(مروری بر دیدگاههای آرش نراقی، آصف بیات، محمد مالجو)
بامداد آزاد
میگویند که سوسیالیستها حرفهای عجیبی میزنند که فقط خودآنها را تصدیق میکنند. میگویند که حرفهای سوسیالیستها ایدهئولوژیک و مکتبیاست. میگویند که سخن آنها از انقلاب، لزوم کاربرد قهر در مبارزهی سیاسی یک جنبشدر برابر استبداد، ضرورت سمتگیری طبقاتی جنبش سبز، ناکارایی استراتژی بورژوازیبرای پیشبرد جنبش سبز، ناتوانی جریان سبز برای رهبری جنبش، ضرورت فراروی جنبش ازتغییر سیاستمداران و حتا تغییر سیاسی به تغییرات ساختاریِ اقتصادی و اجتماعی و معضلاستراتژیک جنبش سبز همه ناشی از علائق مکتبی آنهاست نه منتج از واقعیت. در اینجستار به عنوان مشت نمونهی خروار نگاهی داریم به برخی نظرات اعلام شدهی آرشنراقی (به عنوان کسی که سابقهی تئوری پردازی برای توجیه جنگ پیشگیرانه و جنگبشردوستانه را در کارنامهی خود دارد)، آصف بیات(به عنوان پژوهشگری با رویکردسوسیال دموکرات/البته به تعبیر بهتر سوسیال-لیبرال، چرا که تحلیل سنت/مدرنیته بهعنوان شاکله ی رویکرد لیبرالیسم از پایههای اصلی نگاه این پژوهشگر است – براینمونه به مقاله ی تهران:شهر تناقضات که در دو بخش در تهران ریویو منتشر شده است میتوانرجوع نمود) و محمد مالجو( به عنوان روشنفکری با نگاه سوسیال دموکراتِ چپ که متفکرمورد علاقهاش آلبرت هیرشمن است) راجع به جنبش سبز تا ببینیم آنچه سوسیالیستها میگویند از درون عقاید مکتبی آنها و به دلبخواه آنهادرنیامده است بلکه نتیجهی استنتاج از سیر واقعی پدیدههاست و هر پژوهشگر و صاحبنظر منصفی کمابیش همانها را استنتاج مینماید. همچنان که در تمام زمینههایاجتماعی و اقتصادی و سیاسی به دلیل سرشت علمی و قانونمند آنها چنین است و افرادفارغ از نگرشهایشان همان چیزی را میگویند که قانونمندی آن نشان میدهد. نمونههایمتعددی را می توان مثال زد : از ژاک پوشه اقتصاددان بورژوا و از مقامات برجسته درپلیس پاریس در سالهای 1815 تا 1825 که گرایشی سلطنت طلب داشت در اثر مهمش بهعنوان "خاطراتی از بایگانیهای پلیس" مطالبی را بیان میکند کهکارل مارکس اندیشمند انقلابیِ سوسیالیست و بنیانگذار سوسیالیسم علمی بخشهایی ازآنرا در یادداشتی در مورد خودکشی گزین میکند یا آنکه مباحثی که در نقد اقتصادسرمایهداری کسانی نظیر جوزف استیگلیتز و جان پرکینز بیان میکنند که خود زمانیجزء کارگزاران مهم خشنترین شکل ِآن یعنی نئولیبرالیسم بودهاند. انوره دو بالزاکداستاننویس برجسته نیز گرایش سلطنتطلب داشت اما سبک رئالیستیاش او را برآن میداشتکه بهترین تصویرگرِ زوالِ اشرافیت گردد. اینقانونِ تاریخ است که جبرش با طنزی تلخ بنگاه خبرپراکنی بریتانیا(بی بی سی ) را وامیدارد که کارل مارکس را به عنوان بزرگترین متفکر هزاره معرفی نماید و نیکولاسارکوزی رئیس جمهورِ شومن و دلقکِ فرانسهرا به گرفتن عکس یادگاری در حال تورق کاپیتالِ مارکس مجبور میسازد و رسانههایرنگارنگِ سرمایه را علیرغم میلشان به اعتراف به نامیدنِ خیزشهای خاورمیانه و شمالآفریقا به نامِ انقلابِ نان و انقلابِ گرسنهگان میکشاند. حال بهتر است به اصلموضوع بپردازیم.
ابتدا آرش نراقی :
« اگر حکومت باب گفتوگو در عرصهیعمومی را ببندد، یعنی منطق گفتوگو را که بنیان جامعه مدنی است هدف قرار دهد، وحقوق اساسی شهروندان را به نحو گسترده و سیستماتیک نقض کند، در آن صورت مشروعیتخود را از کف میدهد، و به تبع حقّ انحصاری اعمال خشونت نیز از او سلب میشود. دراین شرایط شهروندان برای دفاع از خود و حقوق اساسیشان، و نیز برقراری منطق گفتوگودر متن جامعه مدنی حقّ دارند که به حدّی از خشونت متوسل شوند.»
«“خشونت عادلانه” خشونتی است که واجد سه ویژهگی مهم است: ویژهگی اوّل آن است کهناظر به هدفی عادلانه است. به طور مشخص میتوان از سه هدف عادلانه نام برد: (۱)دفاع از خود؛ (۲) مقاومت در برابر نقض گسترده و سیستماتیک حقوق اساسی شهروندان؛(۳) دفاع از منطق گفتوگو به عنوان بنیان جامعه مدنی. بنابراین، اگر فرد یا گروهیاز شهروندان در مقام دفاع از خود یا حقوق اساسی خویش، یا برای رفع انسداد باب گفتوگودر عرصهی عمومی چارهای نداشته باشند جز تمسک به حدّی از خشونت، در آن صورت تمسکبه حدّی از خشونت میتواند اخلاقاً موّجه و عادلانه باشد.
ویژهگی دوّم آن است که خشونت، ولو برای تحقق هدفی عادلانه، باید در مقام عمل مقیدبه سه قید باشد: اصل تأثیر (یعنی باید بتوان به نحو معقولی فرض کرد که اعمال آنحدّ از خشونت عملاً ثمربخش خواهد بود)؛ اصل تناسب (یعنی میزان خشونت باید متناسببا وخامت مشکل و وضعیت در پیش رو باشد، یعنی فقط باید تا حدّی خشونت ورزید که برایدفاع از خود، یا دفاع از حقوق اساسی، یا برقراری گفتوگو مطلقاً ضروری است- مشروطبر آنکه هیچ راه غیرخشونتآمیزی در پیش روی فرد گشوده نباشد. اعمال خشونت بیش ازحدّ ضرورت ناموّجه است)؛ و سرانجام اصل تمایز (یعنی خشونت نباید کور باشد، بلکهباید بتواند میان کسانی که مقصر و در خور خشونت هستند، و ناظران بی گناه تمایزبنهد).
وسرانجام ویژگی سوّم ناظر به فضای عاطفی پس از خشونت است. خشونت عادلانه ناشی ازخشم معطوف به انتقام نیست، بلکه برآمده از خشم ناشی از حس عدالت است.»
« دربرابر آدمی که به هیچ منطقی پایبند نیست و خود را حق مطلق میداند و هر آن کس راکه خلاف او میاندیشد اساساً از جرگه انسانیت بیرون مینهد، التزام به منطق و گفتوگولزوماً همیشه مؤثر و کارساز نیست। کوتاه آمدن در برابر این گونه افراد می تواند بهلگدکوب شدن ما بینجامد। در برابر کسانی که به اعتبار باورهای ایدهئولوژیک شان شمارا از هرگونه حقّی محروم میسازند، نمیتوان دست تسلیم بالا برد. در این گونهشرایط، اعمال حدّی از خشونت برای پیشگیری از گسترش خشونت میتواند مجاز و گاهضروری باشد.
بهنظر من مفهوم جنبش مسالمتآمیز را نباید به معنای نفی مطلق خشونت تلقی کرد بلکهباید آن را به معنای تقدم بخشیدن به شیوههای غیرخشونت آمیز دانست.
تقدمبخشیدن به شیوههای غیرخشونت آمیز را البته نباید به معنای ضعیف کردن افراد دربرابر قدرت دولت سرکوبگر دانست. قدرت را فقط قدرت مهار و محدود میکند. جنبشهایمسالمتآمیز باید در برابر تهاجمات و تعدیهای دولت سرکوبگر و نامشروع از خودقدرت نشان بدهند. اما خشونت تنها راه (و لزوماً مؤثرترین شیوه) قدرتنمایی نیست.فرهنگ پرهیز از خشونت در متن جنبشهای مسالمتآمیز مدنی به ما میآموزد که بدون اعمالخشونت هم میتوان اعمال قدرت کرد. برای مثال، نافرمانی مدنی را میتوان مصداق اعمالقدرت غیرخشونت آمیز دانست. در هر حال، دولت سرکوبگر فقط در صورتی پای میز مذاکرهمینشیند و باب گفتوگو را با شهروندان میگشاید و به مطالبات ایشان پاسخ مثبت میدهدکه قدرت جنبش مدنی و شهروندان را احساس کند.»
«اینکهافراد بی محابا و بدون برنامهریزی دقیق به خیابانها بریزند لزوماً مؤثرترین شیوهمبارزه مدنی نیست، خصوصاً در شرایطی که دولت سرکوبگر هم عزم سرکوب دارد و همابزار آن را. البته عرض من این نیست که کنشگران صحنه خیابان را ترک کنند. عرض مناین است که این شیوه را باید بخشی از یک استراتژی کلانتر دانست، در غیر این صورتدر کارآمدی آن باید تردید کرد. در اینجا مایلم بیفزایم که به نظر من مهمترین عاملیکه ماشین سرکوب را مؤثر میکند، ابزارهای سرکوب نیست، بلکه “فضای روانی”ای است کهماشین سرکوب ایجاد میکند. یعنی ماشین سرکوب به علّت رعبی که در دلها میافکندمؤثر است، نه به علّت ابزارهایی که میتواند چند نفری را هم بکشد. به محض آنکهرعب ماشین سرکوب از دلها زدوده شود، ماشین سرکوب فلج میشود. به همین جهت البتهحضور خیابانی میتواند مؤثر باشد، یعنی رفته رفته عامل روانی ماشین سرکوب، یعنیرعب، را زائل کند، و از این طریق ماشین سرکوب را زمین گیر نماید»
« بهنظر من حضور خیابانی را باید صرفاً بخشی از یک استراتژی وسیعتر دانست. حضورخیابانی نوعی نمایش قدرت است، و طرف خطاب آن نه فقط حکومت که خود جامعه مدنی همهست. یعنی در این حضور خیابانی نه فقط حکومت قدرت جامعه مدنی را احساس می کند،بلکه خود جامعه هم قدرت خود را تشخیص میدهد، و در نتیجه با استواری بیشتری برمطالبات و حقوق خود پا میفشارد. حضور در خیابانها به مردم امید میبخشد و تصویرواقعبینانهتری از ایشان را به ایشان باز میگرداند، و نیزحکومت را متوجه جدّیبودن مطالبات مردم میکند، و چه بسا حکومت را به واقع بینی وادارد، و او را به ایننتیجه برساند که در برابر مطالبات برحقّ شهروندان لجاجت نورزد، و مردم خود را بهرسمیتبشناسد، و بر سر میز مذاکره با ایشان بازگردد.
بهنظر من این واقعیتی بسیار شایان توجه است که آقایان موسوی و کروبی، بدون آنکه بههیچ ابزار قدرت آشکاری دسترسی داشته باشند، در گوشه خانهشان بیانیه ای صادر میکنند،و یکباره در پایتخت حکومت نظامی میشود. این دو نفر یک کلمه میگویند، و جمعیتمیلیونی به خیابانها میآیند، اما حکومت باید هزینههای هنگفت بکند تا نیروهایخود را سازماندهی کند، و به زور تطمیع و تهدید گروهی را بسیج کند تا بتواند بهنحوی تأثیر پیام آن گوشه نشینان را خنثا کند. این گونه وقایع یک پیام روشن هم برایمردم، و هم برای حکومت دارد. معنای آن این است که حجم اعتراضات و مطالبات جدّیاست، و حکومت نمی تواند و نمیباید این مطالبات را نادیده بگیرد، و نباید به جایآنکه مجال گفتوگوی خردمندانه را در جامعه بگشاید، به خشونت روی آورد. در هرحال،رهبران و کنشگران جنبش مدنی رفته رفته باید به آن سمت بروند که قدرت خود را ازطریق انواع شیوههای مبارزه بدون خشونت به رخ دولت بکشانند. و حتّا چه بسا درمرحله ای ناچار شوند دربارهی مسأله خشونت موّجه یا عادلانه به نحو جدّیتریبیندیشند.»
آیا فکر می کنید گفتمان جنبش سبز به اندازه کافی توانایی جذباقلیتها و کسانی که مورد تبعیض قرار گرفتهاند از جمله اقلیتهای دینی، قومی،زنان، طبقه فقیر جامعه و … را داشته است؟ آیا فکر میکنید که گفتمان سبز، موفق بهجذب کسانی که سالها در ایران مورد تبعیض و محرومیت قرار گرفتهاند شده است؟
«بهنظر من جنبش سبز تاکنون در این کار چندان موفق نبوده است. احتمالاً یکی از مهمتریندلایل این امر آن است که جنبش سبز با نوعی مشکل ایدهئولوژیک دست به گریبان بودهاست. به نظر میرسد که رهبران نمادین جنبش سبز یعنی آقایان موسوی و کروبی به لحاظایدهئولوژیک (یا شاید ملاحظات و محذورات عملی) این آمادهگی را ندارند تا همهشهروندان را بدون توجه به مذهب، جنسیت و … مطلقا برابر فرض و اعلام کنند. در هرحال، قانون اساسی فعلی جمهوری اسلامی قانونی تبعیض آمیز است، و برای شهروندان حقوقسیاسی، اجتماعی، و مدنی برابر قائل نیست، خصوصاً حقّ مشارکت مؤثر در تعیین سرنوشترا برای همه شهروندان به یکسان بهرسمیت نمی شناسد»
ازصحبتهای نراقی که در گفتوگو با تهران ریویو صورت گرفته است این نکات قابل برداشتاست:
1. برخلافنظریهپردازان بیخشونتی که در فضای خلاء بحث میکنند یا هراسشان و هیستریشان بههر شکل از کنش انقلابی آنها را به توصیههای تساهل و تسامحآمیز با حاکمیتِ جنایتبرای مردم از درون اتاق فکرهای لندن و واشنگتن میکشاند، نراقی در فضایی واقعی، ناگزیریِ کاربرد خشونت از سویمردم را عادلانه و موجه میداند.
2. نراقیمعضل استراتژیک جنبش را به درستی میبیند و میفهمد که نمیتوان صرفا با حضورخیابانی علیرغم اهمیت آن حکومت را به عقبنشینی واداشت یا آن را سرنگون نمود. او به نیکی میداند و بیان میکند که بدوناعتصاب، نافرمانی مدنی و در نهایت اعمال فراگیر حدی از خشونت موجه و عادلانه هیچحکومتی سرنگون نمیشود یا عقب نمیرود. همانطور که انقلاب ایران نشان داد، همانطورکه چندی پیش تونس و مصر نشان دادند.
3. نراقیمعضل عدم انطباق ایدهئولوژیک رهبران نمادین(خود خوانده) جنبش سبز با جنبشرا در مجموع در مییابد و بیان میکند و آن را ناموفق از جلب گسترده و فعالکارگران، زنان، اقلیتهای قومی و اقلیتهایمذهبی ارزیابی مینماید.
4. نراقیتکیه بر قانون اساسی را ناکارآمد میخواند که هم از جنبش عقب است، هم توان جذب زنان و جوانان و کارگران و اقلیتهایقومی و دینی را ندارد و هم تأمین کنندهی مطلبات دموکراتیک و رفع تبعیض نیست.
اینک آصف بیات:
« درمبارزات سیاسی به ویژه در سیاستهای خیابانی و در تقابل بین مردم و نیروهای سکوبگرلحظات تعیین کنندهای پیش میآید که ممکن است با خشونت همراه باشد. ولی اگر از آنلحظات استفاده نشود بعید نیست به خشونتی بزرگتر از جانب نیروهای قدرتمدار منجرشود و یا فرصت پیروزی از دست برود»
«بخشی از جنبش به نظر میرسد حالا خواهان تغییرات قابل توجه نظیر تعدیلات در قانوناساسی است. همینطور شاید بتوان تصور کرد که ادامه این وضعیت و اعمال فشار بیشترروی مردم در برههای به انفجار مردم و تظاهرات خیابانی گستردهای بیانجامد. آنچهقطعی به نظر میرسد نارضایتی وسیع اکثریت مردم است که اگر فرصتی و فضایی دست بدهدمیتواند خود را در غالب اعتراضات عمومی نشان بدهد.»
« بهنظر میرسد که بسیاری از مردم در حال حاضر از اصلاحات آنگونه که اصلاحطلبان دراواخر دهه ۱۹۹۰ صحبتش را میکردند نا امید شده اند و خواستار تغییرات عمیقتریهستند.»
«سیاست خیابانی تنها راه معرفی و وجود یک جنبش اجتماعی و یا سیاسی نیست. جنبشهایاجتماعی از طرق مختلف میتوانند اعمال قدرت کنند»
« درمبارزات سیاسی به ویژه زمانی که تقابل دو نیروی نامتوازن مدنظر است، نباید از عدمخشونت یک مطلق ساخت. به نظرم – و البته متاسفانه- دفاع از خود ممکن است به خشونتمنجر شود. در این صورت گریزی از آن نیست. موضوع دیگری که اغلب مطرح میشود این استکه برای جلوگیری از خشونتی وسیع و گسترده شاید لازم باشد تن به خشونت کوچکتر و کماهمیتتر داد. به نظرم این بحث چندان دور از منطق نیست. در این رابطه و در حیطهمبارزات حاد سیاسی باید به اهمیت “استفاده از لحظات” توجه ویژه ای بشود. درمبارزات سیاسی به ویژه در سیاستهای خیابانی و در تقابل بین مردم و نیروهای سرکوبگرلحظات تعیین کنندهای پیش میآید که ممکن است با خشونت همراه باشد. ولی اگر از آنلحظات استفاده نشود بعید نیست به خشونتی بزرگتر از جانب نیروهای قدرتمدار منجرشود و یا فرصت پیروزی از دست برود. مثلا جنبش مردمی یوگسلاوی علیه میلوسویچ اصولاراهکار عدم خشونت را برگزیده بود که آن را هفتهها به نمایش گذاشت. ولی در یکی ازتظاهرات خیابانی مردم احساس کردند که فرصت دارند به پارلمان حمله کنند و آن را بهتسخیر خود درآورند و چنین هم کردند. این برهه از مبارزه آنها بالانس نیروها را بهسرعت به نفع مخالفین میلوسویچ تغییر داد و در انتها منجر به برکناری دیکتاتوریوگسلاوی گردید.
مثالبارزتر مربوط است به انقلاب مصر. در جریان انقلاب مصر که روز ۲۵ ژانویه ۲۰۱۱ شروعشد، هر روز به تعداد تظاهر کنندهگان افزوده میشد به طوری که ترسها میریخت و بهاعتماد به نفس مردم افزوده میشد. در این روزها شعار اصلی شده بود: «مردم خواهانسقوط رژیم هستند». رژیم که در هراس افتاده بود در یکی از روزها که معروف شد به روز«موقعه الجمل» روزی که حزب حاکم هزاران نفر از مزدوران اوباش (بلطجیه) و پلیس مخفیرا سازمان داد که با اسب و شتر و اتومبیل با خشونت وحشیانهای به جان تظاهر کنندهگانافتادند. در اواسط این روز بسیاری از رهبران انقلاب فکر کردند که اگر این وضعیتادامه پیدا کند، انقلاب بازی را خواهد باخت. تعدادی از آنها به این نتیجه رسیدندکه این لحظه، لحظه خطیری در جان انقلاب است و باید نجاتش داد و باید مقاومت کرد.بنابر این با تلاش سریعی توانستند ۴ هزار نفر از جوانان اخوان و FootballFans را بسیج کردندو فرستادند به میدان تحریر و در یک نبرد تن به تن توانستند نیروهای مزدور دولتی راوادار به عقب نشینی کنند. پس از این روز دیگر ورق برگشته بود. تصور کنید که اینلحظه خطیری بود که اگر چنین نشده بود شاید هنوز مبارک در قدرت میبود. خوشبختانهاستفاده از این تاکتیک خشونتآمیز ضرورتا به ادامه خشونت منجر نشد و انقلابیون هموارهبه استراتژی عدم خشونت و یا «سلیمه» اصرار ورزیدند. به نظر من این یک حرکت مقبول ولازمی بود.»
گفتگویآصف بیات با تهران ریویو ما را به چنین نتایجی رهنمون می سازد:
1) مبارزةسیاسی، مبارزة سیاسی است. شوخی بردار نیست.یک مسألهی ذهنی و فلسفی نیست. یک مسالهیعینی و عملی است و استلزامات خاص خود را دارد. کاربرد خشونت از سوی مردم درروند جنبش امری اجتناب ناپذیر و ضروری است.
2) اتکایصرف به خیابان پاسخگو نیست و جنبش بایدشیوههای خود را گسترش دهد.
3) اهدافجنبش به شکل جدی و گسترده از اهداف اصلاح طلبان فراتر است.
حال محمد مالجو:
«تکیهام بر فقدان شناخت نزد امثال آقای مزروعی البته چه بساروایتی خوش بینانه از گفتههای ایشان باشد. روایت بدبینانه اما ذهن را به سمتواهمهی مزروعیها از نقشآفرینی نیروی کار در تحولات سیاسی کشور معطوف میکند،واهمهای که با سندروم تاریخی چپستیزی نیروهای سابقاً خط امامی و اکنون لیبرالدموکرات بیارتباط نیست. اگر روایت بدبینانهام درست باشد، باب گفتوگو بسته است»
«دست کم قریب به دو دهه است که شاهد موج جدیدی از تهاجم بی امانسرمایه به معیشت کارگران بوده ایم، تهاجمی که محصول سیاست های اقتصادی دولتهای بهاصطلاح سازندهگی و اصلاحات بوده و در شش سالهی اخیر نیز به همت دولتهای نهم ودهم با روشی سبعانهتر استمرار یافته است. این تهاجم درصدد ارزان سازی نیروی کاربه قصد گسترش انباشت سرمایه بوده است، انباشتی که اگر در دورهی شانزده سالهی پساز جنگ به دست بورژوازی برآمده از دههی شصت و تثبیت شده در شانزده سالهی پس ازجنگ صورت میگرفت و هم به بخش انتصابی و هم به بخش به اصطلاح انتخابی نظام سیاسیمتصل بود، در دورهی شش سالهی اخیر غالباً به دست آن بخش از بورژوازی نوپدیدنظامی سامان داده می شود که تا پیش از ظهور دولت نهم در لایههای میانی هرم قدرتسیاسی و ثروت اقتصادی جای داشت»
« جنبش کارگری در ایران دههی هشتاد درواقع پدیدهای نایاب است محصولهمزمانی پنج روند نامیمون: اول، بی کارکردشدن نهادهای اجتماعی ضربه گیر؛ دوم،کژکارکردی های نهاد دولت در انجام وظایف اجتماعی خویش؛ سوم، هر چه مسدودتر شدنجاده ی پیشروی آرام و انفرادیِ اقشار فرودست جامعه که قبل ترها به زیان صاحبانقدرت سیاسی و ثروت اقتصادی در مقیاس وسیع تری صورت می گرفت؛ چهارم، برآمدن نیرویمحرکه ی پرقدرت جبر معیشت میان کارگران؛ و پنجم، اجماع همدلانه ی همه ی قدرت هایمستقر در نظام مقدس برای ممانعت از تشکل یابی کارگران.
آقای مزروعی از این همه فقط آخرین عامل را می بیند، آن هم به طرزی ناقص. می گوید:«تشکل های کارگری مستقل … هر وقت هم که خواستهاند شکل بگیرند سرکوب شده اند.» فعلجمله ی ایشان مجهول است. راستی فاعلان این سرکوب چه کسانی بوده اند؟ این سرکوب درحقیقت محصول مشترک دو پروژه بوده است و بازتاب نوعی تقسیم کار میان دو جناح اصلینظام در تهاجم به معیشت و هویت نیروی کار در سه دهه ی اخیر: یکی پروژه ای سیاسی کهدست کم در سال های اخیر تماماً به دست جناح اقتدارگرای نظام به اجرا گذاشته می شدهاست و دیگری نیز پروژه ای اقتصادی که پایه هایش عمدتاً به دست جناح سیاسی مدعیدموکراسی ریخته شد و دولت های نهم و دهم تا حد زیادی فقط ادامه دهنده اش بوده اند.پروژه ی سیاسی اقتدارگرایان در حوزه ی نیروی کار طی همه ی سالیان پس از انقلاب ازشکل گیری هر گونه هویت جمعی مستقل ممانعت می کرده است. اقتدارگرایان در بخش عمدتاًانتصابی نظام سیاسی همواره می کوشیده اند طعم سرکوب را به نطفه ی هر نوع تشکلمستقل کارگری بچشانند و از این رهگذر نگذارند کانون یا کانون هایی متمرکز برایهدایت نیرو و صدای جمعی کارگران پدید آید، سیاستی که گاه به مدد موانع اجرایی برسر راه تأسیس تشکل های مستقل کارگری اجرا می شده است، گاه به مدد موانع حقوقی، وغالباً نیز به مدد سرکوب و کنترل قهری فعالان کارگری مستقل. اما نباید فراموش کردکه چنین پروژه ای فقط در حوزه ی نیروی کار نبود که به اجرا درمی آمده است.اقتدارگرایان همواره بر این باور بوده اند که قدرت همانا منبعث از خداوند و شریعتو از این رهگذر ولی امر است و سازمان یابی مردمی از پایین به این اعتبار به تمامینالازم. بنابراین، پروژه ی سیاسی ضدتشکل گرایی همان قدر گریبانگیر فعالان کارگریبوده است که روشنفکران و اقلیت های قومی و اقلیت های مذهبی و نیروهای سکولار وجمعیت های زنان و نیروهای دانشجویی و غیره را نیز دربرمی گرفت. وقتی آقای مزروعیاز فقدان «تشکلهای کارگری مستقل» می گوید و به «چند تشکل نیمه جان … که قدرتسازماندهی را ندارند» اشاره می کند، شنونده بلافاصله با چنین پرسشی مواجه می شودکه تفاوت کارگران با سایر نیروهای اجتماعی از قبیل روشنفکران و زنان و دانشجویان واقلیت های قومی در چیست که گروه های اخیر، علی رغم فشارها و سرکوب های سیاسی،توانسته اند از تشکل های چه بسا «نیمه جان» به مراتب بیشتری برخوردار بوده باشنداما کارگران به قول آقای مزروعی تقریباً فاقد تشکل های مستقل کارگری هستند؟
این جاست که فعل مجهول آقای مزروعی نابجا جلوه می کند. اگر سرکوب سیاسی در حوزههای کارگری در قیاس با حوزه های دیگر به مراتب اثربخش تر بوده است، علت را باید درپروژه ای اقتصادی ردیابی کرد که از قضا به دست جناح های اصلاح طلب نظام به اجراگذاشته می شد. این پروژه ی نامیمون اقتصادی که دولت باصطلاح سازندگی پایه هایش راریخت و دولت باصطلاح اصلاحات تقویتش کرد و دولت های نهم و دهم نیز تثبیتش کرده انددر حقیقت عملیاتی کردن الگوی خاصی از گسترش انباشت سرمایه بوده است که از مسیر موقتیسازی و از این رو ارزان سازی نیروی کار تحقق می یافته است. این پروژه از رهگذرافزایش شدید در تعداد کارگران قرارداد موقت و از این رو ارزان سازی نیروی کار درهمه ی سال های پس از جنگ به انعطاف پذیرسازی بازار نیروی کار و زوال امنیت شغلی وکاهش قدرت چانه زنی فردی و جمعی نیروی کار انجامیده است. امکانپذیر ساختن استخدامکارگران با قراردادهای موقت به کارفرمایان اجازه داده است تا قانون کار را دوربزنند و بتوانند کارگران را با کمترین حقوق به استخدام درآورند. موقتی بودن کار،در فقدان امنیت شغلی، همبستگی کارگران را تضعیف کرده است، آن هم در شرایطی که نرخبیکاری همواره بالا بوده است.
علاوه بر تأمین نیروی کار ارزان و ایجاد بازار کار انعطاف پذیر، اشاعه ی فزاینده یقراردادهای موقت از این رهگذر موجبات اتمیزه کردن نیروی کار و کاهش همبستگیکارگران در محل کار را نیز فراهم کرده است. کارگرانی که نه با یک کارفرمای واحدبلکه با شرکت های پرشمار پیمانکاری و نه تحت یک نوع مشخص از قرارداد کاری بلکه ذیلانواع متفاوت قراردادهای کاری به عقد قرارداد مبادرت می کرده اند به همین نسبت نیزکمتر مستعد برساختن یک هویت جمعی بوده اند. اگر پروژه ی سیاسی اقتدارگرایان به مددسرکوب همواره درصدد ممانعت از شکل گیری یک چسب انسجام بخش میان کارگران بوده است،پروژه ی اقتصادی اصلاح طلبان به مدد تکنیک های اقتصادی همواره می کوشیده چسب هایانسجام بخشِ پیشاپیش موجود میان کارگران را منهدم کند. با این حساب، فاعلان فعلمجهول آقای مزروعی در زمینه ی سرکوب نیروهای کارگری حالا دیگر از پرده ی استتاربرون افتاده اند. سرکوب حوزه های کارگری درواقع محصول نوعی تقسیم کار نانوشته میاندو شاخه ی اصلی نظام اسلامی بوده است: جناح اصلاح طلب در حوزه ی اقتصادی به تخریبزمینه های عینی تشکل یابی کارگران مشغول بوده است، جناح اقتدارگرا نیز در حوزه یسیاسی به مدد کنترل قهری عملاً از تشکل یابی کارگران جلوگیری می کرده است. اینپروژه های دوقلو البته دو هدف توأمان را دنبال می کرده اند: هم ممانعت از قدرتیابی کارگران و نیروهایی سیاسی که سنتاً قدرت شان در گرو حضور پرقدرت نیروهایکارگری است و هم ارزان سازی نیروی کار برای هر چه فربه تر شدن بورژوازی های وقت.عروج مجدد جنبش کارگری در دهه ی هشتاد که مورد انکار آقای مزروعی است دقیقاً تحتتأثیر مختصات همین پروژه های دوقلوست که سرشتی نه چندان سهل یاب یافته است.»
« به آینه ی تاریخ که می نگریم درمی یابیم هیچ یک از نیروها وگروه ها و حزب های سیاسی طبقه ی سیاسی حاکم در هیچ یک از دوره های پس از انقلاباصولاً منافع اقتصادی و مصالح اجتماعی طبقه ی کارگر در ایران را نمایندگی نمی کردهاند. نظام بسته ی سیاسی نیز در عین حال هر گونه حضور نیروهای سیاسی غیرخودی وخصوصاً چپ گرا را در عرصه ی سیاست برنمی تابید و با خشونت تمام عیار به حذفنیروهایی مبادرت می کرد که بالفعل یا بالقوه منافع طبقه ی کارگر را نمایندگی میکردند.
فقدان ارتباط میان تشکل های سیاسی خانواده ی نظام جمهوری اسلامی با تشکل های مستقلکارگری که طبیعی ترین پیامد همین سوگیری ها بوده در عین حال شکل حضور کارگران درجنبش سبز را نیز رقم زده است. آقای مزروعی می گوید: «بخشی از کارگران بههرحال [درجنبش سبز] حضور داشتند و این را از تعداد شهدایی [کذا] که در قالب جنبش سبزشناسایی شدند و کارگر نیز بودند، میشود شناسایی کرد.» بله، درست می گوید، کارگراندر نقش شهروند، مثل سایر شهروندان از سایر طبقات اجتماعی، در انواع تظاهراتخیابانی پس از انتخابات در چارچوب جنبش سبز حضور داشته اند اما در نقش طبقه یکارگر در چارچوب جنبش سبز اصولاً هنوز نقشی ایفا نکرده اند. این که جنبش سبزتوانسته بخش هایی از توده ی کارگران را در عرصه ی خیابان به خود جذب کند اما موفقنشده در قامت یک طبقه ی اجتماعی در محل کار به خود پیوندشان بزند عمدتاً به علتخصیصه ی فراطبقاتی جنبش سبز بوده است. آقای مزروعی نیز همصدا با طیف گسترده ای ازنخبگان سیاسی جنبش سبز با افتخار می گوید: «جنبش سبز یک حرکت فراگروهی و فراقشری وفراطبقهای» است. هم ایشان درست می گوید و هم همفکران پرشمارشان میان نخبگان سیاسیجنبش سبز. جنبش سبز تاکنون به صورت یک جنبش مدنی با خواسته های فراطبقاتی ای که بههمه ی طبقات اجتماعی تعلق دارد بوده است. تمام توان خود را با همین خواسته هایفراطبقاتی در خیابان به نمایش گذاشته و از مشروعیت جریان اقتدارگرا به شدت کاستهاما عجالتاً که نتوانسته در صحنه ی روابط حقیقی قدرت به دگرگونی های بنیادی مبادرتورزد. این خصیصه ی فراطبقاتی جنبش سبز تا یک مرحله ای از حیات این جنبش نقطه ی قوتآن بود اما وقتی حوالی یک سالگی جنبش سبز تقریباً محرز شد که تا اطلاع ثانویخیابان به مثابه ی محل منازعه چندان کفایت نمی کند همین نقطه ی قوت به نقطه ی ضعفاین جنبش بدل شده است. به همین دلیل نیز هست که مادامی که جنبش سبز ظرف فراطبقاتیخویش را نشکند و مادامی که به جنبشی طبقاتی بدل نشود، نمی تواند کارگران را در نقشطبقه ی کارگر به جنبش سبز فرا بخواند.»
« اهمیت حضور طبقه ی کارگر در جنبش سبز از این خصیصه اش نشأتمی گیرد که فقط و فقط طبقه ی کارگر است که می تواند محل جدیدی را برای منازعه خلقکند. جنبش هایی از قبیل جنبش زنان و جنبش دانشجویی و جنبش جوانان اولاً ظرفیت خودرا تا پیش از این در اختیار جنبش سبز قرار داده اند و ثانیاً حتی در صورت فعال ترشدن نیز فقط محل های سابق برای منازعه را تقویت می کنند، یعنی خیابان و فضای مجازیرا، محل هایی را که پیش از این نیز مورد استفاده ی جنبش سبز قرار گرفته اند اماعجالتاً که برای تحقق جابجایی قدرت کفایت نکرده اند، آن هم به واسطه ی کارآمدیماشین سرکوب و سخت سریِ اقتدارگرایان. علی رغم اهمیت فشار خیابانی و کارآمدی فضایمجازی، جنبش سبز نیاز به محل جدیدی برای منازعه دارد که عبارت باشد از محل کار دربخش های کلیدی مثل صنعت نفت و گاز و آب و برق و مخابرات و مانند آن. فقط اعتراضاتکارگری است که چنین محلی برای منازعه را خلق می کند و کارگزار چنین اقدامی نیزکارگران هستند آن هم نه صرفاً در قالب حضور شهروندی شان در جنبش سبز بلکه در قالبحضورشان به شکل طبقه ای اجتماعی.»
«. گروه های سیاسی معترضی که در دو سال اخیر رویارویاقتدارگرایان ایستاده اند سه نوع متمایز از نزاع سیاسی را دنبال کرده اند. اولیننوع از نزاع سیاسی بر سر مناصب سیاسی و موقعیت های اقتصادی بوده است بدون این کهساختار سیاسی و اجتماعی موجود به چالش کشیده شود. تقابل شخصیت هایی سیاسی از قبیلهاشمی رفسنجانی و حسن روحانی و ناطق نوری و امثالهم با دولت دهم را در همین اولینسطح از نزاع سیاسی می توان طبقه بندی کرد. این سطح از منازعه ی سیاسی به هیچ وجهمستعدِ جذب مبارزه ی اجتماعی طبقه ی کارگر نیست. دومین نوع از نزاع سیاسی بر سرشیوه ی حکمرانی و منشأ قدرت و مشروعیت بوده است و براندازی یا اصلاح حکومت خودکامهرا طلب می کرده است. تقابل کمابیش اکثریت نخبگان سیاسی جنبش سبز با اقتدارگرایاندر خلال ناآرامی های پس از بیست و دوم خرداد را در همین دومین سطح از نزاع سیاسیمی توان طبقه بندی کرد. این سطح از منازعه ی سیاسی، به قراری که رویدادهای پس ازبیست ودوم خرداد نشان داده است، حداکثر فقط توانسته است بخش هایی از کارگران را درمقام شهروند به جنبش اعتراضی جذب کند. سومین سطح از نزاع سیاسی نیز اساساً نزاع برسر ساختارهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی است و نه فقط تغییر حکمرانان و شیوه یحکمرانی بلکه دگرگونی در ساختار اجتماعی جامعه را نیز طلب می کند. فقط این سطح ازمنازعه ی سیاسی است که مستعد جذبِ مبارزه ی اجتماعی طبقه ی کارگر است. گفتار رسمیجنبش سبز هنوز وارد این فاز از منازعه ی سیاسی نشده است. نخبگان سیاسی جنبش سبز درشرایطی به طبقه ی کارگر فراخوان حضور در جنبش سبز را داده اند که هنوز حتی لازمههای گفتاری چنین حضوری را مهیا نکرده اند. »
تمامی نقل قولهای ذکر شده از محمد مالجو متعلق به مقالة « سخنی با رجبعلیمزروعی؛ از دینامیسم جنبش کارگری غافلید» می باشد.
پیشاز آنکه بیان کنیم که از نوشتة مالجو چه نتایجی می توان گرفت به نکاتی می پردازیمکه مالجو آنها را از قلم انداخته است:
1) مالجوبیان کرده است که اصلاحطلبان پروژهی سرکوب اقتصادی کارگران را بر عهده داشته اندو اقتدارگرایان بخش سیاسی ِ این سرکوب را عهده دار بوده اند. مالجو با آنکه ایندو را در یک راستا و حتا به نوعی تقسیم کار نانوشته میداند اما آنها را جدا ازهم قلمداد مینماید. میدانیم که سرکوبسیاسی در راستای منافع اقتصادی است. یکی از بهترین شرحها از پیوستهگی سرکوبگریسیاسی و سرکوبگری اقتصادی در سطح جهانی را میتوانیم در اثر ارزشمند "نائومیکلاین" یعنی "دکترین شوک" مطالعه کنیم. کلاین به خوبی نشان میدهدکه چگونه شوک سیاسی(کودتا، دیکتاتوریها، فروپاشیها و زد و بندهای سیاسی منجر بهچرخش سیاسی)با شوک اقتصادی(نئولیبرالیسم) و شوکِ شکنجه همراه است. این سرکوبگریپدیدهای سوای خشونت اقتصادیِ اصلاحطلبان نیست. سرکوب سیاسی منشاء جداگانهایندارد و البته این نافیِ استقلال نسبی ایدهئولوژی در سرکوب سیاسی نیست که نبایدآن را نادیده انگاشت. اما این هم نادرست است که سرکوب سیاسی را ناشی از سیاستِ ضد تشکلِ اقتدارگرایان واقتدارگراییِ آنها بدانیم و برای اجرای شریعت و پاسداری از ولایت. سرکوب سیاسی بیش از آنکه برای پاسداری از ولایت باشدبرای پاسداری از مالکیت است. جناح اقتدارگرای فعلی در دوران خط امام چندان همولایی نبود و برای مخالفت با قانون کار و کوپن و سیاستهای سرمایهداری دولتی ِجنگیِ خط امام، حکم ولایت، آن هم حکم خمینی را که هم دارای وجاهت مذهبی بالاتریبود و هم دارای کاریزما، مولوی و ارشادی میکرد و از نظرش رابطهی کارگر و کارفرمارابطهی اجیر و موجر بود و دولت به هیچ وجه نباید در آن دخالت میکرد.
2) مالجوفراموش کرده است نقش خط امامیها و موسوی عزیزش را در سرکوب کارگران و نیروهایسیاسیِ مدافع کارگران در دههی سیاه شصت. در آن دوره نخست وزیر موسوی بود، رئیسمجلس سوم کروبی، مقامات عالی قضایی از خط امام بودند نظیر صانعی و خلخالی و موسوی اردبیلی. در کیهانِ آن زمان که سرپرستش سید محمد خاتمی بود، سید خندان در حمایت از قتل عامها قلم فرساییمیکرد. مالجو از قلم انداخته است که خانهی کارگر نیز جزئی از خط امامیها واصلاح طلبان امروز است و اقداماتِ ضد کارگری آن بر کسی پوشیده نیست. سال 84 که یادتاننرفته که جناب صادقی از چهرههای اصلی خانهی کارگر(دست راستِ محجوب) چاقو کشید وزبانِ منصور اسالو را برید. سال 82 و کشتارِ کارگرانِ خاتون آباد نیز که فراموش نشده؟ یادتان نرفته است که درانتخابات ریاست جمهوری 84 خانهی کارگر درهمان دور اول از نماد نئولیبرالیسم یعنی اکبر هاشمی رفسنجانی حمایت نمود؟ البتهیادمان هست که دغدغهی خانهی کارگر نه مسائل و مشکلات کارگران بلکه تأسیسدارالقرانها و گسترش آنها برای کارگران است و حق عضویتهای کارگران عضو شورای اسلامی کار که به همین اندک ظاهرا تشکل دلخوشکرده اند را صرف تأسیس دارالقران میکنند و البته چاقوکشانی امثال صادقی و میتینگهایانتخاباتی برای سردار تعدیل اقتصادی!
3) سرکوبگریِاصلاح طلبان فقط منحصر به تشکل یابی مستقل کارگران نیست. نمونههای متعددی میتوانذکر نمود از سرکوبگریِ اصلاح طلبان در جنبش دانشجویی، آن هم نه فقط در مورد چپ،بلکه در موردِ سکولارها و لیبرالها. تشکیل دفترتحکیم وحدت طیف شیراز که جریانموازی دفترتحکیم وحدت اصلی یعنی طیف علامه است با حمایت اولیه و رسمیت بخشی اصلاحطلبان(حضوروزیر اصلاحطلب علوم یعنی دکتر معین در نشست آنها) صورت گرفت. اصلاحطلبان پس ازطرح مباحث انتقادی در تحکیم نسبت به اصلاح طلبان نظیر عبور از خاتمی، حمایت بخشیاز تحکیم از طرح کاندیداتوری محسن سازگارا، عدم شرکت بخشهایی از تحکیم درانتخابات 80 به دلیل کوتاهیهای خاتمی، زمزمهی تبدیل تحکیم به کنفدراسیون دانشجوییتصمیم گرفت که برای تحکیم خط و نشان بکشد که در شکل به رسمیت شناختن طیف شیراز رخداد. همان هنگام که روند فعالیتهای انتقادی و اعتراضی دانشجویان فزونی گرفت موجیاز نظریهپردازیهای اصلاحطلبان آغاز گشت که آنها را به پرهیز از سیاست و خزیدنبه پستوهای تئوریک توصیه می نمود. شاخصترین نمونهی آن سخنرانی-پیامِ حجاریان در جشنوارهی تابستانی دانشگاهامیرکبیر بود. وقتی که تعدادی از دانشجویان چپ در انجمنهای اسلامی( تنها نهاد فعالیت سیاسیموجود برای دانشجویان) نفوذ یافتند موجی از اصلاحطلبان و ملی-مذهبیها از جملهمحسن میردامادی، علی شکوری راد، حمیدرضا جلایی پور،عزت الله سحابی و ابراهیم یزدیخواهان تصفیهی انجمنها شدند. انجمن اسلامی دانشگاه تهران از سالهای 84-85 آغازبه تصفیهی انجمنهایی کرد که نیروهای سکولار(اعم از لیبرال، چپ و ناسیونالیستِکرد) در آنها حضور داشتند، این روند به جایی رسید که در سال87 دیگر انتخاباتانجمنهای دانشکدهها به انتخاباتی کاملا بسته تبدیل گشت. انتخاباتی که در نظارتاستصوابی نسبت به شورای نگهبان یک نوآوری جدید داشت و آن این بود که علاوه بر انتخاب شوندهگان، انتخابکنندهگان نیز باید تأیید صلاحیت میشدند! هنگامی که جریان چپ دانشجویی رشد کرد وبه یک نیروی عمده تبدیل گشت، تمامی دنیای کهنِ اصلاح طلبان را وحشت فرا گرفت وجلایی پور و سحابی و قوچانی و نویسندهگان ریز و درشت اصلاح طلب را واداشت که ازخطر سرخ بگویند و آشکارا خواهان سرکوبِ چپ گردند. چندماهی از مقالهی قوچانیدر شهروند امروز که آشکارا خواهان برخوردامنیتی و قضایی با دانشجویان چپ گشته بود، نگذشته بود که موجِ دستگیریها در آذر86 آغاز گشت. اگر در جنبش زنان شکلی فراتراز کمپین یک میلیون امضاء به صورت جریانی عمده و نه حتا غالب در میآمد اصلاحطلبانمانند جنبش دانشجویی با آن برخورد نمیکردند؟ گفتنی است که اصلاحطلبان در ابتداچندان نسبت به جنبش زنان دلخوشی نداشتند و ایدهشان این بود که اول دموکراسی، بعدزنان.(می توانید به نظرات جلایی پور و علوی تبار در این مورد در گفتگو با مجلهیزنان رجوع کنید).حتا تا مدتها هم چندان با کمپین همراه نبودند و از استقلال آنخوششان نمی آمد. اما نمیتوانستند نادیدهاشبگیرند و هم اینکه کمپین آن قدر در جلب حمایت اصلاحطلبان به هر قیمت تلاش نمودتا بالاخره به صورت نیم بند بله را از آنها گرفت.
4) مالجوگفته است که اکثریت نخبهگان سیاسی سبز در دستهی منازعهی سیاسیاند نه تغییرسیاستمداران و صرفا هاشمی و روحانی و ناطق نوری را در این دسته میداند. ولی ویفراموش میکند شاخکهای تیزِ اصلاحطلبان را که با اخلاق بردهگی هر اختلاف بینولایت و تدارکاتچیاش را با شادمانی دنبال میکنند و منتظرند که ارباب آنها رادوباره به خدمت فرابخواند و مگر پیش از جنبش سبز مشی اکثریت اصلاحطلبان به لحاظتعقیب تغییر در سطح سیاستمداران چندان فرقی در اصول با هاشمی میکرد؟ مگر اصلاحطلباناصولا به دنبال منازعهی سیاسی بودند؟محمدرضا خاتمی و مصطفا تاجزاده هر دو در گفتوگوهاییجداگانه پیش از جنبش سبز گفته بودند که تحت هیچ شرایطی مردم را به خیابانهانخواهیم کشید چون هم مشی ما این نیست و هم اینکه اگر بکشانیم خیابان از کنترل ماخارج میشوند. این مردم بودند که منازعهی سیاسی را به اصلاح طلبان تحمیل کردند.
اکنون میرسیم به حرفهای مالجو:
1) مالجوبه "سندورم تاریخیِ چپ ستیزی خط امامیهای سابق و لیبرال دموکراتهای امروز"اذعان دارد. اما چون گوشه امیدی هنوز به اصلاحطلبان دارد(به هر دلیل) و میخواهدباب گفتوگو با آنها همچنان برقرار باشد میگوید فرض را بر روایت خوشبینانهیعنی عدمِ شناخت اصلاحطلبان میگذارد و البته تلویحا میگوید که این آخرینهشدارها به اصلاحطلبان است و اگر ثمری حاصل نشود آنگاه باید روایت بدبینانه راصحیح دانست و آنگاه باب گفتوگو بسته است. شاید مالجو در آیندهی نزدیک به مابپیوندد!
2) "سیاستهایاقتصادی دولتهای احمدینژاد تداوم سیاستهایاقتصادی هاشمی و خاتمی است". فقر و فلاکت کارگران ناشی از بیتدبیری و عدم عقلانیت و عدم مدیریت احمدی نژاد نیست بلکه ناشی از ماهیت سرمایهدارانهو نئولیبرالی سیاستهای اقتصادی اوست که با سیاستهای خاتمی و هاشمی مشترک است. منازعه بر سر عقلانیت و عدمعقلانیت اقتصادی یا سنت و مدرنیته نیست، بلکه منازعه بر سر راهرشد سرمایهداری و راه رشد غیرسرمایهداری(سوسیالیستی) است.
3) "توسعهیسیاسیِ اصلاحطلبان منتج به آزادی تشکلهای مستقل کارگری نمیشود"زیرا: این سرکوب در حقیقت محصول مشترک دو پروژه بودهاست و بازتاب نوعی تقسیم کار میان دو جناح اصلی نظام در تهاجم به معیشت و هویتنیروی کار در سه دههی اخیر: یکی پروژهای سیاسی که دست کم در سالهای اخیر تماماًبه دست جناح اقتدارگرای نظام به اجرا گذاشته میشده است و دیگری نیز پروژهایاقتصادی که پایههایش عمدتاً به دست جناح سیاسی مدعی دموکراسی ریخته شد و دولتهاینهم و دهم تا حد زیادی فقط ادامه دهندهاش بوده اند. "اجماع همدلانهی همهیقدرتهای مستقر در نظام مقدس برای ممانعت از تشکلیابی کارگران". وقتی قرار است که سیاست اقتصادی فقدان اتحادیههارا برای تأمین نیروی کار ارزان و بدون امنیت شغلی را نتیجه دهد در نتیجه درعرصهیسیاست هم قرار نیست آزادی بیان و تشکل و اعتراض برای طبقهی کارگر باشد. آزادیبیان در توسعهی سیاسی یعنی آزادی نشریات قوچانی و غنی نژاد، آزادی تشکل یعنیآزادی فعالیت کارگزاران سازندهگی و نهضتآزادی. آزادی اعتراض یعنی اعتراضات محدود دانشجویی در شکل سوت و کف زدن در راستایسیاستِ فشار از پایین و چانی زنی در بالا.
4) حوالی یک سالگی جنبش سبز تقریباً محرز شد که تا اطلاع ثانوی "خیابان به مثابهی محل منازعهچندان کفایت نمیکند. سیاستهای صرفا خیابانی ناکاراست زیرا فقط و فقط طبقهیکارگر است که می تواند محل جدیدی را برای منازعه خلق کند. خیابان و فضای مجازی محلهایمنازعهی موجود که برای جابهجایی قدرت کفایت نکردهاند و محل منازعهی جدید محلکار است که کارگران به صورت طبقه و با ابزار طبقاتی خویش یعنی اعتصاب آن را فعالخواهند ساخت".
5) "مادامیکه جنبش سبز ظرف فراطبقاتی خویش را نشکند و مادامی که به جنبشی طبقاتی بدل نشود، نمیتواند کارگران را در نقش طبقهی کارگر به جنبش سبز فرا بخواند". آشکارا مالجو از ضرورت تبدیل جنبش از جنبشی فراطبقاتی به جنبشی طبقاتیسخن میگوید. حتا مالجو نمیگوید که جنبش سبز برای کارگران آگاهی بخشی کند، حقوقآنها را مطرح کند و با تشکلهای آنها ارتباط برقرار کند آنچنان که مزروعی از آنگفته است.وی اینها را ناکافی می داند و میگوید جنبش باید طبقاتی شود.
6) سومین سطح از نزاع سیاسی نیز اساساً "نزاع بر سر ساختارهایسیاسی و اقتصادی و اجتماعی است و نه فقط تغییر حکمرانان و شیوهی حکمرانی بلکهدگرگونی در ساختار اجتماعی جامعه را نیز طلب میکند. فقط این سطح از منازعهیسیاسی است که مستعد جذبِ مبارزهی اجتماعی طبقهی کارگر است".این همانچیزهاییست که بارها سوسیالیستها گفتهاند یعنی فرارفتن جنبش از تغییر سیاسی بهتغییرات ساختاری اجتماعی و اقتصادی. یعنی قرارگرفتن برچیدن فوری فقر به عنوان یکیاز اهداف اولیهی جنبش، یعنی قرار گرفتن مصادرهی داراییهای حکومت و حکومتگران ووابستهگانشان به نفع اقشار تهی دست به عنوان اهداف فوری جنبش.
حرفهای سوسیالیستها مبنی بر ضرورت کاربرد قهر، مبنی برمعضل استراتژیک جنبش، مبنی بر ناکارایی جریان سبز برای رهبری جنبش، مبنی بر ضرورتسمتگیری طبقاتی جنبش، مبنی بر فراروی جنبش از تغییرسیاسی به تغییرات ساختاریاقتصادی و اجتماعی، مبنی بر اینکه ماهیت منازعه نه بر سر انتخابات و عقلانیت وعدم عقلانیت اقتصادی و سنت و مدرنیته و اقتدارگرایی و توسعهی سیاسی بلکه بر سرساختار اجتماعی و اقتصادی نئولیبرالیسم و سرکوبگری آن است را از زبان کسانیملاحظه کردیم که هیچ کدام دستگاه فکریشان مارکسیسم نیست. میتوان نمونههای دیگرنیز آورد. میتوان از سیر روند جنبش و شعارها و نوع منازعه و ترکیب طبقاتی آن درروندش و شرایط فعلی جنبش نیز به همین استنتاج رسید. به تعبیر مارکس در نامه بهآرنولد روگه:«اصلاح آگاهی فقط در این است که بگذاریم جهان آگاهی خویش را دریابد،آن را از رویای خود آن بیدار کنیم، کنشهایش را برای خودش شرح دهیم...ما از اصولجهان اصول تازهای برای جهان بر میپروریم. نمیگوییم:« دست از جنگ بردارید، وقتتلف کردن است، ما می خواهیم شعارهای راستین نبرد را شما بگویید» نه، ما فقط به شمانشان می دهیم که چرا به راستی میجنگید و آگاهی چیزی است که باید به چنگ آورید- چهبخواهید و چه نخواهید... خودآگاهی عصر در رابطه با مبارزهها و دلخواستههایخودش.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر