۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

کارِ پروژه است، یه روز میآیی، یه روز هم میری!(گزارشی متفاوت از کارگران پتروشیمی "پلیمر"کرمانشاه)


گزارشی متفاوت از کارگران پتروشیمی "پلیمر"کرمانشاه

کارِ پروژه است،

یه روز می​آیی، یه روز هم میری!





توضیح وبلاگ: این گزارش درباره​ی وضعیت کارگران پتروشیمی پلیمر کرمانشاه تهیه شده که البته به شیوه​ای متفاوت پرداخته شده است و به شکلی توصیفی و آماری- یا به روشی پوزیتیویستی- برخورد نشده و بیشتر نوعی روش کیفی در بررسی وضعیت زنده​گی کارگران به کار گرفته شده است و در پایان هم نویسنده تحلیلی مختصر از شرایط کنونی مبارزات طبقه​ی کارگر ارائه کرده​اند. از رفیقِ کارگرمان ح.م برای ارسال این گزارش تحلیلی سپاس​گزاریم.ضمنا این نوشته به​یاد و خاطره​ی کارگر کمونیست فدایی ایرج سپهری تقدیم شده است.

مدتی است که بخشی از کارگران پتروشیمی "پلیمر"کرمانشاه، کارگران "شرکت مهندسان مشاور سازه" در هراس و اضطراب به سر می​برند، در اولین تماسی که با هم می​گیرند، حرف و ذکرشان در مورد خبر تسویه​ای است که این روزها به​صورت شایعه و یا حقیقتی که در راه است، درکارگاه رواج پیدا کرده! هرچه به پایان ماهِ کاری و به زمان و موعد تسویه -که کارگران تاریخ​اَش را برحدس وگمان، آخر برج نهاده​اند- نزدیک​تر می​شوند، نگرانی​شان آشکارا شکل آزاردهنده و متاثر کننده‏ای به خود می​گیرد، صحبت​شان حول وحوش وضعیت زنده​گی‏شان است که چقدر وابسته به حقوق بخور نمیری هستند که بابت کارطولانی پایان هرماه و یا یکی دو ماه یک​بار دریافت می​کنند، فکر می​کنند- "اگراین کار را نداشته باشیم، چگونه باید روزگار را ازسر بگذرانیم!؟ و زندگی​مان تا چه حد در معرض تهدید قرار می​گیرد! در شرایط کنونی فکر بیکاری برای یک لحظه هم مشکل است! اصلا مُخی که برای یک لحظه فقط بخواهد به بیکاری فکر کند، خام است و صاحب آن مُخ عاقل نیست! امروزکه کار می کنیم ودستمان به این حقوق ناچیز بند است، از تهدید لحظه به لحظه​ی گرانی خوردوخوراک، پوشاک و بالا بودن هزینه​ی زنده​گی، کرایه خانه و نداشتن یک حداقل امنیت اقتصادی و معیشتی در رنج هستیم وتمام آرزوهای حداقل یک زنده​گیِ کوچک را به دل داریم! فردای بیکاری، بدون این حقوق ناچیز چطور می​توانیم دوام بیاوریم।!؟"

- پنج تا عائله دارم، خودم هستم، نه زمین کشاورزی دارم و نه سرمایه​ای، خدائیش خودم هستم وخودم! یعنی همین کاری که می​کنم و مزدی که می​گیرم تو حلق بچه​هام می​ریزم، پنجاه وپنج سال سنم، سنم را سه حرفش به کسره و زیر تلفظ می کند و روی حرف نون یک تشدید خفیف می​گذارد و حرف میم را هم کمی می‏کشد.کُرد است! اهل جوانرود، غزه​ی کردستان! بیکاری درآن​جا بیداد می​کند! - پیش مهندس میرم شاید برام کاری کرد،اصلا نمی دانم چکارکنم،کارکجا؟، توی این فصل و این موقع ازسال،گرانی! بدبختی! دست خالی! زن وبچه چه گناهی دارد؟ماهیچه‏های صورتش شل و آویزان شده، وخیلی زودتر از موعد وارفته‏اند، باد در زیر پوست و ماهیچه‏های صورتش رفته پف کرده و بزرگ شده‏اند، و خون در موی​رگ​های صورتش کمتر جریان دارد، و صورتش بی رنگ و حالت چشم‏هایش حکایت از نگرانی درونیش دارد. و لابد دراین میان که حرف می​زند، تصویربچه‏هایش، و زنش که از کم خونی رنج می​برد، و پسرش که به​خاطر هزینه​های سنگین از درس و تحصیل بازمانده ودختر بزرگش که بر سردوراهی تحصیل وترک تحصیل مانده در جلوچشمانش با او در گفت​وگو هستند!

- بابا من پدرم در قید حیات نیست،خودم هستم

با خنده می گوید! باور نمی​کنی که جدی می​گوید! خیلی جوان وخوش​رو است. ریخت و قیافه​اش داد می​زند،- ناکس این یکی می​خواد نارو بزنه، خیلی شبیه دانش​جویان است تا کارگران! نگاه کن ریش​اَش را مدل اصلاح کرده! اون تکه ریش​اَش در چانه و بالای زنخدان در زیر لب پائین​اَش را ببین، به اندازه پشت یه ناخن کوچک است!، برق چشم​ها وروحیه​ی جوان​اَش انرژی را میان کارگران هم طبقه​ای خود ایجاد می​کند! چهره​اش شفاف و خنده از روی لب​هایش نمی​افتد، با مهربانی می​گوید: یک خواهر وبرادر دارم که هر دو به دانش​گاه می‏روند، مادرم خونه است و یک برادر کوچک دارم،همه هزینه‏های زنده​گی روی گُرده​ی خودم است! می​دانی؟ اگر بیکار شوم چه می​شود، خواهر و برادرم از دانش​گاه باز می‏مانند، خرج خورد وخوراک خانه!؟چه می‏دانم!؟ وحشتناک است! من هم می​گویم وحشتناک است! اما نه در تائید حرف‏های کارگرِ جوان که دیپلم دارد، استعداد دارد و در خطر تسویه است. شانه​هایش ،برای به دوش کشیدن کیسه​های سیمان پنجاه کیلوئی، خیلی ظریف است! واقعا وحشتناک است!!

- مصیبت من یکی ودوتا نیست

کارگر زحمت​کشی است، سی​وهشت سال سن دارد، ازکارگرانی است که بیش از سه چهارم عمرخود را درکار و زحمت بوده و سختی کشیده، سواد درست‏وحسابی ندارد، مشت نمونه​ی خروار است! پرولتاریای آواره است! کارگر پروژه است، اصلا زحمت​کش است، چه با تعریفی در دو سطر که من آوردم، چه با تعریف یک مارکسیست دانش​گاهی با کمی میل به طبقه​ی کارگر و یا یک مارکسیست متعهد حرفه​ای، مسئول وحزبی! می​گوید:- فشاری که روی دوش من است مضاعف است،کرایه نشینم، وام​دار و قرض بارم، خودم، زنم، بچه‏ام و مادرم کم نبود، زن و دوتا بچه​ی برادرم که مدرسه می​روند،- دخترش دبیرستانی وپسرش در مقطع راهنمائی درس می​خواند.آن​ها هم به خانواده ما سرجمع شده​اند. می​خندد، خیلی تلخ، اما معلوم است که بیشتر از این سخت​جان است، کارسخت هم​راه با فشارهای عصبی و روانی بی وقفه، مدام اضطراب درونش را شدت داده استخوان​های گونه وصورت​اَش بیرون آمده و رنگ صورت​اَش تیره شده، پوست لب​ها و صورت​اَش بر اثر کم آبی و سوءتغذیه خشک گردیده، احتیاج شدید به ویتامین دارد! وقتی می​خواهد نشان دهد که درمانده است و باید تحمل کند، می​گوید: دیروز که جمعه و تعطیل بود، زن​برادرم با زنم تماس می​گیرد و می​گوید: نمی دانم چکارکنم!؟حتا نان خالی هم توی خونه نداریم، بچه​ها پاشدن در یخچال را باز می کنم ،فقط یک بطری که تا نیمه آب دارد در یخچال است هیچی نداریم! من هم که گوش می​دادم به زنم گفتم: خوب بهش بگو بیان خونه​ی ما،زنم بِش گفت- خوب بیاین خونه ما،فوری گفت باش....ه، بعد مکثی کرد وگفت: آخه میدوو...نی ما پول کرایه تاکسی نداریم که بیاییم اونجا، می خواست که بیشتر توضیح بده، توی همین فاصله دخترش گفت: مامان من دویست تومان پول دارم، زن بیچاره گفت: خیلی خوب می​آئیم، دویست تومان سه تا بلیط اتوبوس گرفتن سوار اتوبوس تا ایستگاه اومدن، بقیه راه تا خونه ما هم پیاده اومدن، کارگر زحمت​کش سی وهشت ساله در دنباله حرف​هایش گفت :خودم نهار نخوردم! مگه ما چقدر غذا داشتیم، شب هم ماندن شام خوردن و تعریف کردند،دخترش بیچاره سال آخر دبیرستان می​خونه تمریناتش را روی ورق باطله و روزنامه انجام می​دهد! در فاصله​ی بین خطوط روزنامه مسئله​ی ریاضی حل می​کنه، پدرعوضی و نامردش رفته معتاد و دربه​در شده،زن و بچه​هاش که تقصیر ندارن، بعد از شام زنم لوبیاها، دال عدس​ها و ماکارونی​ها را تقسیم کرد، نصف​اَش را زن برادر بُرد با یک مایع ظرف​شوئی و نصفه​ی دیگه موند برا خودمون بدون مایع ظرف​شوئی!حالا دیدین مصیبت وگرفتاری من هم کم نیست، اصلا آدم نمی​داند دردش را به کی بگوید، علیرغم سخت جانی می​شود درچشمان​اَش نگرانی و غم را خواند و سنگینی بار زنده​گی را روی دوش​اَش حس کرد!

سرانجام موعد شومی که این کارگران حاضر نبودند یک لحظه به آن فکر کنند، فرا می​رسد. کارگر پنجاه وپنج ساله​ی اولی،کارگر جوان دومی، کارگر زحمت​کش سی​وهشت ساله و تعدادی دیگر از کارگرانی که کمابیش همین وضعیت را دارند تسویه و از کار اخراج می​گردند.

در شرایطی که اوضاع جامعه هر روز بحرانی​ترمی​شود، کارهای پروژه​ای به​علت سوء مدیریت و نگاه سودجویانه و دست طولانی که پیمان​کاران در حیف و میل و به جیب زدن سرمایه​های ملی دارند بدون کم​ترین احساس مسئولیتی به​خصوص نسبت به کارگران، در برابر مشکلات خیلی زودتر از مراکز صنعتی با رکود و تعطیلی روبرو می​شوند، نمونه​هائی از کار این پیمان​کاران را می​توان در پروژه​ی پلیمر کرمانشاه مشاهده نمود، چندین پیمان​کار تاکنون اقدام به بستن قرارداد و اجراء و ساختن بخش​های جانبی این پروژه کرده​اند، هنوز درصد کمی از کار را انجام نداده​اند که به علل مختلف از ادامه​ی کار باز می​مانند و جای خود را به پیمان​کار جدید دیگری می​دهند. در وحله​ی اول کارگران هستند که آسیب می​ببنند و قربانی کشمکش میان کارفرما وپیمان​کار می​شوند، از کار بیکار می​شوند تا مجددا کارفرما با پیمان​کارِ دیگری قرارداد ببندد. آیا در این فاصله دوام می​آورند تا مجددا مشغول کار شود یا نه، مشکلات زنده​گی آنان را از پا در می​آورد!؟ امروز اکثریت وسیعی از نیروی کار به علت تعطیلی کارهای پروژه و صنایع یا بیکار شده​اند و یا با بیکاریِ احتمالی روبرو هستند، این در حالیست که کارگران پروژه​ای فاقد سندیکا و تشکل خود هستند که به پشتوانه​ی یک اتحاد جمعی با مبارزه​ی متحدانه به رویاروئی با مشکلات برخیزند و با به هم زدنِ توازن مبارزه میان کار وسرمایه به نفع خود خواست​های خود را به کارفرمایان تحمیل نمایند تا علاوه بر ادامه​کاری در فواصل بیکاری میان کار در دو پروژه به پشتوانه​ی تشکل خود بتوانند در مقابل سختی​های زندگی دوام بیاورند.

سال​های نیمه دوم دهه​ی پنجاه، یکی دوسال پیش از انقلاب یکی از دوره​های رونق کارهای پروژه​ای بود،که در بعد از سال​های بهمن پنجاه وهفت هم تداوم داشته و یک تجربه​ی جمع​بندی شده​ی آن سندی است مربوط به سندیکای کارگران پروژه​ای آبادان که در اختیارماست.

در این سال​ها کارهای پروژه​ای به خصوص در جنوب و بنادر جنوبی فراوان بود، و عمدتا پروژه​های واگذاری نفت،گاز و پتروشیمی بودند، کارگرانی که امروز سن آنان بین پنجاه وپنجاه وپنج سال است بهتر با دوره​ای که از آن یاد می​شود آشنا هستند، بعضی از این افراد صحبت می​کنند، که در یک روز سه پروژه و شرکت را برای کار دل​خواه و با مزیت بهتر بعد از ثبت نام عوض می​کردند، تا محل مناسب و مورد نظر مشغول کار شوند!

درسال​های جلوتر از این تاریخ، پیمان​کاران و مجریان طرح​های پروژه​ای، نماینده​گان و افرادی را هم​راه با پول به مناطقی که نیروی کار بیکار شده و ارزان داشت گسیل می​کردند. تا بابستن قرارداد با این نیروهای کار به هزینه پیمان​کاران آنان را روانه مراکز کار بکنند!

بعد از پنجاه وهفت کارهای پروژه در جریان بود، تا سایه شوم جنگ رفته رفته گسترده شد و بر همه چیز غلبه کرد، بعد از جنگ کارهای پروژه​ای شدت بیشتر گرفت، منتهی با تفاوت زیاد از یکی دوسال و سه پیش و پس از بهمن پنجاه وهفت، در آن سال​ها نه رژیم سلطنت می​توانست از جامعه​ای که می​رفت تا دچار تغییر و تحول بشود، جلوگیری کند، و نه رژیم اسلامی بعدا که می​خواست همه چیز را به کنترل و در مهار خود در بیاورد، ازعهده​ی این کار بر می​آمد، در کشاکش همین شرایط آزاد نسبی، تلاش و فعالیت کارگران پروژه​ای باسواد و آگاه در جنوب در ماهشهر و در آبادان در راستای ایجاد تشکل​های کارگری بود که به بار می​نشیند، و سندیکای کارگران پروژه​ای آبادان نتیجه این تلاش وکوشش​ها بود، درشرایط استیلای قدر قدرتی رژیم اسلامی، در تمام سال​های بعد از جنگ و با تحمیل فشارسیاسی هیچ​گاه به کارگران پروژه​ای فرصت داده نشد تا تشکل​های خود را به وجود بیاورند.

رایج​ترین کلامی که در میان کارگرانِ پروژه​ای، هنگام تسویه به بهانه​ی نیروی مازاد کار، و اخراج به بهانه​ی پایان کار پروژه که در میان کارگران رد و بدل و شنیده می​شود، در پاسخ سئوال هم​دیگر می​گویند:"کارپروژه است! یه روز می​آی، یه روز هم میری!" این کلام که به صورت فشرده و شعار درآمده، کارکردی دوگانه دارد، در دوره​ی رونق کارهای پروژه​ای، این جمله از روی میل و رضایت نسبی تکرار می​شد، کارگر با اعتماد به نفس این جمله را می​گفت، وساک​اَش را به کول می​کشید و دنبال کار دیگری می​رفت و کار هم قابل دست​رسی بود. اما در دوره​ی جمهوری اسلامی و به خصوص هر چه به سال​های اخیر نزدیک​تر می​شویم کار پروژه بیشتر به رکود کشیده می​شود و جمله​ی شعارگونه​ی کارگران -"کار پروژه است، یه روز می​آیی و یه روز هم می​روی!" کارکردش شبیه کارکرد تعریفی است که مارکس در یک مورد درتعریف از مذهب دارد و آن هم اینکه "مذهب آه مردم دردمند است"، کارگر پروژه​ای هم درشرایط کنونی که می​بیند دست​اَش دارد از کارکوتاه می​شود و هیچ​گونه حامی و پشتیببانی ندارد برای اینکه تحمل خودش را بالا ببرد وخود را تسکین بدهد درحالتی انفعالی به این جمله پناه می​برد: "کارپروژه است، یه روز می​آیی، و یک روز هم می​روی." با اینکه می​داند احتمال برگشت کمتری در کار است درصورتی که این کلام کارگران پروژه​ای با سنت سندیکای کارگران پروژه​ای آبادان تفاوت بسیار دارد. آنان می​گفتند: "سندیکا اصلا خط عیسا مسیح را ندارد که با مظلوم نمائی حقانیت خود را ثابت کند".

امروز در شرایطی کارگران پروژه​ای با بیکاری و تسویه​های اجباری روبرو می​شوند که بخش​های زیادی از صنایع بزرگ تولیدی با حجم زیادی از نیروی کار یکی بعد از دیگری با بحران روبروشده و به تعطیلی کشیده می​شوند، پراکنده​گی و بی سر و سامانی طبقه​ی کارگر به دنبال سرکوب و پی​گرد و تعقیب یک​ساله​ونیمه​ی اخیر ابعاد گسترده​تری به خود گرفته، بیشتر از هر زمانی در این یک دهه طبقه​ی کارگر با بحران از هم گسیخته​گی، بی​برنامه​ای و یاس و ناامیدی روبرو بوده! تلاشی که می​کند تلاشی تدافعی و تقلائی در میانه​ی شرایط مرگ و زنده​گی است که در آن به سر می​برند. متاسفانه حامیان و پشتیبانانِ طبقه​ی کارگر درمقابل این وضعیت که تبدیل به یک بُن​بست و مشکل حادِ عمومی برای کارگران وزحمت​کشان گردیده، دخالت​گری​های کمتری از خود نشان می​دهند و در آنجائی هم که دخالت می​کنند کم​ترین تغییری در روش​های خود که مناسب با شرایط کاملا متفاوتی که طبقه کارگر با آن روبه​روست نمی​دهند حتا در قالب شرح وگزارش و تعریف از شرایط موجود بدون هیچ نرمش و روشن​بینیِ تاکتیکیِ درستی که منطبق با شرایط اجتماعی باشد که در آن قرارداریم، حرف​های همیشه​گی خودشان را تکرار می​کنند بدون در نظر گرفتن افت وخیزهای اجتماعی وکِش​وقوس​هایی که جامعه با آن روبه​روست. نتیجه​ای که از این برخورد می​توان گرفت این است که این حامیان فاصله​ی زیادی با طبقه​ی کارگر و شرایطی که در آن قرارگرفته اند دارند و حداقل سعی نمی​کنند که ارتباط و تماس حسی و زنده​ای با کارگران داشته باشند تا بتوانند به یک ارتباط اصولی و پیوسته​گی پایدار تشکیلاتی برسند! فعالین کارگری به​عنوان افراد مسئول و علاقه​مند به سرنوشت کارگران و زحمت​کشان باید برای ایجاد ارتباط و پیوند میان کارگرانِ آواره و بیکارشده در شرایط کنونی که زیر فشارهای سنگین معیشتی درحالِ از پا درآمدن هستند چاره​اندیشی کنند، دوره​های انسداد و دیکتاتوری در تاریخ مبارزات اجتماعی مردم وکارگران کم نبوده اما پیوسته فعالین انقلابی بودند که در چنین وضعیت​هایی بارِ خطیر مبارزه را به دوش کشیده و با ابتکار و تلاش پی​گیر راه​گشایِ مبارزات توده​ها بوده​اند. امروز فعالین کارگری و مبارزین اجتماعی کوله​بارِ گران​بهائی از تجربه​ی مبارزه در شرایط پیچیده​ی پلیسی و اختناق در جمهوری اسلامی دارند و به عینه مشاهده می​کنیم پی​گرد و تعقیبی که درجریان است بیشتر از این نمی​تواند شدت بگیرد و ما هم​چنان دل در گرو مبارزه داریم و نمی​توانیم بیش از این پراکنده​کاری کنیم. علت اصلی این پراکنده​گی در وهله​ی اول اختناق است. ما فعالین کارگری وکمونیست می​توانیم به پشتوانه​ی تجربه​ی فشرده​ی سال​های طولانی مبارزه در جمهوری اسلامی و به پشتوانه​ی یک​صد سال و بیشتر تجربه​ی مبارزه​ی کمونیست​ها و فعالین کارگری دیگر کشورها با کاربست​های امنیتی و مخفی​کاری بر این شرایط فائق آئیم. هرروزکه می​گذرد کارگران تازه بیکارشده به جمعیت عظیم بیکاران افزوده​تر می​شود و هر روز که می​گذرد سایه​ی شومِ گرانی، بی​چیزی و فقر و بحران عمومی گسترده​تر می​شود. تنها در پرتو ارتباط و تلاش هماهنگ استوار بر راه​کارهای انقلابی و تشکیلاتی​ست که می​توانیم از عهده​ی وظایف خود در راهِ رهاییِ کارگران برآئیم. سوز وسرمای آزار دهنده و نه چندان دل​پذیرِ کنونی خبر از توفانی می​دهد که در راه است!

به​یاد و خاطره​ی کارگر کمونیست فدائی ایرج سپهری. یکم آذرماه هشتادونه- ( ح. م)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر