان دو جناح اصلینظام در تهاجم به معیشت و هویت نیروی کار در سه دهه ی اخیر: یکی پروژه ای سیاسی کهدست کم در سال های اخیر تماماً به دست جناح اقتدارگرای نظام به اجرا گذاشته می شدهاست و دیگری نیز پروژه ای اقتصادی که پایه هایش عمدتاً به دست جناح سیاسی مدعیدموکراسی ریخته شد و دولت های نهم و دهم تا حد زیادی فقط ادامه دهنده اش بوده اند.پروژه ی سیاسی اقتدارگرایان در حوزه ی نیروی کار طی همه ی سالیان پس از انقلاب ازشکل گیری هر گونه هویت جمعی مستقل ممانعت می کرده است. اقتدارگرایان در بخش عمدتاًانتصابی نظام سیاسی همواره می کوشیده اند طعم سرکوب را به نطفه ی هر نوع تشکلمستقل کارگری بچشانند و از این رهگذر نگذارند کانون یا کانون هایی متمرکز برایهدایت نیرو و صدای جمعی کارگران پدید آید، سیاستی که گاه به مدد موانع اجرایی برسر راه تأسیس تشکل های مستقل کارگری اجرا می شده است، گاه به مدد موانع حقوقی، وغالباً نیز به مدد سرکوب و کنترل قهری فعالان کارگری مستقل. اما نباید فراموش کردکه چنین پروژه ای فقط در حوزه ی نیروی کار نبود که به اجرا درمی آمده است.اقتدارگرایان همواره بر این باور بوده اند که قدرت همانا منبعث از خداوند و شریعتو از این رهگذر ولی امر است و سازمان یابی مردمی از پایین به این اعتبار به تمامینالازم. بنابراین، پروژه ی سیاسی ضدتشکل گرایی همان قدر گریبانگیر فعالان کارگریبوده است که روشنفکران و اقلیت های قومی و اقلیت های مذهبی و نیروهای سکولار وجمعیت های زنان و نیروهای دانشجویی و غیره را نیز دربرمی گرفت. وقتی آقای مزروعیاز فقدان «تشکل‌های کارگری مستقل» می گوید و به «چند تشکل نیمه جان … که قدرتسازماندهی را ندارند» اشاره می کند، شنونده بلافاصله با چنین پرسشی مواجه می شودکه تفاوت کارگران با سایر نیروهای اجتماعی از قبیل روشنفکران و زنان و دانشجویان واقلیت های قومی در چیست که گروه های اخیر، علی رغم فشارها و سرکوب های سیاسی،توانسته اند از تشکل های چه بسا «نیمه جان» به مراتب بیشتری برخوردار بوده باشنداما کارگران به قول آقای مزروعی تقریباً فاقد تشکل های مستقل کارگری هستند؟
این جاست که فعل مجهول آقای مزروعی نابجا جلوه می کند. اگر سرکوب سیاسی در حوزههای کارگری در قیاس با حوزه های دیگر به مراتب اثربخش تر بوده است، علت را باید درپروژه ای اقتصادی ردیابی کرد که از قضا به دست جناح های اصلاح طلب نظام به اجراگذاشته می شد. این پروژه ی نامیمون اقتصادی که دولت باصطلاح سازندگی پایه هایش راریخت و دولت باصطلاح اصلاحات تقویتش کرد و دولت های نهم و دهم نیز تثبیتش کرده انددر حقیقت عملیاتی کردن الگوی خاصی از گسترش انباشت سرمایه بوده است که از مسیر موقتیسازی و از این رو ارزان سازی نیروی کار تحقق می یافته است. این پروژه از رهگذرافزایش شدید در تعداد کارگران قرارداد موقت و از این رو ارزان سازی نیروی کار درهمه ی سال های پس از جنگ به انعطاف پذیرسازی بازار نیروی کار و زوال امنیت شغلی وکاهش قدرت چانه زنی فردی و جمعی نیروی کار انجامیده است. امکان​پذیر ساختن استخدامکارگران با قراردادهای موقت به کارفرمایان اجازه داده است تا قانون کار را دوربزنند و بتوانند کارگران را با کمترین حقوق به استخدام درآورند. موقتی بودن کار،در فقدان امنیت شغلی، همبستگی کارگران را تضعیف کرده است، آن هم در شرایطی که نرخبیکاری همواره بالا بوده است.
علاوه بر تأمین نیروی کار ارزان و ایجاد بازار کار انعطاف پذیر، اشاعه ی فزاینده یقراردادهای موقت از این رهگذر موجبات اتمیزه کردن نیروی کار و کاهش همبستگیکارگران در محل کار را نیز فراهم کرده است. کارگرانی که نه با یک کارفرمای واحدبلکه با شرکت های پرشمار پیمانکاری و نه تحت یک نوع مشخص از قرارداد کاری بلکه ذیلانواع متفاوت قراردادهای کاری به عقد قرارداد مبادرت می کرده اند به همین نسبت نیزکمتر مستعد برساختن یک هویت جمعی بوده اند. اگر پروژه ی سیاسی اقتدارگرایان به مددسرکوب همواره درصدد ممانعت از شکل گیری یک چسب انسجام بخش میان کارگران بوده است،پروژه ی اقتصادی اصلاح طلبان به مدد تکنیک های اقتصادی همواره می کوشیده چسب هایانسجام بخشِ پیشاپیش موجود میان کارگران را منهدم کند. با این حساب، فاعلان فعلمجهول آقای مزروعی در زمینه ی سرکوب نیروهای کارگری حالا دیگر از پرده ی استتاربرون افتاده اند. سرکوب حوزه های کارگری درواقع محصول نوعی تقسیم کار نانوشته میاندو شاخه ی اصلی نظام اسلامی بوده است: جناح اصلاح طلب در حوزه ی اقتصادی به تخریبزمینه های عینی تشکل یابی کارگران مشغول بوده است، جناح اقتدارگرا نیز در حوزه یسیاسی به مدد کنترل قهری عملاً از تشکل یابی کارگران جلوگیری می کرده است. اینپروژه های دوقلو البته دو هدف توأمان را دنبال می کرده اند: هم ممانعت از قدرتیابی کارگران و نیروهایی سیاسی که سنتاً قدرت شان در گرو حضور پرقدرت نیروهایکارگری است و هم ارزان سازی نیروی کار برای هر چه فربه تر شدن بورژوازی های وقت.عروج مجدد جنبش کارگری در دهه ی هشتاد که مورد انکار آقای مزروعی است دقیقاً تحتتأثیر مختصات همین پروژه های دوقلوست که سرشتی نه چندان سهل یاب یافته است.»

« به آینه ی تاریخ که می نگریم درمی یابیم هیچ یک از نیروها وگروه ها و حزب های سیاسی طبقه ی سیاسی حاکم در هیچ یک از دوره های پس از انقلاباصولاً منافع اقتصادی و مصالح اجتماعی طبقه ی کارگر در ایران را نمایندگی نمی کردهاند. نظام بسته ی سیاسی نیز در عین حال هر گونه حضور نیروهای سیاسی غیرخودی وخصوصاً چپ گرا را در عرصه ی سیاست برنمی تابید و با خشونت تمام عیار به حذفنیروهایی مبادرت می کرد که بالفعل یا بالقوه منافع طبقه ی کارگر را نمایندگی میکردند.
فقدان ارتباط میان تشکل های سیاسی خانواده ی نظام جمهوری اسلامی با تشکل های مستقلکارگری که طبیعی ترین پیامد همین سوگیری ها بوده در عین حال شکل حضور کارگران درجنبش سبز را نیز رقم زده است. آقای مزروعی می گوید: «بخشی از کارگران به‌هرحال [درجنبش سبز] حضور داشتند و این را از تعداد شهدایی [کذا] که در قالب جنبش سبزشناسایی شدند و کارگر نیز بودند، می‌شود شناسایی کرد.» بله، درست می گوید، کارگراندر نقش شهروند، مثل سایر شهروندان از سایر طبقات اجتماعی، در انواع تظاهراتخیابانی پس از انتخابات در چارچوب جنبش سبز حضور داشته اند اما در نقش طبقه یکارگر در چارچوب جنبش سبز اصولاً هنوز نقشی ایفا نکرده اند. این که جنبش سبزتوانسته بخش هایی از توده ی کارگران را در عرصه ی خیابان به خود جذب کند اما موفقنشده در قامت یک طبقه ی اجتماعی در محل کار به خود پیوندشان بزند عمدتاً به علتخصیصه ی فراطبقاتی جنبش سبز بوده است. آقای مزروعی نیز همصدا با طیف گسترده ای ازنخبگان سیاسی جنبش سبز با افتخار می گوید: «جنبش سبز یک حرکت فراگروهی و فراقشری وفراطبقه‌ای» است. هم ایشان درست می گوید و هم همفکران پرشمارشان میان نخبگان سیاسیجنبش سبز. جنبش سبز تاکنون به صورت یک جنبش مدنی با خواسته های فراطبقاتی ای که بههمه ی طبقات اجتماعی تعلق دارد بوده است. تمام توان خود را با همین خواسته هایفراطبقاتی در خیابان به نمایش گذاشته و از مشروعیت جریان اقتدارگرا به شدت کاستهاما عجالتاً که نتوانسته در صحنه ی روابط حقیقی قدرت به دگرگونی های بنیادی مبادرتورزد. این خصیصه ی فراطبقاتی جنبش سبز تا یک مرحله ای از حیات این جنبش نقطه ی قوتآن بود اما وقتی حوالی یک سالگی جنبش سبز تقریباً محرز شد که تا اطلاع ثانویخیابان به مثابه ی محل منازعه چندان کفایت نمی کند همین نقطه ی قوت به نقطه ی ضعفاین جنبش بدل شده است. به همین دلیل نیز هست که مادامی که جنبش سبز ظرف فراطبقاتیخویش را نشکند و مادامی که به جنبشی طبقاتی بدل نشود، نمی تواند کارگران را در نقشطبقه ی کارگر به جنبش سبز فرا بخواند.»
« اهمیت حضور طبقه ی کارگر در جنبش سبز از این خصیصه اش نشأتمی گیرد که فقط و فقط طبقه ی کارگر است که می تواند محل جدیدی را برای منازعه خلقکند. جنبش هایی از قبیل جنبش زنان و جنبش دانشجویی و جنبش جوانان اولاً ظرفیت خودرا تا پیش از این در اختیار جنبش سبز قرار داده اند و ثانیاً حتی در صورت فعال ترشدن نیز فقط محل های سابق برای منازعه را تقویت می کنند، یعنی خیابان و فضای مجازیرا، محل هایی را که پیش از این نیز مورد استفاده ی جنبش سبز قرار گرفته اند اماعجالتاً که برای تحقق جابجایی قدرت کفایت نکرده اند، آن هم به واسطه ی کارآمدیماشین سرکوب و سخت سریِ اقتدارگرایان. علی رغم اهمیت فشار خیابانی و کارآمدی فضایمجازی، جنبش سبز نیاز به محل جدیدی برای منازعه دارد که عبارت باشد از محل کار دربخش های کلیدی مثل صنعت نفت و گاز و آب و برق و مخابرات و مانند آن. فقط اعتراضاتکارگری است که چنین محلی برای منازعه را خلق می کند و کارگزار چنین اقدامی نیزکارگران هستند آن هم نه صرفاً در قالب حضور شهروندی شان در جنبش سبز بلکه در قالبحضورشان به شکل طبقه ای اجتماعی.»
«. گروه های سیاسی معترضی که در دو سال اخیر رویارویاقتدارگرایان ایستاده اند سه نوع متمایز از نزاع سیاسی را دنبال کرده اند. اولیننوع از نزاع سیاسی بر سر مناصب سیاسی و موقعیت های اقتصادی بوده است بدون این کهساختار سیاسی و اجتماعی موجود به چالش کشیده شود. تقابل شخصیت هایی سیاسی از قبیلهاشمی رفسنجانی و حسن روحانی و ناطق نوری و امثالهم با دولت دهم را در همین اولینسطح از نزاع سیاسی می توان طبقه بندی کرد. این سطح از منازعه ی سیاسی به هیچ وجهمستعدِ جذب مبارزه ی اجتماعی طبقه ی کارگر نیست. دومین نوع از نزاع سیاسی بر سرشیوه ی حکمرانی و منشأ قدرت و مشروعیت بوده است و براندازی یا اصلاح حکومت خودکامهرا طلب می کرده است. تقابل کمابیش اکثریت نخبگان سیاسی جنبش سبز با اقتدارگرایاندر خلال ناآرامی های پس از بیست و دوم خرداد را در همین دومین سطح از نزاع سیاسیمی توان طبقه بندی کرد. این سطح از منازعه ی سیاسی، به قراری که رویدادهای پس ازبیست ودوم خرداد نشان داده است، حداکثر فقط توانسته است بخش هایی از کارگران را درمقام شهروند به جنبش اعتراضی جذب کند. سومین سطح از نزاع سیاسی نیز اساساً نزاع برسر ساختارهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی است و نه فقط تغییر حکمرانان و شیوه یحکمرانی بلکه دگرگونی در ساختار اجتماعی جامعه را نیز طلب می کند. فقط این سطح ازمنازعه ی سیاسی است که مستعد جذبِ مبارزه ی اجتماعی طبقه ی کارگر است. گفتار رسمیجنبش سبز هنوز وارد این فاز از منازعه ی سیاسی نشده است. نخبگان سیاسی جنبش سبز درشرایطی به طبقه ی کارگر فراخوان حضور در جنبش سبز را داده اند که هنوز حتی لازمههای گفتاری چنین حضوری را مهیا نکرده اند. »
تمامی نقل قولهای ذکر شده از محمد مالجو متعلق به مقالة « سخنی با رجبعلیمزروعی؛ از دینامیسم جنبش کارگری غافلید» می باشد.
پیشاز آنکه بیان کنیم که از نوشتة مالجو چه نتایجی می توان گرفت به نکاتی می پردازیمکه مالجو آن​ها را از قلم انداخته است:
1) مالجوبیان کرده است که اصلاح​طلبان پروژه​ی سرکوب اقتصادی کارگران را بر عهده داشته اندو اقتدارگرایان بخش سیاسی ِ این سرکوب را عهده دار بوده اند. مالجو با آن​که ایندو را در یک راستا و حتا به نوعی تقسیم کار نانوشته می​داند اما آن​ها را جدا ازهم قلم​داد می​نماید. می​دانیم که سرکوبسیاسی در راستای منافع اقتصادی است. یکی از بهترین شرح​ها از پیوسته​گی سرکوب​گریسیاسی و سرکوب​گری اقتصادی در سطح جهانی را می​توانیم در اثر ارزشمند "نائومیکلاین" یعنی "دکترین شوک" مطالعه کنیم. کلاین به خوبی نشان می​دهدکه چگونه شوک سیاسی(کودتا، دیکتاتوری​ها، فروپاشی​ها و زد و بندهای سیاسی منجر بهچرخش سیاسی)با شوک اقتصادی(نئولیبرالیسم) و شوکِ شکنجه هم​راه است. این سرکوب​گریپدیده​ای سوای خشونت اقتصادیِ اصلاح​طلبان نیست. سرکوب سیاسی منشاء جداگانه​ایندارد و البته این نافیِ استقلال نسبی ایده​ئولوژی در سرکوب سیاسی نیست که نبایدآن را نادیده انگاشت. اما این هم نادرست است که سرکوب سیاسی را ناشی از سیاستِ ضد تشکلِ اقتدارگرایان واقتدارگراییِ آن​ها بدانیم و برای اجرای شریعت و پاسداری از ولایت. سرکوب سیاسی بیش از آن​که برای پاسداری از ولایت باشدبرای پاسداری از مالکیت است. جناح اقتدارگرای فعلی در دوران خط امام چندان همولایی نبود و برای مخالفت با قانون کار و کوپن و سیاست​های سرمایه​داری دولتی ِجنگیِ خط امام، حکم ولایت، آن هم حکم خمینی را که هم دارای وجاهت مذهبی بالاتریبود و هم دارای کاریزما، مولوی و ارشادی می​کرد و از نظرش رابطه​ی کارگر و کارفرمارابطه​ی اجیر و موجر بود و دولت به هیچ وجه نباید در آن دخالت می​کرد.
2) مالجوفراموش کرده است نقش خط امامی​ها و موسوی عزیزش را در سرکوب کارگران و نیروهایسیاسیِ مدافع کارگران در دهه​ی سیاه شصت. در آن دوره نخست وزیر موسوی بود، رئیسمجلس سوم کروبی، مقامات عالی قضایی از خط امام بودند نظیر صانعی و خلخالی و موسوی اردبیلی. در کیهانِ آن زمان که سرپرستش سید محمد خاتمی بود، سید خندان در حمایت از قتل عام​ها قلم فرساییمی​کرد. مالجو از قلم انداخته است که خانه​ی کارگر نیز جزئی از خط امامی​ها واصلاح طلبان امروز است و اقداماتِ ضد کارگری آن بر کسی پوشیده نیست. سال 84 که یادتاننرفته که جناب صادقی از چهره​های اصلی خانه​ی کارگر(دست راستِ محجوب) چاقو کشید وزبانِ منصور اسالو را برید. سال 82 و کشتارِ کارگرانِ خاتون آباد نیز که فراموش نشده؟ یادتان نرفته است که درانتخابات ریاست جمهوری 84 خانه​ی کارگر درهمان دور اول از نماد نئولیبرالیسم یعنی اکبر هاشمی رفسنجانی حمایت نمود؟ البتهیادمان هست که دغدغه​ی خانه​ی کارگر نه مسائل و مشکلات کارگران بلکه تأسیسدارالقران​ها و گسترش آن​ها برای کارگران است و حق عضویت​های کارگران عضو شورای اسلامی کار که به همین اندک ظاهرا تشکل دل​خوشکرده اند را صرف تأسیس دارالقران می​کنند و البته چاقوکشانی امثال صادقی و میتینگ​هایانتخاباتی برای سردار تعدیل اقتصادی!
3) سرکوب​گریِاصلاح طلبان فقط منحصر به تشکل یابی مستقل کارگران نیست. نمونه​های متعددی می​توانذکر نمود از سرکوب​گریِ اصلاح طلبان در جنبش دانشجویی، آن هم نه فقط در مورد چپ،بلکه در موردِ سکولارها و لیبرال​ها. تشکیل دفترتحکیم وحدت طیف شیراز که جریانموازی دفترتحکیم وحدت اصلی یعنی طیف علامه است با حمایت اولیه و رسمیت بخشی اصلاح​طلبان(حضوروزیر اصلاح​طلب علوم یعنی دکتر معین در نشست آن​ها) صورت گرفت. اصلاح​طلبان پس ازطرح مباحث انتقادی در تحکیم نسبت به اصلاح طلبان نظیر عبور از خاتمی، حمایت بخشیاز تحکیم از طرح کاندیداتوری محسن سازگارا، عدم شرکت بخش​هایی از تحکیم درانتخابات 80 به دلیل کوتاهی​های خاتمی، زمزمه​ی تبدیل تحکیم به کنفدراسیون دانش​جوییتصمیم گرفت که برای تحکیم خط و نشان بکشد که در شکل به رسمیت شناختن طیف شیراز رخداد. همان هنگام که روند فعالیت​های انتقادی و اعتراضی دانش​جویان فزونی گرفت موجیاز نظریه​پردازی​های اصلاح​طلبان آغاز گشت که آن​ها را به پرهیز از سیاست و خزیدنبه پستوهای تئوریک توصیه می نمود. شاخص​ترین نمونه​ی آن سخن​رانی-پیامِ حجاریان در جشنواره​ی تابستانی دانش​گاهامیرکبیر بود. وقتی که تعدادی از دانش​جویان چپ در انجمن​های اسلامی( تنها نهاد فعالیت سیاسیموجود برای دانش​جویان) نفوذ یافتند موجی از اصلاح​طلبان و ملی-مذهبی​ها از جملهمحسن میردامادی، علی شکوری راد، حمیدرضا جلایی پور،عزت الله سحابی و ابراهیم یزدیخواهان تصفیه​ی انجمن​ها شدند. انجمن اسلامی دانش​گاه تهران از سال​های 84-85 آغازبه تصفیه​ی انجمن​هایی کرد که نیروهای سکولار(اعم از لیبرال، چپ و ناسیونالیستِکرد) در آن​ها حضور داشتند، این روند به جایی رسید که در سال87 دیگر انتخاباتانجمن​های دانشکده​ها به انتخاباتی کاملا بسته تبدیل گشت. انتخاباتی که در نظارتاستصوابی نسبت به شورای نگهبان یک نوآوری جدید داشت و آن این بود که علاوه بر انتخاب شونده​گان، انتخابکننده​گان نیز باید تأیید صلاحیت می​شدند! هنگامی که جریان چپ دانشجویی رشد کرد وبه یک نیروی عمده تبدیل گشت، تمامی دنیای کهنِ اصلاح طلبان را وحشت فرا گرفت وجلایی پور و سحابی و قوچانی و نویسنده​گان ریز و درشت اصلاح طلب را واداشت که ازخطر سرخ بگویند و آشکارا خواهان سرکوبِ چپ گردند. چندماهی از مقاله​ی قوچانیدر شهروند امروز که آشکارا خواهان برخوردامنیتی و قضایی با دانش​جویان چپ گشته بود، نگذشته بود که موجِ دستگیری​ها در آذر86 آغاز گشت. اگر در جنبش زنان شکلی فراتراز کمپین یک میلیون امضاء به صورت جریانی عمده و نه حتا غالب در می​آمد اصلاح​طلبانمانند جنبش دانش​جویی با آن برخورد نمی​کردند؟ گفتنی است که اصلاح​طلبان در ابتداچندان نسبت به جنبش زنان دل​خوشی نداشتند و ایده​شان این بود که اول دموکراسی، بعدزنان.(می توانید به نظرات جلایی پور و علوی تبار در این مورد در گفتگو با مجله​یزنان رجوع کنید).حتا تا مدت​ها هم چندان با کمپین همراه نبودند و از استقلال آنخوششان نمی آمد. اما نمی​توانستند نادیده​اشبگیرند و هم این​که کمپین آن قدر در جلب حمایت اصلاح​طلبان به هر قیمت تلاش نمودتا بالاخره به صورت نیم بند بله را از آن​ها گرفت.
4) مالجوگفته است که اکثریت نخبه​گان سیاسی سبز در دسته​ی منازعه​ی سیاسی​اند نه تغییرسیاست​مداران و صرفا هاشمی و روحانی و ناطق نوری را در این دسته می​داند. ولی ویفراموش می​کند شاخک​های تیزِ اصلاح​طلبان را که با اخلاق برده​گی هر اختلاف بینولایت و تدارکات​چی​اش را با شادمانی دنبال می​کنند و منتظرند که ارباب آن​ها رادوباره به خدمت فرابخواند و مگر پیش از جنبش سبز مشی اکثریت اصلاح​طلبان به لحاظتعقیب تغییر در سطح سیاست​مداران چندان فرقی در اصول با هاشمی می​کرد؟ مگر اصلاح​طلباناصولا به دنبال منازعه​ی سیاسی بودند؟محمدرضا خاتمی و مصطفا تاج​زاده هر دو در گفت​وگوهاییجداگانه پیش از جنبش سبز گفته بودند که تحت هیچ شرایطی مردم را به خیابان​هانخواهیم کشید چون هم مشی ما این نیست و هم این​که اگر بکشانیم خیابان از کنترل ماخارج می​شوند. این مردم بودند که منازعه​ی سیاسی را به اصلاح طلبان تحمیل کردند.

اکنون می​رسیم به حرف​های مالجو:

1) مالجوبه "سندورم تاریخیِ چپ ستیزی خط امامی​های سابق و لیبرال دموکرات​های امروز"اذعان دارد. اما چون گوشه امیدی هنوز به اصلاح​طلبان دارد(به هر دلیل) و می​خواهدباب گفت​وگو با آن​ها هم​چنان برقرار باشد می​گوید فرض را بر روایت خوش​بینانهیعنی عدمِ شناخت اصلاح​طلبان می​گذارد و البته تلویحا می​گوید که این آخرینهشدارها به اصلاح​طلبان است و اگر ثمری حاصل نشود آن​گاه باید روایت بدبینانه راصحیح دانست و آن​گاه باب گفت​وگو بسته است. شاید مالجو در آینده​ی نزدیک به مابپیوندد!

2) "سیاست​هایاقتصادی دولت​های احمدی​نژاد تداوم سیاست​هایاقتصادی هاشمی و خاتمی است". فقر و فلاکت کارگران ناشی از بیتدبیری و عدم عقلانیت و عدم مدیریت احمدی نژاد نیست بلکه ناشی از ماهیت سرمایه​دارانهو نئولیبرالی سیاست​های اقتصادی اوست که با سیاست​های خاتمی و هاشمی مشترک است. منازعه بر سر عقلانیت و عدمعقلانیت اقتصادی یا سنت و مدرنیته نیست، بلکه منازعه بر سر راهرشد سرمایه​داری و راه رشد غیرسرمایه​داری(سوسیالیستی) است.

3) "توسعه​یسیاسیِ اصلاح​طلبان منتج به آزادی تشکل​های مستقل کارگری نمی​شود"زیرا: این سرکوب در حقیقت محصول مشترک دو پروژه بودهاست و بازتاب نوعی تقسیم کار میان دو جناح اصلی نظام در تهاجم به معیشت و هویتنیروی کار در سه دهه​ی اخیر: یکی پروژه​ای سیاسی که دست کم در سال​های اخیر تماماًبه دست جناح اقتدارگرای نظام به اجرا گذاشته می​شده است و دیگری نیز پروژه​ایاقتصادی که پایه​هایش عمدتاً به دست جناح سیاسی مدعی دموکراسی ریخته شد و دولت​هاینهم و دهم تا حد زیادی فقط ادامه دهنده​اش بوده اند. "اجماع همدلانه​ی همه​یقدرت​های مستقر در نظام مقدس برای ممانعت از تشکل​یابی کارگران". وقتی قرار است که سیاست اقتصادی فقدان اتحادیه​هارا برای تأمین نیروی کار ارزان و بدون امنیت شغلی را نتیجه دهد در نتیجه درعرصه​یسیاست هم قرار نیست آزادی بیان و تشکل و اعتراض برای طبقه​ی کارگر باشد. آزادیبیان در توسعه​ی سیاسی یعنی آزادی نشریات قوچانی و غنی نژاد، آزادی تشکل یعنیآزادی فعالیت کارگزاران سازنده​گی و نهضتآزادی. آزادی اعتراض یعنی اعتراضات محدود دانش​جویی در شکل سوت و کف زدن در راستایسیاستِ فشار از پایین و چانی زنی در بالا.

4) حوالی یک سالگی جنبش سبز تقریباً محرز شد که تا اطلاع ثانوی "خیابان به مثابه​ی محل منازعهچندان کفایت نمی​کند. سیاست​های صرفا خیابانی ناکاراست زیرا فقط و فقط طبقه​یکارگر است که می تواند محل جدیدی را برای منازعه خلق کند. خیابان و فضای مجازی محل​هایمنازعه​ی موجود که برای جابه​جایی قدرت کفایت نکرده​اند و محل منازعه​ی جدید محلکار است که کارگران به صورت طبقه و با ابزار طبقاتی خویش یعنی اعتصاب آن را فعالخواهند ساخت".

5) "مادامیکه جنبش سبز ظرف فراطبقاتی خویش را نشکند و مادامی که به جنبشی طبقاتی بدل نشود، نمیتواند کارگران را در نقش طبقه​ی کارگر به جنبش سبز فرا بخواند". آشکارا مالجو از ضرورت تبدیل جنبش از جنبشی فراطبقاتی به جنبشی طبقاتیسخن می​گوید. حتا مالجو نمی​گوید که جنبش سبز برای کارگران آگاهی بخشی کند، حقوقآن​ها را مطرح کند و با تشکل​های آن​ها ارتباط برقرار کند آن​چنان که مزروعی از آنگفته است.وی این​ها را ناکافی می داند و می​گوید جنبش باید طبقاتی شود.
6) سومین سطح از نزاع سیاسی نیز اساساً "نزاع بر سر ساختارهایسیاسی و اقتصادی و اجتماعی است و نه فقط تغییر حکم​رانان و شیوه​ی حکم​رانی بلکهدگرگونی در ساختار اجتماعی جامعه را نیز طلب می​کند. فقط این سطح از منازعه​یسیاسی است که مستعد جذبِ مبارزه​ی اجتماعی طبقه​ی کارگر است".این همانچیزهاییست که بارها سوسیالیست​ها گفته​اند یعنی فرارفتن جنبش از تغییر سیاسی بهتغییرات ساختاری اجتماعی و اقتصادی. یعنی قرارگرفتن برچیدن فوری فقر به عنوان یکیاز اهداف اولیه​ی جنبش، یعنی قرار گرفتن مصادره​ی دارایی​های حکومت و حکومت​گران ووابسته​گانشان به نفع اقشار تهی دست به عنوان اهداف فوری جنبش.
حرف​های سوسیالیست​ها مبنی بر ضرورت کاربرد قهر، مبنی برمعضل استراتژیک جنبش، مبنی بر ناکارایی جریان سبز برای رهبری جنبش، مبنی بر ضرورتسمت​گیری طبقاتی جنبش، مبنی بر فراروی جنبش از تغییرسیاسی به تغییرات ساختاریاقتصادی و اجتماعی، مبنی بر این​که ماهیت منازعه نه بر سر انتخابات و عقلانیت وعدم عقلانیت اقتصادی و سنت و مدرنیته و اقتدارگرایی و توسعه​ی سیاسی بلکه بر سرساختار اجتماعی و اقتصادی نئولیبرالیسم و سرکوب​گری آن است را از زبان کسانیملاحظه کردیم که هیچ کدام دست​گاه فکری​شان مارکسیسم نیست. می​توان نمونه​های دیگرنیز آورد. می​توان از سیر روند جنبش و شعارها و نوع منازعه و ترکیب طبقاتی آن درروندش و شرایط فعلی جنبش نیز به همین استنتاج رسید. به تعبیر مارکس در نامه بهآرنولد روگه:«اصلاح آگاهی فقط در این است که بگذاریم جهان آگاهی خویش را دریابد،آن را از رویای خود آن بیدار کنیم، کنش​هایش را برای خودش شرح دهیم...ما از اصولجهان اصول تازه​ای برای جهان بر می​پروریم. نمی​گوییم:« دست از جنگ بردارید، وقتتلف کردن است، ما می خواهیم شعارهای راستین نبرد را شما بگویید» نه، ما فقط به شمانشان می دهیم که چرا به راستی می​جنگید و آگاهی چیزی است که باید به چنگ آورید- چهبخواهید و چه نخواهید... خودآگاهی عصر در رابطه با مبارزه​ها و دل​خواسته​هایخودش.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر