گزارشی متفاوت از کارگران پتروشیمی "پلیمر"کرمانشاه
کارِ پروژه است،
یه روز میآیی، یه روز هم میری!
توضیح وبلاگ: این گزارش دربارهی وضعیت کارگران پتروشیمی پلیمر کرمانشاه تهیه شده که البته به شیوهای متفاوت پرداخته شده است و به شکلی توصیفی و آماری- یا به روشی پوزیتیویستی- برخورد نشده و بیشتر نوعی روش کیفی در بررسی وضعیت زندهگی کارگران به کار گرفته شده است و در پایان هم نویسنده تحلیلی مختصر از شرایط کنونی مبارزات طبقهی کارگر ارائه کردهاند. از رفیقِ کارگرمان ح.م برای ارسال این گزارش تحلیلی سپاسگزاریم.ضمنا این نوشته بهیاد و خاطرهی کارگر کمونیست فدایی ایرج سپهری تقدیم شده است.
مدتی است که بخشی از کارگران پتروشیمی "پلیمر"کرمانشاه، کارگران "شرکت مهندسان مشاور سازه" در هراس و اضطراب به سر میبرند، در اولین تماسی که با هم میگیرند، حرف و ذکرشان در مورد خبر تسویهای است که این روزها بهصورت شایعه و یا حقیقتی که در راه است، درکارگاه رواج پیدا کرده! هرچه به پایان ماهِ کاری و به زمان و موعد تسویه -که کارگران تاریخاَش را برحدس وگمان، آخر برج نهادهاند- نزدیکتر میشوند، نگرانیشان آشکارا شکل آزاردهنده و متاثر کنندهای به خود میگیرد، صحبتشان حول وحوش وضعیت زندهگیشان است که چقدر وابسته به حقوق بخور نمیری هستند که بابت کارطولانی پایان هرماه و یا یکی دو ماه یکبار دریافت میکنند، فکر میکنند- "اگراین کار را نداشته باشیم، چگونه باید روزگار را ازسر بگذرانیم!؟ و زندگیمان تا چه حد در معرض تهدید قرار میگیرد! در شرایط کنونی فکر بیکاری برای یک لحظه هم مشکل است! اصلا مُخی که برای یک لحظه فقط بخواهد به بیکاری فکر کند، خام است و صاحب آن مُخ عاقل نیست! امروزکه کار می کنیم ودستمان به این حقوق ناچیز بند است، از تهدید لحظه به لحظهی گرانی خوردوخوراک، پوشاک و بالا بودن هزینهی زندهگی، کرایه خانه و نداشتن یک حداقل امنیت اقتصادی و معیشتی در رنج هستیم وتمام آرزوهای حداقل یک زندهگیِ کوچک را به دل داریم! فردای بیکاری، بدون این حقوق ناچیز چطور میتوانیم دوام بیاوریم।!؟"
- پنج تا عائله دارم، خودم هستم، نه زمین کشاورزی دارم و نه سرمایهای، خدائیش خودم هستم وخودم! یعنی همین کاری که میکنم و مزدی که میگیرم تو حلق بچههام میریزم، پنجاه وپنج سال سنم، سنم را سه حرفش به کسره و زیر تلفظ می کند و روی حرف نون یک تشدید خفیف میگذارد و حرف میم را هم کمی میکشد.کُرد است! اهل جوانرود، غزهی کردستان! بیکاری درآنجا بیداد میکند! - پیش مهندس میرم شاید برام کاری کرد،اصلا نمی دانم چکارکنم،کارکجا؟، توی این فصل و این موقع ازسال،گرانی! بدبختی! دست خالی! زن وبچه چه گناهی دارد؟ماهیچههای صورتش شل و آویزان شده، وخیلی زودتر از موعد وارفتهاند، باد در زیر پوست و ماهیچههای صورتش رفته پف کرده و بزرگ شدهاند، و خون در مویرگهای صورتش کمتر جریان دارد، و صورتش بی رنگ و حالت چشمهایش حکایت از نگرانی درونیش دارد. و لابد دراین میان که حرف میزند، تصویربچههایش، و زنش که از کم خونی رنج میبرد، و پسرش که بهخاطر هزینههای سنگین از درس و تحصیل بازمانده ودختر بزرگش که بر سردوراهی تحصیل وترک تحصیل مانده در جلوچشمانش با او در گفتوگو هستند!
- بابا من پدرم در قید حیات نیست،خودم هستم
با خنده می گوید! باور نمیکنی که جدی میگوید! خیلی جوان وخوشرو است. ریخت و قیافهاش داد میزند،- ناکس این یکی میخواد نارو بزنه، خیلی شبیه دانشجویان است تا کارگران! نگاه کن ریشاَش را مدل اصلاح کرده! اون تکه ریشاَش در چانه و بالای زنخدان در زیر لب پائیناَش را ببین، به اندازه پشت یه ناخن کوچک است!، برق چشمها وروحیهی جواناَش انرژی را میان کارگران هم طبقهای خود ایجاد میکند! چهرهاش شفاف و خنده از روی لبهایش نمیافتد، با مهربانی میگوید: یک خواهر وبرادر دارم که هر دو به دانشگاه میروند، مادرم خونه است و یک برادر کوچک دارم،همه هزینههای زندهگی روی گُردهی خودم است! میدانی؟ اگر بیکار شوم چه میشود، خواهر و برادرم از دانشگاه باز میمانند، خرج خورد وخوراک خانه!؟چه میدانم!؟ وحشتناک است! من هم میگویم وحشتناک است! اما نه در تائید حرفهای کارگرِ جوان که دیپلم دارد، استعداد دارد و در خطر تسویه است. شانههایش ،برای به دوش کشیدن کیسههای سیمان پنجاه کیلوئی، خیلی ظریف است! واقعا وحشتناک است!!
- مصیبت من یکی ودوتا نیست
کارگر زحمتکشی است، سیوهشت سال سن دارد، ازکارگرانی است که بیش از سه چهارم عمرخود را درکار و زحمت بوده و سختی کشیده، سواد درستوحسابی ندارد، مشت نمونهی خروار است! پرولتاریای آواره است! کارگر پروژه است، اصلا زحمتکش است، چه با تعریفی در دو سطر که من آوردم، چه با تعریف یک مارکسیست دانشگاهی با کمی میل به طبقهی کارگر و یا یک مارکسیست متعهد حرفهای، مسئول وحزبی! میگوید:- فشاری که روی دوش من است مضاعف است،کرایه نشینم، وامدار و قرض بارم، خودم، زنم، بچهام و مادرم کم نبود، زن و دوتا بچهی برادرم که مدرسه میروند،- دخترش دبیرستانی وپسرش در مقطع راهنمائی درس میخواند.آنها هم به خانواده ما سرجمع شدهاند. میخندد، خیلی تلخ، اما معلوم است که بیشتر از این سختجان است، کارسخت همراه با فشارهای عصبی و روانی بی وقفه، مدام اضطراب درونش را شدت داده استخوانهای گونه وصورتاَش بیرون آمده و رنگ صورتاَش تیره شده، پوست لبها و صورتاَش بر اثر کم آبی و سوءتغذیه خشک گردیده، احتیاج شدید به ویتامین دارد! وقتی میخواهد نشان دهد که درمانده است و باید تحمل کند، میگوید: دیروز که جمعه و تعطیل بود، زنبرادرم با زنم تماس میگیرد و میگوید: نمی دانم چکارکنم!؟حتا نان خالی هم توی خونه نداریم، بچهها پاشدن در یخچال را باز می کنم ،فقط یک بطری که تا نیمه آب دارد در یخچال است هیچی نداریم! من هم که گوش میدادم به زنم گفتم: خوب بهش بگو بیان خونهی ما،زنم بِش گفت- خوب بیاین خونه ما،فوری گفت باش....ه، بعد مکثی کرد وگفت: آخه میدوو...نی ما پول کرایه تاکسی نداریم که بیاییم اونجا، می خواست که بیشتر توضیح بده، توی همین فاصله دخترش گفت: مامان من دویست تومان پول دارم، زن بیچاره گفت: خیلی خوب میآئیم، دویست تومان سه تا بلیط اتوبوس گرفتن سوار اتوبوس تا ایستگاه اومدن، بقیه راه تا خونه ما هم پیاده اومدن، کارگر زحمتکش سی وهشت ساله در دنباله حرفهایش گفت :خودم نهار نخوردم! مگه ما چقدر غذا داشتیم، شب هم ماندن شام خوردن و تعریف کردند،دخترش بیچاره سال آخر دبیرستان میخونه تمریناتش را روی ورق باطله و روزنامه انجام میدهد! در فاصلهی بین خطوط روزنامه مسئلهی ریاضی حل میکنه، پدرعوضی و نامردش رفته معتاد و دربهدر شده،زن و بچههاش که تقصیر ندارن، بعد از شام زنم لوبیاها، دال عدسها و ماکارونیها را تقسیم کرد، نصفاَش را زن برادر بُرد با یک مایع ظرفشوئی و نصفهی دیگه موند برا خودمون بدون مایع ظرفشوئی!حالا دیدین مصیبت وگرفتاری من هم کم نیست، اصلا آدم نمیداند دردش را به کی بگوید، علیرغم سخت جانی میشود درچشماناَش نگرانی و غم را خواند و سنگینی بار زندهگی را روی دوشاَش حس کرد!
سرانجام موعد شومی که این کارگران حاضر نبودند یک لحظه به آن فکر کنند، فرا میرسد. کارگر پنجاه وپنج سالهی اولی،کارگر جوان دومی، کارگر زحمتکش سیوهشت ساله و تعدادی دیگر از کارگرانی که کمابیش همین وضعیت را دارند تسویه و از کار اخراج میگردند.
در شرایطی که اوضاع جامعه هر روز بحرانیترمیشود، کارهای پروژهای بهعلت سوء مدیریت و نگاه سودجویانه و دست طولانی که پیمانکاران در حیف و میل و به جیب زدن سرمایههای ملی دارند بدون کمترین احساس مسئولیتی بهخصوص نسبت به کارگران، در برابر مشکلات خیلی زودتر از مراکز صنعتی با رکود و تعطیلی روبرو میشوند، نمونههائی از کار این پیمانکاران را میتوان در پروژهی پلیمر کرمانشاه مشاهده نمود، چندین پیمانکار تاکنون اقدام به بستن قرارداد و اجراء و ساختن بخشهای جانبی این پروژه کردهاند، هنوز درصد کمی از کار را انجام ندادهاند که به علل مختلف از ادامهی کار باز میمانند و جای خود را به پیمانکار جدید دیگری میدهند. در وحلهی اول کارگران هستند که آسیب میببنند و قربانی کشمکش میان کارفرما وپیمانکار میشوند، از کار بیکار میشوند تا مجددا کارفرما با پیمانکارِ دیگری قرارداد ببندد. آیا در این فاصله دوام میآورند تا مجددا مشغول کار شود یا نه، مشکلات زندهگی آنان را از پا در میآورد!؟ امروز اکثریت وسیعی از نیروی کار به علت تعطیلی کارهای پروژه و صنایع یا بیکار شدهاند و یا با بیکاریِ احتمالی روبرو هستند، این در حالیست که کارگران پروژهای فاقد سندیکا و تشکل خود هستند که به پشتوانهی یک اتحاد جمعی با مبارزهی متحدانه به رویاروئی با مشکلات برخیزند و با به هم زدنِ توازن مبارزه میان کار وسرمایه به نفع خود خواستهای خود را به کارفرمایان تحمیل نمایند تا علاوه بر ادامهکاری در فواصل بیکاری میان کار در دو پروژه به پشتوانهی تشکل خود بتوانند در مقابل سختیهای زندگی دوام بیاورند.
سالهای نیمه دوم دههی پنجاه، یکی دوسال پیش از انقلاب یکی از دورههای رونق کارهای پروژهای بود،که در بعد از سالهای بهمن پنجاه وهفت هم تداوم داشته و یک تجربهی جمعبندی شدهی آن سندی است مربوط به سندیکای کارگران پروژهای آبادان که در اختیارماست.
در این سالها کارهای پروژهای به خصوص در جنوب و بنادر جنوبی فراوان بود، و عمدتا پروژههای واگذاری نفت،گاز و پتروشیمی بودند، کارگرانی که امروز سن آنان بین پنجاه وپنجاه وپنج سال است بهتر با دورهای که از آن یاد میشود آشنا هستند، بعضی از این افراد صحبت میکنند، که در یک روز سه پروژه و شرکت را برای کار دلخواه و با مزیت بهتر بعد از ثبت نام عوض میکردند، تا محل مناسب و مورد نظر مشغول کار شوند!
درسالهای جلوتر از این تاریخ، پیمانکاران و مجریان طرحهای پروژهای، نمایندهگان و افرادی را همراه با پول به مناطقی که نیروی کار بیکار شده و ارزان داشت گسیل میکردند. تا بابستن قرارداد با این نیروهای کار به هزینه پیمانکاران آنان را روانه مراکز کار بکنند!
بعد از پنجاه وهفت کارهای پروژه در جریان بود، تا سایه شوم جنگ رفته رفته گسترده شد و بر همه چیز غلبه کرد، بعد از جنگ کارهای پروژهای شدت بیشتر گرفت، منتهی با تفاوت زیاد از یکی دوسال و سه پیش و پس از بهمن پنجاه وهفت، در آن سالها نه رژیم سلطنت میتوانست از جامعهای که میرفت تا دچار تغییر و تحول بشود، جلوگیری کند، و نه رژیم اسلامی بعدا که میخواست همه چیز را به کنترل و در مهار خود در بیاورد، ازعهدهی این کار بر میآمد، در کشاکش همین شرایط آزاد نسبی، تلاش و فعالیت کارگران پروژهای باسواد و آگاه در جنوب در ماهشهر و در آبادان در راستای ایجاد تشکلهای کارگری بود که به بار مینشیند، و سندیکای کارگران پروژهای آبادان نتیجه این تلاش وکوششها بود، درشرایط استیلای قدر قدرتی رژیم اسلامی، در تمام سالهای بعد از جنگ و با تحمیل فشارسیاسی هیچگاه به کارگران پروژهای فرصت داده نشد تا تشکلهای خود را به وجود بیاورند.
رایجترین کلامی که در میان کارگرانِ پروژهای، هنگام تسویه به بهانهی نیروی مازاد کار، و اخراج به بهانهی پایان کار پروژه که در میان کارگران رد و بدل و شنیده میشود، در پاسخ سئوال همدیگر میگویند:"کارپروژه است! یه روز میآی، یه روز هم میری!" این کلام که به صورت فشرده و شعار درآمده، کارکردی دوگانه دارد، در دورهی رونق کارهای پروژهای، این جمله از روی میل و رضایت نسبی تکرار میشد، کارگر با اعتماد به نفس این جمله را میگفت، وساکاَش را به کول میکشید و دنبال کار دیگری میرفت و کار هم قابل دسترسی بود. اما در دورهی جمهوری اسلامی و به خصوص هر چه به سالهای اخیر نزدیکتر میشویم کار پروژه بیشتر به رکود کشیده میشود و جملهی شعارگونهی کارگران -"کار پروژه است، یه روز میآیی و یه روز هم میروی!" کارکردش شبیه کارکرد تعریفی است که مارکس در یک مورد درتعریف از مذهب دارد و آن هم اینکه "مذهب آه مردم دردمند است"، کارگر پروژهای هم درشرایط کنونی که میبیند دستاَش دارد از کارکوتاه میشود و هیچگونه حامی و پشتیببانی ندارد برای اینکه تحمل خودش را بالا ببرد وخود را تسکین بدهد درحالتی انفعالی به این جمله پناه میبرد: "کارپروژه است، یه روز میآیی، و یک روز هم میروی." با اینکه میداند احتمال برگشت کمتری در کار است درصورتی که این کلام کارگران پروژهای با سنت سندیکای کارگران پروژهای آبادان تفاوت بسیار دارد. آنان میگفتند: "سندیکا اصلا خط عیسا مسیح را ندارد که با مظلوم نمائی حقانیت خود را ثابت کند".
امروز در شرایطی کارگران پروژهای با بیکاری و تسویههای اجباری روبرو میشوند که بخشهای زیادی از صنایع بزرگ تولیدی با حجم زیادی از نیروی کار یکی بعد از دیگری با بحران روبروشده و به تعطیلی کشیده میشوند، پراکندهگی و بی سر و سامانی طبقهی کارگر به دنبال سرکوب و پیگرد و تعقیب یکسالهونیمهی اخیر ابعاد گستردهتری به خود گرفته، بیشتر از هر زمانی در این یک دهه طبقهی کارگر با بحران از هم گسیختهگی، بیبرنامهای و یاس و ناامیدی روبرو بوده! تلاشی که میکند تلاشی تدافعی و تقلائی در میانهی شرایط مرگ و زندهگی است که در آن به سر میبرند. متاسفانه حامیان و پشتیبانانِ طبقهی کارگر درمقابل این وضعیت که تبدیل به یک بُنبست و مشکل حادِ عمومی برای کارگران وزحمتکشان گردیده، دخالتگریهای کمتری از خود نشان میدهند و در آنجائی هم که دخالت میکنند کمترین تغییری در روشهای خود که مناسب با شرایط کاملا متفاوتی که طبقه کارگر با آن روبهروست نمیدهند حتا در قالب شرح وگزارش و تعریف از شرایط موجود بدون هیچ نرمش و روشنبینیِ تاکتیکیِ درستی که منطبق با شرایط اجتماعی باشد که در آن قرارداریم، حرفهای همیشهگی خودشان را تکرار میکنند بدون در نظر گرفتن افت وخیزهای اجتماعی وکِشوقوسهایی که جامعه با آن روبهروست. نتیجهای که از این برخورد میتوان گرفت این است که این حامیان فاصلهی زیادی با طبقهی کارگر و شرایطی که در آن قرارگرفته اند دارند و حداقل سعی نمیکنند که ارتباط و تماس حسی و زندهای با کارگران داشته باشند تا بتوانند به یک ارتباط اصولی و پیوستهگی پایدار تشکیلاتی برسند! فعالین کارگری بهعنوان افراد مسئول و علاقهمند به سرنوشت کارگران و زحمتکشان باید برای ایجاد ارتباط و پیوند میان کارگرانِ آواره و بیکارشده در شرایط کنونی که زیر فشارهای سنگین معیشتی درحالِ از پا درآمدن هستند چارهاندیشی کنند، دورههای انسداد و دیکتاتوری در تاریخ مبارزات اجتماعی مردم وکارگران کم نبوده اما پیوسته فعالین انقلابی بودند که در چنین وضعیتهایی بارِ خطیر مبارزه را به دوش کشیده و با ابتکار و تلاش پیگیر راهگشایِ مبارزات تودهها بودهاند. امروز فعالین کارگری و مبارزین اجتماعی کولهبارِ گرانبهائی از تجربهی مبارزه در شرایط پیچیدهی پلیسی و اختناق در جمهوری اسلامی دارند و به عینه مشاهده میکنیم پیگرد و تعقیبی که درجریان است بیشتر از این نمیتواند شدت بگیرد و ما همچنان دل در گرو مبارزه داریم و نمیتوانیم بیش از این پراکندهکاری کنیم. علت اصلی این پراکندهگی در وهلهی اول اختناق است. ما فعالین کارگری وکمونیست میتوانیم به پشتوانهی تجربهی فشردهی سالهای طولانی مبارزه در جمهوری اسلامی و به پشتوانهی یکصد سال و بیشتر تجربهی مبارزهی کمونیستها و فعالین کارگری دیگر کشورها با کاربستهای امنیتی و مخفیکاری بر این شرایط فائق آئیم. هرروزکه میگذرد کارگران تازه بیکارشده به جمعیت عظیم بیکاران افزودهتر میشود و هر روز که میگذرد سایهی شومِ گرانی، بیچیزی و فقر و بحران عمومی گستردهتر میشود. تنها در پرتو ارتباط و تلاش هماهنگ استوار بر راهکارهای انقلابی و تشکیلاتیست که میتوانیم از عهدهی وظایف خود در راهِ رهاییِ کارگران برآئیم. سوز وسرمای آزار دهنده و نه چندان دلپذیرِ کنونی خبر از توفانی میدهد که در راه است!
بهیاد و خاطرهی کارگر کمونیست فدائی ایرج سپهری. یکم آذرماه هشتادونه- ( ح. م)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر