۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

کور رنگی تاریخی!( نقدی بر نظرات محمد قراگوزلو)

کور رنگی تاریخی!

(نقدی بر نظرات محمد قراگوزلو)

جهان

تحولات پس از انتخابات در ایران، بسیاری را به این نتیجه رسانده است که دعوا بر سر انتخابات نبود!
بنابراین دعوا شاکیان دیگری دارد.
طرفین دعوا چه کسانی هستند و چه می​خواهند ؟
دریک طرف :
هزاران تن از اقشار مختلف اجتماعی، میلیون​ها شاکی که خود را در جنبش​های خودانگیخته​ائی سازمان داده اند:
جنبش کارگری
جنبش دانشجوئی
جنبش زنان
جنبش جوانان و بیکاران
جنبش معلمان
....
و در طرف دیگر:
اردوی بورژوازی و خرده خوارانش؛ واسطه های رنگین کمان قرار دارند که در این اردو، فاشیسم سرمایه نظامی هژمونی دارد و آنجا که قافیه به تنگ می​آید؛ می​کُشد، دوست و دشمن، فرزند و پدر و مادر، پیر و جوان، زن و مرد، ...نمی​شناسد، معلم و مشاور و حقوق بشری و ...نمی فهمد، به زندان می​برد، شکنجه می​کند، شلاق می​زند، تجاوز می​کند، اعدام می​کند، سنگسار می​کند، ...، اعتراضات میلیونی تغییرطلبانِ جامعه را به خاک و خون می​کشد. خار و خاشاک می​نامد و با به خطر دیدن هستی و احتمال نابودی خود، جامعه با طبقاتش را تهدید به جنگ افروزی و نابودی همگانی می​کند؛ جنگی که احتمالش با بربریت نئوفاشیسم حاکم در جهان سرمایه، می​تواند به وقوع بپیوندد و هستی جامعه را بار دیگر به خاک سیاه بکشاند. جامعه انسانی و آگاه از آن می​ترسد!
اردوی فاشیسم دو جناح اصلی دارد و ده​ها دنبال​چه​ی دیگر.دو دست اصلی دارد و ده​ها دست کوتاه و خُردِ دیگر، دو دست چپ و راست !
" چپ" ؛
جناح ​های نظامی و عقیدتی، با به​کارگیری همه گونه ابزار و وسیله و ایده، شاکیان را با سرکوب و ارعاب و تحمیق مورد بهره​برداری و استثمار وحشیانه قرار می​دهد و به فریاد و اعتراض و مقاومتشان می​رساند و آگاهانه مورد شناخت قرار می​دهد و در پروسه​ی تعقیب و مراقبت به .... مرگ می​کشاند.

" راست " ؛
جناح های اصلاح​طلب و ملی، چپ، ... کارگزاران ... نظام، آنان را در آغوش اصلاحات اجتناب ناپذیر و ضروری برای تکامل بورژوازی می​گیرد و از فریادش جلو می​گیرد و امید به بهبودی بیمار می​دهد و نسخه را برای پیچیده شدن داروی نهائی به اتباع جهانی نئوفاشیسم عصر امپریالیسم واگذار می​کند. کارشناسان و نازک اندیشان با برنامه​ریزی و یارگیری و تدارک، صبر می​کنند. چرا که هنوز خون تا زانو بالا نیامده است!
دعوا بر سر حقوق انسانی یک ملت است؛ یک ملت خواب​زده و غارت شده و سرما زده، که در پسِ زمستانی سرد و سخت و طولانی، از خواب توهم و اعتماد کورکورانه، هم​چون غول خسته و بیماری، از خواب زخم و اغمای جعل و جهل، بلند شده است و افتان و خیزان به راه افتاده است. چراغ​های بی​نفتی در دست و در برابرش، به جنگ تاریکی می​رود. جنگ​زده بر زمین می​غلطد، در خون خود غرق می​شود، اما پیش می​رود و راه می​جوید.
راهی انسانی که همه با هم از نعمت​های تولیدی وخدماتی، درمانی، علمی وآموزشی .........جامعه بهره​مند شوند و آن​را با تلاشی همه جانبه به پیش برند تا انسان از قید و بند ریسمان​های جعل و جهل رها گردد و آزاد باشد که آگاهانه و آزادانه اندیشه کند، انتخاب کند، ...، عزل کند و با آگاهی زندگی را در دستان توان​مند و سازنده​اش با احترام و عشق به هم​نوع و برابری انواع آن، حفظ نماید تا کار و زندگی اجتماعی در جامعه، مفهومی طبقاتی و انسانی کسب نماید.
دعوا بر سر سدسازی بر سر راه تکامل این ملت است!
دعوا بر سر سوء استفاده معتمدین - با خیانت و جنایت، سکوت و مماشاتشان - با سوء استفاده از اعتماد و توهم و باورهای عارفانه و صادقانه آنان است.
دعوا بر سر فریب تاریخی یک ملت با طبقات و اقشارمختلف​اَش است که با باور به تاریخ شفاهی اسلام؛ به تاریخ سراسر عشق و برابری و عدالت خاندان علی و اعتماد به رهبران و معتمدین مذهبی و سیاسی و... شرکت کننده در قیام آنان، برای برپائیِ آزادی، برابری و عدالت اجتماعی در جامعه، به یک نظم و تشکیلات مافیائی قرون وسطائی اعتماد کرده است و بهای تاریخی و سنگین ناآگاهی و توهم و اعتماد خود را با نثارخون مردان و زنان آزاده و آگاه و با آباد شدن قبرستان​ها و انباشت قربانیان در خاوران​ها و لعنت آبادها، بهشت زهراها، پرداخته ودریافته است که همه چیز به عقب بازگردانده شده است. دریافته است که فریب خورده​اند و می​خواهند که رای داده شده خود را پس بگیرند.

کدام رای؟
جمهوری اسلامی آری یا نه !
نه به جمهوری اسلامی!
و در طی تمام دوران سیاه حاکمیت این نظام، نه! به سلطنت الهی و جمهوری اسلامی به مفهوم اعم و اخص کلمه در اعتراضات وسیع​ترین اقشار مردم؛ کارگران، زنان، دانشجویان، معلمان، .... خودنمائی کرده است وکماکان می​کند.
دعوا بر سر سرنگونی نظام است. نظامی که نه اندک رئوفت و انسانیت و آزادمنشی​ئی در مناسبات​اَش با اکثریت مطلق جامعه، سراغ می​توان داد و نه در افکار عمومی جامعه مشروعیتی واقعی دارد.
دعوا بر سر نفی این نظام است. تفسیرو رفرم، نه ! دعوا بر سر تغییر مناسبات حاکم در روابط طبقات است.
طرفین دعوا حی و حاضر در صحنه هستند:
در یک طرف ؛
میلیون ​ها انسان کار و زحمت و خدمات و دانش و آموزش و درمان و...و فرزندان​اِشان در مدارس و دانش​گاه​ها و انبوه زنان و دخترانی هستند که بار ستم مضاعف را در خانه و کارخانه و... دانش​گاه و...به​دوش می​کشند و همه باهم زیر چکمه​ی فاشیسم و نعلین و کفش ارتجاع واستبداد سرمایه واعمال وحشیانه حافظان و حاکمان، با تجارب​اِشان از اسارت و گروگان​گیری، زندان و شکنجه وتجاوز وبیکاری و اعدام و سنگ​سار و از حدقه درآوردن چشم و قطع اعضاء و پرتاب از کوه و...و ترور و وحشت، دریافته​اند که فرهنگ آزادی و عدالت​خواهی و برابری​طلبی، ... این وحشیان جزء جعلیت و جنایت و...و ایست دادن و به عقب راندن به روند تکامل​شان معنی ندارد و با درک عینی و علمی آن، به نفی نظام رسیده​اند و تغییر شرایط حاکم بر زنده​گیِ خود را می​خواهند.
و درطرف دیگر؛
اردوئی از اقشارمختلف طبقاتی است که مالکیت بر همه چیز و همه کس را از آن خدا و و رسولان و امامانش و در نبود و غیبت آنان در ید اختیار ولی امر، خود، دست​گاهِ تفتیش عقاید و....و پاسداران سرتاپا مسلح جعل و جهالت​اَش، می​دانند و با تبلیغ اخلاق اسلامی، جامعه را هم​چون گله​ائی می​پندارند که باید با هر ترفند و وسیله و ابزاری، برای رضای خدایانشان با چوب و چماق و ... تفنگ وگلوله ... به مدینه فاضله​شان بکشانند تا انسان را از دست شیطان برهانند.
کدام شیطان؟
شیطان آگاهی !
شیطان آزادی !
شیطان برابری انسان !
شیطان عدالت اجتماعی!....
مفاهیم شیطانی​ئیکه اگر به فرهنگ جامعه تبدیل شود و در مناسبات طبقات جاری شود، جعل و جهل و مطلقیت از سرنوشت انسان، آگاهانه رخت خواهد بست و به زباله​دانی تاریخ سرریز خواهد شد. مفاهیم حیوانی قدرت درچهره​های متنوع آن از زندگی اجتماعی دورو کم​رنگ خواهد شد و انسان از بند استبداد استثمار انسان دیگر، رها می​گردد.
پس در مقابل رشد وتکامل جامعه چه می​کنند؟
کشتار می​کنند، نسل​کشی می​کنند، فاشیستی رفتار می​کنند، خودرا برحق می​شناسند و غیرخودی را کفار می​شناسند ...؛ امکانات جامعه را تصاحب می​کنند، زنان و مردان، فرزندان و جوانان جامعه را درخانه وکارخانه، اداره ،... مدارس و دانش​گاه​ها مغزشوئی می​کنند و مناسبات آموزشی جامعه را پادگانی و امنیتی می​کنند، استاد را زیر سیطره زر و زور و تزویر به اشغال خود درمی​آورند، کارخانه انسان سازیشان را با نیروی نظامی واساتید وکارکنان خریداری شده، اشغال شده، ترسانده شده به گسترده​ترین شکلی به تولید می​کشانند وبا سرکیسه کردن خانواده​ها زیربار هزینه​های مدارس ودانش​گاه​ها، هزاران کودک و نوجوان و جوان تشنه آگاهی را به مراکز جعل و جهل و اغماء علمی می​کشانند و با تحمیل مشتی لاطائلات و دروس منجمد علمی، زیر سیطره دست​گاه تفتیش عقاید اسلامی به انجماد می​کشانند و تولیدات انبوه را به ارزان​ترین و وحشیانه​ترین شکل اقتصادی به انقیاد می​کشند و بی​مُزد و مواجب کافی به کار و بیگاری و واداده​گی می​کشانند و آن​را عدالت و مهرورزی می​نامند و با گروگان​گیری معترضین، با گرفتن ودیعه​های سنگین آزادی تحت بند و فشار مداوم، آنان را ناگزیر فرار می​نمایند.
وماهی​گیران جهانی، تور خود را همه جا گسترده​اند.
همه چیز را به زور به زیر یوغ اختیار خود قرار می​دهند. جعل می​کنند ! جعل تاریخ می​کنند. جهل را گسترش می​دهند و.... و انسان را فدای خدایان حافظ نظم​اِشان می​کنند. تمدن توحش و بربریت خود را تبلیغ و ترویج می​کنند. تحمیل مرگ، بیکاری، فقر، فلاکت، بیماری، فساد، فحشاء، اعتیاد را آزادی و تامین امنیت اجتماعی می​نامند!
در تلاطمات جدال طبقاتی در ایران از صدر تا ذیل جامعه، آگاهانه یا نا آگاهانه پولاریزه شده است :
قطبی؛ طبقه​ائی که تنها دارائیش، نیروی کار ساده و سخت بدنی، دانش و تخصص و ... است و برای ادامه​ی زنده​گی و زنده ماندن، محتاج فروختن آن است. اقشاری که زیر سلطه مناسبات استبدادی استثماری همه چیز را از دست داده اند و عریان​تر از سایر اقشار دیگر، مورد سوء استفاده، بیگاری، کارمزدوری اجباری( کار برای ارتزاق) و... بیکاری ،تجاوز به حقوق اولیه زندگی​شان قرار می​گیرند.
و طبقه​ائی که با جعل و جهل و به​کارگیری هر وسیله بر سرمایه​های ملی، فرهنگی، اقتصادی و .... چنگ انداخته​اند و برای حفاظت گنج​های چپاول کرده​شان، انبوه انسان​های ساده و نیازمند آموزش و کار را به انقیاد سربازی، پاسداری و بسیجی و...کشیده اند و رو در روی طبقه دیگر مسلحانه قرار داده اند.
تکلیف دو طبقه اصلی با هم روشن است. نفی دیالکتیکی در مناسباتشان جاری است. در هر تجمعی از آمران و عاملان، سرکوب کننده​گان و در طرف دیگر شاکیان و معترضان، مرگ را برای هم فریاد می​زنند. چوب...کشی،....می​کنند، سرکوب می​شوند و به کار و زنده​گی بازمی​گردند تا روز تعیین تکلیف نهائی را تدارک ببینند. روزی که با هوشیاری "واسطه ها" و... به عقب کشانده می​شود.
در میان این دوقطب، اقشارگسترده​ائی قرار دارند که به​ دلیل سببی، نسبیتی، احساسی، فرهنگی، تاریخی،اقتصادی، .... دستی در دست نیروی کار و خدمات و...دارند و بر بستر منافع آنی و آتی به هم پیوسته​شان، دستی در دست جانیان و...دارند. اقشاری که درپرتو بهره​مند شدن از ارزش اضافه و خرید و فروش آن، با کثیف​ترین و شنیع​ترین شیوه​ها ومناسبات ناعادلانه و خفت بار به ثروت و مالکیت​های اشرافی و نجومی رسیده​اند ،... به ثروت​های کوچک و مرفه و....رسیده​اند.
اقشاری که کارگزاران اقتصادی، علمی، فلسفی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، .. جامعه تعریف و قلم​داد می​شوند. اقشاری که بدون حضوردخالت​گرآنان، نظام حاکم هژمونی و مشروعیتی برای تحمیل خود نخواهد داشت. اقشاری که خطبه به نام رهبران و اربابان و سایر صاحبان کار و کارخانه، می​خوانند و با ترویج و تبلیغ فرهنگی و ....و سیاسی اسلام و علم منجمدشان، به انحراف در جامعه دامن می​زنند. اقشاری که من آن​را اقشار واسطه تعریف می​کنم.
متاسفانه نقش اقشارمتفاوت وگسترده واسطه​ها، درتکامل جامعه، درانحراف و انحطاط وجنایات درایران برای عموم و بلاخص کارگران و زحمت​کشان روشن نیست و بنابراین تکلیف کارگران و زحمت​کشان با واسطه​ها کماکان مخدوش است و مادامی​که مخدوش است، تمام تلاش با شهامت و شجاعت و آگاهی کارگران و زحمت​کشان جامعه برای تغییر مناسبات حاکم بر خود به سراب و سرکوب و کشتار کشانده می​شود.
اقشار گسترده​ی واسطه​ها؛ محللین و قاریان فرهنگ و سیاست و اقتصاد و اجتماع، ...در ایران، به عنوان بخشی ازاندیش​مندان، متخصصین، روشن​فکران و....، آن دیوارهای ایمنی​ئی هستند که نظام حاکم با ثروت​های چپاول شده، سیبیل​های کم پشت و نازک و درشت​اِشان را به فراخور خدمت​گزاریشان، چرب می​کند و اینان هر روز در جنگ و صلح، در بیماری و شادی ،...فربه​تر وگسترده​تر به دور طبقه کارگر و سایر زحمت​کشان، کشیده می​شوند و با انتقال مناسبات طبقاتی به درون مناسبات درونی طبقه کارگر، مانع از انسجام و آگاهی آنان و فروپاشی نظام؛ این سد تاریخی متعفن می​گردند. دیوارها و مرزهائی که با اندک فشار هر یک ازطبقات، فرومی​ریزند و هرواسطه اندک آگاهی آن​را در عمل درک کرده است و می​داند که زنده​گی و مناسباتش، به موئی بند است و با قطع آن به قهقرای طبقه کارگر پرتاب می​شود وبرای جلوگیری از آن وحفظ منافع خود، تن به هرکاری می​دهد. تن به هم​کاری با قدرت سرکوب​گر می​دهد و تداوم آن​را بازتولید می​کند.
احزاب، سازمان​ها و مجامع سیاسی "چپ و راست" که در درون و بیرون جامعه فعالیت علنی دارند، بخشی کوچک از واسطه​ها هستند. واسطه​های آگاهی که با عمل​کرد و موضع​گیری​های فردی و تشکیلاتی خود، رابطه بین طبقات را برقرار می​سازند و با تعریف وترویج آن، به توازن سیاسی در درون جامعه طبقاتی معنی و شکل می​دهند. فرهنگ سیاسی جامعه را تولید می​کنند و به مصرف جامعه می​رسانند.
تاریخ 30 ساله ایران نشان می​دهد که محصول تلاش تاکنونی این نیروها، تاثیر چندانی درتغییر وضعیت فلاکت بار و نکبت​زای اکثریت جامعه نداشته است و تنها جابه​جائی وتصاحب قدرت را فریاد زده​اند و می​زنند.
برهر کس و ناکس اندک آگاهی روشن است که استقرار و قدرت​یابی نظام اسلامی در ایران، محصول دهه 50 نیست. همین نظم است که در کنار پادشاهان چند صد ساله گذشته ، خطبه به نامشان می​خواند. دستی در دست توده​ها و دستی در دست پادشاهان، پیروی و اطاعت ازقدرت و جعل و جهالت را تبلیغ و ترویج می​کنند. تمام بنیادهای عمدتا اجتماعی و فرهنگی دوران​های گذشته- حداقل 500 ساله ایران - محصول دست​گاه تفتیش عقاید اسلامی بوده است.
همین دست​گاه است که در قیام خونین بهمن ماه، در آخرین لحظات فروپاشی دست​گاه سلطنت، به جابه​جائی قدرت بدون تغییر در مناسبات جامعه صحه می​گذارد و توافقات خودرا با محللین جهانی قدرت، به​عنوان" استراتژی و تاکتیک" پیش می​برد. کمونیست​ها را به​عنوان تروریست​ها و مجاهدین را به​عنوان مارکسیت​های اسلامی در کشتارگاه اوین و ... گردهم می​آورد ودرطی یک دهه به​ تدریج و سپس دسته جمعی کشتار می​کند وآن​رادرهیاهوی بیداد کشتار رزمنده​گان جوان درجبهه​های جنگ​های امپریالیستی که" راست ومیانه وچپ " آن​را ملی و اسلامی وخلقی خواندند و جامعه را به جنگ فراخواندند،لاپوشانی می​کند.
جمهوری اسلامی ایران محصول مشترک جامعه ایران با تمام طبقات و اقشار واسطه​اش است و اکثریت جامعه در نهایت توهم و باور به لاطائلات تاریخ شفاهی اسلام، در نهایت حقارت وفروتنی ...به آن اعتماد کرد و آن​را به صحنه فراخواند.
امروز با هیولائی درصحنه قدرت مواجه هستیم که " همه با هم" آن​را ساخته​ایم و چاره​ائی هم نیست، مگر بار دیگر و آگاهانه همه باهم، "شتر گاو پلنگ" دست ساخته​ی خود را خلع سلاح کنیم و دیوانه​گان قدرت و ثروت را به تیمارستان​های انسانی و آموزش​دهنده و شفابخش روانه کنیم که خود از تاریخ ننگین خود در فراغت و آرامش بیآموزند و به نفی آن بپردازند.
دعوا بر سر این است که اکثریت مطلق جامعه غیر مسلح با تجارب خود آموخته است:
جمهوری جنایت و خیانت کافی است! و هر گونه رفرم و اصلاحات را نفی می​کنند!
آیا جامعه ایران با طبقات مختلف و روشن​فکران واندیش​مندان و ....با جنبش عمومی وجنبش​های اجتماعی درون آن به آن درجه از رشد و آگاهی رسیده​اند که بتوانند مشترکا نظم دیگری بر پا کنند. نظمی که به انسان و حرمت و حیثیت و نیاز و حقوق جهانی​اش در برابری با انواع دیگر، درهر کجائی که هستند احترام بگذارد. آنرا به اجرا بکشاند تا تمدنی آگاهانه و انسانی برای همه گونه انسان، بپا کند؟
در پاسخ مثبت به این سئوال است که صدها تن از آگاه​ترین انسان​ها، جان شیرین​شان را در دست گرفتند تا به چگونه​گی و عملی ساختن آن بپردازند و در اجرای آن کشته شدند.
"توطئه قتل عام چپ​ها"، از آغاز توافقات نیروهای متشکل در قیام، با تدارک و پیشبرد انقلابات اداری و فرهنگی اسلامی، برنامه عمل فاشیسم به قدرت خزیده بود که در مقابل چشمان آگاه جامعه با بهره​گیری از فضای امنیتی جنگ به وقوع پیوست. بر هیچ انسان آگاهی پوشیده نیست که نظام حاکم برنامه قتل عام مخالفین را تهیه و تنظیم و سازمان​ده​یی کرده بود و بنابراین توجیه انگیزه نظام در کشتار مخالفان و هم​طراز کردن آن با "شرایطی که رادیکالیسم عقل​ستیز و به​تبع آن میلیتاریسم فاجعه​آمیز بچه مجاهد​ها در به​وجود آوردن آن بی​تقصیر نبودند"، حداقل آن​که عدم درک آگاهانه به قدرت رسیدن فاشیسم درایران را به تصویر می​کشاند.
سرمایه ​داری حقیر شده و بی​سواد و به زانو افتاده​ی ایران در پس دست و پابوسی و لیسی دست​گاه مذهب و دیانت و سیاست، بعداز پایان جنگ 8 ساله ایران و عراق، به شکلی از سرمایه​داری رسید که من آن​را نوعی" فاشیسم سرمایه " می​شناسم.
این نظم، گام به گام در مناسبات جهانی خود، موقعیت جدید خود را یافته و آموخته​های خودرا به کار گرفته است.
در پایان جنگ؛ در پس انقلابات اداری و فرهنگی اسلامی و با به خاموشی کشاندن کلیه نهادهای صنفی و سیاسی و دانش​گاهی و قتل عام دسته جمعی زندانیان سیاسی، جمهوری اسلامی به دوران یکسانی فرهنگی در جامعه رسید و حاکمیت فاشیسم و فرهنگ​اَش رسمیت یافت. تحت سیطره فاشیسم و مناسبات پس از جنگ، تمام موسسات تولیدی وآموزشی ... به تصرف درآمد و جامعه تصرف شده می​بایست در برنامه آن نقش داشته باشد.
توسعه اقتصادی به مفهوم تقسیم ثروت​های مانده به سرداران و...مبلغان جنگ و به کارگیری آن با توجه به آگاهی نظام از توهم و باور عمومی، با توجه به انبوه بیکاران و فراریان از مناطق جنگی و گسترش فقر و بیکاری در جامعه- " نئولیبرالیسم ناب اسلامی - برنامه عمل دولت سردارسازنده​گی " رفسنجانی " گردید و پیش برده شد و اقشار متفاوت خرده بورژوازی به عنوان بخشی از واسطه​ها، که آرمانی جزء بورژوا شدن را در سر نداشته و ندارند را با خود به هم​راهی کشاند و در پروسه​ی هم​راهی به یک طبقه تمام عیار بورژوازی تبدیل گردید. بورژوازی هزار چهره!
"چپ " آگاه و انقلابی به عنوان آرمان​خواهان عصر خود یا طی تعقیب و گریز و درگیری کشته شدند و با کشتار دسته جمعی، به چاله​های خاوران​ها و ... سپرده شدند و یا فرار و پذیرش مهاجرت را پذیرفتند و هم اکنون بقایای آنان در هر کجائی که هستند منفرد ومتشکل خواهان سرنگونی نظام هستند وآن​را به اشکال مختلف در نزد افکار عمومی افشاء می​کنند.
بنابراین نباید عجیب باشد که جماعاتی که تصادفی و یا آگاهانه بر بستر منافع خود در جنبش عموم خلقی شرکت کرده بودند؛ جماعتی که آرمانش بورژواشدن است با شناخت از شرایط تاریخی آن روز به دنبال خمینی ضد امپریالیسم بدود و امروز، پشت موسوی و جبهه اصلاحات راه افتاده باشد و از" بورژوازی ملی" دفاع کنند.
عجیب این است که عنصر آگاه و محققی با هم​طراز کردن تنی چند از فرومایه​گان وخودفروخته​گانی مثل فرخ نگهدار با موجی از چریک​های فدائی خلق با آگاهی و آرمان​خواهی انسانی​شان، جزء به هم​ریزی مرزهای منافع انسانی طبقاتی و جعل تاریخ معنائی نمی​بخشد.
هرچند در نوشتار و گفتار از منافع طبقاتی طبقه کارگر به معنای منافع اقتصادی این طبقه دفاع می​شود و این در دوران فقر و فلاکت تحمیلی و ... بدیهی است، اما منافع طبقاتی طبقه کارگر تنها تامین منافع اقتصادیش نیست . منافع اقتصادی جزئی کوچک و لاینفک آن است.
منافع طبقه کارگر، عبارت است از نابودی و انهدام طبقات و جامعه مبتنی بر مناسبات طبقاتی. بورژوازی در کشور های کلاسیک سرمایه​داری با تامین نسبی همین منافع اقتصادی طبقه کارگر، توانسته است جامعه مبتنی بر طبقات را سرپای خود نگاه دارد.
هم واسطه​های راست( حزب توده و هم​پاله​گی​های اکثریتی و....) و هم واسطه​های چپ( حزب کمونیست کارگری و هم​پاله​گی​های پیرامونی ....) با تکیه بر همین منافع اقتصادی طبقه کارگر، درحقیقت و در واقع خواهان حفظ جامعه طبقاتی و به تبع آن جامعه بورژوائی هستند. نگاه کنید به چپ و راست سوسیال دموکراسی در سراسر جهان به عنوان سیر تکامل این نیروها.
آقای قراگوزلو از موضع یک انسان آگاه ودموکرات به دفاع از جنبش کارگران می​پردازد و این جنبش و حرکت آن را در جامعه ایران را می​بیند( طرح مسئله قطع​نامه​های مطالباتی)، اما به هر دلیلی حاضر نیست که همین دسته​بندی و تفکیک را در جنبش انقلابی و کمونیستی رعایت کند و در موضع نقد خود به جایگاه "همه باهم" در می​غلطد.
روی سخن آقای قراگوزلو، عمدتا با واسطه​های راست در جامعه است و آنان را فرامی​خواند که در عدم حضورعلنی و به هر دلیل آلترناتیو انقلابی و تدارک بیننده​گان​اَش، منافع اقتصادی طبقه​ی کارگر را تضمین نمایند.
و به درستی که "جنبش​های اجتماعی خودانگیخته نیز یک شبه و ناگهانی ظهور نمی​کنند" .
آقای قراگوزلو بدون توضیح عامه​فهم از عدم ظهور یک شبه و ناگهانی جنبش​های اجتماعی و نقش نیروهای آرمان​خواه در تکامل آن با انگشت گذاردن بر روی نماینده​گان لیبرال دموکرات( موسوی و.... ) جنبش بعد از انتخابات و انتصاب این جنبش - به همین مقداری که تشخیص می​دهد – به آنان، به موضع نفی جنبش​های اجتماعی و متاثر از آن به نفی جنبش کارگری، می​غلطد.
به نظرمی​رسد که آقای قراگوزلو در بین کسانی ایستاده و بحث می​کند که عمدتا ازقماش بالائی​ها هستند و بدیهی است که می​تواند مناسبات آنان راتوضیح و تشریح نماید. در بالا هیچ​گونه جنبشی وجود ندارد چرا که اساسا نیازمند جنبش نیست. شریک می​خواهد و..... و کارگر بی​مزد و مواجب. اگر نگاهی به بالانشینان جنبش عمومی کنونی بیاندازیم، نشان می​دهند که تماما به فکر سرکوب کردن و محدود کردن و به انقیاد درآوردن جنبش عمومی هستند. اینان بخشی از خوش​نشینان جنبش عمومی هستند و نه نماینده​گان آن. اینان نماینده​گان سازش جنبش عمومی هستند و نه رادیکالیسم آن.
این ​که وحدت خلق توانست به سرنگونی دیکتاتوری شاه بیانجامد یک جریان یک شبه و ناگهانی نبود، این​که بتواند در پس 31 سال تجربه به محو حاکمیت کنونی بیانجامد و به جبران مافات گذشته بپردازد نیز قابل تصور است.
آیا ندیدن این موقعیت​ها ناشی از کور رنگی است یا تعلق طبقاتی؟
"اگر چه جنبش اجتماعی جاری به طور مشخص با مطالبات مقطعی بخشی از خرده بورژوازی ایران" و آن​هم آگاه​ترین بخش آن" دموکراسی مستقیم و درجه​ائی از( رفاه)، پیوند خورده است" ، اما این مطالبات تنها بخشی کوچک از مطالبات طبقه کارگر در این پیکار است.
بدون تردید نمی​توان نقش طبقات دیگر را که به وضوح قابل رویت است، مشاهده نکرد و به درستی باید تاکید کرد که " بورژوازی لیبرال ،.... ، الف: کل این جریانات ارتجاعی هستند و منافع بورژوای ایران را نماینده​گی می​کنند. ب: کل این جریانات با وجود همه اختلافات ایده​ئولوژیک ... از سوی سرمایه​داری جهانی و مدیای قدرت​مند آن حمایت می​شوند و در نهایت به لحاظ طبقاتی در یک جبهه واحد ضد انقلاب قرار می​گیرند "و بنابراین به شیوه مستقیم و یا حاشیه​ئی هم که در مبارزه جاری شرکت می​نمایند، نه در جهت تغییر مناسبات که در جهت تعدیل سیاسی آن، جهت حفظ قانون و قدرت است و بنابراین به اصلاحات سطحی روی می​آورند و علیه منافع حیاتی نیروی معترض عمل کرده و می​کنند و بنابراین در یک جبهه مشترک با جنبش عمومی نیستند و نمی​توانند که باشند، بلکه مستقیم و حاشیه​ئی در کنار هم​پاله​گی​های عقیدتی و نظامی خود، نقش​های متفاوتی در ایجاد اغتشاش در صفوف معترضان را به عهده می​گیرند و به ایفای نقش خود ماهرانه می​پردازند. بنابراین آن وجه ارتجاعی و خائنانه و کثیف این نیروی ضد انقلاب ، وجه غالب و ارتجاعی جنبش عمومی نبوده و نیست." بدین ترتیب می​توان گفت و پذیرفت که جنبش اجتماعی جاری جنبشی است پرنوسان، با ظرفیت توده​ئی و دموکراتیک."
آقای قراگوزلو با امتزاج شیمیائی "همه باهم" در جنبش عمومی به نتیجه می​رسد که :" ره به جائی نخواهند برد."
آیا این یک درهم آمیزی آگاهانه در نفی جنبش عمومی مطالباتی نمی تواند باشد؟
با حضور سیال نیروهای واسطه در کنار کارگران و زحمت​کشان و چپ به عنوان بخشی از آن و مدعی هویت کارگری و ...، با مواضع سیال خود، هم​چنان پاندولی، گاه در صف تغییر قرار می​گیرند و با تردیدها و افتراق و انشقاق بی​شمارشان، در درون جنبش طبقاتی ایجاد اختلال می​کنند و آسیب می​رسانند و همیشه گاه در صف ضدانقلاب از هر گونه مقاومت با چنگ و دندان معترضان، به فغان میاید که چپ​رَوی است و توجیه کننده سرکوب در جامعه است .
یا می​توان وزن طبقه کارگر را پشتوانه پیش​رَوی جنبش اعتراضی جاری قرار داد؟
به تفسیر استفهامی آیا می​توان زمینه​ی هژمونیک شدن طبقه کارگر را در این جنبش فراهم کرد؟
آیا چشم انداز چنین تصویری در شرایط فعلی تصویر پذیر است ؟
بدون تردید پاسخ واسطه​های "چپ" به این سئوالات منفی خواهد بود و شرط و شروطی هم برایش قائل نخواهد شد.
چراکه چپ، طبقه کارگر، جنبش کارگری و نهادهای مستقل آن​را به رسمیت نمی​شناسد. طبقه ​ئی را، جنبشی را نهادهائی را به رسمیت می​شناسد که خود آن​را ساخته و پرداخته باشد . چپ ایران به مثابه سایر هم​پاله​گی​های واسطه خود در ایران،مالک است. حداقل این​که مالک اندیشه است!
چپ اگر قدری بیشتر جسارت می​داشت به خیابان می​رفت و رودرروی معترضین عاصی می​ایستاد و فریاد می​زد:
بی​جا کرده​اید که بدون برنامه طبقاتی و مستقل کارگری که من آن​را روایت می​کنم به میدان آمده​اید!
اگر تو در متن نمی​گنجی، سعی کن متن را با خود هم​نوا سازی! این ندیدن اعتراضات حیاتی و بدتر از آن پنهان کردن معترضین واقعی در جبهه ضدانقلاب چه معنائی می​تواند داشته باشد ؟
کوررنگی؟
شک نمی​کنیم که طبقه کارگر بیش از هر طبقه دیگری به آگاهی و آزادی نیازدارد.
اگر طبقه​ئی به نام طبقه کارگر در ایران، مفهوم و مضمونی دیالکتیکی داشته باشد که دارد، علیرغم تمامی ضعف​ها و ... که توسط دوستان و دشمنانش بدان رجعت داده می​شود، مورد شناخت عمومی جامعه بوده و است. بدون تردید و با جسارت می​توان گفت که نه وزن طبقه که بسیار سنگین است، حتی وزن باد معده این طبقه بیش از وزن مشتی ارازل و اوباش و متوهمین جاهل نظامی، سیاسی، مذهبی، غیرمذهبی... پرواربندی شده ثروت​مند، در داخل و خارج نظام حاکم است.
طبقه کارگر امروز و هر روز دیگری پشتوانه واقعی جنبش تغییر و پیشروی اعتراضی جاری است. اگر حتا خود این را به زبان نیآورد ! حتا هم این را نداند! اما دانش آموخته​گان علم مبارزه طبقاتی ،آگاهان متخصص و چپ شناس و... دانشگاهی ، .... این را می​باید به خوبی دریافته باشند وبدانند ومطمئنا می​دانند و چون می​دانند، اگر آن​را نفی می​کنند، این نفی نه از ناآگاهی است بلکه محصول منافع و امنیتی است که از نادیده گرفتن و سانسور سیاسی این طبقه، جنبش و نهادهای مستقل و هژمونیش در جامعه می​برند.
بی وزنی و حقارت امروز "چپ" درایران که ناشی از نسل​کشی از آنان در پس دوران آرمان​خواهی، تفتیش عقاید ومغزشوئی بی​وقفه در جامعه و...و زندگی در خلاء عدم یک ارتباط ارگانیک و... با طبقه کارگر است، ربطی به وزن و قد و قواره جنبش کارگری ونهادهایش و دراصل به طبقه کارگر ندارد و اگرهم ربطی قابل تصور باشد، انتقال این حقارت و بی وزنی در مناسبات طبقات و به انصراف کشاندن آنان از ادامه مبارزه، حتا برای یک لقمه نان آسوده و بی​دغدغه خوردن است و آن​هم علیرغم تاثیرات سوئی که مناسبات چپ با هم و با نظام و به هرشکل بر طبقه کارگر و فعالین آگاهش می​گذارد، نقش تعیین کننده​ئی در به انصراف کشاندن طبقه کارگر و متحدینش از ادامه مبارزه حیاتی​شان برای احقاق حقوق انسانی​شان نداشته و نخواهد داشت.
جامعه نیازمند رهائی است و برای رهائی​اَش به جنبش آگاهانه​ی کارگری نیازمند است و مالکان جامعه به تصاحب این هر دو می​اندیشند.
آیا طبقه کارگر و جنبش کارگری و نهادهای تازه جوانه زده​اش، توانائی پاسخ به نیاز خود و جامعه را کسب نموده اند؟
در درون طبقه کارگر ایران انواع و اقسام گرایشات بورژوائی و شبهه سوسیالیستی وجود داشته و دارد و مبارزه درونی بین این گرایشات در صحنه عمل پیش برده می​شود. مسکوت گذاردن این مبارزه درونی و اجتناب ورزیدن از علنیت آن ازطرف چپ، خود نوعی نفی هژمونی طبقه کارگر درجنبش عمومی جاری است. نوعی که هم​خوانی آگاهانه​ئی با بورژوازی هار در ایران دارد:
دولت فاشیستی این هژمونی را با سرکوب، زندان و شکنجه ....و گروگان گرفتن کارگران آگاه و نادیده گرفتن سازمان​های طبقاتی​شان و غیر قانونی دانستن آنان، نفی می​کند و چپ با سکوت و نظریه​پردازی​های سیاسی ناشی از آموزش​های کتابی مارکسیسم ،... کمونیسم، به نفی سازمان​های طبقاتی و متاثر از آن به نفی هژمونی سیاسی طبقه کارگر می​پردازد و این دو، دو روی یک سکه​اند که یکی با شمشیر ودیگری با قلم به جنگ طبقه می​روند و او را به پذیرش هژمونی خود وامی​دارند. سرکوب می​کنند و توطئه سکوت را پیش می​برند.
هژمونی طبقه کارگر هژمونی سیاسی فرهنگی نهادهای مستقل​اَش؛ سازمان​ها، سندیکاها ، ... و شوراهای کارگری در مراکز کار و خدمات و دانش است و از آن طریق به خانه و محله و شهر و جامعه سرایت می​کند.
عناصری که خود را متعلق این جنبش می​شناسند بدیهی است که می​توانند زمینه​ی هژمونیک شدن طبقه کارگر را درجنبش عمومی فراهم کنند. بدیهی است که می​توانند با سازمان​یابی و سازمان​ده​یی خود در کنار سایر عناصر طبقاتی، این زمینه را فراهم آورند.
اما چرا این بدیهیات زمینه مادی علنی در خارج از کشور ندارد؟
چرا که علیرغم مجامع و محافل مدعی کارگری، اما جنبش کارگری ومطالباتش، مطالبات این محافل نیست و بنابراین متعلق به این جنبش نیستند.
در نفی همین هژمونی است که بسیاری از نیروهای چپ با پیوستن به جناح​های متفاوت اردوی فاشیسم و یا با نفی جنبش عمومی و با ارتجاعی و وابسته خواندن آن به دعواهای درونی نظام، نقش جنبش کارگری را آگاهانه هدف می​کنند و نمی​بینند و به واقع به نفی هژمونی طبقاتی آن می​رسند.
شاید طرح سئوال زیر بی​ربط نباشد:
آیا نهادهای مستقل کارگری موجود در درون موسساتی که به وجود آمده​اند، هژمونی دارند؟
به شهادت تاریخ معاصر، نظامی کردن محیط های کار، گروگان​گیری فعالین این نهادها و تلاش کم هزینه برای خالی نبودن عریضه و اعلام موجودیت انواع و اقسام نیروهای مدعی چپ؛ اعم از کارگری، رادیکال، پوپولیست و گردهمائی​ها و اعتراضات گسترده همین نیروها در عرصه بین​المللی و....، مبنی بر فشار روزمره نظامیان به زندانیان کارگر و خانواده آنان، پاسخ به این سئوال جزء پاسخی مثبت، نخواهد بود.
چرا که هیچ کارگری در کارخانه​ئی، مرکز خدماتی و... که این نهادها به وجود آمده​اند- حتا در میان مخالفین دولتی آن - وجود ندارد که مفهوم هدایت کننده و خدمات دهنده، نهادهای مستقلی را که خود در پدید آوردنش نقش داشته است را درک نکند و نقش آن​را که نقش به اجرا در آوردن تقاضاهای معوقه و سرکوب شده اکثریت کارگران است درنیآبد.
اگر این درک به هر دلیلی از طرف کارگران " علمی" بیان نشود، اما بدون تردید علمی است. کار مادرِ اختراع است. مناسبات کارِ اجتماعا لازم در زیر یک سقف مشترک به نیروی واقعی کار یعنی تولیدکننده​گان و خدمات دهنده​گانش اطمینان می​دهد که بدون کار آنان، هیچ چرخ دنده​ئی خود به خود نمی​گردد وبنابراین می​توانند تغییر آن​را نه تصور که به عمل بکشانند.
و به یاد خواهیم داشت " که جنبش​های اجتماعی با توجه به سطح و عمق مطالبات خود به میراث فکری انسانی دست می​برند و از میان راه​کارهای سیاسی و اقتصادی موجود ، آن​چه را که به کارشان بیاید؛ برمی​گزینند."

به داستان زیر توجه کنید!

در روایتی از آیات عظام ،... حجج اسلام ... آمده است که سیاهی افریقائی با لشکریانی عظیم و مخوف، سرزمین ایران را اشغال خواهد کرد و پادشاه یک​دست را سرکوب خواهد کرد و عدالت اجتماعی را به ایران بازخواهد گرداند.
روایتی که با ظهور مهدی یا باب المهدی پیوند خورده است و می​تواند با بازسازی آن، واقعیتی عینی یابد.
منتظران مهدی، شرایط را برای ظهور حضرت مهیا می​بینند. کی به کی است! و توان آن​را دارند که آن​را تدارک ببینند.
خون هنوز اما تا زانو بالا نیآمده است.
باید در انتظار بودکه جامعه خون بالا بیآورد؟
باید همه جا را ظلم و ستم، فحشاء و ارتشاء ، فساد و بیماری اشغال نماید تا حضرت برای برقراری عدالت، ظهور کند و جهان را به عدل و داد بکشاند؟
تمام علائم ظهور به تدریج مهیا می​گردد!
پیامبران باستانی از قبرها بیرون آمده​اند، همه جا را به اشغال در می​آورند!
اوباما، او با ماست! خدا با ماست ! دیر یا زود در تاریخ ایران حضور خواهد یافت!
معجزه؟
آری معجزه!
معجزه جعل تاریخ!
دعوا بر سر جعل تاریخ است !
ملتی سخت​کوش و دانا ؛ ملتی که در طی تاریخ هر بارکه به معتمدان و... اندیش​مندانش اعتماد کرده است، تا پای جان ایستاده​گی نموده و بهای سنگینی برایش پرداخته است در شرایط و موقعیتی قرار گرفته است که رهبران و معتمدان و اندیش​مندان و مصلحان، ...اش ، همه​گی زرنگ و باهوش، یگانه،...اند و با این همه دانش و آگاهی اما عمدتا مستعد فریب خوردن هستند.
ملتی با این تاریخ و ... و سقف و بام فرهنگ، هنر، ادبیات، فلسفه ... تاریخی و آگاهانه​اش، بار دیگر، 30 سال سیطره یکی از کثیف​ترین اشکال حکومتی را در طی تاریخ​اَش با کُرنش و تن دادن و ...رهبران و ... با اکراه، اعتراض و...اجبار، پذیرا شده است و امروز درموقعیت و شرایطی قرار دارد که امید به تغییرش دارد.
دعوا بر سر اعتراض اقشار وسیعی از مردمان کار و زحمت است که علیرغم فروش نیرو و توان و دانش و کارخود در بازار آزاد استثمار، با دست​های خالی از کوره و کارخانه و .... اداره به خانه بازمی​گردد.

دعوا بر سر اعتراص میلیون​ها جوان ایرانی است که در سیطره میلیتاریزم حاکم گرفتار آمده است و تنها راه رهائی از چنگال عفریت فقر و گرسنه​گی، بیکاری،... به خدمت نظام در آمدن می​یابد.
دعوا بر سر این است که این میلیون​ها نفر نمی​خواهند به سربازی نظام بروند.
دعوا بر سر این است که اکثریتی مطلق از جامعه تنها آزاد است که مخفیانه دست به هر کاری بزند و قانونا هیچ حقی انسانی نسبت به اقلیت در جامعه ندارند و زنان به عنوان نیمی از آن در زیر ستم مضاعف مردسالاری فرهنگی جامعه و خانه، به شنیع​ترین وجهی تحقیر می​شوند.
دعوا بر سر این است که نیمه دوم آگاهانه برابری خود را با مردان، فریاد می​زنند و با ارزیابی نقش خود در خانه و جامعه خواهان تعیین تکلیف کردن حقوق تاریخی سرکوب شده و پایمال شده خود هستند.
دعوا بر سر رشد و تکامل جامعه است که علیرغم 30 سال تفتیش عقاید و مغزشوئی بی​وقفه در جامعه، دانش​جویانش، این حساس​ترین روشن​فکران ایران از کودکستان تا دبستان تا دبیرستان و دانش​گاه به تدریج به عینه و تجربی دریافته​اند که حق هیچ​گونه اعلام وجود و موجودیت فردی و جمعی آگاهانه را ندارند. حق انتخاب پوشش خودرا ندارند. حق انتخاب دوست، رفیق و عشق را ندارند. حق آزادی بیان هر آن​چه که فکر آنان را به خود مشغول داشته است را ندارند. حق اعتراض علیه فقر و فلاکت خود و خانواده را ندارند. حق آموزش آگاهانه را ندارند ...و بدین سان زیر بار هجویات و اوراق علمی مدفون می​شوند.
دعوا بر سر تعیین تکلیف کردن این نیروی جوان و آگاه با خود و جامعه است و چاره​ئی غیر از تغییرآن مناسباتی که آن​را نفی می​کند، ندارد..
دعوا بر سر اعلام جرمی است که هر آینه دانشجویان فرصت حضور در صحنه می​یابند، خواهان پی​گیری آن هستند:
به راستی خواسته​های دانش​جویان در اعتراضات تیرماه 1378 چه بود؟
آزادی بیان و قلم ، محاکمه دزدان و چپاول​گران اموال عمومی، آزادی زندانیان سیاسی؛ آنانی که به جرم اظهار اندیشه خود گرفتار زندان شده​اند، محاکمه قاتلان و آدم​کشان و آمران و مفتیان که اندیش​مندان و آزادی​خواهان را به فجیع​ترین حالت به مسلخ برده​اند. آیا تاریخ حاکمیتی را به خود دیده تا پایه​های خود را بر خون بی​گناهان استوار سازد؟
دعوا بر سر آگاهی و دانائی یک ملت است که عدالت اجتماعی و آزادی را پرچم مبارزه خود کرده است و خواهان مرگ حتا قصابان حاکم در ایران نیست.
جناح​های مختلف اردوی فاشیسم، با برنامه​ریزی و فشار سیستماتیک سیاسی، فرهنگی، نظامی جنبش عمومی کارگران و زحمت​کشان را بر سر یک دو راهی کشیده​اند و همه امکانات و منافذ دیگر را با قلدری و ...، اسلحه​کشی و ... بسته​اند!
چپ: خیابان جمهوری اسلامی سیاه؟
راست: خیابان جمهوری اسلامی سبز؟
بدون تردید سکوت امروز جنبش کنونی نه ناشی از ترس که ناشی از عدم اعتماد نیروهای جنبش به رهبران خودنامیده و آگاهی از پیوستن دو راهی در پیچ بعدی است. ادامه استبداد و استثمار و....

چه باید کرد؟
"با تجربه​ئی که از انقلاب بهمن داریم و درس​هائی که از آن گرفتیم، برای آن​که جنبش کنونی مردم به شکست نیانجامد چه می​توان کرد؟"
"آن​چه که در ایران امروز می​گذرد فقط یک آپارتاید اقتصادی علیه کارگران و زحمت​کشان نیست. بیش از این​هاست. ما با یک تروریسم اقتصادی و نسل​کشی طبقاتی مواجهیم ."
"بورژوازی لیبرال با طیف گسترده​ای از جریانات سیاسی....مشخصا گروه​های نظیر اصلاح​طلبان(کارگزاران سازنده​گی +جبهه مشارکت)، نهضت آزادی، ملی مذهبی​ها، جمهوری​خواهان، ناسیونالیست​ها و انواع ترندهای قومی و مذهبی ... چپ​های لیبرال شده( اکثریتی​ها و توده​یی​ها)..... در این میان دو نکته مسلم است: الف ؛ کل این جریانات ارتجاعی هستند و منافع بورژوازی ایران را نماینده​گی می​کنند. ب؛ کل این جریانات- با وجود همه اختلافات ایده​ئولوژیک -از سوی سرمایه​داری جهانی و مدیای قدرت​مند آن حمایت می​شوند و در نهایت به لحاظ طبقاتی در یک جبهه واحد ضد انقلاب قرار می​گیرند "

" در مقابل کل این جبهه؛ بی تردید چپ کارگری و طبقه کارگر صف کشیده اند:
...قدر مسلم این است که طبقه کارگر در متن این اعتراضات حضور ندارد.... ( چرا؟)
فقدان تشکل​های مستقل کارگری .....کارگران غیرمتشکل و متشتت .....
... چپ کارگری یا رادیکال و پوپولیست در مسیر پیشبرد جنبش جاری نقش موثری نداشته و....
...چپ حتا در سازمان​ده​یی به اعتراضات گسترده و البته پراکنده کارگری و تبدیل آن​ها به تشکل یا اتحادیه نقشی ندارد.
با هیچ​کس نشانی زان دل​ستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
من البته فکر می​کنم " او" نشان ندارد.... "
" من به همین اجمال بسنده می​کنم که سرنوشت انقلاب​های" همه با همه " و ائتلاف​های بی​جا و نامربوط طبقاتی در نهایت به همین جا ختم می​شود. کسانی که از طبقه کارگر می​خواهند در" متن خیزش سبز" زیر پرچم اصلاح​طلبان و لیبرال​ها و سایر متحدان​شان سینه بزنند، دچار کور رنگی تاریخی شده اند."
آقای قراگوزلو در مقابل جبهه بورژوازی حاکم و نیروی متحدش(بورژوازی لیبرال )، جبهه دیگری را" بی تردید چپ کارگری و طبقه کارگر صف کشیده اند،" ، می​بیند و به واقع جنبش کنونی را می​بیند و برای جلوگیری از شکستش تلاش می​کند.
جنبشی که طبقه کارگر در متن آن حضور ندارد!
جنبشی که چپ کارگری .... نقش موثری درآن ندارد!
پس آقای قراگوزلو از کدام جنبش صحبت می​کند؟
با مطالعه حداقل دو سند مکتوب از آقای قراگوزلو می​توان تشخیص داد که ایشان به درستی می​دانند که کسانی که از طبقه کارگر می​خواهند درمتن جنبش کنونی زیر پرچم اصلاح طلبان و لیبرال​ها و سایر متحدان شان سینه بزنند، دچار کور رنگی تاریخی نیستند بلکه درپروسه 30 ساله تجربه و عمل به ارتقاء انحراف خود و پیوستن به صفوف خیانت​کاران وجنایت​کاران رسیده​اند.
آیا آقای قراگوزلو خود دچار کور رنگی نیست؟
بدون تردید برای گذار از جامعه​ی سرمایه​داری به سوسیالیسم، عمل سیاسی لازم است و نظریه​پردازی گرچه می​تواند در ارتقای کیفی چپ یاری رساند اما تاثیر چندانی در تقویت جنبش کارگری نخواهد داشت.
تقویت جنبش کارگری به منظور ایجاد و تدارک یک جنبش اجتماعی فراگیر سوسیالیستی، به سازمان​ده​یی و سازمان​یابی یک جبهه متحد ضدفاشیستی نیاز دارد وگام اول آن اتحاد عمل عناصر و نیروهای چپ کارگری حول مطالبات حداقلی کارگران و ارتقای آن در پروسه مبارزه مشترک در نقد دیالکتیکی فاشیسم در ایران است.
8.11.2010 - جهان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر