(نقدی بر نظرات محمد قراگوزلو)
جهان
تحولات پس از انتخابات در ایران، بسیاری را به این نتیجه رسانده است که دعوا بر سر انتخابات نبود!
بنابراین دعوا شاکیان دیگری دارد.
طرفین دعوا چه کسانی هستند و چه میخواهند ؟
دریک طرف :
هزاران تن از اقشار مختلف اجتماعی، میلیونها شاکی که خود را در جنبشهای خودانگیختهائی سازمان داده اند:
جنبش کارگری
جنبش دانشجوئی
جنبش زنان
جنبش جوانان و بیکاران
جنبش معلمان
....
و در طرف دیگر:
اردوی بورژوازی و خرده خوارانش؛ واسطه های رنگین کمان قرار دارند که در این اردو، فاشیسم سرمایه نظامی هژمونی دارد و آنجا که قافیه به تنگ میآید؛ میکُشد، دوست و دشمن، فرزند و پدر و مادر، پیر و جوان، زن و مرد، ...نمیشناسد، معلم و مشاور و حقوق بشری و ...نمی فهمد، به زندان میبرد، شکنجه میکند، شلاق میزند، تجاوز میکند، اعدام میکند، سنگسار میکند، ...، اعتراضات میلیونی تغییرطلبانِ جامعه را به خاک و خون میکشد. خار و خاشاک مینامد و با به خطر دیدن هستی و احتمال نابودی خود، جامعه با طبقاتش را تهدید به جنگ افروزی و نابودی همگانی میکند؛ جنگی که احتمالش با بربریت نئوفاشیسم حاکم در جهان سرمایه، میتواند به وقوع بپیوندد و هستی جامعه را بار دیگر به خاک سیاه بکشاند. جامعه انسانی و آگاه از آن میترسد!
اردوی فاشیسم دو جناح اصلی دارد و دهها دنبالچهی دیگر.دو دست اصلی دارد و دهها دست کوتاه و خُردِ دیگر، دو دست چپ و راست !
" چپ" ؛
جناح های نظامی و عقیدتی، با بهکارگیری همه گونه ابزار و وسیله و ایده، شاکیان را با سرکوب و ارعاب و تحمیق مورد بهرهبرداری و استثمار وحشیانه قرار میدهد و به فریاد و اعتراض و مقاومتشان میرساند و آگاهانه مورد شناخت قرار میدهد و در پروسهی تعقیب و مراقبت به .... مرگ میکشاند.
" راست " ؛
جناح های اصلاحطلب و ملی، چپ، ... کارگزاران ... نظام، آنان را در آغوش اصلاحات اجتناب ناپذیر و ضروری برای تکامل بورژوازی میگیرد و از فریادش جلو میگیرد و امید به بهبودی بیمار میدهد و نسخه را برای پیچیده شدن داروی نهائی به اتباع جهانی نئوفاشیسم عصر امپریالیسم واگذار میکند. کارشناسان و نازک اندیشان با برنامهریزی و یارگیری و تدارک، صبر میکنند. چرا که هنوز خون تا زانو بالا نیامده است!
دعوا بر سر حقوق انسانی یک ملت است؛ یک ملت خوابزده و غارت شده و سرما زده، که در پسِ زمستانی سرد و سخت و طولانی، از خواب توهم و اعتماد کورکورانه، همچون غول خسته و بیماری، از خواب زخم و اغمای جعل و جهل، بلند شده است و افتان و خیزان به راه افتاده است. چراغهای بینفتی در دست و در برابرش، به جنگ تاریکی میرود. جنگزده بر زمین میغلطد، در خون خود غرق میشود، اما پیش میرود و راه میجوید.
راهی انسانی که همه با هم از نعمتهای تولیدی وخدماتی، درمانی، علمی وآموزشی .........جامعه بهرهمند شوند و آنرا با تلاشی همه جانبه به پیش برند تا انسان از قید و بند ریسمانهای جعل و جهل رها گردد و آزاد باشد که آگاهانه و آزادانه اندیشه کند، انتخاب کند، ...، عزل کند و با آگاهی زندگی را در دستان توانمند و سازندهاش با احترام و عشق به همنوع و برابری انواع آن، حفظ نماید تا کار و زندگی اجتماعی در جامعه، مفهومی طبقاتی و انسانی کسب نماید.
دعوا بر سر سدسازی بر سر راه تکامل این ملت است!
دعوا بر سر سوء استفاده معتمدین - با خیانت و جنایت، سکوت و مماشاتشان - با سوء استفاده از اعتماد و توهم و باورهای عارفانه و صادقانه آنان است.
دعوا بر سر فریب تاریخی یک ملت با طبقات و اقشارمختلفاَش است که با باور به تاریخ شفاهی اسلام؛ به تاریخ سراسر عشق و برابری و عدالت خاندان علی و اعتماد به رهبران و معتمدین مذهبی و سیاسی و... شرکت کننده در قیام آنان، برای برپائیِ آزادی، برابری و عدالت اجتماعی در جامعه، به یک نظم و تشکیلات مافیائی قرون وسطائی اعتماد کرده است و بهای تاریخی و سنگین ناآگاهی و توهم و اعتماد خود را با نثارخون مردان و زنان آزاده و آگاه و با آباد شدن قبرستانها و انباشت قربانیان در خاورانها و لعنت آبادها، بهشت زهراها، پرداخته ودریافته است که همه چیز به عقب بازگردانده شده است. دریافته است که فریب خوردهاند و میخواهند که رای داده شده خود را پس بگیرند.
کدام رای؟
جمهوری اسلامی آری یا نه !
نه به جمهوری اسلامی!
و در طی تمام دوران سیاه حاکمیت این نظام، نه! به سلطنت الهی و جمهوری اسلامی به مفهوم اعم و اخص کلمه در اعتراضات وسیعترین اقشار مردم؛ کارگران، زنان، دانشجویان، معلمان، .... خودنمائی کرده است وکماکان میکند.
دعوا بر سر سرنگونی نظام است. نظامی که نه اندک رئوفت و انسانیت و آزادمنشیئی در مناسباتاَش با اکثریت مطلق جامعه، سراغ میتوان داد و نه در افکار عمومی جامعه مشروعیتی واقعی دارد.
دعوا بر سر نفی این نظام است. تفسیرو رفرم، نه ! دعوا بر سر تغییر مناسبات حاکم در روابط طبقات است.
طرفین دعوا حی و حاضر در صحنه هستند:
در یک طرف ؛
میلیون ها انسان کار و زحمت و خدمات و دانش و آموزش و درمان و...و فرزنداناِشان در مدارس و دانشگاهها و انبوه زنان و دخترانی هستند که بار ستم مضاعف را در خانه و کارخانه و... دانشگاه و...بهدوش میکشند و همه باهم زیر چکمهی فاشیسم و نعلین و کفش ارتجاع واستبداد سرمایه واعمال وحشیانه حافظان و حاکمان، با تجارباِشان از اسارت و گروگانگیری، زندان و شکنجه وتجاوز وبیکاری و اعدام و سنگسار و از حدقه درآوردن چشم و قطع اعضاء و پرتاب از کوه و...و ترور و وحشت، دریافتهاند که فرهنگ آزادی و عدالتخواهی و برابریطلبی، ... این وحشیان جزء جعلیت و جنایت و...و ایست دادن و به عقب راندن به روند تکاملشان معنی ندارد و با درک عینی و علمی آن، به نفی نظام رسیدهاند و تغییر شرایط حاکم بر زندهگیِ خود را میخواهند.
و درطرف دیگر؛
اردوئی از اقشارمختلف طبقاتی است که مالکیت بر همه چیز و همه کس را از آن خدا و و رسولان و امامانش و در نبود و غیبت آنان در ید اختیار ولی امر، خود، دستگاهِ تفتیش عقاید و....و پاسداران سرتاپا مسلح جعل و جهالتاَش، میدانند و با تبلیغ اخلاق اسلامی، جامعه را همچون گلهائی میپندارند که باید با هر ترفند و وسیله و ابزاری، برای رضای خدایانشان با چوب و چماق و ... تفنگ وگلوله ... به مدینه فاضلهشان بکشانند تا انسان را از دست شیطان برهانند.
کدام شیطان؟
شیطان آزادی !
شیطان برابری انسان !
شیطان عدالت اجتماعی!....
مفاهیم شیطانیئیکه اگر به فرهنگ جامعه تبدیل شود و در مناسبات طبقات جاری شود، جعل و جهل و مطلقیت از سرنوشت انسان، آگاهانه رخت خواهد بست و به زبالهدانی تاریخ سرریز خواهد شد. مفاهیم حیوانی قدرت درچهرههای متنوع آن از زندگی اجتماعی دورو کمرنگ خواهد شد و انسان از بند استبداد استثمار انسان دیگر، رها میگردد.
پس در مقابل رشد وتکامل جامعه چه میکنند؟
کشتار میکنند، نسلکشی میکنند، فاشیستی رفتار میکنند، خودرا برحق میشناسند و غیرخودی را کفار میشناسند ...؛ امکانات جامعه را تصاحب میکنند، زنان و مردان، فرزندان و جوانان جامعه را درخانه وکارخانه، اداره ،... مدارس و دانشگاهها مغزشوئی میکنند و مناسبات آموزشی جامعه را پادگانی و امنیتی میکنند، استاد را زیر سیطره زر و زور و تزویر به اشغال خود درمیآورند، کارخانه انسان سازیشان را با نیروی نظامی واساتید وکارکنان خریداری شده، اشغال شده، ترسانده شده به گستردهترین شکلی به تولید میکشانند وبا سرکیسه کردن خانوادهها زیربار هزینههای مدارس ودانشگاهها، هزاران کودک و نوجوان و جوان تشنه آگاهی را به مراکز جعل و جهل و اغماء علمی میکشانند و با تحمیل مشتی لاطائلات و دروس منجمد علمی، زیر سیطره دستگاه تفتیش عقاید اسلامی به انجماد میکشانند و تولیدات انبوه را به ارزانترین و وحشیانهترین شکل اقتصادی به انقیاد میکشند و بیمُزد و مواجب کافی به کار و بیگاری و وادادهگی میکشانند و آنرا عدالت و مهرورزی مینامند و با گروگانگیری معترضین، با گرفتن ودیعههای سنگین آزادی تحت بند و فشار مداوم، آنان را ناگزیر فرار مینمایند.
وماهیگیران جهانی، تور خود را همه جا گستردهاند.
همه چیز را به زور به زیر یوغ اختیار خود قرار میدهند. جعل میکنند ! جعل تاریخ میکنند. جهل را گسترش میدهند و.... و انسان را فدای خدایان حافظ نظماِشان میکنند. تمدن توحش و بربریت خود را تبلیغ و ترویج میکنند. تحمیل مرگ، بیکاری، فقر، فلاکت، بیماری، فساد، فحشاء، اعتیاد را آزادی و تامین امنیت اجتماعی مینامند!
در تلاطمات جدال طبقاتی در ایران از صدر تا ذیل جامعه، آگاهانه یا نا آگاهانه پولاریزه شده است :
قطبی؛ طبقهائی که تنها دارائیش، نیروی کار ساده و سخت بدنی، دانش و تخصص و ... است و برای ادامهی زندهگی و زنده ماندن، محتاج فروختن آن است. اقشاری که زیر سلطه مناسبات استبدادی استثماری همه چیز را از دست داده اند و عریانتر از سایر اقشار دیگر، مورد سوء استفاده، بیگاری، کارمزدوری اجباری( کار برای ارتزاق) و... بیکاری ،تجاوز به حقوق اولیه زندگیشان قرار میگیرند.
و طبقهائی که با جعل و جهل و بهکارگیری هر وسیله بر سرمایههای ملی، فرهنگی، اقتصادی و .... چنگ انداختهاند و برای حفاظت گنجهای چپاول کردهشان، انبوه انسانهای ساده و نیازمند آموزش و کار را به انقیاد سربازی، پاسداری و بسیجی و...کشیده اند و رو در روی طبقه دیگر مسلحانه قرار داده اند.
تکلیف دو طبقه اصلی با هم روشن است. نفی دیالکتیکی در مناسباتشان جاری است. در هر تجمعی از آمران و عاملان، سرکوب کنندهگان و در طرف دیگر شاکیان و معترضان، مرگ را برای هم فریاد میزنند. چوب...کشی،....میکنند، سرکوب میشوند و به کار و زندهگی بازمیگردند تا روز تعیین تکلیف نهائی را تدارک ببینند. روزی که با هوشیاری "واسطه ها" و... به عقب کشانده میشود.
در میان این دوقطب، اقشارگستردهائی قرار دارند که به دلیل سببی، نسبیتی، احساسی، فرهنگی، تاریخی،اقتصادی، .... دستی در دست نیروی کار و خدمات و...دارند و بر بستر منافع آنی و آتی به هم پیوستهشان، دستی در دست جانیان و...دارند. اقشاری که درپرتو بهرهمند شدن از ارزش اضافه و خرید و فروش آن، با کثیفترین و شنیعترین شیوهها ومناسبات ناعادلانه و خفت بار به ثروت و مالکیتهای اشرافی و نجومی رسیدهاند ،... به ثروتهای کوچک و مرفه و....رسیدهاند.
اقشاری که کارگزاران اقتصادی، علمی، فلسفی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، .. جامعه تعریف و قلمداد میشوند. اقشاری که بدون حضوردخالتگرآنان، نظام حاکم هژمونی و مشروعیتی برای تحمیل خود نخواهد داشت. اقشاری که خطبه به نام رهبران و اربابان و سایر صاحبان کار و کارخانه، میخوانند و با ترویج و تبلیغ فرهنگی و ....و سیاسی اسلام و علم منجمدشان، به انحراف در جامعه دامن میزنند. اقشاری که من آنرا اقشار واسطه تعریف میکنم.
متاسفانه نقش اقشارمتفاوت وگسترده واسطهها، درتکامل جامعه، درانحراف و انحطاط وجنایات درایران برای عموم و بلاخص کارگران و زحمتکشان روشن نیست و بنابراین تکلیف کارگران و زحمتکشان با واسطهها کماکان مخدوش است و مادامیکه مخدوش است، تمام تلاش با شهامت و شجاعت و آگاهی کارگران و زحمتکشان جامعه برای تغییر مناسبات حاکم بر خود به سراب و سرکوب و کشتار کشانده میشود.
اقشار گستردهی واسطهها؛ محللین و قاریان فرهنگ و سیاست و اقتصاد و اجتماع، ...در ایران، به عنوان بخشی ازاندیشمندان، متخصصین، روشنفکران و....، آن دیوارهای ایمنیئی هستند که نظام حاکم با ثروتهای چپاول شده، سیبیلهای کم پشت و نازک و درشتاِشان را به فراخور خدمتگزاریشان، چرب میکند و اینان هر روز در جنگ و صلح، در بیماری و شادی ،...فربهتر وگستردهتر به دور طبقه کارگر و سایر زحمتکشان، کشیده میشوند و با انتقال مناسبات طبقاتی به درون مناسبات درونی طبقه کارگر، مانع از انسجام و آگاهی آنان و فروپاشی نظام؛ این سد تاریخی متعفن میگردند. دیوارها و مرزهائی که با اندک فشار هر یک ازطبقات، فرومیریزند و هرواسطه اندک آگاهی آنرا در عمل درک کرده است و میداند که زندهگی و مناسباتش، به موئی بند است و با قطع آن به قهقرای طبقه کارگر پرتاب میشود وبرای جلوگیری از آن وحفظ منافع خود، تن به هرکاری میدهد. تن به همکاری با قدرت سرکوبگر میدهد و تداوم آنرا بازتولید میکند.
احزاب، سازمانها و مجامع سیاسی "چپ و راست" که در درون و بیرون جامعه فعالیت علنی دارند، بخشی کوچک از واسطهها هستند. واسطههای آگاهی که با عملکرد و موضعگیریهای فردی و تشکیلاتی خود، رابطه بین طبقات را برقرار میسازند و با تعریف وترویج آن، به توازن سیاسی در درون جامعه طبقاتی معنی و شکل میدهند. فرهنگ سیاسی جامعه را تولید میکنند و به مصرف جامعه میرسانند.
تاریخ 30 ساله ایران نشان میدهد که محصول تلاش تاکنونی این نیروها، تاثیر چندانی درتغییر وضعیت فلاکت بار و نکبتزای اکثریت جامعه نداشته است و تنها جابهجائی وتصاحب قدرت را فریاد زدهاند و میزنند.
برهر کس و ناکس اندک آگاهی روشن است که استقرار و قدرتیابی نظام اسلامی در ایران، محصول دهه 50 نیست. همین نظم است که در کنار پادشاهان چند صد ساله گذشته ، خطبه به نامشان میخواند. دستی در دست تودهها و دستی در دست پادشاهان، پیروی و اطاعت ازقدرت و جعل و جهالت را تبلیغ و ترویج میکنند. تمام بنیادهای عمدتا اجتماعی و فرهنگی دورانهای گذشته- حداقل 500 ساله ایران - محصول دستگاه تفتیش عقاید اسلامی بوده است.
همین دستگاه است که در قیام خونین بهمن ماه، در آخرین لحظات فروپاشی دستگاه سلطنت، به جابهجائی قدرت بدون تغییر در مناسبات جامعه صحه میگذارد و توافقات خودرا با محللین جهانی قدرت، بهعنوان" استراتژی و تاکتیک" پیش میبرد. کمونیستها را بهعنوان تروریستها و مجاهدین را بهعنوان مارکسیتهای اسلامی در کشتارگاه اوین و ... گردهم میآورد ودرطی یک دهه به تدریج و سپس دسته جمعی کشتار میکند وآنرادرهیاهوی بیداد کشتار رزمندهگان جوان درجبهههای جنگهای امپریالیستی که" راست ومیانه وچپ " آنرا ملی و اسلامی وخلقی خواندند و جامعه را به جنگ فراخواندند،لاپوشانی میکند.
جمهوری اسلامی ایران محصول مشترک جامعه ایران با تمام طبقات و اقشار واسطهاش است و اکثریت جامعه در نهایت توهم و باور به لاطائلات تاریخ شفاهی اسلام، در نهایت حقارت وفروتنی ...به آن اعتماد کرد و آنرا به صحنه فراخواند.
امروز با هیولائی درصحنه قدرت مواجه هستیم که " همه با هم" آنرا ساختهایم و چارهائی هم نیست، مگر بار دیگر و آگاهانه همه باهم، "شتر گاو پلنگ" دست ساختهی خود را خلع سلاح کنیم و دیوانهگان قدرت و ثروت را به تیمارستانهای انسانی و آموزشدهنده و شفابخش روانه کنیم که خود از تاریخ ننگین خود در فراغت و آرامش بیآموزند و به نفی آن بپردازند.
دعوا بر سر این است که اکثریت مطلق جامعه غیر مسلح با تجارب خود آموخته است:
جمهوری جنایت و خیانت کافی است! و هر گونه رفرم و اصلاحات را نفی میکنند!
آیا جامعه ایران با طبقات مختلف و روشنفکران واندیشمندان و ....با جنبش عمومی وجنبشهای اجتماعی درون آن به آن درجه از رشد و آگاهی رسیدهاند که بتوانند مشترکا نظم دیگری بر پا کنند. نظمی که به انسان و حرمت و حیثیت و نیاز و حقوق جهانیاش در برابری با انواع دیگر، درهر کجائی که هستند احترام بگذارد. آنرا به اجرا بکشاند تا تمدنی آگاهانه و انسانی برای همه گونه انسان، بپا کند؟
در پاسخ مثبت به این سئوال است که صدها تن از آگاهترین انسانها، جان شیرینشان را در دست گرفتند تا به چگونهگی و عملی ساختن آن بپردازند و در اجرای آن کشته شدند.
"توطئه قتل عام چپها"، از آغاز توافقات نیروهای متشکل در قیام، با تدارک و پیشبرد انقلابات اداری و فرهنگی اسلامی، برنامه عمل فاشیسم به قدرت خزیده بود که در مقابل چشمان آگاه جامعه با بهرهگیری از فضای امنیتی جنگ به وقوع پیوست. بر هیچ انسان آگاهی پوشیده نیست که نظام حاکم برنامه قتل عام مخالفین را تهیه و تنظیم و سازماندهیی کرده بود و بنابراین توجیه انگیزه نظام در کشتار مخالفان و همطراز کردن آن با "شرایطی که رادیکالیسم عقلستیز و بهتبع آن میلیتاریسم فاجعهآمیز بچه مجاهدها در بهوجود آوردن آن بیتقصیر نبودند"، حداقل آنکه عدم درک آگاهانه به قدرت رسیدن فاشیسم درایران را به تصویر میکشاند.
سرمایه داری حقیر شده و بیسواد و به زانو افتادهی ایران در پس دست و پابوسی و لیسی دستگاه مذهب و دیانت و سیاست، بعداز پایان جنگ 8 ساله ایران و عراق، به شکلی از سرمایهداری رسید که من آنرا نوعی" فاشیسم سرمایه " میشناسم.
این نظم، گام به گام در مناسبات جهانی خود، موقعیت جدید خود را یافته و آموختههای خودرا به کار گرفته است.
در پایان جنگ؛ در پس انقلابات اداری و فرهنگی اسلامی و با به خاموشی کشاندن کلیه نهادهای صنفی و سیاسی و دانشگاهی و قتل عام دسته جمعی زندانیان سیاسی، جمهوری اسلامی به دوران یکسانی فرهنگی در جامعه رسید و حاکمیت فاشیسم و فرهنگاَش رسمیت یافت. تحت سیطره فاشیسم و مناسبات پس از جنگ، تمام موسسات تولیدی وآموزشی ... به تصرف درآمد و جامعه تصرف شده میبایست در برنامه آن نقش داشته باشد.
توسعه اقتصادی به مفهوم تقسیم ثروتهای مانده به سرداران و...مبلغان جنگ و به کارگیری آن با توجه به آگاهی نظام از توهم و باور عمومی، با توجه به انبوه بیکاران و فراریان از مناطق جنگی و گسترش فقر و بیکاری در جامعه- " نئولیبرالیسم ناب اسلامی - برنامه عمل دولت سردارسازندهگی " رفسنجانی " گردید و پیش برده شد و اقشار متفاوت خرده بورژوازی به عنوان بخشی از واسطهها، که آرمانی جزء بورژوا شدن را در سر نداشته و ندارند را با خود به همراهی کشاند و در پروسهی همراهی به یک طبقه تمام عیار بورژوازی تبدیل گردید. بورژوازی هزار چهره!
"چپ " آگاه و انقلابی به عنوان آرمانخواهان عصر خود یا طی تعقیب و گریز و درگیری کشته شدند و با کشتار دسته جمعی، به چالههای خاورانها و ... سپرده شدند و یا فرار و پذیرش مهاجرت را پذیرفتند و هم اکنون بقایای آنان در هر کجائی که هستند منفرد ومتشکل خواهان سرنگونی نظام هستند وآنرا به اشکال مختلف در نزد افکار عمومی افشاء میکنند.
بنابراین نباید عجیب باشد که جماعاتی که تصادفی و یا آگاهانه بر بستر منافع خود در جنبش عموم خلقی شرکت کرده بودند؛ جماعتی که آرمانش بورژواشدن است با شناخت از شرایط تاریخی آن روز به دنبال خمینی ضد امپریالیسم بدود و امروز، پشت موسوی و جبهه اصلاحات راه افتاده باشد و از" بورژوازی ملی" دفاع کنند.
عجیب این است که عنصر آگاه و محققی با همطراز کردن تنی چند از فرومایهگان وخودفروختهگانی مثل فرخ نگهدار با موجی از چریکهای فدائی خلق با آگاهی و آرمانخواهی انسانیشان، جزء به همریزی مرزهای منافع انسانی طبقاتی و جعل تاریخ معنائی نمیبخشد.
هرچند در نوشتار و گفتار از منافع طبقاتی طبقه کارگر به معنای منافع اقتصادی این طبقه دفاع میشود و این در دوران فقر و فلاکت تحمیلی و ... بدیهی است، اما منافع طبقاتی طبقه کارگر تنها تامین منافع اقتصادیش نیست . منافع اقتصادی جزئی کوچک و لاینفک آن است.
منافع طبقه کارگر، عبارت است از نابودی و انهدام طبقات و جامعه مبتنی بر مناسبات طبقاتی. بورژوازی در کشور های کلاسیک سرمایهداری با تامین نسبی همین منافع اقتصادی طبقه کارگر، توانسته است جامعه مبتنی بر طبقات را سرپای خود نگاه دارد.
هم واسطههای راست( حزب توده و همپالهگیهای اکثریتی و....) و هم واسطههای چپ( حزب کمونیست کارگری و همپالهگیهای پیرامونی ....) با تکیه بر همین منافع اقتصادی طبقه کارگر، درحقیقت و در واقع خواهان حفظ جامعه طبقاتی و به تبع آن جامعه بورژوائی هستند. نگاه کنید به چپ و راست سوسیال دموکراسی در سراسر جهان به عنوان سیر تکامل این نیروها.
آقای قراگوزلو از موضع یک انسان آگاه ودموکرات به دفاع از جنبش کارگران میپردازد و این جنبش و حرکت آن را در جامعه ایران را میبیند( طرح مسئله قطعنامههای مطالباتی)، اما به هر دلیلی حاضر نیست که همین دستهبندی و تفکیک را در جنبش انقلابی و کمونیستی رعایت کند و در موضع نقد خود به جایگاه "همه باهم" در میغلطد.
روی سخن آقای قراگوزلو، عمدتا با واسطههای راست در جامعه است و آنان را فرامیخواند که در عدم حضورعلنی و به هر دلیل آلترناتیو انقلابی و تدارک بینندهگاناَش، منافع اقتصادی طبقهی کارگر را تضمین نمایند.
و به درستی که "جنبشهای اجتماعی خودانگیخته نیز یک شبه و ناگهانی ظهور نمیکنند" .
آقای قراگوزلو بدون توضیح عامهفهم از عدم ظهور یک شبه و ناگهانی جنبشهای اجتماعی و نقش نیروهای آرمانخواه در تکامل آن با انگشت گذاردن بر روی نمایندهگان لیبرال دموکرات( موسوی و.... ) جنبش بعد از انتخابات و انتصاب این جنبش - به همین مقداری که تشخیص میدهد – به آنان، به موضع نفی جنبشهای اجتماعی و متاثر از آن به نفی جنبش کارگری، میغلطد.
به نظرمیرسد که آقای قراگوزلو در بین کسانی ایستاده و بحث میکند که عمدتا ازقماش بالائیها هستند و بدیهی است که میتواند مناسبات آنان راتوضیح و تشریح نماید. در بالا هیچگونه جنبشی وجود ندارد چرا که اساسا نیازمند جنبش نیست. شریک میخواهد و..... و کارگر بیمزد و مواجب. اگر نگاهی به بالانشینان جنبش عمومی کنونی بیاندازیم، نشان میدهند که تماما به فکر سرکوب کردن و محدود کردن و به انقیاد درآوردن جنبش عمومی هستند. اینان بخشی از خوشنشینان جنبش عمومی هستند و نه نمایندهگان آن. اینان نمایندهگان سازش جنبش عمومی هستند و نه رادیکالیسم آن.
این که وحدت خلق توانست به سرنگونی دیکتاتوری شاه بیانجامد یک جریان یک شبه و ناگهانی نبود، اینکه بتواند در پس 31 سال تجربه به محو حاکمیت کنونی بیانجامد و به جبران مافات گذشته بپردازد نیز قابل تصور است.
آیا ندیدن این موقعیتها ناشی از کور رنگی است یا تعلق طبقاتی؟
"اگر چه جنبش اجتماعی جاری به طور مشخص با مطالبات مقطعی بخشی از خرده بورژوازی ایران" و آنهم آگاهترین بخش آن" دموکراسی مستقیم و درجهائی از( رفاه)، پیوند خورده است" ، اما این مطالبات تنها بخشی کوچک از مطالبات طبقه کارگر در این پیکار است.
بدون تردید نمیتوان نقش طبقات دیگر را که به وضوح قابل رویت است، مشاهده نکرد و به درستی باید تاکید کرد که " بورژوازی لیبرال ،.... ، الف: کل این جریانات ارتجاعی هستند و منافع بورژوای ایران را نمایندهگی میکنند. ب: کل این جریانات با وجود همه اختلافات ایدهئولوژیک ... از سوی سرمایهداری جهانی و مدیای قدرتمند آن حمایت میشوند و در نهایت به لحاظ طبقاتی در یک جبهه واحد ضد انقلاب قرار میگیرند "و بنابراین به شیوه مستقیم و یا حاشیهئی هم که در مبارزه جاری شرکت مینمایند، نه در جهت تغییر مناسبات که در جهت تعدیل سیاسی آن، جهت حفظ قانون و قدرت است و بنابراین به اصلاحات سطحی روی میآورند و علیه منافع حیاتی نیروی معترض عمل کرده و میکنند و بنابراین در یک جبهه مشترک با جنبش عمومی نیستند و نمیتوانند که باشند، بلکه مستقیم و حاشیهئی در کنار همپالهگیهای عقیدتی و نظامی خود، نقشهای متفاوتی در ایجاد اغتشاش در صفوف معترضان را به عهده میگیرند و به ایفای نقش خود ماهرانه میپردازند. بنابراین آن وجه ارتجاعی و خائنانه و کثیف این نیروی ضد انقلاب ، وجه غالب و ارتجاعی جنبش عمومی نبوده و نیست." بدین ترتیب میتوان گفت و پذیرفت که جنبش اجتماعی جاری جنبشی است پرنوسان، با ظرفیت تودهئی و دموکراتیک."
آقای قراگوزلو با امتزاج شیمیائی "همه باهم" در جنبش عمومی به نتیجه میرسد که :" ره به جائی نخواهند برد."
آیا این یک درهم آمیزی آگاهانه در نفی جنبش عمومی مطالباتی نمی تواند باشد؟
با حضور سیال نیروهای واسطه در کنار کارگران و زحمتکشان و چپ به عنوان بخشی از آن و مدعی هویت کارگری و ...، با مواضع سیال خود، همچنان پاندولی، گاه در صف تغییر قرار میگیرند و با تردیدها و افتراق و انشقاق بیشمارشان، در درون جنبش طبقاتی ایجاد اختلال میکنند و آسیب میرسانند و همیشه گاه در صف ضدانقلاب از هر گونه مقاومت با چنگ و دندان معترضان، به فغان میاید که چپرَوی است و توجیه کننده سرکوب در جامعه است .
یا میتوان وزن طبقه کارگر را پشتوانه پیشرَوی جنبش اعتراضی جاری قرار داد؟
به تفسیر استفهامی آیا میتوان زمینهی هژمونیک شدن طبقه کارگر را در این جنبش فراهم کرد؟
آیا چشم انداز چنین تصویری در شرایط فعلی تصویر پذیر است ؟
بدون تردید پاسخ واسطههای "چپ" به این سئوالات منفی خواهد بود و شرط و شروطی هم برایش قائل نخواهد شد.
چراکه چپ، طبقه کارگر، جنبش کارگری و نهادهای مستقل آنرا به رسمیت نمیشناسد. طبقه ئی را، جنبشی را نهادهائی را به رسمیت میشناسد که خود آنرا ساخته و پرداخته باشد . چپ ایران به مثابه سایر همپالهگیهای واسطه خود در ایران،مالک است. حداقل اینکه مالک اندیشه است!
چپ اگر قدری بیشتر جسارت میداشت به خیابان میرفت و رودرروی معترضین عاصی میایستاد و فریاد میزد:
بیجا کردهاید که بدون برنامه طبقاتی و مستقل کارگری که من آنرا روایت میکنم به میدان آمدهاید!
اگر تو در متن نمیگنجی، سعی کن متن را با خود همنوا سازی! این ندیدن اعتراضات حیاتی و بدتر از آن پنهان کردن معترضین واقعی در جبهه ضدانقلاب چه معنائی میتواند داشته باشد ؟
کوررنگی؟
شک نمیکنیم که طبقه کارگر بیش از هر طبقه دیگری به آگاهی و آزادی نیازدارد.
اگر طبقهئی به نام طبقه کارگر در ایران، مفهوم و مضمونی دیالکتیکی داشته باشد که دارد، علیرغم تمامی ضعفها و ... که توسط دوستان و دشمنانش بدان رجعت داده میشود، مورد شناخت عمومی جامعه بوده و است. بدون تردید و با جسارت میتوان گفت که نه وزن طبقه که بسیار سنگین است، حتی وزن باد معده این طبقه بیش از وزن مشتی ارازل و اوباش و متوهمین جاهل نظامی، سیاسی، مذهبی، غیرمذهبی... پرواربندی شده ثروتمند، در داخل و خارج نظام حاکم است.
طبقه کارگر امروز و هر روز دیگری پشتوانه واقعی جنبش تغییر و پیشروی اعتراضی جاری است. اگر حتا خود این را به زبان نیآورد ! حتا هم این را نداند! اما دانش آموختهگان علم مبارزه طبقاتی ،آگاهان متخصص و چپ شناس و... دانشگاهی ، .... این را میباید به خوبی دریافته باشند وبدانند ومطمئنا میدانند و چون میدانند، اگر آنرا نفی میکنند، این نفی نه از ناآگاهی است بلکه محصول منافع و امنیتی است که از نادیده گرفتن و سانسور سیاسی این طبقه، جنبش و نهادهای مستقل و هژمونیش در جامعه میبرند.
بی وزنی و حقارت امروز "چپ" درایران که ناشی از نسلکشی از آنان در پس دوران آرمانخواهی، تفتیش عقاید ومغزشوئی بیوقفه در جامعه و...و زندگی در خلاء عدم یک ارتباط ارگانیک و... با طبقه کارگر است، ربطی به وزن و قد و قواره جنبش کارگری ونهادهایش و دراصل به طبقه کارگر ندارد و اگرهم ربطی قابل تصور باشد، انتقال این حقارت و بی وزنی در مناسبات طبقات و به انصراف کشاندن آنان از ادامه مبارزه، حتا برای یک لقمه نان آسوده و بیدغدغه خوردن است و آنهم علیرغم تاثیرات سوئی که مناسبات چپ با هم و با نظام و به هرشکل بر طبقه کارگر و فعالین آگاهش میگذارد، نقش تعیین کنندهئی در به انصراف کشاندن طبقه کارگر و متحدینش از ادامه مبارزه حیاتیشان برای احقاق حقوق انسانیشان نداشته و نخواهد داشت.
جامعه نیازمند رهائی است و برای رهائیاَش به جنبش آگاهانهی کارگری نیازمند است و مالکان جامعه به تصاحب این هر دو میاندیشند.
آیا طبقه کارگر و جنبش کارگری و نهادهای تازه جوانه زدهاش، توانائی پاسخ به نیاز خود و جامعه را کسب نموده اند؟
در درون طبقه کارگر ایران انواع و اقسام گرایشات بورژوائی و شبهه سوسیالیستی وجود داشته و دارد و مبارزه درونی بین این گرایشات در صحنه عمل پیش برده میشود. مسکوت گذاردن این مبارزه درونی و اجتناب ورزیدن از علنیت آن ازطرف چپ، خود نوعی نفی هژمونی طبقه کارگر درجنبش عمومی جاری است. نوعی که همخوانی آگاهانهئی با بورژوازی هار در ایران دارد:
دولت فاشیستی این هژمونی را با سرکوب، زندان و شکنجه ....و گروگان گرفتن کارگران آگاه و نادیده گرفتن سازمانهای طبقاتیشان و غیر قانونی دانستن آنان، نفی میکند و چپ با سکوت و نظریهپردازیهای سیاسی ناشی از آموزشهای کتابی مارکسیسم ،... کمونیسم، به نفی سازمانهای طبقاتی و متاثر از آن به نفی هژمونی سیاسی طبقه کارگر میپردازد و این دو، دو روی یک سکهاند که یکی با شمشیر ودیگری با قلم به جنگ طبقه میروند و او را به پذیرش هژمونی خود وامیدارند. سرکوب میکنند و توطئه سکوت را پیش میبرند.
هژمونی طبقه کارگر هژمونی سیاسی فرهنگی نهادهای مستقلاَش؛ سازمانها، سندیکاها ، ... و شوراهای کارگری در مراکز کار و خدمات و دانش است و از آن طریق به خانه و محله و شهر و جامعه سرایت میکند.
عناصری که خود را متعلق این جنبش میشناسند بدیهی است که میتوانند زمینهی هژمونیک شدن طبقه کارگر را درجنبش عمومی فراهم کنند. بدیهی است که میتوانند با سازمانیابی و سازماندهیی خود در کنار سایر عناصر طبقاتی، این زمینه را فراهم آورند.
اما چرا این بدیهیات زمینه مادی علنی در خارج از کشور ندارد؟
چرا که علیرغم مجامع و محافل مدعی کارگری، اما جنبش کارگری ومطالباتش، مطالبات این محافل نیست و بنابراین متعلق به این جنبش نیستند.
در نفی همین هژمونی است که بسیاری از نیروهای چپ با پیوستن به جناحهای متفاوت اردوی فاشیسم و یا با نفی جنبش عمومی و با ارتجاعی و وابسته خواندن آن به دعواهای درونی نظام، نقش جنبش کارگری را آگاهانه هدف میکنند و نمیبینند و به واقع به نفی هژمونی طبقاتی آن میرسند.
شاید طرح سئوال زیر بیربط نباشد:
آیا نهادهای مستقل کارگری موجود در درون موسساتی که به وجود آمدهاند، هژمونی دارند؟
به شهادت تاریخ معاصر، نظامی کردن محیط های کار، گروگانگیری فعالین این نهادها و تلاش کم هزینه برای خالی نبودن عریضه و اعلام موجودیت انواع و اقسام نیروهای مدعی چپ؛ اعم از کارگری، رادیکال، پوپولیست و گردهمائیها و اعتراضات گسترده همین نیروها در عرصه بینالمللی و....، مبنی بر فشار روزمره نظامیان به زندانیان کارگر و خانواده آنان، پاسخ به این سئوال جزء پاسخی مثبت، نخواهد بود.
چرا که هیچ کارگری در کارخانهئی، مرکز خدماتی و... که این نهادها به وجود آمدهاند- حتا در میان مخالفین دولتی آن - وجود ندارد که مفهوم هدایت کننده و خدمات دهنده، نهادهای مستقلی را که خود در پدید آوردنش نقش داشته است را درک نکند و نقش آنرا که نقش به اجرا در آوردن تقاضاهای معوقه و سرکوب شده اکثریت کارگران است درنیآبد.
اگر این درک به هر دلیلی از طرف کارگران " علمی" بیان نشود، اما بدون تردید علمی است. کار مادرِ اختراع است. مناسبات کارِ اجتماعا لازم در زیر یک سقف مشترک به نیروی واقعی کار یعنی تولیدکنندهگان و خدمات دهندهگانش اطمینان میدهد که بدون کار آنان، هیچ چرخ دندهئی خود به خود نمیگردد وبنابراین میتوانند تغییر آنرا نه تصور که به عمل بکشانند.
و به یاد خواهیم داشت " که جنبشهای اجتماعی با توجه به سطح و عمق مطالبات خود به میراث فکری انسانی دست میبرند و از میان راهکارهای سیاسی و اقتصادی موجود ، آنچه را که به کارشان بیاید؛ برمیگزینند."
به داستان زیر توجه کنید!
در روایتی از آیات عظام ،... حجج اسلام ... آمده است که سیاهی افریقائی با لشکریانی عظیم و مخوف، سرزمین ایران را اشغال خواهد کرد و پادشاه یکدست را سرکوب خواهد کرد و عدالت اجتماعی را به ایران بازخواهد گرداند.
روایتی که با ظهور مهدی یا باب المهدی پیوند خورده است و میتواند با بازسازی آن، واقعیتی عینی یابد.
منتظران مهدی، شرایط را برای ظهور حضرت مهیا میبینند. کی به کی است! و توان آنرا دارند که آنرا تدارک ببینند.
خون هنوز اما تا زانو بالا نیآمده است.
باید در انتظار بودکه جامعه خون بالا بیآورد؟
باید همه جا را ظلم و ستم، فحشاء و ارتشاء ، فساد و بیماری اشغال نماید تا حضرت برای برقراری عدالت، ظهور کند و جهان را به عدل و داد بکشاند؟
تمام علائم ظهور به تدریج مهیا میگردد!
پیامبران باستانی از قبرها بیرون آمدهاند، همه جا را به اشغال در میآورند!
اوباما، او با ماست! خدا با ماست ! دیر یا زود در تاریخ ایران حضور خواهد یافت!
معجزه؟
آری معجزه!
معجزه جعل تاریخ!
دعوا بر سر جعل تاریخ است !
ملتی سختکوش و دانا ؛ ملتی که در طی تاریخ هر بارکه به معتمدان و... اندیشمندانش اعتماد کرده است، تا پای جان ایستادهگی نموده و بهای سنگینی برایش پرداخته است در شرایط و موقعیتی قرار گرفته است که رهبران و معتمدان و اندیشمندان و مصلحان، ...اش ، همهگی زرنگ و باهوش، یگانه،...اند و با این همه دانش و آگاهی اما عمدتا مستعد فریب خوردن هستند.
ملتی با این تاریخ و ... و سقف و بام فرهنگ، هنر، ادبیات، فلسفه ... تاریخی و آگاهانهاش، بار دیگر، 30 سال سیطره یکی از کثیفترین اشکال حکومتی را در طی تاریخاَش با کُرنش و تن دادن و ...رهبران و ... با اکراه، اعتراض و...اجبار، پذیرا شده است و امروز درموقعیت و شرایطی قرار دارد که امید به تغییرش دارد.
دعوا بر سر اعتراض اقشار وسیعی از مردمان کار و زحمت است که علیرغم فروش نیرو و توان و دانش و کارخود در بازار آزاد استثمار، با دستهای خالی از کوره و کارخانه و .... اداره به خانه بازمیگردد.
دعوا بر سر اعتراص میلیونها جوان ایرانی است که در سیطره میلیتاریزم حاکم گرفتار آمده است و تنها راه رهائی از چنگال عفریت فقر و گرسنهگی، بیکاری،... به خدمت نظام در آمدن مییابد.
دعوا بر سر این است که این میلیونها نفر نمیخواهند به سربازی نظام بروند.
دعوا بر سر این است که اکثریتی مطلق از جامعه تنها آزاد است که مخفیانه دست به هر کاری بزند و قانونا هیچ حقی انسانی نسبت به اقلیت در جامعه ندارند و زنان به عنوان نیمی از آن در زیر ستم مضاعف مردسالاری فرهنگی جامعه و خانه، به شنیعترین وجهی تحقیر میشوند.
دعوا بر سر این است که نیمه دوم آگاهانه برابری خود را با مردان، فریاد میزنند و با ارزیابی نقش خود در خانه و جامعه خواهان تعیین تکلیف کردن حقوق تاریخی سرکوب شده و پایمال شده خود هستند.
دعوا بر سر رشد و تکامل جامعه است که علیرغم 30 سال تفتیش عقاید و مغزشوئی بیوقفه در جامعه، دانشجویانش، این حساسترین روشنفکران ایران از کودکستان تا دبستان تا دبیرستان و دانشگاه به تدریج به عینه و تجربی دریافتهاند که حق هیچگونه اعلام وجود و موجودیت فردی و جمعی آگاهانه را ندارند. حق انتخاب پوشش خودرا ندارند. حق انتخاب دوست، رفیق و عشق را ندارند. حق آزادی بیان هر آنچه که فکر آنان را به خود مشغول داشته است را ندارند. حق اعتراض علیه فقر و فلاکت خود و خانواده را ندارند. حق آموزش آگاهانه را ندارند ...و بدین سان زیر بار هجویات و اوراق علمی مدفون میشوند.
دعوا بر سر تعیین تکلیف کردن این نیروی جوان و آگاه با خود و جامعه است و چارهئی غیر از تغییرآن مناسباتی که آنرا نفی میکند، ندارد..
دعوا بر سر اعلام جرمی است که هر آینه دانشجویان فرصت حضور در صحنه مییابند، خواهان پیگیری آن هستند:
به راستی خواستههای دانشجویان در اعتراضات تیرماه 1378 چه بود؟
آزادی بیان و قلم ، محاکمه دزدان و چپاولگران اموال عمومی، آزادی زندانیان سیاسی؛ آنانی که به جرم اظهار اندیشه خود گرفتار زندان شدهاند، محاکمه قاتلان و آدمکشان و آمران و مفتیان که اندیشمندان و آزادیخواهان را به فجیعترین حالت به مسلخ بردهاند. آیا تاریخ حاکمیتی را به خود دیده تا پایههای خود را بر خون بیگناهان استوار سازد؟
دعوا بر سر آگاهی و دانائی یک ملت است که عدالت اجتماعی و آزادی را پرچم مبارزه خود کرده است و خواهان مرگ حتا قصابان حاکم در ایران نیست.
جناحهای مختلف اردوی فاشیسم، با برنامهریزی و فشار سیستماتیک سیاسی، فرهنگی، نظامی جنبش عمومی کارگران و زحمتکشان را بر سر یک دو راهی کشیدهاند و همه امکانات و منافذ دیگر را با قلدری و ...، اسلحهکشی و ... بستهاند!
چپ: خیابان جمهوری اسلامی سیاه؟
راست: خیابان جمهوری اسلامی سبز؟
بدون تردید سکوت امروز جنبش کنونی نه ناشی از ترس که ناشی از عدم اعتماد نیروهای جنبش به رهبران خودنامیده و آگاهی از پیوستن دو راهی در پیچ بعدی است. ادامه استبداد و استثمار و....
چه باید کرد؟
"با تجربهئی که از انقلاب بهمن داریم و درسهائی که از آن گرفتیم، برای آنکه جنبش کنونی مردم به شکست نیانجامد چه میتوان کرد؟"
"آنچه که در ایران امروز میگذرد فقط یک آپارتاید اقتصادی علیه کارگران و زحمتکشان نیست. بیش از اینهاست. ما با یک تروریسم اقتصادی و نسلکشی طبقاتی مواجهیم ."
"بورژوازی لیبرال با طیف گستردهای از جریانات سیاسی....مشخصا گروههای نظیر اصلاحطلبان(کارگزاران سازندهگی +جبهه مشارکت)، نهضت آزادی، ملی مذهبیها، جمهوریخواهان، ناسیونالیستها و انواع ترندهای قومی و مذهبی ... چپهای لیبرال شده( اکثریتیها و تودهییها)..... در این میان دو نکته مسلم است: الف ؛ کل این جریانات ارتجاعی هستند و منافع بورژوازی ایران را نمایندهگی میکنند. ب؛ کل این جریانات- با وجود همه اختلافات ایدهئولوژیک -از سوی سرمایهداری جهانی و مدیای قدرتمند آن حمایت میشوند و در نهایت به لحاظ طبقاتی در یک جبهه واحد ضد انقلاب قرار میگیرند "
" در مقابل کل این جبهه؛ بی تردید چپ کارگری و طبقه کارگر صف کشیده اند:
...قدر مسلم این است که طبقه کارگر در متن این اعتراضات حضور ندارد.... ( چرا؟)
فقدان تشکلهای مستقل کارگری .....کارگران غیرمتشکل و متشتت .....
... چپ کارگری یا رادیکال و پوپولیست در مسیر پیشبرد جنبش جاری نقش موثری نداشته و....
...چپ حتا در سازماندهیی به اعتراضات گسترده و البته پراکنده کارگری و تبدیل آنها به تشکل یا اتحادیه نقشی ندارد.
با هیچکس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
من البته فکر میکنم " او" نشان ندارد.... "
" من به همین اجمال بسنده میکنم که سرنوشت انقلابهای" همه با همه " و ائتلافهای بیجا و نامربوط طبقاتی در نهایت به همین جا ختم میشود. کسانی که از طبقه کارگر میخواهند در" متن خیزش سبز" زیر پرچم اصلاحطلبان و لیبرالها و سایر متحدانشان سینه بزنند، دچار کور رنگی تاریخی شده اند."
آقای قراگوزلو در مقابل جبهه بورژوازی حاکم و نیروی متحدش(بورژوازی لیبرال )، جبهه دیگری را" بی تردید چپ کارگری و طبقه کارگر صف کشیده اند،" ، میبیند و به واقع جنبش کنونی را میبیند و برای جلوگیری از شکستش تلاش میکند.
جنبشی که طبقه کارگر در متن آن حضور ندارد!
جنبشی که چپ کارگری .... نقش موثری درآن ندارد!
پس آقای قراگوزلو از کدام جنبش صحبت میکند؟
با مطالعه حداقل دو سند مکتوب از آقای قراگوزلو میتوان تشخیص داد که ایشان به درستی میدانند که کسانی که از طبقه کارگر میخواهند درمتن جنبش کنونی زیر پرچم اصلاح طلبان و لیبرالها و سایر متحدان شان سینه بزنند، دچار کور رنگی تاریخی نیستند بلکه درپروسه 30 ساله تجربه و عمل به ارتقاء انحراف خود و پیوستن به صفوف خیانتکاران وجنایتکاران رسیدهاند.
آیا آقای قراگوزلو خود دچار کور رنگی نیست؟
بدون تردید برای گذار از جامعهی سرمایهداری به سوسیالیسم، عمل سیاسی لازم است و نظریهپردازی گرچه میتواند در ارتقای کیفی چپ یاری رساند اما تاثیر چندانی در تقویت جنبش کارگری نخواهد داشت.
تقویت جنبش کارگری به منظور ایجاد و تدارک یک جنبش اجتماعی فراگیر سوسیالیستی، به سازماندهیی و سازمانیابی یک جبهه متحد ضدفاشیستی نیاز دارد وگام اول آن اتحاد عمل عناصر و نیروهای چپ کارگری حول مطالبات حداقلی کارگران و ارتقای آن در پروسه مبارزه مشترک در نقد دیالکتیکی فاشیسم در ایران است.
8.11.2010 - جهان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر